مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه آورد. پسر بزرگش كه منتظر بود ، جلو دوید و گفت : مامان ، مامان ! وقتی من در حیاط بازی می كردم و بابا داشت با تلفن صحبت می كرد، تامی با ماژیك روی دیوار اتاقی كه شما تازه رنگش كردید ، نقاشی كرد.
مادر عصبانی به اتاق تامی كوچولو رفت.
تامی از ترس زیر تخت قایم شده بود ، مادر فریاد زد : تو پسر خیلی بدی هستی و تمام ماژیك هایش را در سطل آشغال ریخت. تامی از غصه گریه كرد.
ده دقیقه بعد وقتی مادر وارد اتاق پذیرایی شد، قلبش گرفت. تامی روی دیوار با ماژیك قرمز یك قلب بزرگ كشیده بود و داخلش نوشته بود :
مادر دوستت دارم ! ©
مادر در حالیكه اشك می ریخت به آشپزخانه برگشت و یك قاب خالی آورد و آن را دور
قلب
©آویزان كرد. تابلوی قلب قرمز © هنوز هم در اتاق پذیرایی بر دیوار است!