Feoris (24-04-09), M A H R A D (01-02-08)
بهمن سال 1357 امام خميني (رض) پس از 15 سال تبعيد به ايران بازگشتند، لحظه تاريخي ورود امام (ره) به ايران و استقبال پرشكوه و بينظير مردم از ايشان، آنچنان پرشور و به يادماندني است كه محسن رفيقدوست كه آن زمان مسووليت تداركات مراسم استقبال از امام (ره) و حفاظت از ايشان را برعهده داشت، هنوز هم خاطرات آن روز را با هيجاني زايدالوصف بيان ميكند و افتخاري به بزرگي رانندگي خودرو حامل حضرت امام (ره) در بدو ورود به ميهن را براي خود غيرقابل تكرار ميداند.
از آنجا كه مرور خاطرات مربوط به نخستين ساعات ورود امام راحل به ميهن هيچگاه رنگ كهنگي به خود نميگيرد و همواره با جذابيتهاي خاص تپش قلب انقلاب در كالبد ملت ايران همراه است، سرويس تاريخ ايسنا متن مصاحبهي سال گذشته با راننده لحظات تاريخي عبور خودرو امام (ره) از ميان موج ملت ايران در ساعتهاي اوليه ورود ايشان به ميهن را مجددا ارسال ميكند.
«محسن رفيق دوست» در گفتوگو با خبرنگار سرويس تاريخ خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، يادآورشد:« امام(ره) دهم مهرماه 57 از عراق به پاريس هجرت كردند، در آنجا ايشان بلافاصله موقعيت را اينگونه تشخيص دادند كه شوراي انقلاب تشكيل دهند. ايشان ديد وسيع سياسي داشتند و با صفاي باطن ايشان معتقد بوديم كه امام (ره) خيلي از امور را ميبينند كه ما نميبينيم.»
وي كه به گفته خود در آن روزها از عوامل شوراي انقلاب بود، در بيان خاطراتش از آن ايام اظهارداشت:« من با شهيد بهشتي، آقاي هاشمي رفسنجاني، مرحوم آيت الله طالقاني، شهيد باهنر و مقام معظم رهبري ارتباط نزديك داشتم و از قبل خدمت آنها بودم، 15 سال در اسلامشناسي شاگرد مرحوم شهيد بهشتي بودم، زمانيكه به پاريس رفتند و با امام(ره) ملاقات كردند. پس از بازگشت ما را به منزلشان دعوت كردند، اواخر آبان يا اوايل آذر 57 بود؛ در اين ديدار شهيد بهشتي با لحن خاص خود گفت "برادران كمربندها را محكم ببنديد، كفشها را به پا محكم كنيد؛امام (ره)تاريخ رفتن شاه را ميداند؛ تاريخ آمدن خودش را نيز ميداند و تاريخ پيروزي انقلاب را هم ميداند"و اين سخنان زماني مطرح شد كه هنوز سه ماه به پيروزي انقلاب باقي مانده بود.»
رفيق دوست در ايام پيروزي انقلاب در كميتهي استقبال از امام(ره)، مسئول حفاظت از امام(ره) و انجام تداركات بود وي در بيان خاطراتش از زمستان 57،افزود:«26 دي ماه، همزمان با خروج شاه از ايران، امام (ره)اعلام كردند كه ميخواهند هفتهي آينده به ايران بيايند.در شوراي انقلاب بلافاصله مرا خواستند و به من گفتند كه امام (ره) فرمودهاند مكاني را در جنوب تهران براي ورود من در نظر بگيريد. مكاني كه حتيالمقدور به شخص خاصي تعلق نداشته باشد. قرار بود ايشان چهارم بهمن به ايران بيايند. مدرسهي دخترانهي رفاه در سال 1345 توسط عدهاي از بازاريان مقلد امام(ره) به اتفاق روحانيوني مانند شهيدان رجايي، بهشتي، باهنر و آقاي هاشمي رفسنجاني با بودجهاي كه بيشتر از محل وجوهات و سهم امام(ره) بود براي تحصيل دخترانمان ساخته شده بود و ما از ابتدا در هيئت امناي آن عضو بوديم. پيشنهاد كردم كه بهترين جا براي ورود حضرت امام (ره)اينجاست كه هم جاي خوبي است و هم براي خود ايشان است؛زيرا از وجوهاتي كه ايشان اجازه داده، ساخته شده است، به امام (ره)اطلاع دادند و ايشان هم قبول كردند.»
وي كه اواخر مهرماه سال 57 پس از تحمل دو سال و نيم زندان آزاد شده بود، در ادامه مرور خاطراتش از بهمن 57 يادآورشد:« بعد از مطرح شدن موضوع بازگشت امام (ره) به ميهن پيشنهاد دادم، كميتهاي براي استقبال تشكيل شود. من در آن كميته دو سمت داشتم. مسوول تداركات استقبال و حفاظت از امام(ره) بودم. البته در بسياري از مراسم ها عهدهدار امور تداركات بودم. در راهپيماييهاي روز تاسوعا و عاشورا و اربعين سال 57 مسووليت تداركات با من بود. از سال 42 تداركات چي طرفداران امام(ره) بودم كه مبارزه ميكردند. قبل از انقلاب براي گروههاي مسلمان مبارز اسلحه تهيه ميكردم كه آن زمان جرم بزرگي بود، البته زنداني هم كه رفتم به علت همكاري با شهيد اندرزگو بود، اگر اصل پروندهي من لو ميرفت شايد به فيض شهادت نائل ميشدم.»
وي افزود:«محافظت شخص امام (ره)داستان جالبي دارد، به من ماموريت دادند براي حفاظت از ايشان هم ماشين تهيه كنم و هم تيمي را انتخاب كنم كه بتوانيم از جان امام(ره) محافظت كنيم، براي حفاظت از امام (ره) از بچههايي كه ميشناختيم و با آنها ارتباط داشتيم، استفاده كرديم. افرادي كه نيروهاي مسلح مبارز با رژيم شاه بودند و درعين حال مقلد امام(ره) نيز بودند، مانند بچههاي گروه صف، من از قبل با مرحوم شهيد بروجردي آشنايي داشتم، ايشان را خواستم و گفتم كه شما از بچههاي خود يك عده را جمع كنيد و تيم محافظت را شما تشكيل دهيد. براي اين كار هم سازماني درست كرديم. 8 تا ماشين غير از ماشين بليزر كه مخصوص امام(ره) بود تهيه كرديم. برنامهريزي كرديم كه در هر ماشيني 4 نفر مسلح بنشينند. 10 موتور سيكلت 1000 سي.سي تهيه كرده بوديم كه در ترك آن يك نفر مسلح بنشيند. مانور كرديم به گونهاي كه ماشين امام (ره)وسط قرار بگيرد. دو تا ماشين جلوتر و سه رديف دوتايي ماشين هم پشت سر ماشين بليزر قرار بگيرند و اين 10 تا موتور هم دور ماشينها مرتب بچرخند. البته اين آرايش خيال خامي بود و از مسير فرودگاه تا بهشت زهرا فقط 200 تا 300 متر توانست ادامه يابد.»
رفيق دوست اظهارداشت:« كارها را آماده كرده بوديم تا اينكه يكباره گفتند از پاريس تلفني شده و آقاي يزدي پيشنهاد كردهاند كه محافظت از امام(ره) را به مجاهدين خلق بسپاريد. به شدت مخالفت كرديم. از طرف شوراي انقلاب جلسهاي تشكيل شد. به آن جلسه رفتيم و مطالبي را عنوان كرديم. من در آن جلسه به سران مجاهدين كه الان ديگر نيستند گفتم شما سه ايراد داريد. شما تازه چند روز است از زندان بيرون آمدهايد.7 سال در زندان خوردهايد و خوابيدهايد! كجا آمادگي بدني حفاظت از امام (ره)را داريد؟! در حاليكه بچههاي ما هفتهي پيش در خوزستان عمليات كردهاند. دوما شما خودتان اسلحه داريد يا ميخواهيد از ما بگيريد؟! از همهي آنها مهمتر شما اصلا امام(ره) را قبول نداريد. چطور ميخواهيد اين كار را بكنيد. گروه ما مقلد امام(ره) هستند و آمادهاند و خودشان هم اسلحه دارند. البته بعد مشخص شد كه امام(ره) در جريان اين موضوع نبودهاند. من سمت تلفن نبودم نميدانم چه كسي اين پيشنهاد را مطرح كرد البته بعدا كه در مناسبتي از احمد آقا سوال كردم ايشان گفتند كه "اصلا اين پيشنهاد مبناي درستي نداشته است. ما هم آن را در پاريس شنيديم اما بعد كه فهميديم شما در اين جا ممانعت كردهايد و نگذاشتهايد، خوشحال شديم.»
وي در ادامه بيان خاطراتش از بهمن57 گفت:«اعلام شد كه امام(ره) روز 4 بهمن ميآيد، بلافاصله بختيار اعلام كرد كه فرودگاهها بسته است، ما همه كارها را آماده كرده بوديم. برادر مبارز كاسبي به نام مرحوم«حاج علي مجمع الصنايع» ماشين بليزري داشت، خود پيشنهاد كرد اين بليزر بلند است و براي امام(ره) خوب است. به خود او ماموريت داديم و كمك كرد براي ماشين در كارخانههاي خودمان شيشه ضد گلوله درست كردند و قسمت عقب بدنه ماشين سرب گذاشتند، برنامهريزي ما اين بود كه امام (ره)پشت سر راننده بنشينند آقاي مطهري و آقاي صباغيان هم پشت و احمد آقا هم جلو، كنار راننده بنشينند.»
وي ادامه داد:« زمانيكه بختيار گفت فرودگاه بسته است بلافاصله دو اتفاق افتاد. علما مبارز در مسجد دانشگاه اعلام تحصن كردند. تيم تداركات بلافاصله گروهي را فرستاد مسجد دانشگاه را تحويل گرفتيم. فرش و پتو و امكاناتي براي خواب و غذا و ... فراهم كرديم. بچهها مامور شدند آقايان را سوار ميكردند و به مسجد دانشگاه ميبردند. آنجا هم تيمي براي پذيرايي و حفاظت گذاشتيم. مردم در خيابانها شروع به شعار دادن عليه بختيار كردند، روز به روز و ساعت به ساعت شعارها تندتر ميشد، 9 يا 10 بهمن شعارها از "واي به حالت بختيار،اگر امام فردا نيايد" به "اگر امام فردا نياد مسلسلامون در مياد" تبديل شده بود. مذاكراتي هم از طريق سران نهضت آزادي با بختيار انجام مي شد، بختيار عضو جبهه ملي بود و باآنها ارتباط داشت، در آن شرايط سرانجام بختيار تسليم شد.»
رفيق دوست همچنين يادآورشد: «پس از باز شدن فرودگاه بحث انتخاب ترمينال مطرح شد، سقف ترمينال يك فعلي سال 55 يا 56 فرو ريخته بود و به كلي مسافرتهاي فرودگاههاي مهرآباد از ترمينالهاي 2 و 4 انجام ميشد، اين ترمينال را ساخته بودند اما هنوز آن را مورد استفاده قرار نداده بودند و آثار بنايي و نجاري هنوز آنجا بود. پيشنهاد كردم كه از اين سالن استفاده كنيم. سالن را به ما تحويل دهند خودمان تميزش ميكنيم. موافقت شد. ما هم يك تيم بزرگي به آنجا ريختيم و فرودگاه را تميز كرديم. فكر ميكرديم آنجا امكان خرابكاري نيست. بچههاي مسلح را از شب يازدهم در سقف و زير شيرواني محوطه پراكنده كرديم تا امنيت حفظ شود. شب دوازدهم با تعدادي از دوستان تا صبح مناجات كرديم.»
وي با بيان اينكه كميته استقبال 16 روز مشغول فعاليت بود، ادامه داد: « براي حفاظت دو نيرو آماده كرديم. يك نيروي صد هزار نفري براي فرودگاه تا بهشت زهرا و يك نيروي 75 هزار نفري براي داخل بهشت زهرا، براي انجام هماهنگي و شناسايي 175 بازوبند چاپ كرديم. هنوز بازوبندها توزيع نشده بود كه آنها را دست مردم ميديديم. لذا اعلام كرديم آن بازوبندها باطل است. مردم از روي علاقه خودشان بازوبندهايي شبيه درست كرده بودند، ممكن بود دستهاي ديگري هم در كار باشد. در هر صورت خياط و چاپزن و ... را به مدرسهي رفاه آورديم و گفتيم شما از اين ساعت تا روز استقبال اينجا زندگي ميكنيد. آنها تا زمان دريافت بازوبندها به حالت قرنطينه در مدرسه بودند. 175 هزار بازوبند را همان جا بستهبندي كرديم و به سرگروهها تحويل داديم، شب 12 بهمن بود.»
وزيرسپاه پاسداران در دولت مير حسين موسوي، افزود:« براي حضور در داخل سالن فرودگاه و استقبال رسمي كارت چاپ كرديم، به توصيهي مرحوم شهيد بهشتي و به خواهش خليلالله رضايي كه پدر رضاييهاي مجاهدين خلق بود. تعداد محدودي كارت هم به نام آنها داديم تا در صف استقبال بايستند. صبح ديدم اين 8 نفر مقابل همه، در صف اول ايستادهاند. رفتم تعدادي از روحانيون بزرگ كه آمده بودند مثل طالقاني، بهشتي و اسقف مانوچيان را آوردم و در صف اول قرار دادم و گفتم بايد در صف اول فقط روحانيون باشند.»
وي در ادامه به خبرنگار ايسنا گفت: «هواپيما ساعت 9 و 34 دقيقه نشست. 400 نفر براي داخل سالن دعوت كرده بوديم،اما سالن پر شده بود. نتوانستيم كنترل كنيم. من بليزر را مقابل در خروجي فرودگاه گذاشته بودم. قرار بود امام(ره) سخنراني كوتاهي انجام دهد بعد به سمت بهشتزهرا برويم. امام(ره) آمدند در سالن و كوتاه صحبت كردند. فشار جمعيت به حدي بود كه شخصي مثل آقاي شاهحسيني كه آن زمان رييس سازمان بازار جبهه ملي و ورزشكار بود و بعد هم رييس سازمان ورزش شد آنجا بيهوش شد. با احمد آقا تماس گرفتم، گفتم امام(ره) به باند برگردند و نميتوان اينگونه ايشان را منتقل كرد. گفتم من حركت ميكنم به سمت باند شما هم به سمت در باند بياييد. وارد باند شدم، ديدم امام (ره) سوار بنزي شدهاند و صف زيبايي هم از افراد نيروي هوايي كه بيشتر همافر بودند تشكيل شده بود. نيروي هوايي به صورت خود جوش وارد شده بود، البته با ما ارتباط داشتند و براي رفتن به بهشتزهرا با هليكوپتري به ما كمك كردند. با سرعت آمدم پشت ماشين امام(ره) ايستادم، پياده شدم مقابل بنز را گرفتم و خدمت امام (ره)عرض كردم "ماشيني كه قرار است شما را به بهشت زهرا ببرد آن عقبي است". امام (ره)فرمودند "چه فرقي دارند؟"، گفتم "آن ماشين بلند است و جمعيت هم جمعيت زيادي است و مردم هم بهتر خدمت شما ميرسند"، در اين لحظه مرحوم شهيد عراقي به كمك من آمد و گفت: "آقا ايشان درست ميگويند".»
رفيق دوست افزود:« سيستم بيسيمي تهيه كرده بوديم. قرار بود آقاي صباغيان با بيسيم عقب بليزر بنشينند. آقاي مطهري از همان داخل فرودگاه به باند برگشتند ومثل بقيهي آقايان جداگانه به بهشت زهرا رفتند. آقا رسيدند و در جلوي ماشين را باز كردند. گفتم شما بفرمائيد عقب. گفتند نه ميخواهم جلوي ماشين بنشينم. به آقاي صباغيان اشاره كردند و گفتند اين آقا كيست؟ جواب داديم. فرمودند كه غير از من و احمد و راننده هيچ كس ديگر در اين ماشين نباشد.
جمعيت زياد را پيشبيني ميكرديم،اما نه در حد 8 يا 9 ميليون نفر. از فرودگاه تا بهشت زهرا به صورت متراكم آدمها بودند. در طراحي ماشين سيستمي را طراحي كرديم كه شاستي كنار راننده باشد كه اگر آن شاستي زده نميشد در نه از بيرون و نه از داخل ماشين باز نميشد. مي خواستيم در بدون كنترل باز نشود كه اين تمهيد در بهشت زهرا به كار آمد. امام (ره)نشستند و احمد آقا هم پشت ماشين قرار گرفتند. حدود 300 متر راه آمديم. كمكم فشار جمعيت بين ماشين امام (ره) و ماشينهاي اسكورت فاصله انداخت تا اينكه آنها ديگر از ديد من خارج شدند. به ميدان آزادي رسيديم ماشين بنزي پيدا شد قبلا هماهنگ كرده بوديم مينيبوسي از صدا و سيما آمده بود. قرار بود آن ماشين فقط جلوي من باشد و من هم براي كار فيلمبرداري آنها خود را تنظيم كنم. اين بنز تا نزديك بهشت زهرا جلوي ماشين بود و نميتوانستيم كاري بكنيم. مردم فكر ميكردند كه امام (ره)در آن بنز است. بعد متوجه ميشدند كه در آن نيست و دنبال ما ميدويدند. بنا بود من از فرودگاه به دانشگاه تهران بروم و امام(ره) در دانشگاه تهران رسما اعلام كنند كه تحصن علما شكسته شود به عنوان يك حركت سياسي، بعد به سمت بهشت زهرا برويم.»
رفيقدوست در خصوص احساس خود درباره لحظه ورود امام(ره)به ماشين نيز گفت: « وقتي ما ماشين را آماده كرديم نميدانستم چه كسي رانندگي ميكند، يك شب كه شوراي انقلاب در مدرسهي رفاه تشكيل شده بود. مرحوم شيهد مفتح من را كنار ماشين امام (ره)ديدند. گفتند رانندهاش كيست؟ گفتم هر كس كه آقايان بگويند. گفت كي بهتر از خودت. گفتم پس شما در جلسه بگوئيد، من آمادگي دارم، از خدا ميخواهم، چه افتخاري از اين بالاتر؟ وقتي شهيد مفتح از جلسه بر ميگشتند با مرحوم شهيد بهشتي و با هنر بودند. آقاي شهيد بهشتي فرمودند كه بله شما خودتان رانندگي را به عهده بگيريد. به اين فكر مي كردم كه اين افتخار غير قابل تكرار شدن است و اين فكر كار را حساس تر و سنگين تر مي كرد. اضطراب داشتم كه اين ماموريت سنگين را بتوانم به درستي تا بهشت زهرا انجام دهم. چند جا برايم مشكل پيش آمد. بعد از ميدان فرودگاه ماشين براثر فشار مردم كاملا به چپ و راست متمايل ميشد. اگر كمي بيشتر فشار وارد ميشد ماشين به اين سنگيني چپ ميشد. اين مساله روبروي دانشگاه و خيابان منيريه هم اتفاق افتاد. من در آن لحظات توسل پيدا ميكردم. به علت سوار بودن مردم روي ماشين درون ماشين مثل شب تاريك ميشد، زمستان بود؛ ولي درون ماشين مثل تابستان گرم ميشد، تا جايي كه كولر روشن ميكردم. از يك طرف امام(ره) عرق كرده بودند. كولر را روشن ميكردم تا بتوانيم نفس بكشيم.از نگراني اينكه امام(ره) سرما نخورند دوباره خاموش ميكردم. جايي حس كردم ماشين از روي يك چيزي رد شد؛ بعد مشخص شد متاسفانه پايي را زير كردهام كه بعد به ملاقاتش مجروح رفتم. يك بار هم ديدم مردم به من اشاره ميكنند و ميخواهند چيزي را بگويند.ترمز كردم. ديدم پسر 15 - 10 ساله اي از زير ماشين بيرون آمد كه بعد فهيديم 200 - 300 متر به حالت نيم خيز همراه ماشين و جمعيت زير ماشين ميآمده است.»
وي افزود:« سال 57 كه انقلاب پيروز شد از اول راهآهن خيابان شهيد رجايي منطقهاي به نام گودها بود كه چند سال قبل از آن خاكهاي آنجا را براي كارخانههاي آجرپزي برداشت كرده بودند و به همان شكل مانده بود. مردم در آنجا آلونكهايي ساخته بودند و در آنجا سكونت ميكردند. گود هالوقنبر60 پله به پايين ميخورد و آنجا 20 كاروانسرا ساخته بودند كه در آن زندگي ميكردند. امام (ره)رو كردند به احمد آقا و گفتند احمد من با اين مردم كار دارم و اين مردم هم با من كار دارند. مقابل دانشگاه امام(ره) گفتند بايد به دانشگاه برويم كه من گفتم امام(ره) اصلا امكان آن نيست بايد به مسير ادامه دهيم. وقتي مقداري در خيابان شهيد رجايي به پيش رفتيم، فشاري كه در ماشين بود احمد آقا را از پا درآورد و تقريبا بيهوش شد و به حالت خوابيده در پشت ماشين بود. احمد آقا سه ربع تقريبا بيهوش بود.من هم احساس ميكردم دستهايم ديگر به بدنم وصل نيستند،اما امام (ره)2، 3 بار با دست اشاره كردند و گفتند كه آرام باشيد هيچ اتفاقي نميافتد. از زماني كه ايشان داخل ماشين نشستند تا وقتي كه به بهشت زهرا رسيديم، لبخندي روي لب ايشان بود.»
رفيق دوست گفت:«مسير فرودگاه تا بهشت زهرا را در سه ساعت و 20 دقيقه در ميان ازدحام جمعيت طي كرديم، در بهشت زهرا ازدحام جمعيت به گونهاي بود كه عدهي زيادي روي قسمت جلوي ماشين پريدند و به پايكوبي و شادي پرداختند. داخل ماشين مثل شب تاريك شده بود. يك مرتبه موتور ماشين از كار افتاد. هر چه استارت ميزدم فايدهاي نداشت. فرمان هيدروليك ماشين قفل شده بود و بايد ماشين روشن ميشد تا من آن را برگردانم. هنوز احمد آقا به هوش نيامده بود. امام(ره)، با بالا و پايين كردن دستگيره سعي كردند در را باز كنند، نتوانستند. گفتند بايد برويم قطعهي 17. دفعهي اول كه گفتند من خدمت ايشان عرض كردم كه اين ممكن نيست، با اين ازدحام جمعيت اجازه دهيد فكري بكنيم. درآن زمان 38 سالم بود. امام (ره)گفتند كه در را باز كن تا من پايين بروم. اين حرف را كسي ميگفت كه من از 16 سال پيش مقلد ايشان بودم و هر چه گفته بود با جان و دل گوش ميكردم. در برزخ عجيبي بودم. شرايط بيرون به گونهاي نبود كه بتوان در ماشين را باز كرد. همان جا با صداي بلند به حضرت زهرا (س)متوسل شدم. گفتم يا زهرا ترا به پدرت قسم به من كمك كن تا بيش از اين در مقابل امام (ره)مقاومت نكنم. امام (ره)هم شنيدند.
امام (ره)در بهشت زهرا خيلي سعي ميكردند در ماشين را بازكنند، من هم مدام خواهش و تمنا ميكردم كه ايشان تحمل داشته باشند. نيم ساعت با امام (ره)در آن وضعيت بودم. واقعا مستاصل شده بودم، مردم روي ماشين نشسته بودند يك مرتبه از لاي پاي مردم ديدم كه آقاي ناطق نوري بدون عبا و عمامه مثل كسي كه در استخر شنا ميكند از روي سر مردم در حالت دراز كش به سمت ماشين ميآيد. در سمت خودم را باز كردم.ايشان به امام سلام كرد. گفتم به حاج آقا بگوييد كه تحمل داشته باشند. ايشان گفتند بله، ما هماهنگ كرديم. با هليكوپتر بايد برويم. اصلا نميشود به گونهاي ديگر رفت. جمعيت طوري است كه اصلا به قطعهي 17 نميرسيم. از مردم خواهش كرديم كه ماشين را به طرف هليكوپتر هل بدهند. متاسفانه فرمان هيدروليك ماشين به طرف خلاف جهتي كه ميخواستيم قفل شده بود. مردم 10 سانت 10 سانت، 500 متر ماشين را بلند كردند تا به هليكوپتر رساندند. خود ماشين نزديك 1/5 تن بود. بچههاي استقبال هم فاصلهي مثلث مانند بين ماشين و هليكوپتر را پر كردند. به مقابل پلهي هليكوپتر رسيديم در ماشين را باز كردم. آقاي ناطق نوري روي پلههاي هليكوپتر ايستادند. احمدآقا از روي پاي من و از طرف صندلي راننده به درون هليكوپتر رفتند. من كمك كردم و زير بغلهاي امام (ره)را به احمد آقا و آقاي ناطق نوري دادم. پاهاي امام (ره)را هم گرفتم. به خاطر دارم وقتي امام (ره)درحال خروج از ماشين بودند پاي امام(ره) را بوسيدم آن آخرين لحظهي رمق من بود. وقتي به هوش آمدم آقاي دكتر عارفي كه پزشك امام(ره) بود در حال ماساژ دادن قلب من بود. لحظهاي كه به هوش آمدم اين جمله را شنيدم،" من تو دهن اين دولت ميزنم؛ من دولت تعيين ميكنم." همهي قوايم تحليل رفته بود و نتوانستم به قطعهي 17 بروم.»
رفيق دوست ادامه داد: «پس از آن به مدرسه رفاه رفتم كه بعد شنيدم امام (ره)در قطعهي 17 سخنراني كردهاند و با مشكلات بسياري هليكوپتر آمده و نتوانسته امام (ره)را منتقل كند. بعد با آمبولانس امام(ره) را مخفيانه به بيرون از بهشت زهرا ميبرند و آنجا سوار هليكوپتر ميكنند. هليكوپتر در بيمارستان امام خميني فعلي مينشيند. آنجا امام(ره)از مجروحان انقلاب عيادت ميكنند. بعد با آقاي ناطق نوري و احمد آقا به منزل يكي از بستگانشان در خيابان دكتر شريعتي فعلي ميروند كه هيچ كس هم خبر نداشت همه ميگفتند امام (ره)گم شده است!»
وي اضافه كرد: «زمانيكه مدرسه رفاه را در اختيار گرفتيم،ملاحظه كرديم كه براي مجموع كارها مكان كوچكي است. مدرسهي علوي را كه با تفاوت يعني از نظر نوع مالكيت شبيه مدرسهي رفاه بود، تحويل گرفتيم. آن موقع ستاد تبليغاتمان را در مدرسهي علوي مستقر كرده بوديم و براي اقامت امام (ره)مدرسهي رفاه را در نظر گرفته بوديم.مرحوم شهيد مطهري در نظر داشتند اقامت امام(ره) در مدرسه علوي باشد. به ما گفتند هر دو مدرسه را آماده كنيد. امام (ره)آمدند آنجا، بالاي پلهها ايستادند، از ما تشكر كردند و ساعت 12 شب با مرحوم شهيد مطهري كاملا مخفيانه با يك ماشين كوچك به مدرسه علوي رفتند. آنجا بودند تا اينكه ما يك شب خدمت ايشان به حرم حضرت عبدالعظيم رفتيم و از آنجا به قم رفتند.»
رفيق دوست افزود: «از نظر من امام (ره) معصوم نبود اما ترك اولي هم نميكرد، امام (ره)در زندگياش بسيار دقيق بود. مثلا براي اينكه تمركز من حفظ شود با راننده صحبت نميكرد. من بيشتر با او صحبت ميكردم.ارتباط من بعد از آن با امام(ره) ادامه پيدا كرد در تشكيل سپاه و شوراي فرماندهي سپاه و وزارت آن . تا رحلت امام (ره) ما مرتب خدمت ايشان مي رسيديم.»
رفيقدوست همچنين يادآورشد: «از بهشت زهرا تا بعد از استقرار كامل امام (ره)نيروهاي «صف» مسووليت حفاظت از خانه امام(ره) را بر عهده گرفتند كه از آن پس حفاظت از مقام معظم رهبري و سران با تشكيلات سپاه است و من هم بنيانگذار حفاظت در سپاه بودم. بعد از ترورهايي كه انجام شد براي شخصيتهايمان محافظ گذاشتيم. قبل از آن محافظ نداشتيم بعد از ترور شهيد مطهري، خانهي شهيد بهشتي را محافظ گذاشتيم.»
رفيق دوست همچنين درباره سابقه آشنايي خود با امام(ره) نيز خاطرنشان كرد:« بعد از درگذشت آيت الله بروجردي تحقيق كرديم كه از چه كسي تقليد كنيم. از چند نفر از روحانيون پرسيدم گفتند آقاي خميني. هر چه گشتيم ديديم ايشان هنوز رساله ندارند. كتابي به نام زبدهالاحكام نوشته بودند كه بعضي از مسايل در آن بود. گذشت تا اينكه داستاني اتفاق افتاد و امام (ره)تصميم گرفت كه وارد ماموريت خود شود. روزي بين نماز مغرب و عشا در چند تا از مساجد تهران طلبهاي بلند ميشود و ميگويد من از قم پيش حاج آقاي خميني آمدهام ايشان فرمودند مومنين به قم ميآيند پيش من هم بيايند.حتما اين دعوت در مساجد ديگر در شهرستان هاي ديگر هم بوده است. همين باعث آشنايي بسياري از ما با امام(ره) شد.1341 وقتي 22 سالم بود خدمت امام(ره) رسيدم. وقتي امام (ره)را از دور ديدم زانوهايم از حس رفت. بعد از آن وقتي از زمان سخنرانيهاي امام (ره)مطلع ميشديم، مرتب ميرفتيم.»
وي در ادامه با اشاره به ويژگيهاي شخصيتي امام (ره) به خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران گفت:« به خاطر دارم زماني كه امام (ره)در پاريس بود و اوج كشتار رژيم شاه بود يكي از افرادي كه بعدها در دورهي دولت موقت وزير شد به نزد امام(ره) رفت و گفته بود امام يك فكري بكنيد به بن بست رسيديم؛ امام(ره) گفت تو به بن بست رسيدي!!، آن مرد گفت مردم مثل برگ درخت در خيابانها ميريزند، امام (ره) نيز در جواب وي فرمودند خوب نيايند؛ مگر من غير از قال الباقر و قال الصادق و حكم خدا چيز ديگري ميگويم؟ آنها به تشخيص خود در اين مسير ميآيند. مردم به بن بست نرسيدهاند تو به بن بست رسيدهاي!»
رفيق دوست در باره خاطرات خود از مدرسه علوي نيز يادآور شد:« مرحوم شهيد كلاهدوز ميگفت تو 10 ، 15 روز همه كارهي ايران بودي! در مدرسهي علوي من حكم ميدادم برويد ستاد ارتش را بگيريد و در آنجا مستقر شويد. ساختمان ايز ايران را بگيريد. سران رژيم را ميگرفتند و ميآوردند. در زندان ميكرديم. اسلحه ميآوردند تحويل ميگرفتيم. قبل از ورود امام (ره)كه سربازها به فرمان امام (ره)از پادگانها فرار ميكردند به مردم ميگفتيم كت و شلوار بياورند تا آنها بپوشند. بعد هر كس را كه سرش ماشين شده بود ميگرفتند ما هم گفتيم همهي جوانان سرشان را ماشين كنند تا سربازان شناسايي نشوند!!»
رفيقدوست ادامه داد:« اولين اعدامي كه انجام شد،اعدام 4 نفر بود. نصيري، ناجي، رحيمي و خسروداد. آنها در مدرسهي رفاه زنداني بودند. ناجي فرماندار نظامي اصفهان بود و كشتار عظيمي كرده بود. رحيمي فرماندار انتظامي تهران بود و خسروداد هم كسي بود كه 17 شهريور ميدان ژاله را با هليكوپتر تيرباران كرده بود. براي آنها دادگاه تشكيل شد. البته آن شب ميخواستند 15 نفر را اعدام كنند،اما گفتند پروندهي اين 4 نفر مشخص است. دادگاه تشكيل شد و حكم اين 4 نفر صادر شد، كه روي پشت بام مدرسهي رفاه تير باران شدند. به بقيهي افراد كاملا رسيدگي ميشد، شهود هم مي آمدند. به خصوص در مورد ساواكيها كه دادگاههاي آنها تماشايي بود.»
وي با بيان اينكه امير عباس هويدا خود تماس گرفت و گفت مرا ببريد، افزود:« من دو نفر را مامور كردم به باغي كه هويدا درآن بود بروند. امير عباس هويدا را به مدرسه رفاه آوردند، پس از آماده شدن زندانها او را به زندان قصر تحويل داديم. به من گفتند كه هويدا ميخواهد تورا ببيند. من به زندان براي ملاقات هويدا رفتم. هويدا گفت مرا از اين زندان بيرون ببر، در حياط زندان قدم بزنيم. گفت وقتي شما انقلاب كرديد و پيروز شديد گفتم شماها هيچ سابقهاي در انجام امور نداريد،اما من به شما ميگويم شما حكومت پايداري خواهيد داشت چرا كه خوب اداره ميكنيد. از زندانهاي شما مشخص است!! البته هويدا وصيتهايي هم داشت كه عنوان كرد.»
رفيق دوست افزود:«صبح 22 بهمن من از مدرسهي علوي بيرون آمدم ديدم مثل قبل شيشههاي شير پاستوريزه پشت در خانههاي مردم گذاشتهاند آب از آب تكان نخورده بود. ولي در هر صورت انقلابي شده بود و حكومت 2500 ساله فرو ريخت. ممكن است يكسري تندرويها و يا كندرويهايي شده باشد،اما كار به سرعت انجام شد. ممكن است، نا بسامانيهايي پيش آيد كه طبيعي هر انقلابي است،اما انقلاب ما كمترين بينظمي و مشكلات را داشت.»
رفيقدوست دربارهي نحوه صدور حكم براي توقيف اموال و برخورد با افراد نيز گفت: «اموال بسياري آوردند و به مدرسهي علوي تحويل دادند وقتي امام (ره)ميخواستند به قم بروند همهي اينها مشخص بود. از خانهي سرهنگ عسگري كه محافظ شاه بود يك كيف طلا و جواهر آْورده بودند و تحويل داده بودند. همهي اموال ليستبرداري شده بود. اتفاقا بسياري از اينها را چون كسي اطلاع نداشت وقتي رييس بنياد شدم يك روز مراجعه كردم كلي از اينها را كه احكامشان به نفع بنياد صادر شده بود براي بنياد تحويل گرفتم.توقيف اموال توسط مردم صورت نميگرفت، به خانههايي ميريختند كه هيچ كس در آنجا نبود. ميآوردند و تحويل ميدادند. جواني را فرستاده بوديم رفته بود در ساختمان ايزايران. در آن ساختمان صندوق بزرگي بوده كه در آن باز بوده و درون آن پر اسكناس دلار و ريال بوده است. اين جوان سه روز از پاي صندوق تكان نميخورد. نميدانسته كه چه كند؟!، تلفن ما را هم نداشته تا اينكه بالاخره از طريقي اطلاع ميدهد كه به مدرسهي علوي بگوييد من را اينجا فرستاده اند از گرسنگي دارم ميميرم. ما يك آدم فرستاديم يك وانت پول از آنجا آوردند و تحويل بانك مركزي داديم.»
وي ادامه داد:«بعد بلافاصله امام (ره) دستور تشكيل بنياد مستضعفان را دادند كه با فاصلهي 17 روز گفتم تمام اموال را تحويل دهند، البته اشتباهات هم زياد بود. كه بعدها افرادي آمدند و در دادگاهها اموال عدهاي برگردانده شد. دادگاهها ممكن بود اشتباه كنند كه بعدها رسيدگي ميشد. آنها هم از طريق گزارشها كار ميكردند. تقريبا اموال كمتر كساني كه در ايران نبودند توقيف ميشد، اولين سوالي كه ايجاد ميشد اين بود كه چرا او فرار كرده است؟، بعد توقيف ميشد. وقتي سال 68 من رييس بنياد شدم 11 سال از انقلاب گذشته بود. بيش از 63 درصد از اموالي كه در اختيار بنياد بود هنوز توقيف بود و مصادره نشده و در حال رسيدگي بود. هنوز هم دارند رسيدگي ميكنند و اموال را بر ميگردانند. اخيرا يكي آمد گفت كه من ضد انقلاب نبودم به علت مريضي از ايران رفته بودم و ترسيدم برگردم.»
وي در مورد نحوه شناسايي اموال اظهار داشت:« در مورد خالي بودن منازل از اطلاعات مردمي استفاده ميكرديم .»
Feoris (24-04-09), M A H R A D (01-02-08)
|
|
1 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 1 میهمان)
Bookmarks