حياط خانه دلگير استحتيماه همنمي خندد...تو نيستي ودستانم گرمي دستت را به تخيل گرفته استحسرت !از در و ديوار مي باردو منماه را در انعكاس آيينه چشمانت كم دارمو طعمبوسه هاي آتشينتحسي ايست كه مرا به جنون رهنمون مي سازدتو نيستي وحالا دانه هاي انگور چون زهر هلاهل است در كاممونبودنتچون خاردر چشمانم...
Bookmarks