جماعتي عشق را آبي مي دانند هم رنگ دريا و آسمان، عده هاي سبز که رنگ زندگي است و رنگ بهار، مردمي که رنگ روياهايشان سپيد است عشق را هم رنگ برفهاي کوهستان مي دانند من اما معتقدم عشق سياه است چرا که بارها آن را در لا به لاي کاغذ هاي سياه شعرا ديده ام.
Printable View
جماعتي عشق را آبي مي دانند هم رنگ دريا و آسمان، عده هاي سبز که رنگ زندگي است و رنگ بهار، مردمي که رنگ روياهايشان سپيد است عشق را هم رنگ برفهاي کوهستان مي دانند من اما معتقدم عشق سياه است چرا که بارها آن را در لا به لاي کاغذ هاي سياه شعرا ديده ام.
آرزويي كال بلعيده ام
كه از سنگيني اش خوابم نمي برد
هر قدر پشت دنيا بچرخي
كسي مثل من نمي بيني پاييز خانه اش را سبز كند
چرا پنهان كنم
شعر و موسيقي و خوشنويسي
بهانه ايست براي ديدنت
اگر دبير فيزيک بودم بهت ثابت مي کردم سوي نگاهت از مرکز قلبم ميگذره... اگردبيرشيمي بودم نام تو روتوي قلبم پخش مي کردم تامحلولي از محبت شود... اگــر دبـيــر دينــي بــودم مي دونستــم کـــه بعـد از خــدا تــو رو ميپرستم... اگر دبير جغرافيا بودم ميدونستم خوش آب و هواترين منطقه آغوش توست و اگر دبير زبان بودم با زبان بي زباني بهت مي گفتم دوست دارم...
کوچک که بوديم چه دل هاي بزرگي داشتيم اکنون که بزرگيم چه دلتنگيم کاش همان کودکي بوديم که حرفهايش را از نگاهش مي توان خواند اما اکنون اگر فرياد هم بزنيم کسي نمي فهمد و دل خوش کرده ايم که سکوت کرده ايم سکوت پر بهتر از فرياد تو خاليست!!!؟؟؟
ما نمي تونيم به دلمون ياد بديم كه نشكنه ولي ميتونيم به دلمون ياد بديم كه اگه شكست لبه هاي تيزش دست اوني رو كه شكسته نبره...
چشم زيباست وقتي توش اشک باشه
اشک زيباست وقتي براي عشق باشه
عشق زيباست وقتي براي تو باشه
تو زيبايي وقتي براي من باشي
آرزويم اين است: نرود اشك در چشم تو هرگز، مگر از شوق زياد، نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز، و به اندازه هر روز تو عاشق باشي، عاشق آن كه تو را ميخواهد، و به لبخند تو از خويش رها ميگردد، و تو را دوست دارد به همان اندازه كه دلت ميخواهد!
آنكه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت
در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهايي ما را به رخ ما بكشد
تنه اي بر در اين خانه تنها زد و رفت
اي چراغ آشيانه ...شعر روشن شبانه...
اي تبرک ترانه... اي حضور عاشقانه...
از تو سر ميزنه خورشيد ...
از تو روزم ميشه اغاز...
از گلوي عاشق تو ...زندگي ميخونه آواز...
من تمام عشق خود را... به يه نامه ميسپارم...
مهر نامه بوسه من ...رنگ احساسي که دارم...
تو را گم کرده ام امروز و حالا لحظه هاي من گرفتار سکوتي سرد و سنگينند و چشمانم که تا ديروز به عشقت ميدرخشيدند ، نميداني چه غمگينند..
چراغ روشن شب بود برايم
چشمهايت . . .
نميدانم چه خواهد شد... پر از دلشوره ام ... بي تاب و دلگيرم
کجا ماندي که من بي تو هزاران بار در هر لحظه ميميرم...؟
نمي رنجم اگر باور نداري عشق نابم را
تو را چون آرزوهايم هميشه دوست مي دارم
اگر روزي احساسم را نقاشي كنم
در تمام ورق هايش چهره توست
تو نباشي نمي خوام لحظه اي رو سر بکنم
نمي دونم بعد تو من چي رو باور بکنم
نميتونم نميتونم من تو رو رها کنم
بعد تو من چه کسي رو عشق من صدا کنم