نمي دانم تو مي خواني ز چشمم حرفهايم را ...نمي دانم تو مي بيني نگاه بي صدايم را ...كه مي گويد بدون مهربانيهاي بي حدت... بدون عشق تو، هيچم عشق من .


شبي از شبها تو به من گفتي كه شب باش:

من كه شب بودم

و شب هستم

و شب خواهم بود

به اميدي كه تو فانوس شب من باشي