سلام
چیزی که من بعد از تفکر درباره ی اشعار سهراب سپهری فهمیدم اینه که چیزی که سهراب میگه شــــعر نیست ! چون اصلا ویژگی شعری نداره. شاید بگید شعر نیمایی هست ولی نیما سبک و تفکر خاصی در شعرش هست که سهراب کاملا از اون فاصله داره. حتی اون هارمونی که در شعر نیما دیده میشه در شعر سهراب وجود نداره.
گویا هر قطعه ای داره کار خودش رو میکنه. مفهوم ها کاملا نامانوس و در موارد زیادی غیر قابل درک اند. عرفانی که در شعر سهراب هست، بیش تر برگرفته از خاور دور (بودا و چین و ...) است. مشخص نیست که شاعر چی میخواد بگه. گویی داره با کلمات یه بازی بچگانه میکنه.
شعر سهراب فاقد هرگونه صلابت کلامی و سبک خاصی هست. البته این رو هم تکذیب نمی کنم که در مواردی تونسته موفق عمل کنه. ولی گویا واسه خودش شعر گفته و داره افکاری که از مذاهب مختلف به دست آورده، ترجمه میکنه ! این ویژگی هایی که گفتم مخصوصا در چهار کتاب اولش مشهود تره و قابل دریافته.
به هرحال من شعرهای نیما، اخوان، شاملو و فروغ رو بیش تر می پسندم. قابل درک تر، ملموس تر، پایان بندی بهتر و ....
همین شعر معروف "صدای پای آب" از هم گسیخته است و سرشار از اصطلاحات انتزاعی و گاهی بی معنی! :
...
......
..........
خاک از شیشه آن پیدا بود:
کاکل پوپک ،
خال های پر پروانه،
عکس غوکی در حوض
و عبور مگس از کوچه تنهایی.
خواهش روشن یک گنجشک، وقتی از روی چناری به زمین می آید.
و بلوغ خورشید.
و هم آغوشی زیبای عروسک با صبح.
پله هایی که به سردابه الکل می رفت.
پله هایی که به قانون فساد گل سرخ
و به ادراک ریاضی حیات،
پله هایی که به بام اشراق،
پله هایی که به سکوی تجلی می رفت.
مادرم آن پایین
استکان ها را در خاطره شط می شست.
شهر پیدا بود:
رویش هندسی سیمان ، آهن ، سنگ.
سقف بی کفتر صدها اتوبوس.
گل فروشی گل هایش را می کرد حراج.
در میان دو درخت گل یاس ، شاعری تابی می بست.
پسری سنگ به دیوار دبستان می زد.
کودکی هسته زردآلو را ، روی سجاده بیرنگ پدر تف می کرد.
و بزی از خزر نقشه جغرافی ، آب می خورد.
...
..........
...............
شاید تاپیکی در این باره زده بشه در آینده ! (الان وقت نیسـت !)
Bookmarks