عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد
احوال دلم باز دگر باره دگر شد
عهدی بد و دوری که مرا صبر و دلی بود
آن عهد به پای آمد و آن دور به سر شد
تا صاعقهٔ عشق تو در جان من افتاد
از واقعهٔ من همه آفاق خبر شد
تا باد ، دو زلفین تو را زیر و زبر کرد
از آتش غیرت دل من زیر و زبر شد
در حسرت روزی که شود وصل تو روزی
روزم همه تاریک بر امید مگر شد
بد بود مرا حال بر آن شکر نکردم
تا لاجرم آن حال که بد بود بتر شد
هان ای دل خاقانی خرسند همی باش
بر هرچه خداوند قلم راند و قدر شد
خاقانی
این شعر ایرج جنتی عطایی رو تقدیم میکنم به صمیمی ترین دوستم احسان که دیروز به آرزوی دیرینش رسید و فوت کرد و ...برای همیشه رفت
ای بداد من رسیدهتو روزای خود شکستنای چراغ مهربونیتو شبای وحشت منای تبلور حقیقتتوی لحظه های تردیدتو شبو از من گرفتیتو منو دادی به خورشیداگه باشی یا نباشیبرای من تکیه گاهیبرای من که غریبمتو رفیقی جون پناهییاور همیشه مومنتو برو سفر سلامتغم من نخور که دوریبرای من شده عادتناجی عاطفه ی منشعرم از تو جون گرفتهرگ خشک بودن مناز تن تو خون گرفتهاگه مدیون تو باشماگه از تو باشه جونمقدر اون لحظه ندارهکه منو دادی نشونماگه مدیون تو باشماگه از تو باشه جونمقدر اون لحظه ندارهکه منو دادی نشونموقتی شب شب سفر بودتوی کوچه های وحشتوقتی هر سایه کسی بودواسه بردنم به ظلمتوقتی هر ثانیه ی شبتپش هراس من بودوقتی زخم خنجر دوستبهترین لباس من بودتو با دست مهربونیبتنم مرحم کشیدیبرام از روشنی گفتیپرده شبو در یدییاور همیشه مومنتو برو سفر سلامتغم من نخور که دور یبرای من شده عادتای طلوع اولین دوستای رفیق آخر منبسلامت سفرت خوشای یگانه یاور منمقصدت هرجا که باشههر جای د نیا که باشیاونور مرز شقایقپشت لحظه ها که باشیخاطرت باشه که قلبتسپر بلای من بودتنها دست تو رفیقدست بی ریای من بودیاور همیشه مومنتو برو سفر سلامتغم من نخور که دوریبرای من شده عادت
آخرین ویرایش توسط DOOM999 در تاریخ 29-07-16 انجام شده است
AMD>INTEL (30-07-16), M A H R A D (30-07-16), mohammad- (29-07-16), TechRadar (01-08-16), VAhid_El (30-07-16)
آواز نگاه تو
می شنوم می شنوم آشناست
موسقی ِ چشم ِ تو در گوش ِ من
موج ِ نگاه ِ تو هماواز ِ ناز
ریخت چو مهتاب در آغوش ِ من
می شنوم در نگه ِ گرم ِ توست
گم شده گلبانگ ِ بهشت ِ امید
این همه گشتم من و ، دلخواه ِ من
در نگه ِ گرم ِ تو می آرمید
زمزمه ی شعر ِ نگاه ِ تو را
می شنوم ، با دل و جان آشناست
اشک ِ زلال ِ غزل حافظ است
نغمه ی مرغان ِ بهشتی نواست
می شنوم ، در نگه ِ گرم توست
نغمه ی آن شاهد رؤیانشین
باز ز گلبانگ ِ تو سر می کشد
شعله ی این آرزوی آتشین
موسیقی چشم ِ تو گویاتر است
از لب ِ پر ناله و آواز ِ من
وه که تو هم گر بتوانی شنید
زین نگه ِ نغمه سرا راز ِ من !
استاد هوشنگ ابتهاج
DOOM999 (30-07-16), M A H R A D (06-08-16), mohammad- (30-07-16), VAhid_El (30-07-16)
حسرتم چشم سیاه و گیسوان بور نیست
عاشقی این روزها جز وصله ای ناجور نیست
زخمهای کهنه ام را مرهمی پیدا نشد
همدمی دیگر برای این دل رنجور نیست
هیچ کس درد مرا این روزها باور نکرد
چاره ای دیگر بجز خوابیدنم در گور نیست
هر که می آید دم از آزاد مردی میزند
دار بسیار است، اما هیچ کس منصور نیست
مَردم از ترس است، اگر خود را به کوری می زنند
چشم وا کردم از این مردم، یکی شان کور نیست
می شوم دلتنگ دیدار تو هر تنگ غروب
گر چه غم بسیار، امّا شادی از ما دور نیست.
"مجتبی رمضانی"
شوقی ، که چو گل دل شکفاند ، عشق است
ذهنی ، که رموز عشق داند ، عشق است
مهری ، که تو را از تو رهاند ، عشق است
لطفی ، که تو را بدو رساند ، عشق است
فخرالدین عراقی
درخت غم به جانم کرده ریشه بدرگاه خدا نالم همیشه
رفیقان قدر یکدیگر بدانید اجل سنگ است و آدم مثل شیشه
اگر شیری اگر میری اگر مور گذر باید کنی آخر لب گور
دلا رحمی بجان خویشتن کن که مورانت نهند خوان و کنند سور
باباطاهر
AMD>INTEL (05-08-16), M A H R A D (06-08-16), mohammad- (29-08-16)
ننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشم
زخمه بر تار دلم زن که در آری به خروشم
چون صدف مانده تهی سینه ام از گوهر عشقی
ساز کن ساز غم امشب، که سراپا همه گوشم
کم ز مینا نیم ای دوست که گردش بزدایی
دست مهری چه شود گر بکشی بر بر و دوشم
من زمین گیر گیاهم، تو سبک سیر نسیمی
که به زنجیر وفایت نکشم هرچه بکوشم
تا به وقت سحرم چون گل خورشید برویی
دیده صد چشمه فرو ریخت به دامن شب دوشم
بزمی آراسته کن تا پی تاراج قرارت
تن چون عاج به پیراهن مهتاب بپوشم
چون خم باده دراین شوق که گرمت کنم امشب
همه شادی همه شورم، همه مستی همه جوشم
تو و آن الفت دیرین، من و این بوسه شیرین
به خدا باده پرستی، به خدا باده فروشم.
"سیمین بهبهانی"
دریا صدا که می زندم وقت کار نیست
دیگر مرا به مشغله ای اختیار نیست
پر می کشم به جانب هم بغضِ هر شبم
آیینه ای که هیچ زمانش غبار نیست
دریا و من چقدر شبیه ایم گرچه باز
من سخت بی قرارم و او بی قرار نیست
با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
دریا که از اهالی این روزگار نیست
امشب ولی هوای جنون موج می زند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
ای کاش از تو هیچ نمی گفتم اش ببین
دریا هم این چنین که منم بردبار نیست
"محمدعلی بهمنی"
از همه کس گذر کنم، از تو گذر نمی شود
مشکل تو وفای من، مشکل من جفای تو
کن نظری که تشنه ام، بهر وصال عشق تو
من نکنم نظر به کس، جز رخ دلربای تو
جان من و جهان من، روی سپید تو شدست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو
از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو
دست ز تو نمی کشم، تا که وصال من دهی
هر چه کنی بکن به من، راضی ام از رضای تو
"مولانا"
در این زمانه هیچکس خودش نیست
کسی برای یک نفس خودش نیست
همین دمی که رفت و بازدم شد
نفس نفس نفس ، نفس خودش نیست
همین هوا که عین عشق پاک است
گره که خود با هوس خودش نیست
خدای ما اگر که در خود ماست
کسی که بیخداست ، پس خودش نیست
دلی که گرد خویش میتند تار
اگرچه قدر یک مگس ، خودش نیست
مگس به هرکجا ، بهجز مگس نیست
ولی عقاب در قفس ، خودش نیست
تو ای من ، ای عقاب بستهبالم
اگرچه بر تو راه پیش و پس نیست
تو دستکم کمی شبیه خود باش
در این جهان که هیچکس خودش نیست
تمام درد ما همین خود ماست
تمام شد همین و بس خودش نیست
قیصر امین پور
|
5 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 5 میهمان)
Bookmarks