بچه گفت:
- چرا عکس ماه فقط باید بیفته رو یه تیکه ی دریا؟
پدر گفت:
- از جایی که تو واستادی این طوری به نظر می رسه. چیزی که به نظرت می رسه همه چیز نیست. ماه ، همه جای دریا هست.
کودک گفت:
- چرا جلوی پامون نیست ولی دم اون موج شکنه هست!
پدر دو دستش را چسباند به هم و کاسه کرد و به دریا فرو برد و از آب پر کرد و بالا آورد به کودک نشان داد. گفت:
- ببین.
کودک نگاه کرد. عکس ماه را در جرعه آبی که در کاسه دستان پدر بود دید. گفت:
- واااای
پدر گفت:
- بعضی وقتا یه پرتقال کوچیک که سر شاخه س نمی ذاره ماه به این بزرگی رو ببینی.
کودک گفت:
- باید پرتقالو چید؟
پدر گفت:
- باید جا رو عوض کرد
کودک دستش را کاسه کرد. به دریا برد. آب را و ماه را با هم بالا آورد. و نگاه کرد. کنارِ عکسِ ماه، تصویرِ صورت پدر که کبریت کشیده بود سیگارش را روشن کند افتاد. کبریت خاموش شد. اما ماه روشن بود.
کودک فکر کرد:
- چیزی که روشن نشده باشه هیچ وقت خاموش نمی شه.
علیرضا روشن
Bookmarks