حالم خوب است
هنوز خواب میبینم
ابری میآید
و مرا تا سرآغازِ روییدن ...
بدرقه میکند.
"سید علی صالحی"
Printable View
حالم خوب است
هنوز خواب میبینم
ابری میآید
و مرا تا سرآغازِ روییدن ...
بدرقه میکند.
"سید علی صالحی"
حالا
پس از دیدن چشم های توست
که گمان می کنم
جهان
تنها کره ای کوچک و خاکی
بر منظومه ی گیج کناره ی کهکشانی خرد است و
بس...
دنیای تلخ گمشده در خواص کافئین و دستان تو رنگ سوخته ی گمشده در بخار فنجان و چشم های تو آواز گنگ و آشنای کافه و نام تو دستان لرزان و فنجان بر زمین شکسته و قلب من...
گر هنوز من آواز آخرین توام
بخوان مرا و مخوان جز مرا
که می میرم.
"حسین منزوی"
دنیای تلخ گمشده در خواص کافئین و
دستان تو
رنگ سوخته ی گمشده در بخار فنجان و
چشم های تو
آواز گنگ و آشنای کافه و
نام تو
دستان لرزان و فنجان بر زمین شکسته و
قلب من...
مثه برگای پاییزیه بیدی مجنون
که پُر وحشت هر روزه ی یه رگبارن
چشای خستمو به آسمون ابری بالای سرم می دوزم...
در ژرفای پلک های بسته ام
بهارها از پی هم در گذرند
در سرم اما خزانیست
دیگر بار و دیگر بار
برگ های زرد افکار و
شراع گسترده ی نادانی
شعله های خرد امید
در زمستان بی غایت قلبی مرده
و صدایی که به پژواک می خواندم
کیستی ؟.. کیستی؟ ... کی...
استاده بر نشیب باریکه راهی دهشتناک
بی نصیب از اندک مجال گریزپای برهان ها
در پی فرجامی به نیکوتر
از انچه در قفا وا نهاده ام
مغموم
در گذار از این راه پر تکرار...
عشق تو به باد می ماند
وقتی که بخواهم شعله بکشم
می آید و خاموشم می کند.
عشق تو به باد می ماند
همین که شعله کشیدم
می آید و شعله ور ترم می کند...
"شیرکو بی کس"
درد در رگ هایم جاریست
در انزوای ناکجای ذهنم چراغی دیگر فرو می میرد
دیدگانم به تاریکی خو می گیرند
و هیولایی دیگر در من زاده می شود
از تاریکی قلبم می نوشد و می بالد
هیولایی که حالا خود "من شده است
با رگ هایی سرشار از درد
ذهنی خاموش
و دیدگانی تاریک...
در پاره هایی از زمان
درگیر فضاها و جهان هایی دیگر
از خویشتن رها می شویم
اما به ناچار
بازمی گردیم به خویشتن
در لحظه هایی خرد
و تنفری دیگر در ما زاده می شود
تنفری که بی تردید
به تیرگی منظرمان می افزاید
گه گاه آن را تاب می آوریم
گاهی بدان تلخ می خندیم
این رسوایی پایان ناپذیر زیستن
در کوره راه مشوش پیش رو
به آهستگی محو می شود
و خاموشی به رسوب می نشیند در باورمان
آنگاه
به یقین
فرو مرده ایم...