*MoJtAbA* (02-07-14), Alireza124 (06-07-14), AMD>INTEL (06-07-14), nima_hl (02-07-14)
چه كسانی می توانند هنرمند باشند؟
وارد شدن در هر رشته ای نیازمند وجود یك زمینه قبلی در شخص داوطلب است.پیش زمینه عالم هنر نیز به اعتقاد عده ای وجود «هوش» و «حساسیت» در شخصی است كه می خواهد به این وادی قدم بگذارد. یك مطالعه سطحی در زندگی هنرمندان اصیل و مشهور جهان نشان می دهد كه آنها از این دو ویژگی برخوردار بوده اند.
منظور ازهوش، داشتن بهره هوشی بالاتر از متوسط و مقصود از حساسیت، داشتن آنتنهای حسی قوی و تیزتر یك فرد نسبت به پیرامون خود در مقایسه با افراد دیگر است به طوری كه فرد در قبال مسائل و اتفاقاتی كه در پیرامون او و جهان رخ می دهد عكس العملهایی به مراتب عمیقتر و گسترده تر نشان می دهد.در برابر حوادث مختلف بسته به نوع آن مانند بچه ها از شادی لبریز یا مانند زنان به سادگی اشك بریزد و یا مانند افراد زود رنج و كم تحمل از عمق وجود خشمگین شود و از شدت خشم همه چیز را به هم بریزد.
هوش و احساس کامل دو عنصر لازم برای ورود به عرصه هنر است
وقتی مجموعه متناسبی از این دو عامل در شخصی جمع شد و با یك ذوق تربیت یافته هنری همراه شد، ما شاهد یك «هنرمند بالقوه» خواهیم بود، یعنی هنرمندی كه تنها استعدادهنری دارد اما هنوز این استعداد به عرصه ظهور نرسیده است. برای بالفعل شدن این استعداد مطالعه، تحقیق وتمرین بسیار زیاد تا حد اشباع شدن در آن رشته خاص باید انجام گیرد تا فرد فوت و فنها و چم و خمهای آن رشته را به خوبی فرا بگیرد تا كاملابر آن فنون مسلط و سوار شود.
برای قصه نویس شدن نیز باید مراحلی طی شود كه از آن جمله خواندن هزاران داستان است. یعنی وقت گذاشتن و به قول قدیمیها دود چراغ خوردن وشب بیداری ها وگذشتن از بسیاری از تفریحات و مشغولیتهای دیگر.
برای قصه نویس شدن باید مراحلی طی شود كه از آن جمله خواندن هزاران داستان است
در این راه میان بر وجود ندارد باید تمام راه را رفت و آن هم پیاده تا به سر منزل مقصود رسید. تحمل این رنجها نه تنها در مراحل ابتدایی آن وجود دارد بلكه تا رسیدن به مرحله پختگی و كمال نیز باید ادامه یابد.
در باره رمان عظیم حدودا دوهزار صفحه ای «جنگ وصلح» اثر «لئو تولستوی» نوشته اند كه او آن را هفت بار پاكنویس كرد. حال آنكه دنیا او را از نوابغ كم نظیر عالم ادبیات می داند.
«ارنست همینگوی» می گوید داستان «پیرمرد و دریا» را بیش از دویست بار باز نویسی كرده است. غرض آنكه خوش باوری و ساده انگاری است كه كسی گمان كند بدون كوشش و تلاش بسیار و تنها با داشتن ذوق واستعداد هنری می تواند در این راه به جایی برسد و یك شبه ره صد ساله را بپیماید و به قله های موفقیت دست یابد. پس كار خود را با خواندن داستانهای مختلف وبرگزیده شروع می كنیم.
از كجا آغاز كنیم؟
كسی كه می خواهد قصه نویس خوبی شود حتما باید از همان دوران كودكی قصه بخواند و خیلی زیاد هم بخواند. اما این تاكید نباید كسی را به اشتباه بیندازد كه مطالعه چنین شخصی تنها باید به قصه محدود شود. موضوع كار قصه نویس انسان و زندگی است. انسان یك موجود چند بعدی است و در مسیر زندگی خود با كل هستی در ارتباط بده و بستان متقابل است.
پس نویسنده برای طرح درست ودقیق و كامل انسان در قصه هایش مجبور است به شناختی كامل از هستی، جهان، طبیعت، خود و سایر موجودات دست پیدا كند. او تاریخ و گذشته ای دارد و در این سیر تاریخی شكستها و پیروزیهایی را پشت سر گذاشته، آزمایشها و خطاهایی كرده، خام بوده و پخته شده تا به صورت امروزی در آمده است. پس نویسنده لازم است چیزی از تاریخ زندگی نوع انسان، تاریخ نژاد و كشورش و آداب و رسوم ملت خود بداند.
نویسنده برای طرح درست ودقیق و كامل انسان در قصه هایش مجبور است به شناختی كامل از هستی، جهان، طبیعت، خود و سایر موجودات دست پیدا كند
از دیگر سو، انسان تنها بعد مادی و جسمانی ندارد و دارای جنبه ای عمیقتر و پیچیده تر ـ كه از آن به بخش روحی ومعنوی یاد می كنند ـ است و باید این جنبه را هم به خوبی شناخته و مطالعاتی نیز در این زمینه داشته باشد.
از جمله یك نویسنده باید در زمینه های مذهبی، سیاسی، اجتماعی، روان شناسی و مردم شناسی وغیره مطالعات عمیقی انجام دهد.
پس از طی این مراحل او بایدبا دید و زاویه ای جدید به پیرامون خود نگریسته و جنبه های جدیدی از موضوعات را كشف كند. او باید بتواند بر آفت بزرگ «عادت» و «روز مرگی» غلبه كند و هیچ چیز را عادی و معمولی تصور نكند بلكه به هر چیز و هر كس چنان نگاه كند كه گویی اولین بار است آن را می بیند. آنگاه است كه در میان همین جریانها و پدیده های از نظر دیگران معمولی زندگی، چیزهایی را خواهد دید و كشف خواهد كرد كه بقیه متوجه آنها نشده اند.
یكی از قصه نویسان مشهور می گوید:
آنچه را كه انسان می خواهد در قصه بیان كند، باید مدتی دراز و با دقت فراوان نگاه كند، تا بتواند جنبه ای از آن را پیدا كند كه پیش از آن به وسیله هیچ كسی گفته نشده باشد
حرف آخر
لئو تولستوی، نویسنده شهیر روسی می گوید: «هنر انتقال احساس تجربه شده است.»
یعنی در واقع، یك اثر هنری از زمانی شروع به آفریده شدن می كند كه هنرمند در چار چوب یكی از قالبهای هنری، دست به كار انتقال احساسی كه خود پیشتر به ژرفترین شكل ممكن آن را تجربه كرده است، به مخاطبانش می شود.
اگر هنرمندی به شرح و وصف و تجسم چیزها و حسهایی كه خود با آنها آشنایی عمیق و بی واسطه ندارد، بپردازد حاصل كارش نمی تواند دارای اصالت هنری لازم باشد. به همین سبب نیز، اثر مخلوق او، تا ثیری را كه لازمه یك اثر هنری ارزشمند است برمخاطبانش نخواهد گذاشت .
بعد دیگر كار، به عشق و علاقه هنرمند به موضوع و عناصر كارش ارتباط پیدا می كند. به بیانی دیگر:
شرط رسیدن برای جذاب و مؤثر از كار در آمدن یك اثر هنری، آن است كه هنرمند، تا خود به شدت تحت تاثیر موضوعی قرار نگیرد در صدد خلق اثری در آن باره بر نیاید
زیرا:
«ذات نایافته از هستی بخش كی تواند كه شود هستی بخش»
و سخن تنها آن زمان كه از دل بر آید، بر دل می نشیند.
cpu :e5200
gpu :ati 4850
ram : king 2 gig
hdd : 160+80+500+40
psu 530 green
& xbox 360
*MoJtAbA* (02-07-14), Alireza124 (06-07-14), AMD>INTEL (06-07-14), nima_hl (02-07-14)
ویژگیهای یك قصه خوب كدامند؟
دربخش قبلی در مورد عناصر لازم برای ورود به عرصه هنر ، چگونگی قدم گذاردن به عرصه هنر داستان نویسی و شرایط لازم برای مرود به این عرصه ، سخن گفتیم. اینک و در این مقال ، به ویژگیهایی که یک قصه خوب می بایست داشته باشد ، می پردازیم.
در این مورد به طور خلاصه می توان به ویژگیهای زیر اشاره نمود:
1) - خدا محوری:
یك قصه خوب قبل از هر چیز باید خدا محور باشد. یعنی در همه جای آن خدا حضور داشته باشد. معنی این حرف آن نیست كه جا و بیجا، با مناسبت یا بی مناسبت نام خدا یا آیا ت قرآن را بیاوریم ، بلكه بدان معنا ست كه نشان دهیم قصه از یك تفكر توحیدی سرچشمه گرفته و جوشیده است. علاوه بر اینكه به غیر از نشان دادن ارزشهای عالی انسانی به خواننده برسانیم كه محور عالم وجود خداست و سرچشمه همه خیرها و فیوضات اوست و انسانها در این میان وسیله ای بیش نیستند و هر چه نیكی و خوبی هم كه از قهرمانان و شخصیتهای بزرگ داستان سر می زند همه از طرف خدا بوده و آنها تنها واسطه ای بوده اند كه خدا این توفیق را به آنان داده در خدمت همنوعان خود باشند.
2) - عبرت انگیزی:
خداوند یكی از ویژگیهای عمده قصه های قرآنی را «عبرت انگیزی» ذكر كرده است.
«لقد كان فی قصصهم عبره لاولی الالباب»
و این ویژگی آن قدر مهم است كه اگر داستانی فاقد آن باشد، یعنی صرفا برای سرگرمی و تفریح خواننده یا به شگفتی انداختن او نوشته شده باشد، از نظر ما چیزی در حد یك لطیفه یا معماست و نباید اسم قصه را روی آن گذاشت بنابراین قصه نویس های مسلمان هرگز نباید صرفا برای سرگرم ساختن و تفنن خواننده دست به قلم ببرند؛ چون در این صورت، حداقل اجر معنوی از این كار نخواهند برد.
3) - كشش ، جذابیت وگیرایی:
قصه ای كه جذاب و گیرا نباشد و نتواند تا آخرین لحظات خواننده را همراه خود بكشد ولو با بهترین پیام و محتوی، قصه موفقی نخواهد بود، قصه خوب قصه ای است كه این هر دو یعنی محتوا و پیام و كشش و گیرایی را با هم داشته باشد؛ و نمی توان به صرف داشتن یك محتوای خوب، جذابیت و گیرایی را نادیده گرفت.
4) - طبیعی و منطقی و قابل قبول بودن روال داستان:
قصه باید طوری نوشته شود كه خواننده بتواند ماجراهای آن را باور كند. یعنی اصل علت و معلول به دقت در قصه رعایت شود به طوری كه هر ماجرا نتیجه طبیعی ماجراهای قبلی و مؤثر در ماجراهای بعدی باشد، و طوری زمینه لازم برای وقوع ماجراها فراهم شود كه خواننده در محتمل بودن آن شك نكند.
5) - گزیده گویی:
حاشیه روی زیاد از حد، خارج شدن از موضوع اصلی قصه، وپرداختن به مسائل فرعی كه چندان نقشی در پیشبرد قصه ندارد، باعث كسل شدن خواننده و خارج شدن رشته كلام از دست او می شود.
6)- نثر یا زبان قصه:
نثر یا زبان قصه بایستی متناسب با موضوع قصه و نیز گروه و قشری باشد كه برای او می نویسیم.
7) - عفت قلم:
نویسنده مجاز نیست تحت این عنوان كه «حرفی كه از دهان شخصیتهای داستان بیرون می آید متناسب با تیپ و خصوصیات اجتماعی آنان باشد یا؛ بیان این حرفهای غیر اخلاقی ، داستان را طبیعی و ملموس تر جلوه خواهد داد.»
سخنان زشت و موهن را حتی از زبان آنان ، در نوشته اش بیاورد. در صورت لزوم بایستی غیر مستقیم و در لفافه به بیان این موضوع پرداخت.
بطور کلی یک قصه خوب دارای ویژگیهای زیر است :
خدامحوری ، عبرت آموزی ، کشش و جذابیت ، منطقی و عقلانی بودن ، گزیده گویی ، نثر متناسب ، عفت قلم و کلام ، تقوی ، پرداختن به ریشه ها و یکدست بودن نوشتار.
8) - تقوی در نوشتن:
نویسنده مجاز نیست محور داستانش را روی سوژه های صرفا جنسی و شهوانی قرار دهد، و در قصه های معمولی نیز مجاز نیست به بهانه طبیعی و ملموس تر جلوه دادن قصه، به ذكر صحنه های جنسی یا توصیف اندام و ریزه كاری های صورت زنان بپردازد. و در هر حال باید توجه داشته باشد كه قصه های او را ممكن است افراد گوناگون با افكار و روحیات مختلف و در سنین مختلف بخوانند و اگر خدای ناكرده قصه او باعث بیدار شدن غرایز جنسی خفته ای حتی در یك نفر، یا تشدید آن در فرد دیگری بشود، عواقب ناشی از آن مستقیما متوجه نویسنده قصه خواهد بود و او در پیشگاه خدا و خلق خدا باید پاسخگو باشد.
9) - برخورد ریشه ای با مسائل:
قصه خوب تنها به بیان سطحی درد ها نمی پردازد بلكه ریشه ای با مسائل برخورد می كند و عمق آنها را نشان می دهد. به عبارت دیگر علتها را هدف قرار می دهد، نه معلولها را!
او از معلولها به علتها می رسد، نه آنكه در معلولها در جا بزند و احیانا آنها را به عنوان علت نیز معرفی بكند. البته این كار باید بسیار ظریف و هنرمندانه صورت بگیرد. همچنین وظیفه قصه نویسی تنها بیان دردها نیست بلكه باید چاره درد را كه همان پیاده شدن صحیح احكام اصیل اسلامی در سراسر جهان است را نیز بیان كند. در غایت بیش از آنكه محرك احساس باشد، راهگشا و راهنما و مرشد باشد.
10) - یكدست بودن نوشته:
به این معنی كه یك نوع هماهنگی و ارتباط دقیق بین تمام اجزاء قصه (مقدمه ، ماجراها ، شخصیتها ، محیط ، پایان و گره گشایی و...) وجود داشته باشد، و نوشته در طول كار ، دچار نوسانهای نابجا نشود.
***
نوشته محمدرضا سرشار
cpu :e5200
gpu :ati 4850
ram : king 2 gig
hdd : 160+80+500+40
psu 530 green
& xbox 360
*MoJtAbA* (02-07-14), Alireza124 (06-07-14), AMD>INTEL (06-07-14), nima_hl (02-07-14)
داستان و انواع آن
مقدمه
هنگامی که میان کتب و جزوات مختلف به دنبال مقدمهای برای این گفتار میگشتم، مقدمهی استادم، دکتر مجید شاه حسینی، را که سالها پیش بر پژوهش خام من در مورد قصه نویسی آورده بود، یافتم. مطلوب است که آن مقدمه را با اندکی تلخیص و تصرف بر نوشتهی خود مقدم کنم:
«ادبیات داستانی» یا به تعبیر رایج آن «قصه گویی» پیشینهای به قدمت تاریخ حیات آدمی دارد. بشر از همان آغاز که پای بر این خاکدان نهاد به تفسیر و تاویل حقایق پیرامون خویش پرداخت و در این رهگذر از تخیل خود نیز مدد گرفت، اینگونه بود که نخستین قصه زاده شد. بشر اولیه ذهن ساده ـ ولی خیال پرداز ـ داشت. از این رو به تمامی اشیا و وقایع پیرامون خود، جنبهای نمادین و اسرارآمیز میبخشید و از همین جا بود که نخستین افسانهها و اساطیر پدید آمدند. تو گویی هنر افسانه پردازی و اسطوره سازی از همان آغاز در ناخودآگاه جمعی بشر مستتر بود، که اگر جز این است؛ خالق بشر خود به زبان قصه سخن نمیگفت. و مگر همین شباهت ظاهری میان زبان وحی و اسطوره نبود که کفار قریش با تمسک به آن، کتاب الهی را «اساطیر الاولین» میخواندند؟ و لابد میپرسی: «کدام شباهت؟ آن حکایت که پروردگار عالم «احسن القصص» نامیدش، حقیقتی بود راست و بیشبهه؛ و این قصه واقعی را با افسانه و اسطوره چه کار؟» ولی من میگویم: مگر من و تو وقتی قرآن میخوانیم تنها به ظاهر آیات استناد میکنیم و اینکه کدام واقعهی مسلم تاریخی را برای ما بازگو میکنند؟ اگر این است، پس این همه تفسیر و تاویل آیات از چه روست؟ پس چرا به قرآن تفال میزنیم و استخاره میکنیم؟ پس چرا از ظاهر آیاتی که به وقایعی مشخص اشاره دارند، حقایقی دیگر را در مییابیم؟ آیا جز این است که کلام الهی ظاهری دارد و بواطنی؟ مسلما ظاهر آیات خلاف واقعیت نیست، ولی آنکه به ظاهر بسنده میکند از حقایق باطنی محروم میماند. باطن قرآن نیز مستورهای است هزار تو که هر کس متناسب با درک خویش نکتهای از آن در مییابد. به دریایی عمیق و بی کران میماند. هر بیننده متناسب با قوهی دید خود حقیقتی را در عمق مشخص به نظاره مینشیند. آنکه چشمی نزدیک بین دارد تنها سطح آب را می نگرد و آنکه نگرشی ژرف دارد، زیبایی لولو و مرجان را در اعماق به نظاره مینشیند. این گونه است که قرآن کتاب تمامی قرون و اعصار نام میگیرد و تمام حوایج بشری را در طول تاریخ پاسخ میگوید. لذا ارزش قصههای قرآن به «واقعی» بودنشان نیست، به «حقیقی» بودن آنهاست. این همه را آوردم تا این یک سخن را بگویم: «آنها که قصههای قرآن را به صرف واقعی بودنشان میپذیرند و اساطیر بشری را نیز تنها به بهانهی دروغ بودن تکفیر میکنند، نه قرآن را می شناسند و نه اسطوره را...» به زعم اینان همین که کفار قریش آیات الهی را «اساطیر الاولین» نام نهاده اند، کفایت میکند تا هرگونه اسطوره سازی و قصه پردازی را منکری بزرگ و گناهی نابخشودنی بدانیم! و خاتمه کلامشان این گفتار مبتذل که: «مگر نه اینکه قصه دروغ است و دروغگویی حرام؟ پس قصه گویی حرام است!» غافل از آن که قصه بیان نمادین «حقیقت» است و نه «واقعیت». لذا سنجش آن به ترازوی «واقعیت» (راست یا دروغ) خطایی است بزرگ. نه نویسندهای که قصه را میپردازد و نه خوانندگانی که به پای نقل او مینشینند، هیچ یک را هوای آن نیست که به گفتاری واقعی و راست دل سپرده اند؛ آنها در پی حقیقتی هستند که در ورای قالب عبارت میباید جست. و سینما نیز از همین مقوله است. بینندهای که داستانی را در قالب فیلم به نظاره مینشیند، خود به خوبی میداند که این تصاویر واقعی نیستند. بازیگران اسامی دیگری دارند و شخصیت و منشی دیگرگون... آن که کشته میشود در واقع نمرده است و آن که ثروتی کلان دارد، در عالم واقع بازیگری مقروض است که تنها به دستمزد پایان فیلم چشم دوخته... طبق آنچه گفته شد تماشای هر فیلم داستانی؛ پذیرش دروغی خود خواسته است. همهی ما این روایت خلاف را میپذیریم تا به حقیقتی متعالیتر دست یابیم (پیام فیلم یا داستان) و این نه از آن جانب است که هدف متعالی، کاربرد وسیلهی نادرست را توجیه می کند؛ بلکه سخن بر سر این است که ما به کدام اجازه آنچه را که اصولا از سنخ واقعیت نیست (و به عالم حقیقت نسب میبرد) به ترازوی راست یا دروغ میسنجیم؟
[...] هستند کسانی که هنوز هم قصه را به صرف دروغ بودن تکفیر میکنند و جماعت قصاصین را از زبان نبی اکرم(ص) ملعون میدانند! و تا این چنین است، وای به حال قصه نویس مسلمان که در این روزگار وانفسا سر آن دارد تا در برابر این همه قصه نویس لامذهب قد علم کند و اثری در خور بیافریند که به ناگاه بوسهی تازیانه تکفیر حضرات را ـ از قفا ـ بر گردهی خویش حس میکند. قدر مسلم آنکه نویسندگان بیدین را از این لعن و تکفیرها باکی نیست، چه بسا از این همه نادانی و تحجر مسرور هم میشوند؛ ولی نویسندهی مسلمان در این هنگامه خون دل میخورد و دم بر نمیآورد و جز این چاره چیست؟
و این تنها یک روی سکه است. در سوی دیگر خیل نویسندگان ضد دین را میبینی که با تعداد بیشتر و تجربهای فراتر از تو، شب و روز قلم میزنند و آثاری جذاب (ولی ضد ارزش) میآفرینند و در این میان تکلیف تو چیست؟ جز آن که؛ در وهله نخست: نقادی زبر دست باشی و آثار ـ ظاهرا مدرن ـ حضرات را به چاقوی نقد تشریح کنی؛ نقاد باشی و نیش قلمهای موذیانهی مخالفین را تاب بیاوری، نقاد باشی و کلاه اعتقادات را دو دستی بچسبی تا باد نبرد! و در وهله بعد: نویسندهای باشی فکور و هنرمند تا به «اعجاز قلم» اعتقادات را ترویج کنی: موسایی باشی و قلمت را به میدان افکنی تا این همه شعبدهی ساحران را فرو بلعد و باطل سازد. ابراهیم باشی و این همه بت فرهنگی را به تبر قلمت در هم کوبی. شعبدهی این همه سامری، تنها به کلام یک کلیم باطل میشود و دریغ از موسیایی و یدبیضایی و عصایی [...]
تاریخچه داستان
اگر چه پیدایش داستان امروزی را به قرن 18 و 19 میلادی نسبت میدهند، برای ریشه یابی داستان و داستان نویسی باید به گذشتهها رجوع کرد. برای مثال در کشور خودمان، شیخ اجل، سعدی شیرازی، داستانهای بسیاری را در قالب حکایتهای گلستان یا مثنویهای بوستان روایت کرده است. در همان قرن مولوی داستانهای فلسفی را در قالب نظم میسرود. پیش از آنها نیز عطار نیشابوری داستانهای زیبای اخلاقی و عاشفانه را به نظم میگفته است. پنج گنج نظامی معروفتر از آن است که نیاز به معرفی داشته باشد و شاهنامهی فردوسی که پیش از اینها سروده شده بود نیز داستانهای حماسی و عشقی بسیاری در خود دارد. اما قدمت داستان سرایی از این نیز بیشتر است. قرآن، انجیل، و تورات هر کدام حاوی قصههایی هستند که جدای از قداست برای پیروان ادیانشان، نوعی داستان به شمار میروند. ولی بیشک پیدایش داستان به گذشتههایی دورتر در تمدن بابل، یونان، مصر و چین باز میگردد که در قالب افسانه و اسطوره نسل به نسل و سینه به سینه بازگو شده است. بعضی معتقدند نقاشیهای به دست آمده از انسانهای غارنشین نیز، نوعی روایت نقال گونه بوده است.
قطعا آنچه امروزه به عنوان «داستان» مطرح میشود، تفاوتهای بسیاری چه از نظر ساختار و چه از نظر ظاهر و محتوا با قصهها و افسانهها و مانند آنها دارد، اما نمیتوان داستان مدرن را ـ با وجود تمامی این تفاوتها ـ قالبی جدا از اسلاف خود خواند. آنچه مسلم است آنکه نقالی انسانهای غارنشین در کنار آتش و کوه، افسانه پردازیهای انسانهای ما قبل تاریخ، اسطورههای ملل مختلف، حکایتهای اخلاقی، منظومههای حماسی، عشقی، اخلاقی، قصههای مادربزرگها برای خواب کردن کودکان، وغیره و غیره همگی از یک منشا ـ که همانا فطرت حقیقتجو و تمثیلگرای انسان است ـ برخاسته اند و سیر آنها در طول هزاران سال در نهایت منجر به داستان امروزی با اسلوب و اساس کنونی شده است.
تعریف داستان و تفاوت آن با دیگر قالبها
اصطلاحهای مختلفی در مورد داستان در زبان فارسی وجود دارد که گاه بعضی را معادل یکی از اصطلاحهای فرنگی گرفته اند، اصطلاحهایی همچون داستان (Story)، قصه (Tale)، افسانه (Legend)، اسطوره (Myth)، حکایت، سمر، سرگذشت، خاطره، ماجرا، مثل، متل، حدیث، انگاره، خرافه، و.... فرهنگ نویسان و ادیبان وجه افتراقی برای هر کدام از این اصطلاحها در نظر گرفتهاند، گر چه تفکیک کامل و بیشبههی آنها از یکدیگر امکان پذیر نیست. همهی این اصطلاحها در کل به آثاری گفته میشود که که جنبهی خلاقانهی آنها بر جنبههای دیگرشان میچربد.
بیان تشابهها و تفاوتهای داستان یا دیگر اطلاحهای گفته شده از حوصلهی این گفتار خارج است، در اینجا تنها سعی میکنیم که ابعاد و حدود کلی داستان را، آن طور که امروزه مصطلح است و در ادامهی مطالب نیز منظور نظر نویسنده است، بیان کنیم.
«داستان، خلق شخصیتهای باور کردنی، تشریح روابط آن شخصیتها، و مواجه کردن آنها با وقایع و حوادث، در نثری خلاقانه و برامده از تجربه و نوآوری نویسنده است.»
این تعریف شاید مورد توافق همگان نباشد، اما به هر حال ابعاد کلی داستان امروزی را نشان میدهد. طبق این تعریف شخصیتهای افسانهای، به قول قدیمیها «از ما بهترون»، پریها، دیوها، و مانند آنها در داستان امروزه جایی ندارند. شخصیتها باید باور کردنی و مانند انسانهای کنونی باشند. طوری که خواننده احساس کند خود یا هر کس دیگر را میتواند جای آنها بگذارد. بنا بر این شخصیتهای تمثیلی قصهها در داستان امروزی جایی ندارند.
همچنین طبق این تعریف، داستان امروزی در بستر روابط شخصیتها و تعامل آنها با حوادث و اتفاقات پیرامونشان روایت میشود. بنا بر این اتفاقات بی ربط و صرفاً معجزهگونه که در بعضی اساطیر و افسانهها گرهگشای مشکلات شخصیتها بود و اکثراً از طرف رب النوعان و خدایان اعطا میشود، در داستان امروز وجود ندارد.
تعریف داستان و تفاوت آن با دیگر قالبها ـ به ویژه قصه ـ را در همین حد میپذیریم تا بحث به درازا نکشد. برای مطالعهی بیشتر در این زمینه میتوانید به کتاب «قصه چیست؟» نوشته مهدی حجوانی و «عوامل داستان» نوشته الهه بهشتی مراجعه کنید.
انواع داستان
از آنجایی که کارگاه مجازی آموزش فنون داستان نویسی مختص داستان کوتاه است، موارد و نکاتی که در گفتارهای بعدی میآید نیز در مورد داستان کوتاه خواهد بود. اما در پایان این گفتار بد نیست که مروری سریع بر انواع داستان داشته باشیم.
داستان را به انواع زیر تقسیم میکنند:
• رمان (ناول)
• داستان بلند
• داستان نیمه بلند (ناولت)
• داستان کوتاه (نوول)
• داستانک (داستان کوتاه کوتاه)
رمان (Novel)، یکی از معروفترین انواع داستان است که همگی با آن و با بسیاری از آثار ادبی کلاسیک جهان ـ که در این قالب نوشته شده است ـ آشنا هستیم. رمان، داستانی بلند و معمولا بیشتر از چهارصد صفحه است و ممکن است از ده هزار صفحه نیز فراتر رود. رمان دارای شخصیتهای بسیار است که هر کدام پیچیدگیها و ابعاد مختلفی دارند. در رمان سلسلهای از حوادث بزرگ و کوچک وجود دارد و غالبا چند ماجرا یا خط طرح موازی رمان را به پیش میراند. توصیف و توضیح کامل رمان قطعا نیازمند کارگاه و مجالی جداگانه است و در اینجا به همین مختصر بسنده میکنیم.
داستان بلند نیز ـ همان طور که از نام او مشخص است ـ داستان بلندی است اما معمولاً پیچیدگیهای رمان را ندارد. اصولاً وجه تمیز رمان و داستان بلند آن قدر کم است که بعضی نویسندگان این دو قالب را یکی دانسته اند.
داستان نیمه بلند داستانی ما بین داستان کوتاه و داستان بلند است و به جز حجم آن (که غالباً بیشتر از 50 صفحه است) خصوصیات کلی داستان کوتاه را دارد.
داستان کوتاه (فرانسه: Nouvelle، انگلیسی: Short story) را به تفصیل در گفتار بعد توضیح خواهیم داد.
داستانک (داستان کوتاه کوتاه) در مقاله «مینی مال چیست؟» نوشتهی محمود بلالی شرح داده شده است.
cpu :e5200
gpu :ati 4850
ram : king 2 gig
hdd : 160+80+500+40
psu 530 green
& xbox 360
*MoJtAbA* (05-07-14), Alireza124 (06-07-14), AMD>INTEL (06-07-14)
گفتار 2
________________________________________
داستان کوتاه
مقدمه
داستان کوتاه ترجمهی کلمهی Short story انگلیسی و مترادف با نوول (Nouvelle) فرانسوی است (بنا بر این به کار بردن «نوول» به جای «ناول (Novel)»، «ناولت (Novelette)»، یا «رمان» در فارسی صحیح نیست). (1)
داستان کوتاه به شکل امروزی در قرن نوزدهم ظهور کرد. «ادگار آلن پو» و «گوگول» را میتوان پدران داستان کوتاه دانست. پو در سال 1842 اصول انتقادی و فنی خاصی ارایه داد که تفاوت میان شکلهای کوتاه و بلند داستان نویسی را مشخص میکرد، گر چه بسیاری از آن اصول همچنان در داستان کوتاه نویسی تقض میشد. اما اصلاح «داستان کوتاه (Short story)» اولین بار توسط منتقدی به نام براندر ماتیوز در سال 1885 مطرح شد.
از قرن نوزده تا هم اینک در قرن 21 تغییرات، تحولات، و به عبارتی سیر تکاملی سریعی در داستان کوتاه رخ داده است که مدیون نویسندگان بزرگ داستان کوتاه است؛ نویسندگانی چون: ایوان تورگهنف، گوستاو فلوبر، لو تولستوی، گیدومو پاسان، آنتوان چخوف، هنری جیمز، جوزف کنراد، او هنری، ماکسیم گورکی، جک لندن، شروود اندرسن، استفن کرین، دی اچ لارنس، فرانتس کافکا، جیمز جویس، کاترین منسفیلد، رینگ لاردنر، ویلیام سامرست موام، ویلیام سارویان، ارنست همینگوی، ویلیام فاکنر، فرانک تو کانر، آلبر کامو، جیمز تربر، جی دی سالینجر، و ... (2)
تعریف داستان کوتاه
گمان نمیکنم کسی بتواند ادعا کند که تعریف کامل و جامعی از داستان کوتاه ارایه کرده است. زیرا تعریف یعنی مشخص کردن حدود و داشتهها و نداشتهها. و داستان کوتاه که نوعی هنر نگارشی است آن قدر وسیع، متنوع، و استثنا پذیر است که در بند کردن آن با یک تعریف، بسیار سخت مینماید.
داستان کوتاه، تخیلات ذهنی نوشته شده در چند صفحه از یک نویسنده است که در آن، برههای از زندگی شخصیت یا شخصیتهای ساختهی ذهن نویسنده و حادثهای برای آنان روایت شده است.
شاید تعریف بالا کاملترین و جامعترین تعریف برای داستان کوتاه نباشد، زیرا همان طور که گفته شد اصولاً نمیتوان داستان کوتاه را با تمام ظرایف و نکاتش در یک یا چند جمله تعریف نمود یا چارچوب مشخص و محدودی برای آن متصور شد. در حقیقت به نظر میرسد داستان کوتاه یک تعریف تجربی است و نویسندهی تازهکار با اندوختن تجربه و مطالعهی داستانهای نویسندگان معروف میتواند به صورت معرفتی به این تعریف دست یابد. برای مثال تا کنون فکر کرده اید که چه تعریفی میتوان از نقاشی ارایه کرد؟ با این همه روش نقاشی، ابزار متفاوت، و سبکهای مختلف، چه تعریفی میتوان ارایه داد که هم آثار ونگوک را در بر بگیرد و هم آثار پیکاسو را؟ هم سبک کلاسیک را و هم شیوهی کوبیسم را؟ اما اگر کسی به یک موزه نقاشی سدههای مختلف برود، و نقاشیهای قرن 16 تا 21 را ببیند، شاید مفهموم هنر نقاشی را تا حدی درک کند و دیگر نیازی به تعریف کلامی این هنر نداشته باشد.
از ویژگیهای داستان کوتاه میتوان به حجم اندک آن در مقابل «رمان»، «داستان بلند» و «داستان نیمه بلند» اشاره کرد. محدودهی معمول داستان کوتاه بین 5 تا 15 صفحهی کتابی است و بندرت ممکن است تا مرز 49 صفحه تجاوز کند. همچنین داستان کوتاه در اغلب موارد تنها دارای یک شخصیت اصلی است و تعداد شخصیتهای فرعی داستان از سه تا چهار نفر فراتر نمیرود (در مورد شخصیتهای داستان کوتاه به تفصیل در جلسهی چهارم سخن خواهیم گفت). داستان کوتاه همیشه تنها یک حادثهی اصلی دارد و خط طرح داستان مستقیم و یک بعدی است؛ یعنی مسیر داستان شاخ و برگ اضافه ندارد و در جهت رسیدن به حادثهی اصلی است (در مورد مفهوم حادثه در جلسهی پنجم و در مورد «خط طرح» در جلسهی دوم صحبت خواهیم کرد). این ویژگیها «داستان کوتاه» را از «رمان» متمایز میکند. (3)
ارزش واقعی داستان کوتاه ـ که آن را بصورت یکی از تکان دهندهترین ابزارهای مؤثر بر گروههای مختلف جامعه در آورده است ـ پیام رسانی سریع، همدردی با مردم جامعه، و انتقاد هنرمندانه از وضعیت موجود است.
همان طور که در گفتار قبل نیز گفته شد، تعریف و منظور ما از «داستان کوتاه»، تعریف خاصی است و منظور نوشتهای برخاسته از خلاقیات و نوآوری ذهن هوشیار یک نویسنده است و با مقولاتی مانند «اسطوره»، «قصه»، «حکایت»، «روایت»، «خاطره» و... کاملاً متفاوت است. «داستان کوتاه» اگر چه ساختهی ذهن و خیال نویسنده است، اما مانند آیینهای از زندگی واقعی بشری است و شخصیتهای آن باید انسانهایی باشند که خواننده بتواند آنها را باور کند.
آموزش داستان کوتاه
کارشناسان آموزشی و تربیت، آموزش را مترادف با ایجاد تغییر رفتار در فراگیر دانستهاند. بنا بر این هنگامی که بحث از آموزش به میان میآید، خواسته یا ناخواسته صحبت از بایدها و نبایدهاست و از طرف دیگر بایدها و نبایدها یعنی ایجاد قانون، قید، بند، حدود، و مرز؛ و صد البته آموزش داستان نویسی نیز از این سخن مستثنی نیست، اما...
اما چگونه میتوان چیزی را که از جنس هنر است و به همین دلیل ماهیتی نوآور و ساختار شکن دارد در چارچوبی مشخص و محدود قرارداد؟ چگونه میتوان داستان را با تمامی شیوههای نگارش و سبکهایی که متأثر از قرنها تجربه و تلاش و نوآوری است، در بند چندین و چند قانون و قاعدهی خشک به نام «فنون داستان نویسی» اسیر کرد؟ و چگونه میتوان از نویسندهی داستان انتظار نوآوری داشت حال آنکه در زندان قواعد از پیش تعیین شده اسیر شده است؟
پاسخ این است که این قواعد و قوانینی ـ که با نام فنون داستان نویسی ارایه میشوند ـ هیچ کدام وحی منزل و حکم به لا بدیل نیستند. این فنون تنها قواعد کلی و اصول اولیه داستان نویسی و سبک و شیوهای که امروزه رایج است را بیان میکنند و تخطی از آنها لزوماً به معنی خروج از مکتب داستان نویسی نیست. بسیاری از نویسندگان بزرگ و صاحبان سبک نیز قواعدی از این دست را زیر پا گذاشته اند و سبک یا مکتب جدیدی بنیان نهاده اند. برای مثال ثبات زاویه دید در طول نگارش داستان، یکی از اصول اولیه و بنیادی داستان نویسی سنتی بود (زاویه دید در جلسه سوم تدریس خواهد شد). اما بعضی از نویسندگان با زیرپا گذاشتن این اصل و ایجاد شیوهی جدیدی از نگارش داستان، نه تنها سبک جدید در زاویه دید داستان به وجود آوردند، جوایز ارزندهای از جمله جایزهی نوبل ادبی را نیز به خود اختصاص دادند.
ولی باید به این نکته توجه داشت که ساختار شکنی و نوآوری در هر هنری، اگر با دید باز و روش صحیح انجام نشود، به از بین رفتن آن هنر میانجامد. «برای شکستن هر قابی باید حدود و زوایای آن را به کمال شناخت». اگر نیما یوشیج قالب شکنی کرد و شعر نو را در مقابل (یا بهتر است بگوییم در کنار) شعر سنتی (کلاسیک) معرفی نمود، به این معنی نیست که او از شعر سنتی بیاطلاع یا بیزار بوده است. مطالعات و تسلط نیما در ادبیات فارسی و بیش از ده قرن شعر سنتی بیشک پی و اساس شعر نوی او را تشکیل میدهد و او برای شکستن محدودیتهای شعر سنتی ناگزیر از شناخت کامل آن بود. همین مطلب را میتوان به هنرهای دیگر مانند نقاشی، داستان نویسی، نمایش و سینما، و... بسط داد. هیچ نوآوری یا سبک جدیدی بدون پشتوانهی تجربهها قدیم و تسلط بر آنها به وجود نمیآید.
کوتاه سخن اینکه هیچ کدام از مطالب و فنون نوشته شده در این کارگاه مجازی آموزش فنون داستان نویسی، مطلق نیست و قطعاً مطالب و نظرات ضد آن حتی در آثار بزرگان وجود دارد. حتا بعضی از این مطالب ممکن است جزء اصول یک مکتب نگارشی باشند، در عین اینکه در سبک دیگر ناپسند و نگوهیده است. اما از شما انتظار میرود که مطالب آموزش داده شده را به عنوان کلیات داستان نویسی قبول کنید و تمرینها را بر پایهی آنها انجام دهید.
اولین گام در نوشتن داستان کوتاه
بی شک اولین گام برای ورود به جمع نویسندگان داستان کوتاه، «خواندن» است! خواندن داستانهای کوتاه خوب از نویسندگان موفق موجب تجربه اندوزی و آموزش دیدن نویسندهی تازهکار خواهد شد و نگرش او به داستان کوتاه و ارکان و عناصر آن را تصحیح میکند. البته باید مد نظر داشت که هر نویسنده شیوه و سبک خاصی برای نوشتن داستان کوتاه دارد و خود مقولهی «نوشتن» نیز دست نویسندگان را در نوآوری شیوههای جدید باز گذاشته است؛ با این حال میتوان اصولی کلی را یافت که در بیشتر داستانها و نوشتههای نویسندگان بزرگ رعایت میشود و با تکیه بر آنها، نکاتی را به عنوان اصول و ارکان داستان کوتاه تعریف نمود.
در کارگاه مجازی آموزش فنون داستان نویسی نیز سعی بر این است که آشنایی با داستان کوتاه و اصول داستان نویسی بیشتر با خواندن داستان کوتاه و نقد آنها آموزش داده شود.
تمرین
دو داستان زیر را بخوانید:
• ماجرای من و شریکم / محسن پرویز
• آدم های آبرودار / احمد عربلو
نکتهی بسیار مهم: داستانهای ارایه شده در جلسههای ابتدایی کارگاه مجازی آموزش فنون داستان نویسی، داستانهای نسبتاً ساده ای هستند. این داستانها مطمئنا بهترین داستانهای نویسندگانشان نبوده اند و نویسندگان آنها آثار بهتر و درخور توجه دیگری دارند، اما بر اساس اهداف تعیین شده در جلسههای ابتدایی کارگاه، از این داستانها استفاده شده است. همچنین در این گفتار با توجه به مطالب خشک گفته شده و قلم خشکتر حقیر، برای تغییر ذایقه از داستانهای طنز استفاده شده است، و این امر بدان معنی نیست که هدف این کار گاه آموزش داستان طنز است یا پس از این نیز از داستانهای مشابه استفاده خواهد شد.
منابع
1. میرصادقی جمال. داستان کوتاه. در: میرصادقی جمال (مولف)، ادبیات داستانی. موسسه فرهنگی ماهور. تهران. چاپ دوم، 1360.
2. میرصادقی جمال. داستان کوتاه و پیدایش آن. در: میرصادقی جمال (مولف)، ادبیات داستانی. موسسه فرهنگی ماهور. تهران. چاپ دوم، 1360.
3. بروتن ت آلن. داستان کوتاه چیست؟ در: سعید فضائلی (مولف)، داستان کوتاه. انتشارات موسسه ایران. تهران. چاپ اول، 1376.
آخرین ویرایش توسط SOHR@B در تاریخ 05-07-14 انجام شده است
cpu :e5200
gpu :ati 4850
ram : king 2 gig
hdd : 160+80+500+40
psu 530 green
& xbox 360
*MoJtAbA* (05-07-14)
گفتار 3
________________________________________
ایده یا فکر اولیه
مقدمه
از گوشه ی خیابان که راه می روید لحظه ای چشمتان به یک لنگه چکمه می افتد که غلت غلتان توی جوی آب می رود. نیم نگاهی به آن می اندازید و به آرامی از کنار آن می گذرید. این موضوع آنقدر بی اهمیت است که لحظه ای بعد این تصویر نیز زیرصدها تصویری ـ که بعد از آن در پی می آیند ـ دفن میشود. یکی دو دقیقه بعد هم هیچ اثری از تصویر آن چکمه در ذهنتان نمانده است.
از گوشهی خیابان که راه می روید لحظه ای چشمتان به یک لنگه چکمه می افتد که غلت غلتان توی جوی آب میرود. نیم نگاهی به آن می اندازید و به آرامی از کنار آن میگذرید اما ناگهان بر می گردید و با دقت به چکمه خیره میشوید. گویا مسالهی مهمی ذهن شما را به خود مشغول کرده است! چکمه همان طور که لابه لای سایر آت وآشغالهای توی جوی، غلت زنان از شما دور می شود، نگرانی عجیبی در شما ایجاد می کند! دلتان به حال چکمه می سوزد! از خود می پرسید سرنوشت این چکمه چه خواهد شد؟! این چکمه از کجا آمده؟ متعلق به چه کسی بوده؟ پس آن یکی لنگه اش کجاست؟ نکند مال یک بچه بوده که از پایش افتاده؟ الان آن بچه کجاست؟ نکند دنبال چکمه اش می گردد؟ چکمه چگونه از پایش در آمده؟ اگر بچه از خانوادهی فقیری باشد و در این هوای سرد به چکمه اش نیاز د اشته باشد چه؟ چگونه ممکن است دوباره به چکمه برسد؟! و دهها پرسش دیگر که ذهن شما را رها نمی کند و چه بسا تا ماهها در گوشهی ذهنتان به دنبال یافتن پاسخی قانع کننده برای این پرسشها باشید.
حتماً تا الان متوجه منظور من شده اید. تفاوت این نوع نگاه منجر به ساخت یک داستان خواهد شد. حتماً میدانید بر اساس همین پرسشها داستان بسیار معروفی نوشته شده است به نام «چکمه» از آقای هوشنگ مرادی کرمانی. البته ما نمیدانیم به درستی ایدهی این داستان چگونه شکل گرفته اما بهتر است این گونه خیال کنیم که این داستان خواندنی، با دیدن چنین تصویری آغاز شده است. یعنی دیدن چکمهای که در جوی آبی غلت میخورد! من بعد از خواندن این داستان نسبت به تمام لنگه کفشهایی که در گوشه و کنار خیابان میبینم حساس شدهام!
بسیار خوب! از آن لحظه ای که شما برگشتید و با دقت به احوال آن چکمه دقیق شدید و نگران صاحب آن چکمه شدید، ایده یا فکر اولیه شکل گرفته است. بنا بر این فکر اولیه از هر جایی ممکن است به ذهن شما برسد. دیدن یک عکس در یک مجله، شنیدن فریاد «نون خشک نمکیه»ی یک بچه مدرسه ای از توی خیابان، دیدن یک سگ ولگرد که جای جای بدنش پر از جای ضرب و شتم است، دیدن یک شاخه گل سرخ توی سطل زباله و به یاد آوردن یک خاطره، خواندن یک داستان، دیدن یک فیلم و یا هر چیز دیگر می تواند محرکهای خوبی برای شکل گرفتن یک ایده باشد. مهم آن است که گیرندههای حساسی داشته باشید و نسبت به اتفاقات ریز و درشت اطراف بی تفاوت نباشید.
همهی نویسندگان دفترچهای دارند که ایدههای فراوانی را در آن ثبت کرده اند. آنها آن قدر این کار را تکرار کرده اند که ذهنشان به سرعت نسبت به وقایع واکنش نشان میدهد و زودتر از دیگران قادر به کشف لحظهها هستند. شکل گرفتن ایده در ذهن مثل کاشته شدن یک دانه در زمین است که اگر باغبان، هوای آن را داشته باشد، با رسیدگی بسیار، رفته رفته به درختی تنومند تبدیل خواهد شد. یادتان باشد که در ابتدای امر ممکن است تعداد ایدههایتان به نسبت داستانهایتان صد به یک باشد! ممکن است این گونه تصور کنید که ایدههای بسیار نویی در اختیار دارید اما توان تبدیل کردن آن ها را به داستان ندارید. این موضوع کاملاً طبیعی است. بسیاری از ایده های شما این ویژگی را دارند که تا زمانی که به داستان نویسی قهار تبدیل نشده اید اجازهی داستان شدن خود را به شما نخواهند داد! بنا بر این سوژه هایتان را کنار بگذارید و مطمئن باشید روزی فراخواهد رسید که با تسلط بر اصول نویسندگی از آنها داستانی خوب خواهید نوشت. سید مهدی شجاعی دربارهی آخرین رمانش گفته است که از شکل گیری ایدهی آن بیست سال میگذرد!
این را هم در نظر داشته باشید که با داشتن دهها فکر اولیه در سر نباید ذوق زده شد!! چرا که پس از فکر اولیه دو گام بلند بسیار مهم تا نگارش یک داستان فاصله است که یکی همان رسیدن به یک طرح منسجم است و دیگری تبدیل طرح به داستان که به گفته ی بزرگان این بخش دوم، خلاقانهترین بخش داستان نویسی محسوب می شود.
انتخاب سوژه، ایده یا فکر اولیه
یکی از ویژگی انسانها زمانی که فارغ از کارهای روزمره دور هم جمع می شوند، تعریف وقایعی است که از سر گذرانده اند. اگر در یک جمع دوستانه که حرفها گل انداخته بخواهید ماجرایی را تعریف کنید، آیا از خیل اتفاقهای روزمره، دست به انتخاب نمیزنید؟
اگر چه ممکن است این انتخاب ناخوداگاه باشد، دلایلی دارد! شما در انتخاب ماجرایتان به تازگی داشتن آن برای جمع فکر کرده اید. به جذاب بودن آن و همچنین نتیجه گیری آن. آیا میشود کسی این گونه روایت کند:
راستی بچهها! من امروز که صبح از خواب پاشدم نماز خواندم. بعد دست و رویم را شستم. بعد صبحانه خوردم. سپس از خانه بیرون رفتم. دانشگاه رفتم و عصر با تاکسی برگشتم خانه. خیلی خسته بودم و خوابیدم. بعد که بلند شدم چای خوردم!
شما اگر دوست صمیمی چنین آدمی باشید او را به خاطر چنین روایت بی معنایی شماتت نخواهید کرد؟!
حالا فرض کنید دوست شما این گونه روایت کند:
امروز صبح وقتی از خانه بیرون آمدم دو مرد جلویم را گرفتند. گفتند: شما آقای مسعودی هستید. گفتم:بله. گفتند:شما باید با ما بیایید به ادارهی پلیس!
بزرگان میگویند داستان از جایی شروع میشود که تعادل به هم بخورد. در روایت اول چون نظم عادی زندگی به هم نخورده، داستانی نیز شکل نگرفته است. جذابیتی وجود ندارد و کسی علاقه مند به دانستن این اتفاقات روزمرهی تکراری نیست. اما همه ی ما علاقه مندیم بدانیم بر سر آقای مسعودی چه میآید! بنا بر این میتوان گفت: «بر هم خوردن تعادل» نیز یکی از مشخصه های یک ایدهی خوب است.
حالا اگر بخواهید ماجرایی را نه برای جمع محدود دوستان، که برای طیفهای گستردهتری از انسانها تعریف کنید، چه؟ مثلاً تمام بچههای عالم یا همهی جوانان کشورتان!
مسلماً انتخاب سختتر خواهد شد. برای مثال وقتی شما برای جمع دوستان داستانی تعریف میکنید از آنها پیش زمینهای دارید. آنها نیز از شما و شخصیتهای داستانتان پیش زمینه دارند. به قول معروف اگر بگویید «ف» آنها تا فرحزاد رفته اند... اما مخاطب انبوه که شما را نمیشناسد. آن مثلاً سعید نامی که شما درباره اش حرف میزنید را نمی شناسد و از مشخصات ظاهری، اخلاقی و باطنی او چیزی نمیداند. پس چگونه باید ماجرا را روایت کرد؟ پاسخ به این پرسش را در جلسههای آینده خواهید یافت. اینجا بحث بر سر انتخاب فکر اولیه یا ایده است!
میگویند نویسندگان تازه کار بهتر است در انتخاب فکر اولیهی داستانهایشان به سراغ تجربه های ملموس زندگی بروند. بدون شک هر یک از ما در زندگی تجربههای منحصر به فردی داریم. اتفاقهایی که مختص ماست و جز ما کسی از آنها اطلاعی ندارد. اینها بهترین دستمایهها هستند. چرا که نویسنده از آنها و هر چه پیرامون آن است شناخت کاملی دارد و با کمی درایت میتواند داستانی باور پذیر و مقبول ارایه دهد. کسانی که تجربه هایشان از زندگی غنی تر و پربار تر است داستان نویسان بهتری خواهند شد.
بنابراین با رجوع به خاطراتتان آنهایی را که خاصتر، جذابتر و برجستهترند، انتخاب کنید. واقعیت آن است که این مرحله آموختنی نیست. این شما هستید که انتخاب میکنید و خودتان باید این تشخیص را بدهید که آیا این فکر، همهی آن مشخصات لازم را دارد؟!
و آخر اینکه لازم نیست برای نوشتن ایده یک طومار تهیه کنید. کافی است هر موضوع جالبی که به ذهنتان رسید یا جرقهای که از مشاهدهی حادثهای در ذهن شما ایجاد شد را در دفترتان یاداشت کنید تا سر فرصت به آن فکر کنید.
تمرین:
1- نگارش پنج ایده که به نظر شما مناسب یک داستان کوتاه است.
مثال:دانش آموزی که قصد پنچر کردن اتومبیل معلمش را دارد!
مردی که اتومبیلش وسط جاده خراب می شود.
سربازی که تصمیم به فرار از خدمت می گیرد.
2- ایدهی احتمالی 2 داستانی را که در گفتار قبلی خوانده اید، ینویسید.
cpu :e5200
gpu :ati 4850
ram : king 2 gig
hdd : 160+80+500+40
psu 530 green
& xbox 360
گفتار 4
________________________________________
خط طرح چیست و چرا به آن نیاز داریم؟
مقدمه
همان طور که در گفتار 3 گفته شد، خطور «فکر اولیه» یا «ایده» از یک محرک بیرونی در ذهن نویسنده، اولین گام در نگارش داستان است. اما هنوز مراحل بسیاری تا خلق یک داستان پیش رو است. مرحلهی بعدی، نگارش «خط طرح» از روی «ایده» است.
خط طرح چیست؟
در مورد طرح، طرح اولیه، پیرنگ، یا پلات داستان تعاریف و توضیحهای بسیاری از طرف نویسندگان و منتقدان ارایه شده است که بعضی از آنها زیبا اما غیر کاربردی هستند و بعضی دیگر فقط گره بر روی گره میآورند و کمکی به درک مطلب نمیکنند. بدون اینکه خود را درگیر این تعاریف و کلمات قصار نویسندگان و منتقدان بکنیم، اجازه دهید تعریفی کاربردی از خط طرح را در کارگاه استفاده کنیم.
«خط طرح (Plot line)» مسیر داستان و به طور کلی حوادث و رویدادهایی است که از ابتدا تا انتهای داستان روی خواهد داد. خط طرح داستان کوتاه معمولاً بسیار کوتاه و در حد یک پاراگراف یا چند جمله است. این خط طرح موارد ذیل را در بر خواهد داشت:
1ـ شروع داستان
2ـ شخصیت اصلی داستان (توصیف اجمالی)
3ـ حادثهی اصلی داستان
4ـ پایان داستان
خط طرح با این تعریف، میتواند نویسندهی نوقلم را از سردرگمی و به بیراهه رفتن در نگارش داستان حفظ کند. در مورد اصطلاحات فوق نگران نباشید. در ادامهی بحث به هر کدام از 4 اصطلاح بالا خواهیم پرداخت. همچنین «شخصیت» در جلسهی چهارم و «حادثه» در جلسهی پنجم به طور کامل تشریح خواهند شد.
نکتهی مهم این است که «فکر اولیه» یا «ایده»ی داستان را با «خط طرح» اشتباه نکنیم. ایدهی داستان فکر خامی است که به واسطهی یک محرک بیرونی در ذهن نویسنده شکل گرفته است. محرک بیرونی را چون جرقهای فرض کنید که شمعک (پیلوت) بخاری را روشن کرده است. این شمعک مانند «ایده» شعلهی ضعیف و کوچکی است، اما این قابلیت را دارد که شعلههای اصلی بخاری را روشن کند. به عبارتی نویسنده با فکر، تامل، و صرف وقت میتواند ایده را به یک «خط طرح» خوب تبدیل کند و همان طور که شعلههای بخاری میتوانند تمام فضا و زوایای یک اتاق را گرم کنند، خط طرح مناسب نیز میتواند داستانی قوی را موجب شود.
برای مثال یک نویسنده جرقهای در ذهنش میزند مربوط به:«خرابکاریهای بچهای لوس و بیادب». این فکر تنها یک ایده است و نویسنده برای نوشتن خط طرح باید شروع (مکان و زمان شروع داستان و محیط داستان)، شخصیت اصلی (همان بچهی لوس و بی ادب)، حادثهی داستان (ماجرایی که پیش میآید)، و پایان داستان را به طور خلاصه بنویسد. نوشتن این مطالب در چند جمله، خط طرح را تشکیل میدهد. سپس نویسنده از روی این خط طرح، داستان را می نویسد.
در مورد همین مثال میتوان نوشت: «در خانهی افرادی ساده و از طبقهی اجتماعی متوسط، مهمان ناخواندهای میآید که پسری حدود 4 ساله، بسیار شیطون، لوس، و بیادب به نام نادر دارند. افراد خانواده با مهمانها رو در بایستی دارند و به خاطر اینکه آبرویشان حفظ شود شیطنتهای نادر را تحمل میکنند. این کار باعث میشود که نادر بسیاری از اسباب و اثاثیهی منزل آنها را بشکند و خراب کند. در نهایت مهمانها (و نادر) میروند و اهل خانه را با وسایل شکسته تنها میگذارند، در حالی که یکی از اعضای خانواده میگوید خوب شد آبرومون نرفت!»
همان طور که میبینید، ایرادی ندارد علت و سبب ماجراها و حادثههای داستان را به روشنی در خط طرح بیان کنید، اما مشخص است که این علتها در داستان نویسی در لفافه و هنرمندانه به خواننده القا خواهند شد. به همین دلیل باید گفت: «خط طرح خلاصهای از داستان نیست!» خط طرح چهار چوبهای داستان است. درست مانند آنکه شما با گچ، تیرک، و وسایل نقشه کشی، زیربنای داستان خود را علامتگذاری کرده باشید تا بعداً پی را بکنید و بر روی آن خانهای (داستانی) بنا نهید.
در خط طرح نوشته شده در بالا، «شروع داستان» مشخص شده است. توجه کنید که منظور از «شروع»، لحظهی زمانی دقیق یا مکان دقیق نیست! بلکه حدود و حیطهی داستان است. در خط طرح فوق، مکان داستان یک خانه ترسیم شده است و زمان داستان هر روز یا شب معمولی خواهد بود.
در این خط طرح، همچنین، شخصیت اصلی داستان (نادر) به طور کلی مشخص شده است. شاید بعضی از شما موافق نباشید که نادر شخصیت اصلی داستان است و بگویید «راوی داستان» شخصیت اصلی است. بگذارید دعواهایمان را در این مورد در جلسه سوم (زاویه دید) و جلسهی چهارم (شخصیت پردازی) انجام دهیم. اما اگر قبول کنید «شخصیت اصلی کسی است که تمرکز داستان و ماجراها بر روی اوست»، شاید با من هم عقیده شوید.
ماجرای کلی، حوادث داستان، و پایان داستان نیز در خط طرح فوق به طور کلی تشریح شده است. در این خط طرح شاید حادثهی اصلی ـ که نمایانتر و مشخصتر از دیگر حوادث است و باید در اواخر داستان رخ دهد ـ وجود نداشته باشد(که میتواند جزء ضعفهای یک داستان باشد)، اما به نظر من همان گفتن «خوب شد آبرومون نرفت» از زبان یکی از اعضای خانوادهای که قرار است آن همه بلا در داستان بر سرشان بیاید، یک حادثهی اصلی است و پیام مهمی دارد!
آیا به خط طرح نیاز است؟
شاید بگویید تا به حال نشنیده و ندیدهاید که نویسندگان بزرگ ابتدا خط طرح بنویسند و بعد از روی آن داستان. بله، شاید حق با شما باشد. هر وقت شما هم نویسندهی بزرگی شدید حق دارید بدون نوشتن خط طرح، داستان خود را آغاز کنید!
توجه داشته باشید که نویسندگان کار کشته، مانند استادان شطرنج هستند. بسیاری از استادان شطرنج، ساعتها به صفحهی خالی شطرنج یا مهرههای بیتحرک روی آن خیره میشوند و به ظاهر کاری نمیکنند. بسیاری از آنها نیز به نقطهای نامعلوم خیره میشوند و ظاهراً به خلسه فرو رفتهاند. اما آنها در ذهن خود هزاران و ملیونها حالت مختلف را ترسیم و تحلیل میکنند. نویسندگان بزرگ نیز ایدهها را در ذهن خود تحلیل کرده، به خط طرحهای متعدد بسط میدهند و سپس بهترین خط طرح را برای نگارش داستان انتخاب میکنند.
برای شروع ـ دست کم برای دهها داستان اول زندگی نویسندگیتان ـ بهتر است قبل از نگارش داستان، خط طرح خود را مکتوب کنید.
تمرین
خط طرح داستان «ماجرای من و شریکم» را بنویسید.
منابع
1. میرصادقی جمال. ارکان داستان کوتاه. در: میرصادقی جمال (مولف)، ادبیات داستانی. موسسه فرهنگی ماهور. تهران. چاپ دوم، 1360.
2. بهشتی الهه. طرح. در: عوامل داستان. بهشتی الهه، مولف. انتشارات برگ. تهران. چاپ دوم 1376.
3. حجوانی مهدی. مایه داستان. موسسه انتشاراتی سوره. تهران. چاپ دوم، 1376.
cpu :e5200
gpu :ati 4850
ram : king 2 gig
hdd : 160+80+500+40
psu 530 green
& xbox 360
*MoJtAbA* (05-07-14), Alireza124 (06-07-14), nima_hl (05-07-14)
گفتار 5
________________________________________
بسط خط طرح به داستان
مقدمه
در گفتارهای پیشین گفته شد که چگونه «فکر اولیه» یا «ایده» به ذهن نویسنده خطور میکند و چگونه نویسنده باید «خط طرح» داستان را از روی «ایده» بنویسد. مرحلهی بعد، نوشتن یا به عبارتی ساختن داستان از روی خط طرح است.
حقیقت این است که بسط خط طرح و نگارش داستان از روی آن، فرایندی است که هر نویسنده باید خود به آن دستیابد. شاید این فرایند نیز از جمله مسایلی باشد که در هیچ دو نویسندهای مانند هم نباشد و نتوان یک قانون یا روند کلی برای آن در نظر گرفت. نگارش داستان آمیزهای است از خلاقیت، نثر، فنون داستان نویسی، تجربه، تجربه، و باز هم تجربهی نویسنده. در واقع تمامی جلسههای آیندهی این کارگاه مربوط به استفاده از فنون داستان نویسی در بسط خط طرح به داستان است. اما خلاقیت و تجربه چیزی نیست که بتوان آن را آموزش داد.
در این گفتار سعی بر این است تا فرایندی پیشنهاد شود که مسیر کلی کار را به نویسندهی نو قلم نشان دهد.
مراحل نگارش داستان
فرایندنما (فلوچارت) زیر را ببینید. این فرایندنما، مراحل کلی خلق یک داستان کوتاه را نشان میدهد.
تعیین زاویه دید و راوی- پس از نگارش خط طرح، باید مشخص شود که داستان را چه کسی روایت میکند. آیا یکی از شخصیتهای درگیر در داستان، داستان را روایت میکند؟ کدام شخصیت؟ آیا روایت مانند فیلمهای سینمایی است و راوی مانند دوربین فیلمبرداری هیچ گاه خود را نشان نمیدهد؟ در جلسهی آینده (جلسهی 3) به تفصیل در مورد زاویه دید صحبت خواهد شد.
تعیین توالی ماجراها، اتفاقها و حادثهها- هنگامی که راوی مشخص شد، نویسنده باید از دید وی ماجراها، اتفاقها و حادثهها را به ترتیب بنویسید. این مرحله، ممکن است در ذهن یک نویسندهی با تجربه به طور خودکار ایجاد شود و وی این مراحل را بر روی کاغذ نیاورد. اما یک نویسندهی نوقلم بهتر است این موارد را مکتوب و در نگارش داستان از آنها استفاده کند. برای مثال در داستان «ماجرای من و شریکم»، میتوان توالی ماجراها را اینگونه نوشت:
حسین (راوی) در مدت تعطیلات تابستان بیکار است ← یکی از همکلاسیهای حسین به نام حمید به او پیشنهاد شراکت در بلال فروشی (دستفروشی) میدهد ← حسین با اینکه از اخلاق حمید خوشش نمیآید، حاضر میشود شراکت را با او آزمایش کند ← با کلی چانه زنی بر سر شراکت حمید شصت درصد، حسین چهل درصد به توافق میرسند ← فردای آن روز هر دو برای خرید بلال به میدان جنوب شهر میروند ← شوفر اتوبوس اول، آنها را با بار بلال سوار نمیکند ← با توجیه حمید برای فروش بلالها به « بالای شهر» میروند ← حمید بلالها را به بعضی از مشتریهای با ظاهر پولدار بسیار گران میفروشد ← کودک فقیری ملتمسانه به بساط آنها نگاه میکند، حمید با او تند برخورد میکند و میخواهد او را دور کند اما حسین با پول خودش برای او بلال آماده میکند ← حمید چند بلال را به قیمت بسیار بسیار گران به یک مادر و پسر پولدار میفروشد ← حسین از رفتار و کردار حمید بسیار ناراحت است ← سر تقسیم سود حمید قصد دارد سر حسین کلاه بگذارد اما حسین هوشیار است ← درنهایت حسین تصمیم میگیرد شراکتش را با حمید به هم بزند و خودش جداگانه کار کند.
نگارش داستان کوتاه- همان طور که گفته شد، بسط دادن خط طرح و ماجراهای آن به داستان، مستلزم خلاقیت، نثر مناسب، استفاده از فنون نگارش داستان کوتاه، و ـ بیش از همهی اینها ـ «تجربه» است. در ادامهی همین گفتار پیشنهادهایی در مورد نگارش داستان کوتاه ارایه خواهد شد.
بازنویسی ـ شاید مهمترین مرحلهی نگارش داستان، باز نویسی باشد. توجه داشته باشید که به عنوان یک نویسنده، به ویژه زمانی که نویسندهی مجرب و معروفی شدید ـ هیچ داستانی را قبل از بازنویسی به کسی ارایه نکنید؛ حتا اگر آن فرد بخواهد به طور خصوصی اشکالها و ایرادهای داستان شما را به خود شما بازگو کند. بازنویسی جزئی از مراحل نگارش داستان است و تا انجام نشود، داستان نویسنده، داستان کاملی نخواهد بود. این مهم را درجلسهی دهم مورد بحث قرار خواهیم داد.
نگارش داستان کوتاه
نگارش داستان کوتاه کار واقعاً دشواری است که روز به روز دشوارتر نیز میشود. شاید بزرگترین دغدغهی ذهن نویسندهی جوان در به تحریر در آوردن داستان کوتاه، نقطهی شروع و پایان داستان باشد، حال آنکه علاوه بر اینها، ایجاد کشش و جذابیت برای خواننده، باید مد نظر هر نویسندهای باشد. کاری که با پیرتر شدن «داستان کوتاه» روز به روز سختتر میود.
امروزه داستان کوتاه باید به نحوی نوشته شود که نام داستان، خواننده را به خواندن جملهی اول داستان ترغیب کند، جملهی اول خواننده را تا پایان بند (پاراگراف) اول، و آن تا پایان صفحهی اول و این تا پایان داستان همراه سازد. قطعاً این گونه نگارش کار یک نویسندهی زبردست است و کسی از نوقلمان انتظار ندارد که چنین نثری داشته باشند، اما باید توجه کرد که هدف نهایی، رسیدن به چنین نگارشی در داستان کوتاه است.
نکاتی که در ادامه میآید، تنها اشارههایی برای توجه بیشتر به نگارش داستان و جستجوی آن نکات در داستانهای موفق نویسندگان بزرگ است.
1- عدم تعادل، سرچشمهی داستان
«داستان از جایی شروع میشود که تعادل زندگی بر هم خورد». این جمله را بارها شنیده اید و باز هم خواهید شنید. اما درک و به کارگیری آن در ایده و داستان مستلزم تجربه و توجه به داستانهای نویسندگان بزرگ است.
2- سیر داستان
داستان کوتاه با شرح (Exposition) وضعیت آغاز شده، گسترش (Development) مییابد، و با بار نمایشی (Drama) به پایان میرسد. برای مثال در داستان «ماجرای من و شریکم»، یکی دو صفحهی اول شرح، قضیهی شراکت و تمامی ماجراهای بعد از آن، گسترش، و بر هم خوردن شراکت درام داستان بود.
3- ایجاد پرسش
نویسنده باید در حین داستان، در ذهن خواننده پرسش ایجاد کند. خواننده باید از خود بپرسد: «چرا عباس از امیر میترسد؟»، «چرا عاطفه عاشق علی است؟»، «چرا راحله حقیقت را به همکارش نگفت؟»، «چرا صمد در مقابل کار فرید، عکس العملی نشان ندارد؟»، و... «چرا»های ذهن خواننده ایجاد کشش میکند. اما نویسنده باید در جای مناسب داستان، پاسخ آن چراها را گنجانده باشد.
4- مدیریت اطلاعات
طبیعی است که نویسنده تمامی ماجراها، اتفاقات، حادثهها، نقشهها و فکر و درون شخصیتهای داستانش را میداند، اما چه زمانی باید این اطلاعات در اختیار خواننده قرار گیرد؟ اگر نام یک داستان پلیسی ـ جنایی «کشته شدن سعید به دست رضا» باشد، کسی آن داستان را خواهد خواند؟ نویسنده بر اساس تجربه و خلاقیت خود باید دریابد که چه زمانی و چه اطلاعاتی را باید به خواننده منتقل کند. طوری که خواننده پس از گرفتن آن مطالب در ذهن خود بگوید: «آهان! پس این قضیه وجود داشت! همین بود که 2 صفحهی قبل فلان شخصیت، چنان کاری کرد... آهان!»
5- تصویر بجای تلقین
چخوف میگوید: «وقتی میخواهید غم انگیزی چیزی را نشان بدهید، خود آن چیز را تصویر کنید». نویسنده نباید درام داستان و دیگر نکات به ویژه پیام را مستقیما در داستان بیاورد یا ناشیانه به آن اشاره کند. روایت کردن قوی یک ماجرا، به صورتی که خواننده بتواند آن را در ذهن تصویر کند و آن قدر واقعی ببیند که احتمال دهد برای هر انسانی ـ حتا خود خواننده ـ ممکن است اتفاق افتد، بهتر از تلقین کردن مستقیم عقیدهی نویسنده در داستان است. گورکی میگوید: «هر چه دایرهی تجارب نویسنده وسیعتر باشد، جانبداری و تعصب در نوشتههایش کمتر خواهد بود.»
6- پایان غیر قابل پیشبینی
نوشتن داستانی که خواننده نتواند پایان دقیقی برای آن پیشبینی کند، بیشک مهمترین عامل ایجاد کشش و جاذبه است.
تمرین
• دو داستان زیر را بخوانید:
o چکمه / هوشنگ مرادی کرمانی
o قلعه شاه مال منه / محمد میرکیانی
• خط طرح داستانهای فوق را بنویسید.
• با توجه به بحثهای الکترونیک مدرسان در مورد تمرین جلسه اول، بهترین ایدهی خود را (که در تمرین جلسه اول نوشتهاید یا بعد از آن به ذهنتان خطور کرده است) به خط طرح تبدیل کنید.
• خط طرحی را که در تمرین قبلی از روی ایدهی خود نوشتهاید، به ماجراها، اتفاقها، و حادثههای آن بسط دهید (مانند کاری که در قسمت «مراحل نگارش داستان» همین گفتار با داستان «ماجرای من و شریکم» صورت پذیرفت؛ نیازی به نوشتن کل داستان نیست).
منابع
1. میرصادقی جمال. ادبیات داستانی. موسسه فرهنگی ماهور. تهران. چاپ دوم، 1360.
2. حجوانی مهدی. مایه داستان. موسسه انتشاراتی سوره. تهران. چاپ دوم، 1376.
cpu :e5200
gpu :ati 4850
ram : king 2 gig
hdd : 160+80+500+40
psu 530 green
& xbox 360
Alireza124 (06-07-14), nima_hl (06-07-14)
گفتار 6
________________________________________
زاویه دید و انواع آن
زاویه ی دید
زاویه ی دید یا Point of View را تعریف کرده اند با «شیوه ای که نویسنده به وسیله ی آن مواد و مصالح داستان خود را به خواننده ارائه می کند» و در واقع روشی که برای در قالب ریختن و «روایت» خط طرح خویش انتخاب می کند. من در این باره همیشه این مثال را می زنم که اگر پیام و ایده ی داستان را روح داستان در نظر بگیریم و خط طرح را جسم و اسکلت داستان بدانیم، نوع لباسی که نویسنده بر تن این جسم می کند همان شیوه ی روایت یا زاویه ی دید داستان است. مثلا نویسنده ای که داستانش را با این عبارت شروع می کند: «نیمه شب بود که با صدای پایی از خواب بیدار شدم» زاویه ی دید یا روایت اول شخص را برای داستانش انتخاب کرده و نویسنده ای که داستانش را با این جمله آغاز می کند که «کریم سرش را بین دستها گرفت و اندیشید کاش مهتاب به حرفهایش گوش کرده بود» به یقین قصد دارد با شیوه ی روایت سوم شخص داستانش را پیش ببرد. این نکته را همینجا بگویم که سابق بر این اعتقاد بسیاری از نویسندگان این بود که زاویه ی دید در داستان کوتاه برخلاف رمان تغییر نمی کند اما به تازگی داستان کوتاه نویسان تلاشهای خوبی برای تغییر مقبول زاویه ی دید در داستان کوتاه انجام داده اند.
به هر طریق، قبل از ذکر انواع زاویه ی دید در داستان کوتاه ذکر این نکته را ضروری می دانم که:
زاویه ی دید بر همه ی عناصر دیگر داستان یعنی : شخصیت و فضا پردازی، گسترش و تکوین پیرنگ و روابط علی و معلولی داستان، شیه ی نگارش یا سبک و بالاخره تحول و دگرگونی صحنه ها و به خصوص نقاط تمرکز در داستان اثر می گذارد و حتی به نوعی نقش تعیین کننده دارد به همین دلیل زاویه ی دید در داستان کوتاه از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.
خب!
حالا چشمهایتان را ببندید – نه! بعد از خواندن این چند سطر! چشمهایتان را ببندید و خیال کنید می خواهید متن زیر را به شکل داستانی بنویسید:
علی وحسین دو دوست هم مدرسه ای در راه بازگشت از مدرسه چشمشان به یک اسکناس پنج هزار تومانی می افتد که گوشه ی خیابان مچاله شده. علی فکر می کند اول او اسکناس را دیده پس مال اوست حسین اما فکر می کند که باید اسکناس را به صاحبش برگردانند.
حالا لطفا! چشمهایتان را باز کنید و انواع روایت های مختلف از متن بالا را بخوانید –ضمن آنکه سعی می کنید شیوه ی روایت خود را از میان شیوه های روایت زیر پیدا کنید -به اول شخص، سوم شخص یا دوم شخص بودن افعال دقت کنید همینطور به فرد یا راوی که هرکدام از شما از زبان او داستان را روایت کرده اید:
بعضی از شما ممکن است این یا چیزی شبیه این نوشته باشید:
علی سنگریزه ای را از جلوی پایش شوت کرد و به حسین گفت: «این معلم هندسه هم عجب سریشیه». حسین کیفش را روی شانه بالا کشید: «من که از هندسه تعطیل تعطیلم جون تو». علی انگشتش را به کله اش کوبید و خندید: «تو از اینجا تعطیلی» و دوید تا از دست حسین که آماده ی حمله به طرفش می شد فرار کند که وسط خیابان خشکش زد: «اینجا رو نگاه کن پسر...یه اسکناسه...»
بعضی از شما ممکن است این یا چیزی شبیه این نوشته باشید –ممکنست علی را راوی قرار داده باشید یا حسین را:
آن روز هم مثل همیشه من و علی از مدرسه که برمی گشتیم سری به غلام دستفروش زدیم تا باقالی داغ داغ بخوریم با گلپر. غروب بود و کم کم هوا داشت سرد می شد. باقالی داغ توی آن هوا خیلی می چسبید. یکدانه باقالی از توی قیف درآوردم و داد زدم: علی من یکی خوردم نوبت توئه. علی که گوشه ی خیابان زل زده بود به زمین چیزی گفت که نشنیدم. دویدم سمتش که خم شد و چیزی را که نمی دیدم چیست از روی زمین برداشت. خندید و داد زد: «نگاه پسر! پنج هزار تومنیه. تا حالا ندیده بودم...»
خب!
قبل از آنکه هدفم را بستن و باز و در نهایت خسته کردن چشمهایتان شرح بدهد، خوب است اشاره ای به انواع زاویه ی دید کنم.
زاویه ی دید را کلا به دو دسته ی درونی (Internal) و بیرونی (External) تقسیم می کنند.
1) در زاویه ی دید درونی: گوینده یا راوی داستان، یکی از شخصیت های فرعی یا شخصیت اصلی داستان است پس داستان از زاویه ی اول شخص روایت می شود که این راوی اول شخص اگر شخصیت فرعی داستان باشد «راوی مفعولی» نام دارد و اگر شخصیت اصلی باشد «راوی فاعلی».
حالا با توجه به این تعریف دقت کنید که کدام یک از دو شکل روایت در مثال بالا زاویه ی دید درونی یا اول شخص است؟ آفرین و احسنت بر شما! دومین شکل روایت مثال بالا زاویه ی دید اول شخص دارد. نکته ای که می ماند اینست که اگر مثلا برخی از شما دوست داشته باشید «علی» شخصیت اصلی داستان شما باشد اگر داستان را از زبان حسین روایت کنید و «حادثه» و در واقع گره داستان بر علی متمرکز شود، راوی شما – حسین- راوی مفعولی خواهد بود. به ادامه ی داستان به این شکل دقت کنید:
اسکناس را از دستش قاپیدم. راستش خودم هم تا آن روز اسکناس پنج هزار تومنی ندیده بودم. به قول ننه ام توی محله ی ما هزار تومنی هم پول درشت بود چه برسد به پنج هزار تومنی. گفتم: «فکر می کنی مال کیه؟». اسکناس را از توی مشتم بیرون کشید و شانه بالا انداخت: - به ما چه. خدا رسونده برای ما که خرجش کنیم.
آب دهانم خشک شد. گفتم: «اگه صاحبش همین دور و برا باشه چی؟». پوزخند زد: «یعنی چی؟ پولشو اینجا انداخته و وایستاده تماشا؟ می گم از مخ تعطیلی بگو نه». بی هیچ اضطراب و شتابی اسکناس خوش رنگ را تا کرد و توی جیبش گذاشت. گفت: سر فرصت درباره ی اینکه باهاش چی بخریم حرف می زنیم» و راه افتاد. در حالیکه با ترس به اطراف نگاه می کردم دنبالش دویدم. در دل به شجاعت و بی خیالی اش غبطه می خوردم. علی همیشه همینقدر نترس و بی خیال بود. زنگهای حساب وقتی من از ترس معلم بد اخلاقمان کز می کردم گوشه ی نیمکت او سینه اش را جلو می داد و می خندید: «نمی خوردت که. فوقش اگه خیلی سریش شد بگو بلد نیستم».
می بینید که در شکل روایت بالا، حسین بیشتر به شرح شخصیت علی می پردازد تا خودش و «پول پیدا شده» که نقطه ی تمرکز داستان است در جیب علی جا خوش کرده است و در واقع اوست که با اراده و کارها و بلاهایی که بر سر پول خواهد آورد داستان را پیش می برد و حسین تنها روایت گر این حوادث است به همین دلیل راوی در روایت بالا یک راوی اول شخص مفعولی به حساب می آید. اما اگر خود ِ حسین، شکل دهنده ی حوادث داستان باشد مثلا به شکل زیر:
گفتم: «من این حرفا حالیم نیست. این پول مال یه بنده خدای دیگه اس. ما حق نداریم خرجش کنیم». علی دستهاش را توی هوا تکان داد: «زکی! پسر تو مخت تاب داره ها». مشتم بی اختیار گره شد. داد زدم: «شاید مال یه آدم بدبخت بیچاره ای باشه». خندید: «بدبخت بیچاره ای که پنج هزار تومنی توی جیبشه». یک هو نمی دانم چه شد که داغ کردم و حمله ور شدم طرفش. اسکناس را از توی مشتش بیرون کشیدم و دویدم سمت مغازه ی بقالی. فکر کردم: می دمش به اسماعیل آقا. اون شاید بدونه صاحبش کیه. اگرم ندونه می تونه پشت شیشه اش اعلامیه بچسبونه» که یک دفعه زیر دو تا پام خالی شد و با صورت افتادم روی آسفالت. مایع گرمی چانه ام را خیس کرد. دست زدم. خون بود.
در این شیوه ی روایت اگر راوی یعنی حسین داستان را هدایت کند و به چالش بکشاند، شخصیت اصلی داستان خواهد بود و در نتیجه شیوه ی روایت اول شخص فاعلی است.
cpu :e5200
gpu :ati 4850
ram : king 2 gig
hdd : 160+80+500+40
psu 530 green
& xbox 360
*MoJtAbA* (06-07-14), Alireza124 (06-07-14), nima_hl (06-07-14)
گفتار 7
________________________________________
کدام زاویه دید
محاسن زاویه ی دید اول شخص:
الف: در روایت داستان توسط شخصیت اصلی (اول شخص فاعلی) پذیرش حوادث و اتفاقها حتی اگر نادر و خرق عادت باشند توسط خواننده راحت تر است. چون خود فرد راوی در حوادث نقش دارد. مثلا داستان سریالهای کارتونی محبوب کودکی های بسیاری از ما «خانواده ی دکتر ارنست» یا «جزیره ی اسرار آمیز».
ب: در این زوایه ی دید ارتباط خواننده و راوی صمیمانه تر است و در واقع این شیوه ی روایت احساس برانگیزتر از سایر شیوه های روایت است.
ج: شیوه ی روایت ساده و آسانی است و به دلیل روانی، محبوب اغلب نویسندگان است.
معایب زاویه ی دید اول شخص:
الف: نویسنده یا راوی تنها قادر است درباره ی منویات و تفکرات و حدسیات خودش صحبت کند و از تشریح عقاید و خصوصیت های درونی سایر شخصیت های داستان عاجز است.
ب: راوی تنها می تواند از دریچه ی چشم خودش به دنیا و اطراف نگاه کند و نمی تواند از بیرون و از چشم سایرین به دنیای خود بنگرد مثلا در این شیوه ی روایت حسین می تواند بگوید علی به نظرش نترس و بی خیال می آید اما نمی تواند بگوید علی به او چگونه نگاه می کند.
ج: معمولا شخصیت پردازی به ویژه شخصیت اصلی در صورتی که خود او راوی باشد در این شیوه اشکال دارد چون به عنوان مثال حسین نمی تواند درمثال بالا بگوید «من آدم خیلی صادق و امینی هستم برای همین پول دیگران را برنمی دارم حتی اگر گوشه خیابان افتاده باشد» چرا که این جمله هم خیلی خیلی شعاری است. هم انشایی است و هم اصلا! در داستان کوتاه جایی ندارد! بنابراین هنر نویسنده این است که طوری فضا پردازی و حادثه پردازی کند که در عمل و در طی داستان به خواننده زوایای شخصیت اصلی خود را نشان دهد. البته این ضعف در مورد راوی مفعولی به دلیل فرعی بودن شخصیت راوی کمتر حس می شود.
د:سبک یا شیوه ی نگارش نویسنده در این نوع زاویه ی دید باید خیلی دقیق و حساب شده باشد.
اما 2) در زوایه ی دید بیرونی: راوی فردی است از دنیایی بیرون داستان و در واقع گوینده ی داستان هیچ نقشی در پیشبرد داستان ندارد و تنها به روایت حوادث درون داستان می پردازد. این راوی می تواند یک فکر برتر یا عقل کل (Omniscient) باشد که در این صورت او به همه ی اتفاقهای گذشته، حال و آینده واقف است و به نوعی خدایی است که از افکار و احساسات همه ی شخصیت های داستان آگاه است و می تواند در صورت لزوم به تشریح عقاید یا منویات شخصیت های مختلف و اتفاقهای زمان های مختلف در داستان بپردازد. نوع دیگری از راوی می تواند یک راوی محدود یعنی دانای کل محدودی که تنها به صلاحدید نویسنده و در برش های مختلف و برهه های مختلف زمانی از دانایی خود استفاده می کند و گاه تنها دانایی اش محدود به یک یا چند شخصیت داستان است. شیوه ی اول نگارش مثال ابتدای درسمان، شیوه ی روایت از زبان سوم شخص و دانای کل است. در این مثال اگر نویسنده از احساسات هر دوی شخصیت ها یعنی علی و حسین آگاه باشد و در ادامه، داستان را در هر دو مسیر یعنی تاثیر پیدا شدن پول بر هر دو شخصیت داستان و ذکر عقاید و وقایع مربوط به هر کدام آنها پیش ببرد، دانای کل نامحدود خواهد بود اما اگر تنها به دنبال یکی از شخصیتهای داستان روان شود و در واقع رهبری اعمال تنها یکی از شخصیت های علی یا حسین را بر عهده بگیرد، دانای کل محدود است.
محاسن زاویه ی دید سوم شخص:
الف: شخصیت پردازی در این زاویه ی دید راحت تر و بهتر صورت می گیرد.
ب: گره گشایی آسان تر صورت می گیرد.
ج: بازگشتهای زمانی و مکانی بهتر انجام می شود.
د: در صورت تعدد شخصیت، امکان پرداختن به هر کدام از آنها به راحتی وجود دارد.
از جمله معایب زاویه ی دید سوم شخص:
الف: کم شدن صمیمیت در شیوه ی روایت و از دست رفتن احساس نزدیکی با حوادث و وقایع (که البته این عیب در صورت انتخاب دانای کل نامحدود تا حدی مرتفع می شود).
ب: وقوف دانای کل به همه ی حوادث و وقایع و زمانها تا حدی از رازگونگی و زیبایی داستان می کاهد.
یک شیوه ی روایت دیگر هم در داستان کوتاه داریم و آن روایت داستان از زبان چند نفر است که در واقع جزیی از شیوه ی روایت اول شخص حساب می شود به طوری که نویسنده در برش های مختلف از زبان افراد مختلف زوایای مختلفی از یک حادثه را بازگو می کند. عیب این شیوه ی روایت اینست که انسجام و یکپارچگی داستان از دست می رود اما مزایای بسیاری هم دارد که فکر می کنم نیازی به توضیح ندارد.
در آخر باید خاطر نشان کنم که هر کدام از زاویه های دید ذکر شده باید به فراخور موضوع داستان و نوع پرداخت و سبک دلخواه نویسنده انتخاب شوند. این کاملا طبیعی است که شما درباره ی اینکه کدام زاویه ی دید برای داستان شما مناسب تر است تردید داشته باشید. هیچ عیبی ندارد! می توانید یک داستان را با چند زاویه ی دید شروع کنید... تجربه و ممارست در نوشتن و خواندن در گذر زمان به شما کمک خواهند کرد که کدام زاویه ی دید مناسب داستان خود را بی تلاش و تفکر و تردید زیاد انتخاب کنید. بنابراین خوب است که از همین امروز هر داستانی را که می خوانید از نظر زاویه ی دید بررسی کنید و از خودتان سوال کنید: «آیا به نظر من این زاویه ی دید برای این داستان مناسب است؟ اگر من بودم این داستان را به کدام شیوه راویت می کردم؟»
تمرین
خب!
انگشتهای من که خسته شدند. چشمهای شما را نمی دانم!
قبل از اینکه به شما و خودم خسته نباشید بگویم، دوست دارم برای تمرین این جلسه از کارگاه سه داستان «سوری»، «مقتل» و «دزد ناشی» را بخوانید و بنویسید که هر کدام از این داستان از چه زاویه ی دیدی روایت شده اند؟
و به جز این، زحمت بکشید و متن زیر را به شکل شروع داستانی از دو زاویه ی دید اول شخص و سوم شخص بنویسید:
کبری خانم یک قوری چینی قدیمی گلسرخی دارد که همه محله آن را می شناسند و در هر عزا و عروسی در آن چای دم می کنند زیرا معتقدند شگون دارد. دیشب عروسی برادر ابراهیم بوده و امروز ابراهیم مامور بردن قوری برای خاله کبری است اما بین راه سکندری می خورد و قوری از دستش می افتد و می شکند.
cpu :e5200
gpu :ati 4850
ram : king 2 gig
hdd : 160+80+500+40
psu 530 green
& xbox 360
برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشیده نشده!
گفته می شود ارنست همینگوی این داستان ۶کلمه ای (به زبان اصلی می شود6 کلمه) را برای شرکت در یک مسابقه ی داستان کوتاه نوشته است و برنده ی مسابقه نیز شده است.
همچنین گفته می شود که وی این داستان کوتاه را در یک شرط بندی با یکی از دوستانش که ادعا کرده بود که با ۶کلمه نمی توان داستان نوشت، نوشته است.
کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا نیز داستان زیر است که نویسنده اش مشخص نیست!
آخرین انسان زمین، تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند.
cpu :e5200
gpu :ati 4850
ram : king 2 gig
hdd : 160+80+500+40
psu 530 green
& xbox 360
1 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 1 میهمان)
Bookmarks