مردکی را چشم درد خواست . پیش بیطار رفت تا دوا کند . بیطار از آنچه در چشم چهاپایان می کند در چشم وی کشید و کور شد . حکومت پیش داور بردند ، کفت:بر او هیچ تاوان نیست ، اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی !

( سعدی – گلستان)