Vincent Van Gogh
بيوگرافي اين هنرمند بزرگ
ونسنت ونگوگ در 30 مارس 1853 در شهر گروت زاندست هلند متولد شد.او پسر يک روحاني فرقه پروتستان بود و بدين ترتيب در يک محيط مذهبي و سنتي پرورش يافت.اما از همان ابتدا وي پسري بشدت حساس و فاقد اعتماد به نفس بود.
در سال 1869 شغلي را از طريق پسر عمويش در فروشندگي آثار هنري در هاگو پيدا کرد و با آنها تا هنگا ميکه از دفتر لندن بعلت بد اخلاقي اش در سال 1873 اخراج شد همکاري مي کرد.قبل از فراگيري درس روحانيت در دانشگا ه آمستردام درانگلستان مدير مدرسه بود.بعد از آنکه موفق نشد در کليسا شغلي بيابد براي زندگي با عنوان مبلغ مذهبي پروتستان به ميان معدنچيان بوريناژ رفت.
اگر چه پسر عمويش کمک زيادي به وي مي کرد ولي او خود سرانجا م هنر را فرا گرفت.کارهاي اوليه او بيش از حد تيره و بي لطافت بودند.
او سعي مي کرد در کارهايش زندگي انسانهاي فقير را به تصوير بکشد.براي مثال (سيب زميني خورها) در سال 1885 که تحت تاثير (مليت) يکي از قهرمانان هنري او بود از اين نمونه مي باشد.
در سال 1886 به پاريس رفت و با برادرش که از همسرش جدا شده بود زندگي کرد.(تئو)يک دلال کارهاي هنري بود و ونسنت از طريق تئو با هنرمنداني چون : گوگن،پيسارو،سورات،لوترک... آشنا شد.در سال 1888 به شهر آرل در جنوب فرانسه رفت و در آنجا محصور رنگ قرمز و زرد مديترانه شد که بصورت سمبولي براي نشان دادن حالت دروني خودش بود.براي مثال گلهاي آفتاب گردان در سال 1888 بود.
مدت کوتاهي با گوگن همکا ري داشت،اما اين ملاقات خوش آيند نبود و جر و بحثي که در آخر منجر به حادثه گوش بريدن ونگوگ شد بين آنها در گرفت.در سال 1889 به خواست خودش براي نجات يافتن از بحراني که در آرل بدان گرفتار شده بود که شايد در گيري او با گوگن هم در آن بي اثر نبود به بيمارستان رواني(سنت رمي) رفت و در آنجا هم به نقاشي پرداخت و آنجا از کارهاي نقاشاني که دوست داشت نسخه برداري ميکرد.
او نقاشي را (برق گير بيما ري من )ميخواند و چون ميديد هنوز ميتواند نقاشي کند احساس مي کرد که به راستي ديوانه است.او گلهاي زنبق در سال1889 را در ميان حمله هاي شديد روحي و بحرانهاي بيماري کشيد.کارهاي او به سمت رنگهاي ارغواني روشن و صورتي تمايل يافته بود.
اما قلم موي او بي اندازه ساکن و بدون تکان بود و ضربات قلم موي او به صورت گرد بود،که در اين حالت نشأ ت گرفته از حالت رواني او بود.
در سال 1890 براي نزديک تر بودن به تئو به آورس نقل مکان کرد در حاليکه مدعي بود حالش بهتر شده است.70 روز آخر زندگي اش را در حاليکه از بيماري سل رنج ميبرد به نقاشي کشيدن گذراند،او در مدت زندگي اش تنها توانست يکي از کارهايش را بفروشد.
ونسنت در 27 جولاي 1890 در يک کشتزار به خود شليک کرد و در صبح 29 جولاي زندگي را بدرود گفت.تئو برادر وي نيز 6 ما ه بعد از جنون مرد و جسد او را در کنار برادرش به خاک سپردند.زندگي ونگوگ در نامه هاي بسيا ري که براي برادرش تئو نوشته به تفضيل آورده است!
ونگوگ مي گويد:آتشي در وجود من است که نميتوانم بگذارم تا خاموش شود گر چه نميدانم مرا به سوي چه فرجا مي خواهد کشاند که به احتمال قوي فرجامي تيره خواهد بود.اما در مواردي بهتر است آدمي مغلوب باشد تا غالب!
کشتزار و کلاغ ها آخرين نقاشي ونسان ون گوگ است؛ پرندگان سياه رو به آسمان در پروازند و منتقدان هنري اين را به پيشگويي مرگ تعبير کرده اند.
برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید






پاسخ با نقل قول
Bookmarks