بازم منو یاد شعری از استاد شهریار ( البته استاد تو بیاناتشون فرمودن که این شعر رو در زمان کودکی مادرشون براشون میخوندن ) انداختین :
گئتمه ترسا بالاسي منده سنه سايه گليم دامنوندن ياپيشيم منده كليسايه گليم
يا سن اسلامي قبول ايلئه منيم دينيمه گل يا كه تعليم اله من مذهب عيسايه گليم
ترجمه این دو بیت تحت الفظی خودمه ، پس اگه زیاد ایراد داشت به پای سواد کمم بزارین ( هر چی گشتم نتونستم ترسا بالاسی رو ترجمه کنم )
«تـــرسا بالاسی» نرو و بزار من هم به عنوان سایه به دنبالت بیام
از دامنت بگیرم و به کلیسا بیام
یا تو اسلام رو بپذیر و به دین من بیا
یا که تعلیمم بده تا من وارد مذهب عیسی بشم .
که بعداً استاد این شعر رو میخونه :
اذن ور توي گئجه سي منده سنه دايه گليم ال قاتاندا سنه مشاطه تماشايه گليمم
سن بو مهتاب گئجه سي سيره چخان بير سرو اول اذن ور منده دالونجا سورونوب سايه گليم
«
رخصتم بده شب عروسی همراهت باشم
وقت آرایش کردنت به تماشایت بیایم
تو در این مهتاب شب، سروی باش که به گلگشت آمده
اجازه ام بده سینه خیز چون سایه ات پشت سرت بیایم
»






پاسخ با نقل قول
Bookmarks