تا چه بازی کند این چرخ و چه حاصل باشد
زندگی جام عسل گاه هلاهل باشد
از من ای شمع شنو درد دل پروانه
آتش هجر نگارست که قاتل باشد
همچو آن موج ز بی مهری تو عاقبتم
خودکشی کردن دائم لب ساحل باشد
آن چنان رفته ای و برده ای از یاد مرا
باور بودنت ای یار چه مشکل باشد
عمق چشمان سیاهت به ندایی می گفت
هر دلی وصل بخواهد دل غافل باشد
پ.ن: نمی دونم چرا دیگه حس شعر گفتن نیست... :(
Bookmarks