خيره مي شوم به عقربه ها مي شمارم لحظه هاي بودنت را چشمانم را كه مي بندم گاه گاهي برايم مي خواني دفتر سفيدم را مي گشايم مي نشينم در خلوت اتاقم و از سرماي نبودنت خود را در آغوش مي كشم و سكوتِ لحظه هايم را مي نگارم براي كسي كه مثل خون تو رگهامه