سرگیجه ام را به تو نمی گویم
هیچکاک نیستی که مرا فیلم کنی
شب مهتاب مرده دریایی ، پر جاذبه و هراس انگیز
تنهایی ام پای خودم ، همینقدر که بدانی خسته ام کافیست
خسته زن و پیچ و خمهای پر آزار تن و روحش
خسته کتاب ، نوشتن و خواندن
و ناتوانی نابخشودنی عمل ، در حساسترین لحظه ای که باید!
خسته نفس و خفت بی انتهای برآمدنش
خسته شانه های ضعیفی که بیش از این تابم نمی آورند
خسته دلتنگی های کوچکی که تو فاجعه نمی پنداری اش ، من اما...
خسته آلودگی های نفرت انگیز نان
و خسته شعر که مدتهاست متولد نمی شود
یا میشود، بی هیچ اتفاق شاعرانه ای !
قبل ترها گفته بودم :
این روزها مرا تاب نمی آورند
من این روزهای بی حوصله را
مهرداد سنجابی







پاسخ با نقل قول
Bookmarks