در ژرفای پلک های بسته ام
بهارها از پی هم در گذرند
در سرم اما خزانیست
دیگر بار و دیگر بار
برگ های زرد افکار و
شراع گسترده ی نادانی
شعله های خرد امید
در زمستان بی غایت قلبی مرده
و صدایی که به پژواک می خواندم
کیستی ؟.. کیستی؟ ... کی...
استاده بر نشیب باریکه راهی دهشتناک
بی نصیب از اندک مجال گریزپای برهان ها
در پی فرجامی به نیکوتر
از انچه در قفا وا نهاده ام
مغموم
در گذار از این راه پر تکرار...






پاسخ با نقل قول
Bookmarks