بعضي كلمات همانند سكه بر اثر زيادي استعمال ساييده ميشوند و نقش و
نگارشان محو ميشود، آزادي هم يكي از اين كلمات است.
سكوتم را به باران هديه كردم
تمام زندگي را گريه كردم
نبودي در فراغ شانه هايت
به هر خاكي رسيدم تكيه كردم
وقتي دل تنگ شدي به ياد بيار کسي رو که خيلي دوستت داره، وقتي نا اميد
شدي به ياد بيار کسي رو که تنها اميدش تويي. وقتي ساکت شدي به ياد بيار
کسي رو که به شنيدن صداي تومحتاجه
در مکتب ما رسم فراموشي نيست در مسلک ما عشق هم آغوشي نيست مهر تو اگر
به هستي ماافتد هرگز به سرش خيال خاموشي نيست
زندگي را دور بزن و آن گاه که بر تارک بلند ترين قله ها رسيدي، لبخند
خود را نثار تمام سنگريزه هايي کن که پايت را خراشيدند
انديشيدن به پايان هر چيز شيريني حضورش را تلخ مي كند... بگذار پايان
تو را غافلگير كند درست مانند آغاز
روزگار آموخت به هر چه دل مي بندي بايد همسنگش، توان دل کندن را نيز
داشته باشي
تلقين و تكرار جملات نااميد كننده اي چون" من به حد كافي خوشبختم و
نيازي به خطر كردن و دردسر ندارم"، ما را از ترقي و تعالي باز مي دارد
و اجازه نمي دهد لياقت خود را در زندگي به اثبات برسانيم.
صادق باشيد, بدون ابهام و با صراحت و صداقت صحبت کنيد. روابطي که اين
اصل را ندارند بي شک قطع خواهند شد.
هرگاه دلت هوايم را کرد، به آسمان بنگر و ستارگان را ببين که همچون دل
من در هوايت مي تپند
من خردمندترين مردمانم زيرا يک چيز مي دانم و آن اين است که هيچ چيز
نمي دانم . سقراط
ببخش نه به اين خاطرآنکه آنها لياقت بخشش تو را دارند بلکه به اين خاطر
توکه لياقت داري آرامش داشته باشي
نزديکه عيده تو خونه تکونيه دلت يه وقت ما رو بيرون نندازي
هيچ **** به اندازه ابلهي كه زبانش را نگه مي دارد به يك مرد عاقل شباهت
ندارد
يادت نره هميشه تاريکترين ساعت شب... نزديک ترين زمان به طلوع خورشيد
است






پاسخ با نقل قول
Bookmarks