نام داستان: معاون دبيرستان
نويسنده: فهميمه پاكروان
سر همت ....
ماشين مي ايستد. سوار مي شوم و مي نشينم. تا رسيدن به دانشكده دست كم 20 دقيقه در راهم. فرصتي است كه چشمانم را ببندم و فارغ از قال و مقال خيابان به گوش و چشمم استراحتي بدهم.
اما ... انگار اشتباه كرده ام زهي خيال باطل. باندهاي Cd چنجر اين پرايد كوچك چنان بر سرم مي كوبد كه فكر مي كنم وسط ميدان جنگ ايستاده ام. بيچاره را چه چاره؟ خودم را جمع مي كنم و تلاش مي كنم نشنوم اما با صداي گوشخراش پسرك خواننده كه ناصاف و ناهنجار شروع به ناسزا گفتن مي كند، برق از سه فازم مي پرد:
برو گمشو، ديگه نمي خوام ببينمت ... چشمهايم گرد مي شود.
حتما اشتباه شنيده ام. صاف مي نشينم با دقت گوش مي دهم. پسرك ادامه مي دهد: بي وفاي لعنتي، هر روز با يكي كه هستي ... ديگر خواب و خيال چرت زدن در ماشين از سرم پريده است. واقعا درست مي شنوم. اين خواننده محترم كه البته Cd و نوارش به مرحمت محدوديت ها و ممنوعيت ها، زير زميني تكثير شده است و دست به دست مي شود، مشغول فحاشي و دشنام گويي به يك "دختر جوان" است. يك معشوقه كه ظاهرا بي وفايي كرده و حالا مستحق اين همه لعن و نفرين است. فكر مي كنم شايد همين يكي باشد و تمام شود. اما تمامي ندارد. صداي ديگري مي خواند:
بس كه خودخواهي، پر رنگ و ريايي، آتيش زدي به جون من، و بعدي:
بي خيال اون كه رفته، بي خيالش، مگه تو چند سال جووني، و بعدي:
گول نگات رو خوردم تو كه فريبه حرفات
و انگار فقط من نيستم كه با تعجب اين اشعار پر از بدبيني، خيانت، كينه، بي وفايي، دورويي و البته كلاهبرداري! را مي شنوم. دو نفر از آقايان مسافر هم كه انگار حرف دلشان را از زبان خوانندگان محترم بي نام و نشان شنيده اند داغ دلشان تازه مي شود . اولي مي گويد: راست مي گه آقا، -رو به من- خانم دور از جون شما، شما كه ايشالا متاهليد؟! ولي اين دخترا خيلي بد شدن. نگا كنيد تورو خدا سر و وضعشون رو ببينيد. طبقه ي بالاي آپارتمان ما دو تا دختر با مادرشون زندگي مي كنن. خانم هر روز يكي مي رسوندشون. يه روز يه پرايد. يه روز يه پرادو! يه روز زانتيا! و دومي هم شادمان از اين جنگ تخريبي عليه زن ها ادامه مي دهد: اقا همشون دنبال شوهرن. اين نشد، يكي ديگه. اون نشد بازم يكي ديگه. اصلا به هيچ كدومشون نميشه اعتماد كرد، معلوم نيست قبل از ازدواج با چند نفر گشتن و ....
دارم منفجر مي شوم. دلم ميخواد يقه ي اقايان را بگيرم و كله هايشان را به هم بكوبم. هيچ كس نيست بگويد اگر خانمها هم مجوز خوانندگي داشتند، آن وقت چه گلايه ها كه از بي وفايي آقايان نمي كردند و چه پته ها! كه روي آب ريخته نميشد. دلم نمي خواهد بگويم: دخترها هفت خط شده اند، آقايان پاكدامن و نجيب و سر به راه چرا گول مي خورند و مدل دوست دخترشان را مثل مدل گوشي هاي موبايل، راه به راه عوض مي كنند. اما انگار خدا به دادم مي رسد. ماشين مي ايستد و خانمي چادري سوار مي شود و هنوز چند جمله از مكالمه ي آقايان عقل كل را نشنيده، با صداي بلند شروع به مخالفت مي كند.
- آقا چي مي گين؟ شما از بدبختي ها و گرفتاريهاي مردم چه خبر داريد؟ همه ظاهر قضيه رو مي بينن و تند تند حكم صادر مي كنن. من معاون يه دبيرستانم. بياييد پاي درد دل من بنشينيد، خون گريه مي كنيد.
دخترهاي مثل دسته ي گل داريم كه گرفتار هزار و يك جور كار غير اخلاقي شدن فقط به خاطر اين كه خانواده نمي تونه، تامينشون كنه. يه دختر سال سومي داشتيم كه مي گفت من براي خريد لوازم التحرير مدرسه با يه فروشنده، دوست شدم و هزار تا بلا سرم اومد. يكي ديگه بود گفت ما پنج تا بچه ايم. پدرم معتاده و بي كار. من پول خريد يه روسري يا شال رو هم ندارم. از سر اجبار هر از گاهي با يكي دوست مي شم، يكي برام روسري مي خره، يكي مانتو مي خره. يكي كيف مي خره.
شما از دل دختراي مردم بي خبريد. اصلا اون آقاي 60 ساله ايي كه با يه دختر 18 ساله دوست مي شه و براش عطر و ادوكلن و لباس مي خره، غلط مي كنه! دخترا بي اخلاق شدن، اخلاق و تعهد و نجابت آقايون كجا رفته؟ اونا چرا سوء استفاده مي كنن .كي گفته دختر بيچاره اي كه هيچ دستاويز و پناهي براي تامين نيازهاش نداره و به جايي چنگ مي زنه ناسالم و ........! ولي آقا پسرها و آقايان متاهل و حتي پير و پاتالي كه زن و بچه و زندگي دارن ولي باز هم دنبال دختراي فسقلي فسقلي راه مي افتن و با وعده و وعيد سرشون رو شيره مي مالند، سالم و با اخلاق و .......
به مقصد رسيديم و حرفهاي خانم، نيمه كاره مي ماند. چقدر خوشحالم. آقايان مدافع حقوق مردها، بي سر و صدا از ماشين پياده مي شوند و فلنگ را مي بندند. به نظرم ترسيدند از خانم معاون كتك بخورند. خدا را شكر هنوز هم هستند زناني كه فرياد كشيدن را از ياد نبرده اند.
Bookmarks