و چون قصه به اینجا رسید، شهرزاد به ملایمت تمام گفت:
«ای ملک جوان بخت، اگر خوابت گرفته است، اجازه بده تا سرت را بر بالشتک صاف کنم،
شاید هنوز عده ای از خوانندگان بیدار باشند و بخواهند بقیه قصه را بشنوند.»
مدیا کاشیگر
===========================موش گفت: «افسوس! دنيا روز به روز تنگ تر مي شود. سابق جهان چنان دنگال بود كه ترسم گرفت.
دويدم و دويدم تا دست آخر هنگامي كه ديدم
از هر نقطه ی افق ديوارهائي سر به آسمان مي كشد، آسوده خاطر شدم.
اما اين ديوارهاي بلند با چنان سرعتي به هم نزديك مي شود كه من از هم اكنون خودم را در آخر خط مي بينم
و تله یي كه بايد در آن افتم پيش چشمم است.»
«چاره ات در اين است كه جهتت را عوض كني.» گربه در حالي كه او را مي دريد چنين گفت.
فرانتس كافكا
Bookmarks