می سرودم عشق را بی آن که بدانم قافیه را . می کشیدم پروانه را بر بوم گونه هایت بی آن که بدانم شمع چیست. دیگر گل را باور ندارم . نمی توانم آسمان را باور کنم. باورم کن که من باورت کرده ام....
__________________
يادته يه روز بهم گفتي هر وقت خواستي گريه کني برو زير بارون که نکنه نامردي اشکاتو ببينه و بهت بخنده ...گفتم اگه بارون نيامد چي؟ گفتي اگه چشماي تو بباره اسمون گريش ميگيره ...گفتم :يه خواهش دارم وقتي اسمون چشمام خواست بباره تنهم نزار - گفتي به چشم ...حالا من دارم گريه ميکنم و اسمون نميباره ........تو هم اون دور دورا ايستادي به من ميخندی.





پاسخ با نقل قول
Bookmarks