Trance (22-03-09)
فرانک مجیدی: سال ۸۷ سال بدی بود… خسرو شکیبایی نازنین رفت، حالا آدم وقتی میخواهد “هامون” را تماشا کند، چشمش تار میشود. یک پرده اشک جلوی چشمت را میگیرد. باشد! مرغ زیرک گر بدام افتد تحمل بایدش! گذشت. سعی میکنم همیشه برنامهی “دو قدم مانده به صبح” را تماشا کنم. ذوق میکنم وقتی محمد صالح علای نازنین به همه می گوید بینندگان جان! و این جان از ته دلش میآید. ولی یک شب چیزی گفت. احمد آقالو مرده؟! مدام با خودم میگفتم این، آن احمد آقالوی تئاتر نیست. از همین روحیههای احمقانه که آدم خودش میداند دروغ است ولی باز هم بهتر از باور کردن! ولی همان احمد آقالو بود. تئاتر بی احمد آقالو! حتی مرغ زیرک هم بغض میکند. ارحام صدر هم فوت کرد. من البته یادم نمیآید، یکبار از مادرم راجع به او شنیدم. منوچهر احترامی هم که رفت، حالا حسنی تک و تنها باید یک گوشه بغ کند. افشین قطبی رفت، دل شیر شکست! اینها فقط آدمهای مشهور بودند. وقتی “دکتر نادر طهماسبی” فوت کرد دلم پر از زمستان شد. هیچوقت یاد نگرفتم مقصر آن حرفها در دانشکده را ببخشم، مثل همین که یاد نگرفتم باور کنم. مرغ زیرک بیچاره! دلش از غصه میترکد!
سال ۸۷ سال خوبی بود… افسانهی دقیقهی ۹۶ پرسپولیس. شده تا بحال بالا و پایین بپری و بخوانی: we are the champions my friends؟! شده با احترام به افشین قطبی بگویی امپراتور؟!- آنجوری که حالا هم از او یاد میکنم!-پس از درخشش خیرهکنندهی “همایون ارشادی” در “بادبادکباز”، او اینبار با کارگردان خوش آتیهی اسپانیایی،آمنهبار، در “آگورا” کار کرد. “کیهان کلهر” در نیویورک غوغا کرد! اگر کار “شهر خاموش” او را نشنیدهاید- کاری به یاد حلبچه- گوشتان را از شنیدن یک شاهکار محروم کردهاید. هر بار که این کار را میشنوم میبینم که بمبها روی شهر میآید، بچهای در گاز خفه میشود، عروسکی زیر پا میماند، تا آنجا که رودها دوباره جاری میشوند و پرندههای بازیگوش به شهر خاموش برمیگردند. یعنی که امید خاموش نمیشود! بشنوید تا در این احساس خوب شریکم شوید. “همایون شجریان” گامی در استقلال برداشت و کنسرتی مستقل از پدر داد. گیرم که استاد شجریان، در تمام شبهای اجرا بود و یکی از قشنگترین عکسهایی که امسال دیدم، مال این پدر و پسر بود که همایون در آغوش استاد روی گرداندهبود تا دست پدر را ببوسد. یادم میآید وقتی قطعهی وطن را شنیدم از شدت گریه نفسم بند آمدهبود! “استاد حسین علیزاده” در تالار وزارت کشور، سه اثری اجرا کرد. “فرهاد آئیش” که یک دنیا نازنین است و گل، تئاتر کرگدن را با حضور مهدی هاشمی روی صحنه برد. شبکهی دوی سیما کاری عجب کرد و یک مستند دو قسمتی دربارهی “کیومرث پوراحمد” پخش کرد که چقدر من دوست دارم این آدم را! با آن صراحت لهجهاش، همیشه فکر میکنم از آن آدمهایی است که توی چشم آدم نگاه میکند و اشکالت را میگوید و چقدر کماند این جور آدمها! “استاد محمود فرشچیان” به “دو قدم مانده به صبح” آمد. آدم وقتی او را میبیند دلش روشن میشود، آمد و از کارهای خیالانگیزش گفت. شگفتی بزرگ اما، مال “پروفسور مجید سمیعی”، جراح شهیر مغز و اعصاب ایرانی در جهان، بود که آمد و با خود “گرهارد شرودر” را آورد. یاد گرفتهایم قدر بزرگانمان را به موقع بدانیم. موزهای به نامش افتتاح شد و در رشت کلنگ بزرگترین مرکز مغز و اعصاب ایران را زد.
سال ۸۷ سال بدی بود، یا سال خوبی بود، مهم اینست که مثل یک سال گذشت. با زخمهایی که زمان میزند و لبخندهای گهگاهی که بر لبت میآورد. یادم میآید –البته فکر میکنم- عید غدیر بود که تلویزیون دوباره شگفتزدهام کرد و یکباره صدای “فرهاد” مرحوم را شنیدم:” بوی عیدی… بوی توپ… بوی کاغذ رنگی…” خیلی وقت بود این آهنگ را نشنیدهبودم. تا بحال صدای هیچکس جز شجریانها تا این حد متاثرم نمیکرد. ولی آن کیفیت خاصی که فرهاد لغتها را میگفت… “عیدی” را یک گنج بزرگ میکرد و به توپ ارزش بازی میداد! همان موقع با خودم عهد کردم که بهاریه بنویسم. یعنی اول قرار بود پادکست دو نفره اجرا کنیم ولی چون من و علیرضا خیلی تنبلیم و هزار کار پیش آمد شد نوشته. شد بیستمین پست من در وبلاگ یک پزشک!
عید تویی که در ایرانی و شادی، عید افشین قطبی و اینهمه هموطن دور از ما، مبارک! برای کسی که اولین عید با هم بودن را تجربه میکند، برای کسی که اولین عید بی عزیزی را میگذراند، برای کسی که این اولین عیدش بود، برای کسی که آخرین عیدش نوروز پارسال بود و راهی نبود که بدانی، برای کسی که همه چیز برایش تکراری شده و فقط میخواهد فرار کند، برای کسی که فکر میکند همهی زندگیش دور بوده و حالا دیگر نمیخواهد چیزی را فراموش کند دعا کن. ولی اول دعا کن که دعا شنیده شود. آخر این تنها راه است. برای ما که دلهایمان زمستان است، بهار باید دعا کند!
منبع:http://1pezeshk.com/archives/2009/03...-new-year.html
Trance (22-03-09)
1 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 1 میهمان)
Bookmarks