بچهها در ناهارخورى مدرسه به صف ايستاده بودند.
سر ميز يک سبد سيب بود که روى آن نوشته بود: فقط يکى برداريد. خدا ناظر شماست.
در انتهاى ميز يک سبد شيرينى و شکلات بود. يکى از بچهها رويش نوشت:
هر چند تا مىخواهيد برداريد! خدا مواظب سيبهاست...
=====
پيرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد.
دست برد و از جیب کوچک جلیقهاش سکهای بیرون آورد.
در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد:
"صدقه عمر را زیاد میکند"
منصرف شد...
Bookmarks