نه خدا تنوانمش گفت,نه بشر توانمش خواند
متحیرم چه نامم,شه ملک لا فتــــــــــــــی را
نه خدا تنوانمش گفت,نه بشر توانمش خواند
متحیرم چه نامم,شه ملک لا فتــــــــــــــی را
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادنــد
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دست منو تو باید این پرده ها رو پاره کنه کی می تونه جز منو تو درد ما رو چاره کنه
هر کس که بديد چشم او گفت
کو محتسبي که مست گيــــرد
در جوانی پاک بودن شیوه ی پیغمبریست
ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزکار
روتو کم کن بی حیا دیگه سراغ من نیـــــــــــا
انگشتنمای شهر شدی بیا به پیش رو سیاه
هواخواه توام جانا و می دانم که می دانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
یاد داری که وقت زادن تو همه خندان بودند و تو گریــــان
آنچنان زی که بعد رفتن تو همه گریان شوند و تو خندان
حافظ
|
1 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 1 میهمان)
Bookmarks