من چقد خوشبختم که به او دل دادم
بی هراس و تردید ، باورش می دارم
چه دلی داشت ز من ، نتوان باور کرد
گله هایی می کرد که توانم کم کرد
دوری چند روزه ، چقدر آزارش داد
که غریب و آشنا ، نام مجنونش داد
آن همه شادابی ، از وجودش دست شست
نا امیدی و درد ، روح او را آشفت
گفت که من چون آبم ، او وجودش تشنگی
حس و حال عشق او ، آخر آشفتگی
یعنی او تا این حد به دل من دل بست
که به روی هر کس راه عشقش را بست
حاصل این دوری ، باور قلبم بود
قلب پر دردی که ، در برش سخت آسود
برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید !برای عضویت اینجا کلیک کنید ]
دلمان خوش است که مي نويسيم
و ديگران مي خوانند
و عده اي مي گويند
آه چه زيبا و بعضي اشک مي ريزند
و بعضي مي خندند
دلمان خوش است
به لذت هاي کوتاه
به دروغ هايي که از راست بودن قشنگ ترند
به اينکه کسي برايمان دل بسوزاند
يا کسي عاشقمان شود
با شاخه گلي دل مي بنديم
و با جمله اي دل مي کنيم
دلمان خوش مي شود
به برآوردن خواهشي و چشيدن لذتي
و وقتي چيزي مطابق ميل ما نبود
چقدر راحت لگد مي زنيم
و چه ساده مي شکنيم
همه چيز را
برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید !برای عضویت اینجا کلیک کنید ]