PDA

مشاهده نسخه کامل : قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!



صفحات : [1] 2 3 4 5

Shahryar
21-11-06, 19:57
بچه ها در اینجا قشنگ ترین بیت ها و شعر هایی که خوندین را بگذارین..
من خودم عاشق دو تاشون هستم :
1- بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک پیکرند
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار
تو کز مهنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی!
2- بین اول دیوان حافظ!:34:

مثل آب روان جاری بریزید برایم پیک اجباری بریزید

به زخمی چنان شد که دیگر نخواست

موقع سرما مرا می بینید که روی دوش همه نشسته ام

درختان جهان ایستاده می خوابند نگران دل گنجشکان بی تابند

من زنده ام و عشق درونم جاری است

بس زلیخا در رهت افتاد و رخ در خاک سود

شبی از میان این همه درد امید می روید از کیست

چون خرامان میروی سوی اتاق خم شو

مثل آب روان جاری بریزید

نتوان به کوه غم دل ما را شکست داد

آب دریا موج برگردون زدی گر یافتی

گفتم از غم به وصال تو گریزم لیکن

حالیا عزم سفر دارم و ره در پیش است

نظاره رخ تو به اسرار خوب تر

ما همه دزدیم و کس را باک نیست

هر گل که بروید گل مریم شدنی نیست

گفتم از غم به وصال تو گریزم

من پایه های خشم و اندوه و گریز بودم

ادامه بدین لطفا..
باتشکر شهریار:23:

Armin-N
21-11-06, 20:37
بین این همه شعر قشنگ نمیشه یکی رو انتخاب کرد
اما چیزی که تو ذهنمه اینه

دوستی با هر که کردم خصم مادر زاد شد - آشیان هر جا گرفتم لانه صیاد شد
آن رفیقی را که با خون و دلم پروردمش - وقت کشتن بر سر دار آمد و جلاد شد

شاعرشم نمیدونم کیه شما اگه میدونید بگید

Pooya007
26-01-07, 18:18
آری! آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست!

Emperatour
27-01-07, 00:12
منهم یک شعر رو خیلی دوست دارم:
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

aMiR HosSeiN
01-02-07, 23:23
شاعری میلنگید
ناقدی نان میخورد
تاجری پسته ی خندان میخورد

X Ray
03-02-07, 19:05
من از اين بيت خيلي خوشم مي ياد:
ياد داري كه وقت زادن تو همه خندان بودند و تو گريان
آنچان زي كه بعد رفتن تو همه گريان شوند و تو خندان

درست يادم نيست ولي فكر كنم مال سعدي باشه...
با تشكر
بهنام

aMiR HosSeiN
12-02-07, 02:29
نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل
چو تخت پاره بر موج
رها رها رها ام

Emperatour
12-02-07, 11:06
بقیشم اینه؟ Only the registered members can see the link
ز من هر آنکه ان دور چو دل به سینه نزدیک به من هر آنکه نزدیک ازو جدا جدا من

M A H R A D
12-02-07, 13:18
گناه هر چی که گذشت به گردن ما بود و هست

از ما اگر بتی شکست بتهای تازه جاش نشست

Emperatour
12-02-07, 22:02
بگو ک گل نفرستد کسی به خانه من که عطر یاد تو پر کرده آشیانه من
تو چلچراغ سعادت فروز بخت منی بجای ماه تو پرتو فشان به خانه من

M A H R A D
13-02-07, 14:44
ای نازنین ، ای نازنین

در آینه ما را ببین

از شرم این صد چهره ها

در آینه افتاده چین

M A H R A D
13-02-07, 14:46
ای مثل من در خود اسیر

لیلای من ، ما من بمیر

تنها یه یمن مرگ ما

این قصه می ماند به جا

(چه میکنه این داریوش و ایرج جنتی عطایی و اردلان سرفراز و ...)

سپاس

Security
14-02-07, 11:14
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد

Emperatour
14-02-07, 11:41
مرا عجز و تو را بيداد دادند
به هر كس هر چه بايد داد دادند
برهمن را وفا تعليم دادند
صنم را بي وفايي ياد دادند
گران كردند گوش گل پس آنگه
به بلبل فرصت فرياد دادند
__________________

M A H R A D
14-02-07, 13:06
بچه ها این پرچم خیلی قشنگ
پرچم سبز و سپید و سرخ رنگ

هم نشان از صلح دارد هم ز جنگ
خار چشم دشمنان چشم تنگ

افتخار ما به آن بی انتهاست ...

====

تو اون روزایی که میاد

کسی به فکر کسی نیست

همه به هم بی اعتنان

حتی به مرگ همدیگه ...

سپاس

arezoo_m
13-04-07, 21:58
می خواستم خراب نگاهش شوم، نشد

بيچاره ی دو چشم سياهش شوم، نشد


می خواستم که در دل شبها ستاره ای

چرخان به گرد صورت ماهش شوم، نشد


می خواستم که وقت هماغوش او شدن

حتی فدای حس گناهش شوم، نشد


می خواستم دريچه ی پژواک خنده اش

يا آينه مقابل آهش شوم، نشد


گفتم به خود که همدم تنهايی اش شوم

بی چشمداشت پشت و پناهش شوم، نشد


می خواستم که حادثه باشم برای او

شيرين و تلخ قصه ی راهش شوم، نشد


می خواستم به شيوه ی ايثار و معجزه

قبله برای قلب و نگاهش شوم، نشد


گفتم به خود هميشه ی او می شوم ولی

حتی نشد که گاه به گاهش شوم، نشد

M A H R A D
14-04-07, 15:07
می خواستم خراب نگاهش شوم، نشد

بيچاره ی دو چشم سياهش شوم، نشد


می خواستم که در دل شبها ستاره ای

چرخان به گرد صورت ماهش شوم، نشد


می خواستم که وقت هماغوش او شدن

حتی فدای حس گناهش شوم، نشد


می خواستم دريچه ی پژواک خنده اش

يا آينه مقابل آهش شوم، نشد


گفتم به خود که همدم تنهايی اش شوم

بی چشمداشت پشت و پناهش شوم، نشد


می خواستم که حادثه باشم برای او

شيرين و تلخ قصه ی راهش شوم، نشد


می خواستم به شيوه ی ايثار و معجزه

قبله برای قلب و نگاهش شوم، نشد


گفتم به خود هميشه ی او می شوم ولی

حتی نشد که گاه به گاهش شوم، نشد
شعر خیلی قشنگیه ... Only the registered members can see the link

arezoo_m
14-04-07, 18:14
سلام به کاربر گرامی آقای مهراد...

از لطف شما سپاسگزارم...

اشعار ارسالی شما نیز بسیار زیباست...

arezoo_m
14-04-07, 18:17
مرا از چه می ترسانی!؟

که سال هاست تنهايم !

و به تنهايی،مانوس ،تا ابد...

می خواهی بروی؟

ملالی نيست...

arezoo_m
14-04-07, 18:21
اين دل شکسته بهتر



رفتی دلم شکستی، اين دل شکسته بهتر

پوسيده رشته عشق، از هم گسسته بهتر


من انتقــــــام دل را هرگــــــز نگيــرم از تو

اين رفته راه ناحق، در خون نشستـــه بهتر


در بزم باده‌نوشـــــــان ای غافـل از دل من

بستی دو چشم و گفتم، ميخانه بسته بهتر


چون لاله‌های خونين ريزد سرشکم امشب

بر گور عشق ديرين، گل دسته دسته بهتر


آيينه‌ايســــت گويا اين چهــــــــره‌ی غمينم

تا راز دل ندانی، در هم شکستــــــه بهتـــر


فرســـــوده بند الفت، با صــــد گـــره نيرزد

پيمان سست و بی‌جا،ای گل، نبستــه بهتر


گـــر يادگار بايد از عشــــق خانـــه‌ســوزی

داغی بود به سينه، جانی که خسته بهتر

KING
14-04-07, 21:51
مرسي آرزو خانم وقعا" آدم از شعر هاي شما لذت ميبره Only the registered members can see the link Only the registered members can see the link Only the registered members can see the link

M A H R A D
15-04-07, 13:52
تو اگر میدانستی ، تو اگر میدانستی

که چه دردی دارد

خنجر از دست عزیزان خوردن

دیگر از من نمی پرسیدی

ای مرد چرا تنهای تنهایی ؟

ایرج جنتی عطایی ( ترانه سرای خیلی ازآهنگای داریوش)

arezoo_m
15-04-07, 22:03
هواي عاشقي جانا هواي ديگري دارد

سكوت چشم هاي تو صداي ديگري دارد


چرا يك شب فقط يك شب نمي آيي به خواب من؟

خيالت شايد اين شب ها سراي ديگري دارد


دل من زير پاي تو به جرم عاشقي له شد

ولي جرم من اي ظالم سزاي ديگري دارد


تو گفتي دوستت دارم ببين از من مشو دلگير

دروغ از تو شنيدن هم صفاي ديگري دارد


خدايا گر چه كفر است اين، ولي باور كن اين شب ها

دلم كافر شده زيرا خداي ديگري دارد

arezoo_m
16-04-07, 10:34
[IMG]Only the registered members can see the link

این یكی از كار های خودم هست....نظرتون چیه؟


:11():

M A H R A D
16-04-07, 11:10
[IMG]Only the registered members can see the link

این یكی از كار های خودم هست....نظرتون چیه؟


:11():
سلام.

خیلی خوب هستش ،

ولی یه پیشنهاد :

متن ها خیلی به حاشیه ها نزدیک اند ، کلشون رو میتونید با یک FreeTransform بکشید وسط تر و جمع تر کنید.

شعر هم زیباست ...

arezoo_m
16-04-07, 12:03
از راهنمایی شما ممنوم...

چشم سعی میكنم كه بیشتر رعایت كنم...


:11():

Emperatour
16-04-07, 12:40
اين شعر هم دوست بابام دكتر تسليمي گفته كه خيلي حال كردم:

:1. (29):
گفتمش دل ميخري پرسيد چند ؟ گفتمش دل مال تو تنها بخند
خنده كرد و دل ز دستانم ربود تا به خود باز امدم او رفته بود
دل ز دستش روي خاك افتاده بود جاي پايش روي دل جا مانده بود

arezoo_m
16-04-07, 21:06
تو نيستي و اين درو ديوار هيچ‎وقت...‏

غير از تو من به هيچ‎كس انگار هيچ‎وقت...‏


اينجا دلم براي تو هي شور مي‎زند

از خود مواظبت كن و نگذار هيچ‎وقت...‏


اخبار گفت شهر شما امن و راحت است

من باورم نمي‎شود،اخبار هيچ‎وقت...‏


حيفند روزهاي جواني،نمي‎شوند

اين روزها دو مرتبه تكرار هيچ‎وقت...


من نيستم بيا و فراموش كن مرا

كي بوده‎ام برات سزاوار؟!‏‎…‎هيچ‎وقت...


بگذار من شكسته شوم توصبور باش

جوري بمان هميشه كه انگار هيچ‎وقت...


:11():

arezoo_m
18-04-07, 23:07
خدایا ، وحشت تنهاییم کشت...

کسی با قصه ی من آشنا نیست...


در ین عالم ندارم همزبانی...

به صد اندوه می نالم – روا نیست ...


:11():

arezoo_m
18-04-07, 23:10
دلواپسي بس است بيا تا ببينمت

از دور هم اگر شده حتي ببينمت


هر بار با«شنيدن» تو تشنه‌تر شدم

اين بار ديگر آمده‌ام تا «ببينمت»


ترديد نيست، فال چرا؟ استخاره چيست؟

بايد بدون شايد و آيا ببينمت


امروز سخت تشنه ديدار هستم آي!

صبرم نمانده است كه فردا ببينمت


از راه دور آمده‌ام با خيال تو

كاري بكن كه يا بروم يا ببينمت


هر چند باز آمده بودم اميدوار

تا چون همان گذشتة زيبا ببينمت،


از كوچه مي‌گذشت دلم با شتاب تا

با ديگران دوباره مبادا ببينمت


:11():

arezoo_m
20-04-07, 15:38
ياد دارم يك غروب سرد سرد ...

ميگذشت از توي كوچه دوره گرد


دوره گردم ، كهنه قالي ميخرم

دست دوم جنس عالي ميخرم


گرنداري كوزه خالي ميخرم ...

كاسه و ظرف سفالي ميخرم


اشك در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهي زد وبغضش شكست


اول سال است و نان در خانه نيست

اي خدا شكرت ولي اين زندگيست؟!


بوي نان تازه هوش از ما ربود ...

اتفاقا مادرم هم روزه بود ........


چهره اش ديدم كه لك برداشته

دست خوش رنگش ترك برداشته


سوختم ديدم كه بابا پير بود...

بدتر از اين خواهرم دلگير بود


مشكل ما درد نان تنها نبود

حتم دارم كه خدا آنجا نبود!!!


باز آواز درشت دوره گرد ...

پرده انديشه ام را پاره كرد


دوره گردم ، كهنه قالي ميخرم

دست دوم جنس عالي ميخرم


خواهرم بي روسري بيرون دويد

گفت: آقا سفره خالي ميخريد!!!


:11():

arezoo_m
20-04-07, 15:46
باید فراموشت کنم

چندیست تمرین می کنم

من می توانم ! می شود !

آرام تلقین می کنم

حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....

تا بعد، بهتر می شود ....

فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم

من می پذیرم رفته ای …

و بر نمی گردی همین !

خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم !

کم کم ز یادم می روی

این روزگار و رسم اوست !

این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین می کنم ...


:11():

KING
20-04-07, 17:28
بوي باران بوي سبزه بوي خاك
شاخه هاي شسته باران خورده پاك
آسمان آبي و ابر سپيد
برگهاي سبز بيد
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو هاي شاد
خلوت گرم كبوترهاي مست
نرم نرمك مي رسد اينك بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه هاي نيمه باز
خوش به حال دختر ميخك كه مي خندد به ناز
خوش به حال جام لبريز از شراب
خوش به حال آفتاب
اي دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمي پوشي به كام
باده رنگين نمي نوشي ز جام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از ان مي كه مي بايد تهي است
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم
اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار
گر نكوبي شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ.

KING
20-04-07, 17:32
مي خواهم:
بدون اسارت دوستت بدارم
با آزادي در كنارت باشم
بدون اصرار تو را بخواهم
با احساس گناه ترك ات نكنم
با سرزنش از تو انتقاد نكنم
و با تحقير به تو كمك نكنم
و اگر تو نيز با من چنين باشي،
يكديگر را غني خواهيم كرد
شعري از ويرجينيا ستير

KING
20-04-07, 17:33
مي لرزي تو! ، منم مي لرزم .
تو از سوزش سرما مي لرزي
و من از ديدن لرزش تو.
مگه اين لرزش ما گرم كند ما را
بهم نزديك كند ما را
تا بدانيم من و تو ،
كه ما هموطنيم .

leila
20-04-07, 20:28
بسکه ديوار دلم کوتاه است هرکه از کوچه تنهايي من ميگذرد به هواي هوسي هم که شده سرکي مي کشد و ميگذرد.

leila
20-04-07, 20:33
مراقب گرماي دلت باش تا کاري که زمستان با زمين کرد زندگي با دلت نکند.

leila
20-04-07, 22:36
آنشب سحر كه شد
من بي
سحر شدم
بعد از نماز صبح
يكهو دلم گرفت

قلبم شماره زد
تشويش و اظطراب بر جان من زدند
چون باز آمدم
شايد ببينمت
اي واي ناگهان
در كوچه شما ديوارها سياه
ديدم نوشته اند
مرگ تو را به در

leila
21-04-07, 09:06
نمي شود كه دلت بازمهربان بشود؟
نمي شود كه دوباره دلم جوان بشود؟
چقدر آه دلـم رو بـه آسـمـان بـرود
چقدر خنده تو سهم ديگـران بشـود
ترا به خون جگرپروريد ه ام گل من
هميشه خارچرا سهم بـاغـبان بشود
بگو كه صفحه تقدير را ورق نـزنـند
نگوكه هرچه خدا خواست آن بـشود
چه ميشود كه تو ازنيمه راه برگردي
و آنچه ناشدني بود، نـاگهان بـشـود

leila
21-04-07, 09:07
غمي جـانكـاه دارم در دلـم بـاور كـن اي دريـا

شبـي را بــا مـن تنها بيـاو سـر كن اي دريـا

نهـال سبــز اميـدم دگـر خشـكـيـده در جـانـم

به مـوج مهربـانـت دامنـم را تـر كن اي دريـا

به حرفم گوش كن اي آخرين سنگ صبورمن

نصيحت بي نصيحت چاره اي ديگركن اي دريا

در آغوشم بكش محتـاج آغـوش تـوام امشب

وجودت را براي خواب من بستر كـن اي دريا

سخن ازانتحاري سبز ميـگويم ،جوابت چيست ؟

بمانم يا بميرم؟ مانده ام ،لب تر كن اي دريـا

leila
21-04-07, 09:08
من از فرسنگ ها آنسوتر از آنسوي تنهايي
من از زندان ،من ازغربت،من از تبعيد مي آيم
نگاهم سرد،خلقم تنگ ،دستانم تهي ، بغضم گلو گير است
مرا درياب ، با يك استكان چاي ونخي سيگار
پناهم ده به ماءمن خانه چشمان جادويت
تنم زخمي ،سرم آتش ، عطش آلوده ام امشب
مرا سيراب از سرچشمۀ فيض نگاهت كن
مسيحاي من ،اي احياگر احساس ويرانم
دلم را زنده كن امشب
سرم را بر شانه هاي كوچكت بگذار
مرا تنها به يك لبخند
مهمان كن

leila
21-04-07, 09:09
دختر نابينا
من به چشمم ديدم
دختري نابينا
دختري مثل گل مريم پاك
با خوشي بيگانه
آشنا با غم و درد
دختر بي خبر از لذت خود آرايي
سر بازار گدايي مي كرد
« بده در راه خدا »
با خودش زمزمه ميكرد
چه ميگفت ولي
چه كسي مي داند
شايد از سختي ايام شكايت ميكرد
به گمانم آمد
كه در آن صورت معصوم نوشته شده بود
دختري تنهايم
مادرم بيمار است
خرج بيمارستان !
و اگر زود به دادش نرسم ميميرد
مي رود پيش پدر
به خودم ميگويم
خوش به حالش كور است!
گاه ديدن زجر است
اگراو بينا بود
و به چشمش مي ديد
كه كمي آنسوتر
داخل خانه اشراف چه جشني برپاست
وينكه دهها پسرو دختر مست
دست در گردن هم مي رقصند
و فقط خرج شبي عشرتشان
بيشتر از عمل مادر اوست
بي گمان دق مي كرد
گاهي از اين همه تبعيض دلم ميگيرد
خون نازي دگر از خون پري سرخ تر است
يك نفر نيست به داد دل مردم برسد
خيل ايتام علي مي خواهند
يك نفر كيسه به دوش
كيسه خرما نه!!
قبضه خمپاره يا كه شمشير دو دم
يك نفر دادستان
كه به داد دل مردم برسد
چقدر خوشبينم
كو علي ، ناياب است
و حقيقت اين است
پدرم مي گويد
پسرم غصه نخور
كه خدايي هم هست
با چنين ظلم كه بر مردم مظلوم رود
مطمئن باش كه بازار قيامت داغ است
چقدر روز جزا ديدني است
لحظه ها در گذرند
و قيامت نزديك

leila
21-04-07, 09:10
به آن يار سفر كرده كه اشتياق را در چشمم نخواند:


تو نمي دانستي


تو نمي دانستي !

مردي از روزنه ديدۀ خويش

رند و دزدانه به تو مي نگريست

و تو را ، عشق تورا

در دلش جا مي داد

و تو هم بي خبر از آنچه كه هست

با رقيبش خوش و بش ميكردي

او تماشا مي كرد

و فقط گهگاهي آهي از گوشۀ دل سر مي داد

چقدر دشوار است كه ببيند بلبل

نوگلش در قفس خار وشان در بند است

تو نمي دانستي


تو نمي دانستي

اينكه مغرور ترين عاشق شهر

بر لبش اسم تو بود

وقت بيداري و خواب

دائما فكر تو بود

شعرها از تو سرود

شعر هايي كه زعشق تو حكايت مي كرد

و به اين دلخوش بود

روزي از گوشه چشمان ترش پي ببري

كه تو را مي خواهد

ولي از دست تو دلگير نبود

تو نمي دانستي !


تو نمي دانستي !

كه به هنگام سفر

اشك دلداده ترين مرد زمين بدرقۀ راهت بود

و دو چشمي عاشق كه تورا تا افق دور تماشا مي كرد

بي تفاوت رفتي

آسمان شاهد بود

اينكه دستان پر احساس كسي تا سحر بالا بود

و دعا كرد تو را

آنهمه نذر و نياز و صدقه

كه تو سالم برسي

تو نمي دانستي


تو نمي دانستي

وسط خانه اين مرد غريب

تك درخت بيديست

كه به روي صفحه هر برگش

نام تو حك شده است

تو نمي دانستي


همچنان بي خبري

ماه فروردين است

و از آن حادثه ده سال گذشت

و تو مادر شده اي !

در كنار ساحل مرد با موي سپيد

عاشق اما تنها !

به افق مي نگرد

و به خود مي گويد:

اگر او مي دانست!

اگر او مي دانست!

KING
23-04-07, 21:53
مرسي بچه ها شعر هاي خوب و خواندني بود
ممنون بهنام

arezoo_m
25-04-07, 09:12
تمام قلبمان فرياد مي‌كرد

تو را تا بيكران ها ياد مي‌كرد


درون سينه ام غوغاي غم بود

نبايد كس دل من شاد مي‌كرد؟


گلويم خشك بود و ساكت و سرد

سكوتم هر نفس بيداد مي‌كرد


چنان دل در شكايت بود از هجر

كه شب با مرگ هم ميعاد مي‌كرد


ز پشت تپه هاي خيس از اشك

دو چشمم طعنه بر فرهاد مي‌كرد


تو را گم كرده بودم در سياهي

دو دستم تكيه اي بر باد مي‌كرد


و اكنون هيچ هيچم مرده ام من

ببين قلبم چرا فرياد مي‌كرد


:11():

arezoo_m
29-04-07, 11:57
شب شده چشمم تو را دائم تمنا مي کند

دل اسير درد تنهاييست حاشا مي کند


نازنين ،آرام جان ! اين غصه ها از بهر چيست ؟

يا زبهر چيست دل امروز و فردا مي کند


پشت پلکت مينشينم پلک بر هم ميزني

عاقبت عشق است ما را زود رسوا مي کند


اين غم دوريت جا نم را به لب آورده است

دل اسير درد تنهاييست حاشا ميکند

:11():

arezoo_m
04-05-07, 23:58
هميشه با مني اي نيمه ي جدا از من

بريده باد زبانم ، چه ناروا گفتم


تو نيمه نيستي اي جان ، تمام من هستي

اگر به قهر بگيرد ترا خدا از من


چگونه بي تو توانم زيست ؟

چگونه بي تو توانم ماند ؟


چگونه بي تو سخن بر زبان توانم راند ؟

:11():

Shahryar
05-05-07, 16:34
متاسفانه وقت تایپ کامل آن را ندارم اما قشنگ ترین شعری که خوندم ماله آقای سهراب سپهری بوده به نام : صدای پای آب ( اگه شد کپی میکنم میگذارم براتون )

کار ما نیست شناختن راز گل سرخ !

ممنون
شهریار

arezoo_m
05-05-07, 19:21
این شعر را برای آقای شهریار می نویسم....
با وجو آن که طولانی است ولی چون ایشان دوست داشتند نوشتم...
صدای پای آب
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن شوقی
مادری دارم بهتراز برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که دراین نزدیکی است
لای این شب بوها پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب روی قانون گیاه
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم
پی قد قامت موج
کعبه ام بر لب آب
کعبه ام زیر اقاقی هاست
کعبه ام مثل نسیم باغ به باغ می رود شهر به شهر
حجرالاسود من روشنی باغچه است
اهل کاشانم
پیشه ام نقاشی است
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود
چه خیالی چه خیالی ... می دانم
پرده ام بی جان است
خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهی است
اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند به سفالینه ای از خک سیلک
نسبم شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود
مادرم بی خبر از خواب پرید خواهرم زیبا شد
پدرم وقتی مرد پاسبان ها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید :‌ چند من خربزه می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم نقاشی می کرد
تار هم می ساخت تار هم میزد
خط خوبی هم داشت
باغ ما در طرف سایه دانایی بود
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و ایینه بود
باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود
میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب
آب بی فلسفه می خوردم
توت بی دانش می چیدم
تا اناری ترکی بر می داشت دست فواره خواهش می شد
تا چلویی می خواند سینه از ذوق شنیدن می سوخت
گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره می چسبانید
شوق می آمد دست در گردن حس می انداخت
فکر بازی می کرد
زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید یک چنار پر سار
زندگی در آن وقت صفی از نور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود
زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود
طفل پاورچین پاورچین دور شد کم کم در کوچه سنجاقک ها
بار خود را بستم رفتم از شهر خیالات سبک بیرون دلم از غربت سنجاقک پر
من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم
رفتم از پله مذهب بالا
تا ته کوچه شک
تا هوای خنک استغنا
تا شب خیس محبت رفتم
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق
رفتم ‚ رفتم تا زن
تا چراغ لذت
تا سکوت خواهش
تا صدای پر تنهایی
چیزها دیدم در روی زمین
کودکی دیدم ماه را بو می کرد
قفسی بی در دیدم که در آن روشنی پرپر می زد
نردبانی که از آن عشق می رفت به بام ملکوت
من زنی را دیدم نور در هاون می کوبید
ظهر در سفره آنان نان بود سبزی بود دوری شبنم بود کاسه داغ محبت بود
من گدایی دیدم در به در می رفت آواز چکاوک می خواست
و سپوری که به یک پوسته خربزه می برد نماز
بره ای را دیدم بادبادک می خورد
من الاغی دیدم ینجه را می فهمید
در چراگاه نصیحت گاوی دیدم سیر
شاعری دیدم هنگام خطاب به گل سوسن می گفت شما
من کتابی دیدم واژه هایش همه از جنس بلور
کاغذی دیدم از جنس بهار
موزه ای دیدم دور از سبزه
مسجدی دور از آب
سر بالین فقیهی نومید کوزه ای دیدم لبریز سوال
قاطری دیدم بارش انشا
اشتری دیدم بارش سبد خالی پند و امثال
عارفی دیدم بارش تننا ها یا هو
من قطاری دیدم روشنایی می برد
من قطاری دیدم فقه می بردو چه سنگین می رفت
من قطاری دیدم که سیاست می برد و چه خالی می رفت
من قطاری دیدم تخم نیلوفر و آواز قناری می برد
و هواپیمایی که در آن اوج هزاران پایی
خک از شیشه آن پیدا بود
ککل پوپک
خال های پر پروانه
عکس غوکی در حوض
و عبور مگس از کوچه تنهایی
خواهش روشن یک گنجشک وقتی از روی چناری به زمین می اید
و بلوغ خورشید
و هم آغوشی زیبای عروسک با صبح
پله هایی که به گلخانه شهوت می رفت
پله های که به سردابه الکل می رفت
پله هایی که به قانون فساد گل سرخ
و به ادرک ریاضی حیات
پله هایی که به بام اشراق
پله هایی که به سکوی تجلی می رفت
مادرم آن پایین
استکان ها را در خاطره شط می شست
شهر پیدا بود
رویش هندسی سیمان ‚ آهن ‚ سنگ
سقف بی کفتر صدها اتوبوس
گل فروشی گلهایش را می کرد حراج
در میان دو درخت گل یاس شاعری تابی می بست
پسری سنگ به دیوار دبستان میزد
کودکی هسته زردآلو را روی سجاده بیرنگ پدر تف می کرد
و بزی از خزر نقشه جغرافی آب می خورد
بنددرختی پیدا بود : سینه بندی بی تاب
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابیدن گاری چی
مردگاریچی در حسرت مرگ
عشق پیدا بود موج پیدا بود
برف پیدابود دوستی پیدا بود
کلمه پیدا بود
آب پیدا بود عکس اشیا در آب
سایه گاه خنک یاخته ها در تف خون
سمت مرطوب حیات
شرق اندوه نهاد بشری
فصل ولگردی در کوچه زن
بوی تنهایی در کوچه فصل
دست تابستان یک بادبزن پیدا بود
سفره دانه به گل
سفر پیچک این خانه به آن خانه
سفر ماه به حوض
فوران گل حسرت از خک
ریزش تک جوان ازدیوار
بارش شبنم روی پل خواب
پرش شادی از خندق مرگ
گذر حادثه از پشت کلام
جنگ یک روزنه با خواهش نور
جنگ یک پله با پای بلند خورشید
جنگ تنهایی بایک آواز
جنگ زیبای گلابی ها با خالی یک زنبیل
جنگ خونین انار و دندان
جنگ نازی ها با ساقه ناز
جنگ طوطی و فصاحت با هم
جنگ پیشانی با سردی مهر
حمله کاشی مسجد به سجود
حمله باد به معراج حباب صابون
حمله لشکر پروانه به برنامه دفع آفات
حمله دسته سنجاقک به صف کارگر لوله کشی
حمله هنگ سیاه قلم نی به حروف سربی
حمله واژه به فک شاعر
فتح یک قرن به دست یک شعر
فتح یک باغ به دست یک سار
فتح یک کوچه به دست دو سلام
فتح یک شهربه دست سه چهار اسب سوار چوبی
فتح یک عید به دست دو عروسک یک توپ
قتل یک جغجغه روی تشک بعد از ظهر
قتل یک قصه سر کوچه خواب
قتل یک غصه به دستور سرود
قتل مهتاب به فرمان نئون
قتل یک بید به دست دولت
قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ
همه ی روی زمین پیدا بود
نظم در کوچه یونان می رفت
جغد در باغ معلق می خواند
باد در گردنه خیبر بافه ای از خس تاریخ به خاور می راند
روی دریاچه آرام نگین قایقی گل می برد
در بنارس سر هر کوچه چراغی ابدی روشن بود
مردمان را دیدم
شهر ها را دیدم
دشت ها را کوهها را دیدم
آب را دیدم خک رادیدم
نور و ظلمت را دیدم
و گیاهان را در نور و گیاهان را در ظلمت دیدم
جانور را در نور ‚ جانور را در ظلمت دیدم
و بشر را در نور و بشر را در ظلمت دیدم
اهل کاشانم اما
شهر من کاشان نیست
شهر من گم شده است
من با تاب من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام
من دراین خانه به گم نامی نمنک علف نزدیکم
من صدای نفس باغچه را می شنوم
و صدای ظلمت را وقتی از برگی می ریزد
و صدای سرفه روشنی از پشت درخت
عطسه آب از هر رخنه ی سنگ
چک چک چلچله از سقف بهار
و صدای صاف ‚ باز و بسته شدن پنجره تنهایی
و صدای پک ‚ پوست انداختن مبهم عشق
مترکم شدن ذوق پریدن در بال
و ترک خوردن خودداری روح
من صدای قدم خواهش را می شونم
و صدای پای قانونی خون را در رگ
ضربان سحر چاه کبوترها
تپش قلب شب آدینه
جریان گل میخک در فکر
شیهه پک حقیقت از دور
من صدای وزش ماده را می شنوم
و صدای کفش ایمان را در کوچه شوق
و صدای باران را روی پلک تر عشق
روی موسیقی غمنک بلوغ
روی اواز انارستان ها
و صدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب
پاره پاره شدن کاغذ زیبایی
پر و خالی شدن کاسه غربت از باد
من به آغاز زمین نزدیکم
نبض گل ها را می گیرم
آشنا هستم با سرنوشت تر آب عادت سبز درخت
روح من در جهت تازه اشیا جاری است
روح من کم سال است
روح من گاهی از شوق سرفه اش می گیرد
روح من بیکاراست
قطره های باران را ‚ درز آجرها را می شمارد
روح من گاهی مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین
رایگان می بخشد نارون شاخه خود را به کلاغ
هر کجا برگی هست شور من می شکفد
بوته خشخاشی شست و شو داده مرا در سیلان بودن
مثل بال حشره وزن سحر را میدانم
مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی
تا بخواهی خورشید تا بخواهی پیوند تا بخواهی تکثیر
من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه
من به یک اینه یک بستگی پک قناعت دارم
من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد
و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف می کند
من صدای پر بلدرچین را می شناسم
رنگ های شکم هوبره را اثر پای بز کوهی را
خوب می دانم ریواس کجا می روید
سار کی می اید کبک کی می خواند باز کی می میرد
ماه در خواب بیابان چیست
مرگ در ساقه خواهش
و تمشک لذت زیر دندان هم آغوشی
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی مجذور اینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره فکر هوا عشق زیمن مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه کنون است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است
روشنی را بچشیم
شب یک دهکده را وزن کنیم خواب یک آهو را
گرمی لانه لک لک را ادرک کنیم
روی قانون چمن پا نگذاریم
در موستان گره ذایقه را باز کنیم
و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد
و نگوییم که شب چیز بدی است
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ این همه سبز
صبح ها نان و پنیرک بخوریم
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام
و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی اید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست
و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون
و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت
و اگر خنج نبود لطمه می خورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت
و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون می شد
و بدانیم که پیش از مرجان خلایی بود در اندیشه دریا ها
و نپرسیم کجاییم
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را
و نپرسیم که فواره اقبال کجاست
و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی چه شبی داشته اند
پشت سرنیست فضایی زنده
پشت سر مرغ نمی خواند
پشت سر باد نمی اید
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است
پشت سر روی همه فرفره ها خک نشسته است
پشت سر خستگی تاریخ است
پشت سر خاطره ی موج به ساحل صدف سرد سکون می ریزد
لب دریا برویم
تور در آب بیندازیم
وبگیریم طراوت را از آب
ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
دیده ام گاهی در تب ماه می اید پایین
می رسد دست به سقف ملکوت
دیده ام سهره بهتر می خواند
گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است
گاه در بستر بیماری من حجم گل چند برابر شده است
و فزون تر شده است قطر نارنج شعاع فانوس
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوترنیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه انگور می اید به دهان
مرگ در حنجره سرخ - گلو می خواند
مرگ مسوول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
و همه می دانیم
ریه های لذت پر کسیژن مرگ است
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپر های صدا می شنویم
پرده را برداریم
بگذاریم که احساس هوایی بخورد
بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند
بگذاریم غریزه پی بازی برود
کفش ها رابکند و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند
چیز بنویسد
به خیابان برود
ساده باشیم
ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت
کار مانیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادرک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم

:11():

M A H R A D
05-05-07, 19:40
حالا که یادی از سهراب شد ، برای شادی روح این شاعر پراحساس کشورمون یک صلوات ختم کنید ...

Only the registered members can see the link

Shahryar
05-05-07, 21:37
تقریبا حفظمش اما کامل نه که خیلی سخته ...

بچه ها شما هم از این شعر خوشتون میاد ؟

من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید !

موفق باشید
شهریار

arezoo_m
05-05-07, 22:49
باید فراموشت کنم

چندیست تمرین می کنم

من می توانم ! می شود !

آرام تلقین می کنم

حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....

تا بعد، بهتر می شود ....

فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم

من می پذیرم رفته ای …

و بر نمی گردی همین !

خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم !

کم کم ز یادم می روی

این روزگار و رسم اوست !

این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین می کنم

:11():

Shahryar
06-05-07, 16:06
خداوندان کام نیک بختی چرا سختی برند از بیم سختی

برو شادی کن ای یار دل افروز کم فردا نشاید خوردن امروز

ممنون
شهریار

leila
07-05-07, 18:54
ديـــگر رمـــق نــالــه و فـرياد ندارم

ميــل چمــن و ســايـۀ شمشـاد ندارم

من بلبــل شوريـــدۀ گلــزار فـراقـم

از وصـل نـگوييـد،كــه مـن ياد ندارم

عمرم همه در گريه وماتـم سپري شد

از زندگي ام خاطره اي شــاد نــدارم

مي خواستم از جا بكنــم كوه غم امـا

افسوس كه انگيزۀ فــرهــاد نــدارم

مغرورترين صيد بخون خفتـۀ دشتم

من چشم به دل رخمي صيـاد نـدارم

اين درد دلم بود كمي مثل غزل شد

آخـر چـه كنم طبـع خدا داد ندارم

leila
07-05-07, 18:57
شايـد در انتخــابــم، قــدري شتــاب كــردم

اما تو را به هر حــال، مـــن انتخــاب كــردم

تـا آمــدم بــجنــبــم، مثــل شهــاب رفتــي

بيچاره من كه رويـت، كـلـي حسـاب كــردم

من ماندم و دلـي بـا، انــدوه بــي تــو بــودن

يكعمر زندگي بـا، ايـن اضـطــراب كــردم

در آرزوي آنـكـه در خــواب مــن بــيـايــي

عمريست چشم خودرا سرگرم خواب كردم

تـرسم كه روز محشر پـاپـيـچ من شــود دل

از بس به جرم عشـقـت اورا عـذاب كــردم

leila
07-05-07, 18:58
شبي كه مي شكستـم در هجــوم وحشي فــريــاد

تــو رفتــي و سپــردي دودمــان عشق را بـربـاد

نبـودي تــا بيــاموزي بــه دستــانــم نـوازش را

شبي كه سخت مي لرزيـد جـانـم در تـب بيــداد

تـرا در سـر شـكـوه نــاز شيـريـن و مـرا در دل

هـواي بيـستـون بـودو حـديث تيـشه و فـرهـاد

بياو عشـق را از دوش مـن بـردار سنگيــن است

كه در زيــر فشــار ايـن امـانـت شــانـه ام افتـاد

مـرا از درد جانكـاه جنون هرگـز رهـايـي نيست

كه دارم مي كشم اين درد را با خويش مـادر زاد

چگونه بگذرم ازآن نگاه دلفريبش گرچه ميدانم

سپردم خويش را بر دست حسرت هاي بادابـاد

leila
07-05-07, 19:00
نمیایی درد ما را دوا كنــي؟

مـارو از بـنـد ستـم رها كني؟

نمـيـاي دنـيـاي بـي وفــاهــا رو

پـرمـهـربـونــي ووفــا كني؟

دلاي خـستـه وغــم گـرفـتـه رو

بـه اشـاره اي پـرازصفـاكني؟

آقاجون يه عمره كه صدات زدم

نـميشـه يـه بارمنو صداكني؟

بيــاي وپـا روي چـشمـام بذاري

ميشه يه نگاهي ام به ماكني؟

تـواگـه چش واكنـي نيگـام كني

ميـتـونـي درد مـنو دوا كني

بـخـدا بـرا تـــو كــاري نــداره

دراي بـسته رويـكجـا وا كني

جمعه ها پريشونم ميـشـه آقــا

بيـاي وجمعه موروبرا كنـي؟

آقـا ازمهـربـونيت كم نميشه

يـه نـيـگـابـه مـاآدم بـدا كني

ما روبا خوبات آقا يه جا بريز

بـد مـيشه اگـه مارو سوا كني

پيـرا مـون مردن آقا نيومدي

نـميشه رحمي به بچه هاكني؟

هرچي ما دعا كنيم نميگيره

ميشه اين دفعه شمادعـا كني؟
تقدیم به امام زمان

leila
07-05-07, 19:01
لباسِ خوابِ توام ، بپوش مـرا

بگيـركـارِ لبـم را، بدوش مـرا

براي خاطر من،گناه كن امشب

خيال كن كه شرابم بدوش مرا



وقتي كه دل مرا بـه تنـگ آوردي

رفتي و براي سينـه سنگ آوردي

ديشب كه نيامدي به خوابم گفتم

يك خوابتراز مرا به چنگ آوردي



پـريد و رفت محـو ابرهـا شد

مـواجـه با جمـال كبـريـا شد

بغـل وا كـرد آغوشش بگيـرد

كه شاعرناگهان ازخواب پاشد

arezoo_m
07-05-07, 22:05
امشب از لطف به دلداري ما آمده اي

خوش قدم باش كه بسيار به جا آمده اي

..........
چه عجب ياد حريفان پريشان كردي

لطف كردي كه بياد فقرا آمده اي

..........
تو كه در خواب هم از آمدنت بود دريغ

در شگفتم كه به ناگاه چرا آمده اي

...........
سر مهر آمدي از سر مگر اي ترك خطا

يا خطا كردي و ره را به خطا آمده اي

.........
گفته بودي شبي از حالت من مي پرسي

شايد اندر پي وعده به وفا آمده اي

.............
شب وصل گله از دوست دلا ياوه مگو

بخت بد باز تو امشب به صدا آمده اي

.............
كاخ شه را به پشيزي نخرد كلبه ما

تا تو اي شاه به ديدار گدا آمده اي

............
سر به پاي تو فشانم كه صفا آوردي

تا به ديداري اين بي سر و پا آمده اي

:11():

Armin-N
08-05-07, 10:40
یه بیت الان یادمه

زهر است عطای خلق هر چند دوا باشد
حاجت ز که می خواهی جایی که خدا باشد

اینو تو یه اتوبوس دیدم
نه میدونم شاعرش کیه
نه کاملشو میدونم
اما واقعا قشنگه

Mahdi8063
09-05-07, 14:44
ایول بابا خداییش بیت توپیه دمت گرم

Mahdi8063
09-05-07, 15:02
اینم یه شعر که خیلی منو گرفته

در کوی نیکنامان ما را گذر ندادند

گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

لازم به ذکره که بگم این شعر رو از توی فیلم اخراجی ها دیدم و نمیدونم شاعرش کیه

leila
11-05-07, 19:28
آنشب نيامدي !



چشمم به كوچه بود



جغدي نشسته بود بر بام خانه ام



انگار آسمان غمباد كرده بود



آرام و بي صدا



ابري در آسمان بر حال من گريست



آنشب نيامدي



روياي من شكست !



شب با تو بودنم



ساغر كشيدنم



دزدانه ديدنم



از آن لبان تو گلبوسه چيدنم



فعل نيامدن آنشب عجيب بود



گفتي كه مي رسي با يك سبد اميد



اما نيامدي



شب تا ز نيمه رفت



چشمم بخون نشست



گفتند انتظار از مرگ بدتر است



منهم موافقم



از مرگ بدتر است



شب بود و انتظار



كابوس نيمه شب چرت مرا پراند



در هاله اي سياه



ديدم كه عشق را بر دوش مي برند



يارب بخير كن

leila
11-05-07, 19:29
بي قرارم امشب

حالم اصلا خوش نيست

چند روزي ست كه احساس غريبي دارم

حس آن گمشده اي

كه به دنبال خودش مي گردد

حس آن ماهي در تنگ بلور

كه در انديشۀ دريايي خود غوطه ور است

و فقط مي دانم

جاي من اينجا نيست

و گرفتار هبوطي هستم

كه به من ربط نداشت

مثلِ آش نخورده ،دهن سوخته است

پدري را هوس خوردن گندم گل كرد

و پسر چوب گناه پدرش را مي خورد

من از اين مي ترسم

كه مرا تشنۀ فردوس قلمداد كني

درد من جنت نيست

درد من درد فراق يست عظيم

درد تبعيد به غربتكدۀ تنگ زمين

دوري از مبداّ خويش

دوست دارم كه به اصليت خود برگردم

جاي من اينجا نيست

قفسم دلگير است

گرچه جنسش ز طلاست

مرغ روحم عطش بال گشودن دارد

آسمان منتظر است

شوق رفتن دارم

شوق پرواز به آغوش خدا

به همانجا كه مرا مي طلبد

به كمال مطلوب

بايد از بند تن آزاد شوم

آسمان

arezoo_m
01-06-07, 01:02
Only the registered members can see the link


رفتي و نام تو ز زبانم نمي‌رود

و انديشه‌ي تو از دل و جانم نمي‌رود


گرچه حديث وصل تو کاري نه حد ماست

الا بدين حديث زبانم نمي‌رود


ذکر لب تو کرده‌ام اي دوست سالها

هرگز حلاوتش ز دهانم نمي‌رود


دانم يقين که ماه رخي قاتل من است

جز بر تو اي نگار گمانم نمي‌رود


:11():

arezoo_m
01-06-07, 01:05
Only the registered members can see the link

leila
09-06-07, 05:13
بر ساحل رخوتِ دلتنگي ام بتاز

دريا بدون موج كه دريا نمي شود

leila
09-06-07, 05:22
بي قرارم امشب
حالم اصلا خوش نيست
چند روزي ست كه احساس غريبي دارم
حس آن گمشده اي
كه به دنبال خودش مي گردد
حس آن ماهي در تنگ بلور
كه در انديشۀ دريايي خود غوطه ور است
و فقط مي دانم
جاي من اينجا نيست
و گرفتار هبوطي هستم
كه به من ربط نداشت
مثلِ آش نخورده ،دهن سوخته است
پدري را هوس خوردن گندم گل كرد
و پسر چوب گناه پدرش را مي خورد
من از اين مي ترسم
كه مرا تشنۀ فردوس قلمداد كني
درد من جنت نيست
درد من درد فراق يست عظيم
درد تبعيد به غربتكدۀ تنگ زمين
دوري از مبداّ خويش
دوست دارم كه به اصليت خود برگردم
جاي من اينجا نيست
قفسم دلگير است
گرچه جنسش ز طلاست
مرغ روحم عطش بال گشودن دارد
آسمان منتظر است
شوق رفتن دارم
شوق پرواز به آغوش خدا
به همانجا كه مرا مي طلبد
به كمال مطلوب
بايد از بند تن آزاد شوم
آسمان

aMiR HosSeiN
09-06-07, 11:49
بي قرارم امشب
حالم اصلا خوش نيست
چند روزي ست كه احساس غريبي دارم
حس آن گمشده اي
كه به دنبال خودش مي گردد
حس آن ماهي در تنگ بلور
كه در انديشۀ دريايي خود غوطه ور است
و فقط مي دانم
جاي من اينجا نيست
و گرفتار هبوطي هستم
كه به من ربط نداشت
مثلِ آش نخورده ،دهن سوخته است
پدري را هوس خوردن گندم گل كرد
و پسر چوب گناه پدرش را مي خورد
من از اين مي ترسم
كه مرا تشنۀ فردوس قلمداد كني
درد من جنت نيست
درد من درد فراق يست عظيم
درد تبعيد به غربتكدۀ تنگ زمين
دوري از مبداّ خويش
دوست دارم كه به اصليت خود برگردم
جاي من اينجا نيست
قفسم دلگير است
گرچه جنسش ز طلاست
مرغ روحم عطش بال گشودن دارد
آسمان منتظر است
شوق رفتن دارم
شوق پرواز به آغوش خدا
به همانجا كه مرا مي طلبد
به كمال مطلوب
بايد از بند تن آزاد شوم
آسمان
شعر خوبی بود.
شاعرش کی بود.
دوستان سعی کنند اسم شاعر رو هم ذکر کنند.
اما قشنگترین شعری که خوندم ،یه غزل بود از یکی از بزرگترین اساتید غزل معاصر ،استاد محمد منزوی.
بهتره یه توضیحی اول دربارش بدم.
نمیدونم درباره ی عشق پلنگ و ماه چیزی شنیدید یا نه ؟
این عشق هم یکی از قشنگترین پدیده هاست دقیقا مثل عشق شمع و پروانه .
پلنگ عاشق ماه هستش و همیشه برای دیدن اون به نقاط مرتفع میره.یه خاطر زیبایی ماه و این عشق،پلنگ دوست داره که با پنجه هاشی ماه رو بگیره به همین خاطر از روی نقاط مرتفع به سمت ماه برای گرفتن ماه میپره و در راه عشق به فنا میرسه و میمیره.
و استاد منزوی از این عشق یه قشنگی توی شعرش استفاده کرده.
استاد میگه:
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من،دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد
گه عشق ماه بلند من ،نه برای دست رسیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری،موازیان به ناچاری
که باورمان ز آغاز به یکدیگر نرسیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده ،زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه ی دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود

aMiR HosSeiN
09-06-07, 11:59
امااین دومین غزل از جناب آقای امیر مرزبان هستش .
آقای مرزبان یکی از محبوب ترین شاعر های معاصر هستن
ایشون هفته ی گذشته توی شب شعری که توی دانشگاهمون بر گذار کردیم مهمون ما بودن.
اسم غزلش عروسی هست.شعر عروسی امیر، اونقدر قشنگ هست که هر وقت بخونمش، یه زهرماری بیاد گلومو بگیره فشار بده.. . ارادتمند
غزل عروسی
«ترانه ای برای شادی های تو و غم های من»

موجای خسته دوباره دل به ساحل می زنه
يکی داره توی کوچه ی شما ول می زنه...
صدای ساز مياد ...دارن عروسو ميبرن...
صورتت عروس خانم به ماه کامل می زنه!
دور ماشينو گرفتن ؛ رو سرت گل می پاشن
يکی داره اونطـــــرف با دهنش کل می زنه
سرتو بالا بگير٫ چشماتو وا کن گل من!
داره آسمون برات بارون جِـل جـِل می زنه
(())
يه نفر جلو مياد به من نگاهی بکنه
ميگه:هيکلت به لاتا و اراذل ميزنه!؟
اشکامو نيگا نکن !من يه گدام !دارم ميرم!
يکی اومده برام حرف مداخل ميزنه
بی خيال سوار بشو..برو مگه نمی بينی؟
همه فاميلات ميگن:اين ياروهه چل ميزنه!؟
..........
آخه دعوت نبودم!دست گلم خود تويی!!!
ته سينم يه چيزی دوباره دل دل ميزنه
زود برو ...نيگا نکن...قرصامو...؟ بی خيال عزيز!
قلب من يه عمريه که داره مشکل ميزنه
ــ [آخه وقتی واسه تو نميزنه........خب نزنه!!!
اين صاحاب مرده چرا؟اخه چه حاصل ميزنه؟] ــ
.... .... ... .... ... .... ..... .... ... .... . ...... ...... ..........
ماشينت دور ميشه و دسته ی مطربای مست
داره آهنگ عروسيتو چه خوشگل ميزنه... داره اهنگ عروستو ... داره....
(())(())
داری ميری؟! اينی که با تو ميره قلب منه!
خداييش خودت بگو من به اراذل می خورم؟
اومدم شادی رو با دست خودم بهت بدم...
بعدشم...بازم ميرم زهر هلاهل می خورم
ديوونه؟؟ جون تو من ديوونتم يه عمريه!
آخه من کجا به آدمای عاقل ميخورم؟
.........
تو خودت بی بی دل رو کنار سرباز من....
حالا می بينم دارم سور مقابل می خورم!
اگه حرفام غلطه! دروغ ميگم! فقط بگو!!
مثه بچه های بد ميرم و فلفل ميخورم
به خدا غلط کنم نخوام که خوشبخت بشی
ــ زير سنگای لحد به خاطرت گل می خورم ــ
تو سفيد پوش لباس عروسيتی...مبارکت!!
اين کفن پوشه منم که مُهر باطل ميخورم.
اصلاً اين دمای رفتن جيگرت خنک بشه....
.... رو زمين کوچه تون تو خاک و خون قِل ميخورم!
(())(())(())
قربون چشات... ببين... قربونيتم شدم! برو!!!!!!
من يه عمره دارم از دستای قاتل می خورم...من يه عمره...........

امير مرزبان ....مرداد ۸۳

ارادتمند

aMiR HosSeiN
09-06-07, 12:11
Only the registered members can see the link
و در جواب شما باید بگم :
و آمدیم که عاشق شویم و در گذریم
که راز زندگی و مرگ آدمی این بود.

حالا فرقی نمیکنه که بیاد یا از کسی یاد بگیریش.
مهم اینه که عاشق بشی.
ارادتمند

arezoo_m
09-06-07, 14:12
از در در آمدی و من از خود به در شدم

گویی کز این جهان به جهان دگر شدم


گوشم به راه تا که خبر می دهد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی خبر شدم


گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم


چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب

مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم


دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست

چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم


تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم


من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم


بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان

مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم


او را خود التفات نبودی به صید من

من خویشتن اسیر کمند نظر شدم


گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد؟

اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم

:11():

aMiR HosSeiN
17-06-07, 13:25
ما را به رندی افسانه كردند
پیران جاهل شیخان گمراه

leila
20-08-07, 15:37
دوستي يعني صداقت داشتن

خستگي از دوش هم برداشتن
دوستي را گر تو باور داشتي

صد هزار آينه در بر دا شتي

در تو خورشيد صداقت مي شكفت

در دلت نور رفاقت مي شكفت

كاش مي شدكلمه اي درماه داشت

تا كه بر خورشيد حقيقت راه داشت

leila
20-08-07, 15:40
غروب هميشه واسه من نشونه اي از تو بوده
برام يه يادگاريه جز اون چيزي نمونده
تو ذهن كوچه هاي آشنايي پر شده از پائيز تن طلائي
تو نيستي و وجودمو گرفته شاخه خشك پيچك تنهايي

KING
20-08-07, 21:16
اينجا همه عاشق هستن :دي

anar
23-08-07, 08:29
من يه تازه واردم ولي دلم مي خواست يه شعر هم من بنويسم:

هست ان نيست كه هر لحظه كنارت باشد
هست ان است كه هر لحظه به يادت باشد

شاعرش رو هم نمي دونم

anar
23-08-07, 09:15
نگاهي كرد و من را در به در كرد
يقين كرد عاشقم بعدش سفر كرد

شكستي خورد امد تا بماند
ولي من رفته بودم او ضرر كرد

anar
28-08-07, 15:43
يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم

مصرع بعدي اش هم يادم نمي ياد (حافظ)
و چند تا تك بيتي از حافظ

--------------------------
بي عمر زنده ام و اين بس عجب مدار
روز فراغ را كه نهد در شمار عمر

--------------------------

يا وفا يا خبر وصل تو يا مرگ رقيب
بازي چرخ يكي زين همه باري بكند

-------------------------------

من چه كنم كه تورا نازكي طبع لطيف
تا به حدي است كه اهسته دعا نتوان كرد

---------------------------------

از دست دوري تو شكايت نمي كنم
تا نيست غيبتي نبود لذت حضور

----------------------------------
و يه تك بيتي نمي دونم از كيه ؟!

اشكارا نهان چه مي دارم
دوست مي دارمت به بانگ بلند

تقديم به تمام عاشقان

M A H R A D
28-08-07, 15:56
اشكارا نهان چه مي دارم
دوست مي دارمت به بانگ بلند

البته درستش اینه :

آشکارا نهان کنم تا چند؟ //// دوست می دارمت به بانگ بلند

ضمنا شاعرش هم سعدی هست ...

سپاس از شما دوست عزیز Only the registered members can see the link

anar
28-08-07, 16:01
البته درستش اینه :

آشکارا نهان کنم تا چند؟ دوست می دارمت به بانگ بلند

ضمنا شاعرش هم سعدی هست ...

سپاس از شما دوست عزیز Only the registered members can see the link


مرسي از راهنماييت

من اين شعر را از جايي به همين شكل شنيدم
نميدونستم يه چيزي كم داره ممنون:1. (23):

aMiR HosSeiN
28-08-07, 17:02
يا وفا يا خبر وصل تو يا مرگ رقيب
بازي چرخ يكي زين همه باري بكند




قشنگ بود

حالیا مصلحت وقت در آن میبینم
که کشم رخت به میخانه و بس بنشینم

anar
02-09-07, 08:48
اينها نتيجه تقدير من نبود
اغاز با تو بود تقصير من نبور
فكر نكني دلم برات تنگ نمي شه
فكر نكن نمي شود ببينمت
نمي خوام ببينمت
بببين نگذاشتن با نخواستن كلي فرق داره
مي سپارمت به باراني كه عصر خنك پنجشنيه باريد
و تو اسمشو گذاشتي اتفاق اشنايي

مي سپارمت به ان دو ستاره كه ديگر مال ما نينيست
به تمام زيبايي ها برو زيبا

سرنوشت را نمي توان از سرنوشت

خدا حافظ خدا حافظ

anar
02-09-07, 08:55
تو كيستي كه من اين اينگونه بي تو بي تابم
شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم

توچيستي كه من از موج هر تبسم تو
بسان قايق سر گشته روي گردابم

گفتي شتاب رفتن من از براي توست
اهسته تر برو كه دلم زير پاي توست

با مهر مي گريزي و گويا كه غافلي
آرام سايه اي همه جا در قفاي توست

اي دل نگفتمت حذر از راه عاشقي
رفتي بسوز اين همه آتش سزاي توست

جستم از دام به دام آر گرفتار دگر
من نه آنم كه فريب تو خورم بار دگر

شد طبيب من بيمار مسيحا نفسي
توبرو بهر علاج دل بيمار دگر

anar
02-09-07, 09:07
خدا قسمت كند يك شب به هجران مبتلا گردي
كمي با درد جان سوز دلم من آشنا گردي

خدا قسمت كند يك شب بماني منتظر شايد
بفهمي حال زارم را دگر بي مدعا گردي

خدا قسمت كند يك شب بگيرد بغض سنگيني گلويت را
و آن لحظه به دنبال خدا گردي

خدا قسمت كند يك شب چو من در اوج تنهايي زحرفي بشكند قلبت
غمين و بي نوا گردي

خدا قسمت كند يك شب رود خواب از نگاه تو
گريزان و گرفتار شبي بي انتها گردي

خدا قسمت كند يك شب ز يارت بشنوي حرفي
كه همچون من زيك جمله تو محتاج عطا گردي

خدا قسمت كند يك شب بفهمي عاقبت دردم
بسوزي تا ابد شايد تو هم مانند من گردي

anar
02-09-07, 09:12
نالم از دست تو اي ناله كه تاثير نكردي
گرچه او كرد دل از سنگ تو تقصير نكردي

شرمسار توام اي ديده از اين
گريه خونين كه شدي كور و تماشاي رخش سير نكردي

اي اجل گر سر ان زلف درازم به كف افتد
وعده هم گر به قيامت نهي دير نكردي

عشق همدست به تقدير شدو كار مرا ساخت
برو اي عقل كه كاري توبه تدبير نكردي

anar
02-09-07, 09:14
داستانها دارم از دياران كه سفر كردم بي تو

از دياران كه گذر كردم بي تو

بي تو ميرفتم تنهاي تنها

وصبور ي مرا كوه تحسين مي كرد

anar
02-09-07, 09:19
امواج نواي تو به من ميرسد از دور
دريايي من و تشنه مهر تو چو ماهي

وين شعله كه با هر نفسم مي جهد از جان
خوش مي دهد از گرمي اين شوق گواهي

ديدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سر خوشم از لذت اين چشم به راهي

اي عشق تورادارم داراي جهانم
همراه تويي هر چه تو گويي و تو خواهي

(مشيري)

anar
02-09-07, 09:26
ياد پر مهر تو در ان روز نخست
نرود از دل من تا نرود از تن جان

چون شدم شيفته روي تو از شرم مرا
برلب اوردن ان شيفتگي بود گران

من فرومانده در انديشه كه ناگاه نگاه
جست از گوشه چشم من و امد به ميان

دردمي با تو بگفت انچه مرا بود به دل
كرد دشوارترين كار بزودي اسان

تو به پاسخ نگهي كردي و در چشم زدن
گفتني گفته شدو بسته شد انگه پيمان

(رعد اذرخشي )

----------------------------
كاش حالا هم به همين اسوني بود!!!!!

M A H R A D
02-09-07, 11:43
رازقی پرپر شد

باغ در چله نشست

تو به خاک افتادی

کمر عشق شکست

ما نشستیمو تماشا کردیم!

anar
03-09-07, 07:37
نرم نرم از چاك پيراهن تنش را بوسه داد
سوختم در آتش غيرت ز نيرنگ نسيم

زلف بي آرام از آه من آيد به رقص
شعله بي تاب مي رقصد به آهنگ نسيم

anar
03-09-07, 07:40
با يار به گلزار شدم رهگذري
بر گل نظري فكندم از بي خبري

دلدار به من گفت كه شرمت بادا !
رخسار من اينجا و تو برگل مينگري

(مولوي)
(شعر قبلي هم از رهي معيري بود)

anar
03-09-07, 07:43
به خدا حافظي تلخ تو سوگند نشد
كه تو رفتي و دلم ثانيه اي بند نشد

(فاضل نظري)

anar
03-09-07, 07:56
از همان روزي كه يوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزي كه با شلاق و خون ديوار چين را ساختند

آدميت مرده بود

گرچه آدم زنده بود

anar
03-09-07, 15:15
بسيارند كه مي خواهندت ومن نيز

اما نه !

كه آنان براي تو تنها مي ميرند

ومن تنها براي تو زنده ام .......

anar
03-09-07, 15:19
---من اين شعر رو خيلي دوست دارم ----

آري تو اي هميشگي كه در ذره ذره هاي بودنم جاري هستي
هستي ام از توست

پس اي طروات باراني
هميشه افتابي باش
وبرايم بتاب
كه من يعني همه تو

aMiR HosSeiN
03-09-07, 17:50
دوست عزیز ممنون از شعر های قشنگی که میذاری.

بیشتر خودت رو معرفی کن البته توی تاپیک معرفی کاربران.

Shahryar
04-09-07, 08:36
من شعر زیبا خیلی شنیدم از امروز سعی می کنم روزی چند تا بگذارم :

ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر کهن در گذریم
با هفت هزار سالگان سر به سریم ...

( حکیم عمر خیام )

Shahryar
04-09-07, 08:43
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند !

بچه ها معنیش خیلی قشنگه ها !

(حافظ )

anar
04-09-07, 14:07
" دوست "

فرخ صباح انكه تو بر وي نظر كني
فيروز روز انكه تو بر وي گذر كني

ازاد بنده اي كه بود در ركاب تو
خرم ولايتي كه تو انجا سفر كني

ديگر نبات را نخرد مشتري به هيچ
يكبار اگر تبسم همچون شكر كني

اي افتاب روشن و اي سايه هماي
ما را نگاهي از تو تمام است اگر كني

من با تو دوستي و وفا كم نمي كنم
چندان كه دشمني و جفا بيشتر كني

مقدور من سري است كه در پايت افكنم
گر زانكه التفات بدين مختصر كني

عمري ست تا به ياد تو شب و روز مي كنم
تو خفته اي كه گوش به اه سحر كني

داني كه رويم از همه عالم به روي توست
زنهار اگر تو روي به رويي دگر كني

گفتي كه ديروز به حالت نظر كنم
اري كني چو بر سر خاكم گذر كني

شرط است سعديا كه به ميدان عشق دوست
خود را به پيش تير ملامت سپر كني

وز عقل بهترت سپري بايد اي حكيم
تا از خدنگ غمزه خوبان حذر كني
(سعدي)

anar
04-09-07, 14:23
شبي ياد دارم كه چشمم نخفت
شنيدم كه پروانه با شمع گفت

كه من عاشقم گر بسوزم رواست
ترا گريه و سوز باري چراست ؟

بگفت اي هوادار مسكين من
برفت انگبين يار شيرين من

چو شيريني از من به در مي رود
چو فرهادم اتش به سر مي رود

همي گفت و هر لحظه سيلاب درد
فرو مي دويدش به رخسار زرد

كاي مدعي عشق كار تو نيست
كه نه صبر داري نه ياراي ايست

تو بگريزي از پيش يك شعله خام
من استاده ام تا بسوزم تمام

ترا عشق اگر پر بسوخت
مرا بين كه از پاي تا سر بسوخت

همه شب دراين گفتگو بود شمع
بديدار او وقت اصحاب جمع

نرفته زشب همچنان بهره اي
كه ناگه بكشتش پريچهره اي

همي گفت و مي رفت دودش به سر
كه اينست پايان عشق اي پسر

اگر عاشقي خواهي اموختن
بكشتن فرج يابي از سوختن

(سعدي )
اين شعر معني خاصي ميده

anar
04-09-07, 14:26
از چرخ به هر گونه همي دار اميد
وز گردش روزگار ميلرز چو بيد

گفتي كه پس از سياه رنگي نبود
پس موي سياه من چرا گشت سفيد

(حافظ)

anar
04-09-07, 14:28
گفتم دل را به پند درمان كنمش
جام را به كمند سر به فرمان كنمش

وين شعله چگونه از دلم سر نكشد ؟
وين شوق ؟! چگونه از تو پنهان كنمش ؟

anar
04-09-07, 14:32
بر خاك چه نرم مي خرامي اي مرد
ان گونه كه بر كفش تو ننشيند گرد

فردا كه جهان كنيم بدرود به درد
اه ان همه خاك را چه مي خواهي كرد ؟!

anar
05-09-07, 15:32
اي زن كه دلي پر از صفا داري
از مرد وفا وفا مجو هرگز

او معني عشق را نمي داند
راز دل خود به او مگو مگو هرگز

M A H R A D
05-09-07, 15:43
اي زن كه دلي پر از صفا داري
از مرد وفا وفا مجو هرگز

او معني عشق را نمي داند
راز دل خود به او مگو مگو هرگز
این شعرش مشکل داره!!
البته نه مشکل عروضی
بلکه مشکل معنایی!

anar
05-09-07, 16:31
فكر نكنم فروغ دروغ گفته باشه نه
اگه واقعا كلاهمان را قاضي كنيم
----------------------------------------
اينم يه دو بيت ديگه از فروغ

ترا افسون چشمانم زره برده است و مي دانم
كه سر تا پا سوز خواهش بيمار مي سوزي

دروغ است اين اگر پس ان دو چشم رازگويت را
چرا هر لحظه به چشم من ديوانه من ديوانه مي دوزي

anar
08-09-07, 15:33
ان سيه دست سيه داس سيه دل كه تو را چون گلي با ريشه
از زمين دل من كند و ربود نيمي از روح مرا با خود برد
نشد اين خاك به هم ريخته هموار هنوز
ساقه اي بودم پيچيده بر ان قامت مهر
ناتوان ،‌ نازك ،‌ترد
تند بادي برخاست تكيه گاهم افتاد
برگ هايم پژمرد ....
روزها طي شد ، از تنهايي مالامال
شب همه غربت و تاريكي و غم بود و خيال
همه شب چهره لرزان تو بود كز فراسوي سپهر
گرم مي امد و در ايينه اشك فرود
نقش روي تو در اين چشمه پديدار هنوز
تو گذشتي و شب وروز گذشت
ان زمان ها به اميدي كه تو بر خواهي گشت
پاي هر پنجره مات مي نشستم به تماشا تنها !
گاه بر پرده ابر گاه در روزن ماه
چشم ها دوخته ام بر در و ديوار هنوز
دوستت دارم بسيار هنوز
(مجيد.م )

anar
08-09-07, 15:35
وفا

در زمانيكه وفا قصه برف تابستان است
و صداقت گل نايابي
ودر چشمان پاك شقايق ها
عابر بي عاطفه غم جاري است
به چه كس بايد گفت
با تو انسانم و خوشبخت تر ين
(مهدي اخوان ثالث)

anar
08-09-07, 15:36
دلم مي خواست يكبار دگر او را كنار خويش مي ديدم
به ياد اولين ديدار درچشم سياهش خيره مي ماندم
دلم يكبار دگر همچو ديدار نخستين پيش پايش دست و پا مي زد
شراب اولين لبخند در جام وجودم هاي هو ميكرد
غم گرمش نهانگاه وجودم را جستجو مي كرد
دلم مي خواست :
دست عشق – چون روز نخستين –
هستي ام را زير رو مي كرد !‌
(مشيري )

anar
08-09-07, 15:37
زيباي جاودانه

من با نگاه اول از اين جام جانفزا سرمست مي شوم
وز اين همه لطافت و زيبايي و جمال بايك نگاه دگر از دست مي شوم
حرفي مراست با تو اي دشت دلفروز
حرفي گواه عشق و من و شوق و شور من
بخشيدني است بي شك بر من غرور من :
چندين هزار سال
بسيار كس كه با تو كنار تو زيسته است
هرگز كسي چو من
اينگونه عاشقانه تو را ننگريسته است !

( مشيري )

anar
08-09-07, 15:39
مرا احساس خوشي است با توبود ن
چه بسيارند غمين مردماني كه ياراي يافتن كسي را ندارند تا با او قسمت كنند زندگيشان را
يا شوقي ندارند در پاسداشت را بطه هايشان
سپاس است تو را كه سهيم گردانده اي احساساتت را با من
راست گويمت مرا شكيب بي تو بودنم نيست
با تمام وجود دوست مي دارمت


I love you so deeply….

anar
08-09-07, 15:42
هر چند همگان مي خواهند بدانند كه نيازمنداويند كه مهمند كه محبوبند

ميخواستمت بگويمت اگر چنين نيازي داشتي

مي خواهم هماني باشم كه تو را اطمينان خاطر باشد

كه محبوبي كه مهمي و دوستت دارم

سوزان پرليس شوتز

anar
08-09-07, 15:45
سپيده دمان انگه كه مهر فروزان
روز را روشني مي بخشد چشم مي گشايم
با حس كردن تو و نخستين انديشه اي كه تو را مي ربايد تو هستي دوستت دارم
و شانگاهان كه خيره مي مانم به تيرگي درختان نقش گرفته از سوسوي ستارگان كم فروغ
فرو رفته در جذبه اي از تماس تو در ارامشي تمام و اخرين انديشه اي كه تو را مي ربايد تو هستي دوستت دارم


سوزان پرليس شوتز

anar
08-09-07, 15:53
حرفي نيست سفارشي نيست جزاينكه :
چشماي روشنت يه كم كاشكي هواي منو داشت ....... فقط همين
كسي كه دست خودش نيست اما
اگر نخواهد هم هميشه به تو فكر ميكند!
م. حيدر زاده

anar
08-09-07, 15:53
شب همه بي تو كار من شكوه به ماه كردن است
روز ستاره تا سحر تيره به اه كردن است
خود برسان به شهريار اي كه در اين محيط غم
بي تو نفس كشيدنم عمر تباه كردن است

anar
08-09-07, 15:53
دست من خورد به ابي كه نصيب تو نشد
چشم من ديد در ان اب روان تصويرم
مادرم داد به من درس وفاداري را
عشق شيرين تو اميخته شد با شيرم
يا ابوالفضل (ع)

anar
08-09-07, 15:54
شنيده اي كه توان انتظار يار كشيد
نمي توان وسط كوچه انتظار كشيد
بصد اميد رسيدم به وعده گاه ولي
نيامدي و اميدم به انزجار كشيد
كجا رواست كه از دست دوست هم بكشد
كسيكه اينهمه از دست روزگار كشيد
اگر تو عيسي وقتي نياز ما به دمي است
بيا مترس نخواهم تو را به دار كشيد

Shahryar
09-09-07, 12:44
دید موسی یک شبانی را براه

کو همی‌گفت ای گزیننده اله

تو کجایی تا شوم من چاکرت

چارقت دوزم کنم شانه سرت


جامه‌ات شویم شپشهایت کشم

شیر پیشت آورم ای محتشم

دستکت بوسم بمالم پایکت

وقت خواب آید بروبم جایکت

ای فدای تو همه بزهای من

ای بیادت هیهی و هیهای من


گفت موسی با کی است این ای فلان


گفت با آنکس که ما را آفرید

این زمین و چرخ ازو آمد پدید

گفت موسی های بس مدبر شدی

خود مسلمان ناشده کافر شدی


همینجوری انقد گفت که چوپانه ترسید و فکر کرد که چه گناهایی که نکرده.


گند کفر تو جهان را گنده کرد

کفر تو دیبای دین را ژنده کرد



گر نبندی زین سخن تو حلق را

آتشی آید بسوزد خلق را



دوستی بی‌خرد خود دشمنیست

حق تعالی زین چنین خدمت غنیست

با کی می‌گویی تو این با عم و خال

جسم و حاجت در صفات ذوالجلال



گفت ای موسی دهانم دوختی

وز پشیمانی تو جانم سوختی

جامه را بدرید و آهی کرد تفت

سر نهاد اندر بیابانی و رفت



وحی آمد سوی موسی از خدا

بنده‌ی ما را ز ما کردی جدا

تو برای وصل کردن آمدی

یا برای فصل کردن آمدی




ما زبان را ننگریم و قالرا

ما روان را بنگریم و حالرا



چونک موسی این عتاب از حقشنید

در بیابان در پی چوپاندوید




عاقبت دریافت او را وبدید
گفت مژده ده که دستوریرسید


هیچ آدابی و ترتیبیمجو
هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو

اگه جاییش را نفهمیدید بگین تا توضیح بدم ...

من به این شعر خیلی اعتقاد دارم ...

موفق باشید
شهریار:11():

leila
14-09-07, 04:54
خدایا در تنهاترین تنهاییم تنهای تنهایم نذار.

leila
15-09-07, 04:53
چقدر دل نگران ايستاده اي گل من

هميشه تلخ وگران ايستاده اي گل من

تو هم شبيه مني، از تبار ققنوسي

هزار شعله به جان ايستاده اي گل من

ميان چشم تو غرقند رودهاي جهان

سكوتِ در فوران ايستاده اي گل من

به سرو قامت تو دل سپرده شاعر مست

فقط تويي كه چنان ايستاده اي گل من

سخن زهجرت و پاييز مگو بهار دلم

بمان،هميشه بمان،ايستاده اي گل من

leila
15-09-07, 04:57
حياط خانه دلگير است

حتي

ماه هم

نمي خندد...

تو نيستي و

دستانم گرمي دستت را به تخيل گرفته است

حسرت !

از در و ديوار مي باردو من

ماه را در انعكاس آيينه چشمانت كم دارم

و طعم

بوسه هاي آتشينت

حسي ايست كه مرا به جنون رهنمون مي سازد

تو نيستي و

حالا دانه هاي انگور چون زهر هلاهل است در كامم

و

نبودنت

چون خار

در چشمانم...

leila
15-09-07, 04:59
ايكاش تو مرگ مرا آرزو كني

يا دشنه اي در دل تنگم فرو كني

چشمان تو آيه صبح قيامت است

پلكي بزن تا كه مرا زيرو رو كني

مي خواهم از خاك تنم گِل بسازي و

دست مرا دسته دور سبو كني

يك روز مي رسد كه نباشم و تو مرا

در حسرت خاطره ها جستجو كني

خال لبت نقطه اوج خيال هاست

گر بوسه را مثل عسل در گلو كني

قلب من و چشم تو از دست مي روند

اين هر دو را يك شب اگررو به رو كني

گريان نبينمت كه دلم پاره مي شود

با خنده ات بكوش ، دلم را رفو كني

leila
15-09-07, 05:02
باد در موي تو پيچيد ودلم پرپر شد

يعني اين حادثه بر عاشقي ام منجر شد

تو به آيينه نظر كردي و من خود ديدم

ماه در چشم تو افتاد و شكوفاتر شد

همه ذرات دلم گرد تو آمد به طواف

حجرالاسود چشمان تو كه محور شد

اين چه رازيست كه انگار مس شاعري ام

ناگهان بر محك عشق تو خورد و زر شد

اين هم از معجزه چشم تو بودست كه مرد

اينچنين پوست عوض كرد و كسي ديگر شد

دست تقدير مرا تا به كجا خواهد برد

باد در موي تو پيچيد و دلم پرپر شد

leila
15-09-07, 05:06
زن نه كه يك الهه ناز است دلبرم
مثل خدا بنده نواز است دلبرم
چشمش دريچه ايست به كشف و شهود من
پيشانيش مهر نماز است دلبرم

aMiR HosSeiN
15-09-07, 11:59
دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ايوان مي روم و انگشتانم را

بر پوست كشيده شب مي كشم

چراغهاي رابطه تاريكند

چراغهاي رابطه تاريكند

كسي مرا به آفتاب

معرفي نخواهد كرد

كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردني است.

aMiR HosSeiN
15-09-07, 12:01
حياط خانه دلگير است
حتي
ماه هم
نمي خندد...
تو نيستي و
دستانم گرمي دستت را به تخيل گرفته است
حسرت !
از در و ديوار مي باردو من
ماه را در انعكاس آيينه چشمانت كم دارم
و طعم
بوسه هاي آتشينت
حسي ايست كه مرا به جنون رهنمون مي سازد
تو نيستي و
حالا دانه هاي انگور چون زهر هلاهل است در كامم
و
نبودنت
چون خار
در چشمانم...
بسار عالی.
از کی بود؟

leila
16-09-07, 05:17
گفتمش تا که باشد یادگاری ماندنی
تا بماند زینتی جاودان و ستودنی

leila
16-09-07, 05:21
بسار عالی.
از کی بود؟
__________________
گفتمش تا که باشد یادگاری ماندنی
تا بماند زینتی جاودان و ستودنی

anar
17-09-07, 17:22
چه ببر ها كه در اين كوه ناپديد شدند
چه سرو ها كه در اغوش من شهيد شدند

نيامدند سفر كردگان اين كوچه
چه چشم هاي سياهي به ره سفيد شدند

در انتظار مرام رفيق هاي قديم
هزار مرتبه تقويم ها جديد شدند

هنوز پنجره مان تا خروس خوان باز است
خبر دهيد به انها كه نا اميد شدند

بر امدند شبي با هزار دست دعا
هزار قفل فروبسته را كليد شدند

دو واژه از دو لبي را كنار هم چيدند
دو بيت ناب سرودندو بو سعيد شدند

سياهي از همه جا روسياهي از همه رو
خوشا به حال شهيدان كه روسفيد شدند

سعيد بيابانكي

leila
18-09-07, 05:37
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را زبلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من دل مغرورم پریدو پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود

leila
18-09-07, 05:40
اگه تو بخوای دوباره پا می شم
نفر اول عاشقا می شم
دوباره برات گل یاس میارم
عزیزم هر چی دلت خواس میارم

leila
18-09-07, 05:41
دنيا به دور شهر تو ديوارْ بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
كى عيد مى‏رسد كه تكانى دهم به خويش؟
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است
شب‏ها به دور شمع كسى چرخ مى‏خورد
پروانه‏اى كه دل به دلِ يار بسته است
از تو هميشه حرف زدن كار مشكلى است
در مى‏زنيم و خانه گفتار بسته است
بايد به دست شعر نمى‏دادم عشق را
حتى زبان ساده اشعار بسته است
وقتى غروب جمعه رسد، بى‏تو، آفتاب
انگار بر گلوى خودش دار بسته است مى‏ترسم آخرش تو نيايى و پُر كنند
در شهر: شاعرى ز جهان، بار بسته است

leila
18-09-07, 05:41
خود را اگرچه سخت، نگه‏دارى از گناه
گاهى شرايطى‏ست كه ناچارى از گناه
هر لحظه ممكن است كه با برق يك نگاه
بر دوش تو نهاده شود بارى از گناه
گفتم: گناه كردم اگر عاشقت شدم
گفتى: تو هم چه ذهنيتى دارى از گناه
سخت است اين‏كه دل بكنم از تو، از خودم
از اين نفس كشيدن اجبارى از گناه
بالا گرفته‏ام سر خود را اگرچه عشق
يك عمر، ريخت بر سرم آوارى از گناه
دارند پيله‏هاى دلم درد مى‏كشند
بايد دوباره زاده شوم - عارى از گناه

leila
18-09-07, 05:42
غـروب، دهکـده، ساحل،مسـافـري ابــري
کــــنـار آبــــي امـواج :عـابـــري ابــــــــري

شکسته،گمشده،بي سرپـناه،ســرگردان
اســيرمــانده مـــيـان دوايــري ابــــــــــري

کنار دست سپيدش دو بـرگ کاغذ خيــس
و رو بــه روي نـگــاهش مناظــري ابــــري

چه سرنوشــت کبودي،چه قدر بـي پايان!
شبــيه هجــرت مـــرغ مهاجـري:ابـــــــري

بلــــند شـــد که بنــوشــد تمـــام دريـــا را
ومحــو گـشــت ميان جــزايــري ابــــــــري

و روزنـامه ي فردا نوشـت:«مرگ عجـيـب!
غروب،دهکـده،پايان شاعـري ابــــــري...»

leila
18-09-07, 05:42
کاشانه ام کجاست ؟ کجاي جهان شعر؟
جا مانده ام غريــــبه و تنها ميان شعـــــر

يا راه خـــانه را به غزل هاي من ببخـــش
يا طعم مرگ را بچشان بر زبان شعـــــــر

گفتند: « آسياب به نوبت » و سالهاست
در نوبتيم و هــيچ نخورديم نان شعـــــــر

زنداني حصــــار تباهـــي منـــم ؛ قبـول ؛
اما قسم به جان رهايي،به جان شـــعرــ

روزي کـــلاغ شعر ســپيد تو مــي شــوم
تنها براي يک وجب از آسمان شعـــــــــر!

aMiR HosSeiN
18-09-07, 11:00
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را زبلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من دل مغرورم پریدو پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود
چه زیباست این غزل از استاد غزل معاصر،محمد منزوی

و من کاملش میکنم:
اگرچه هیچ گل مرده زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود..
گل شکفته خداحافظ،اگرچه لحظه ی دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود

leila
21-09-07, 05:01
ممنون از اینکه شعر رو کامل کردی:merci:

leila
22-09-07, 00:44
تو کیستی که من بی تو این گونه بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم

leila
22-09-07, 00:45
آسمان را به تو مي دهم فقط به تو
به تو كه شبي مانند صاعقه به جانم زدي
و من هنوز در آتش عشقت
مي سوزم


و تو حتي مرا فوت هم نمي كني تا كمي خنك شوم

leila
22-09-07, 00:51
سيب سرخي را به من بخشيد و رفت عاقبت بر عشق من خنديد و رفت اشک در چشمان سردم حلقه زد بي مرووت گريه ام را ديد و رفت ......

leila
22-09-07, 00:54
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از پيش تو اما عقب سر نگران ما گذشتيم و گذشت آن چه تو با ما كردي تو بمان با دگران ٬ واي به حال دگران

aMiR HosSeiN
22-09-07, 22:55
محکوم به لحظه ها و دقایقم
در همه ی زمانهایی که
بی تو !
با یاد تو.....
وبی خبر از توام.
دقایق نمیگذرند و خبری هم از تو
نمیآید...........
مرا باور کن!
مرا در این دلواپسی باور کن....
مرا در این دلواپسی ها باور کن....
که چگونه بی تاب تو ام.
بیا.....
دیشب از صدای تو دلشاد و سرمست
واکنون از فراغ تو بی تاب و سرسخت
بیا....
گرچه ندیدنت مرا این گونه برده است...
ولی بیا و نگاه خالیم را ....
ولی بیا و نگاه خالیم را؟!
نمیدانم،
نمیدانم
کاش .................

leila
24-09-07, 05:46
آفتاب را به تو نمي دهم
تا خرده خرده بشكني اش وازآن هزار ستاره بسازي
ماه را به تو نمي دهم
تا به خاطر كوه نور ، درياي مرواريد را انكار كني
ستاره ها را به تو نمي دهم
تا بگويي خوشا شب هاي بي مهتاب
آسمان را به تو مي دهم
تا نداني كه چه بايد كرد

homi2008
01-10-07, 18:25
پرسيد: به خاطر کي زنده هستي؟ با اينکه دوست داشتم باتمام وجود
داد بزنم به خاطر تو ، بهش گفتم: به خاطرهيچکس ...
پرسيد پس به خاطر چي زنده هستي؟ با اينکه دلم داد مي کشيد
به خاطر تو ، با يه بغض غمگين بهش گفتم: به خاطرهيچکس ...
ازش پرسيدم تو به خاطر چي زنده هستي؟
در حالي که اشک تو چشماش جمع شده بود گفت:
به خاطرکسي که به خاطرهيچ زندست...

anar
04-10-07, 10:31
ميخورد خون دلم مردمک چشم و سزاست

که چرا دل به جگر گوشه مردم دادم
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
ببخشيد بچه ها مي خواستم اگر کسي نظري در مورد اين شعر داره بنويسه؟مهــــــــــــــــ ـــــــــــــــمه!!!!
"از نظر عشقولانه"

anar
15-10-07, 15:37
يعني کسي از اين شعر سر در نمي اره؟

leila
30-10-07, 17:38
ساعتي كه هق هق گريه در گلويت شكست
من كوله بار خود را بستم
مي روم به سوي بيكران
من مسافر جاودانگي هستم
اشك ميجوشد از ديده گان ترم
هست اما تا ابد ياد تو در سرم
ياد آن قامت رعنا وداغ لبان
هنوز از آن جام لبان مستم
در پيچ پيچ مسير عمر
به آخرين نگاهت قسم
واژگونه ميبينم دنيا را
واي ما چپ كرده ايم .

anar
03-11-07, 09:22
روز مبادا



وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونان که بايدند
نه بايد ها...



مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم :
باشد براي روز مبادا !
اما
در صفحه هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه مي داند ؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد !



* * *



وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايد ها...



هر روز بي تو
روز مبادا است !

anar
03-11-07, 09:23
اگه دستم به جدایی برسه
اونو از خاطره ها خط می زنم
از دل تنگ تمومه ادم ها
از شب و روز خدا خط می زنم
اگه دستم برسه به اسمون
با ستاره ها قیامت میکنم
نمی ذ ارم کسی عاشق نباشه
ماه و بین همه قسمت میکنم


وقتی گاهی من و دل تنها می شیم
حرفهای نگفتنی را میشه دید
میشه تو سکوت بین ما دوتا
خیلی از ندیدنی ها رو شنید
قصه جدایی ما آدم ها
قصه دوری ماست از خودمون
دوری من و تو از لحظه عشق
قصه سادگی گمشدمون

anar
03-11-07, 09:24
وعده کردم که به تو سر نزنم
برسم تا دم در در نزنم
قول دادم به غزلهای خودم
زل به چشمان تو دیگر نزنم
مطمئن باش خیالت راحت
گله ای از تو به دفتر نزنم
این چه رسمیست که باید یک عمر
حرف خود را به تو اخر نزنم
برو ای عشق برو تا اینکه
روی دستان تو پرپر نزنم

anar
03-11-07, 09:25
مهم نيست فردا کجايي مهم اينه هر جا هستي دوستت دارم
مهم نسيت تا ابد با هم نباشيم مهم اينه تا ابد دوستت دارم

مهم نيست قسمت چي ميشه

مهم اينه قسمت شد دوستت داشته باشم

anar
03-11-07, 09:26
به من چيزي بگو شايد ،
هنوزم فرصتي باشه
هنوزم بين ما شايد، يه حس تازه پيداشه
يه راهي رو به من وا كن
تو اين بيراهه بن بست
يه كاري كن براي ما ، اگه مايي هنوزم هست
به من چيزي بگو از عشق
از اين حالي كه من دارم
من از احساس شك كردن ، به احساس تو بيزارم
تو هم شايد شبيه من تو اين برزخ گرفتاري
تو هم شايد نميدوني چه احساسي به من داري
گريزي جز شكستن نيست
منم مثل تو مي دونم
نگو بايد بريد از عشق
نه مي توني نه مي تونم
به من چيزي بگو شايد ،
هنوزم فرصتي باشه
هنوزم بين ما شايد، يه حس تازه پيداشه
يه راهي رو به من وا كن
تو اين بيراهه بن بست
يه كاري كن براي ما ، اگه مايي هنوزم هست
به من چيزي بگو از عشق
از اين حالي كه من دارم
من از احساس شك كردن ، به احساس تو بيزارم
تو هم شايد شبيه من تو اين برزخ گرفتاري
تو هم شايد نميدوني چه احساسي به من داري

Shahryar
03-11-07, 20:56
من مست مي عشقم، من مست مي عشقم
هشيار نخواهم شد، هشيار نخواهم شد
از خواب خوش مستي، از خواب خوش مستي
بيدار نخواهم شد، بيدار نخواهم شد
امروز چنان مستم، از باده دوشينه
امروز چنان مستم، از باده دوشينه
تا روز قيامت هم هشيار نخواهم شد
تا هست ز نيك و بد در كيسه من نقدي
تا هست ز نيك و بد در كيسه من نقدي
در كوي جوانمردان عيار نخواهم شد
عيار نخواهم شد
من مست مي عشقم، من مست مي عشقم
هشيار نخواهم شد، هشيار نخواهم شد
از خواب خوش مستي، از خواب خوش مستي
بيدار نخواهم شد، بيدار نخواهم شد
از دوست به هر خشمي آزرده نخواهم گشت
از يار به هر رخمي افگار نخواهم شد
افگار نخواهم شد
چون يار من او باشد، بي‌يار نخواهم ماند
چون غمخورم او باشد، غمخوار نخواهم شد
غمخوار نخواهم شد
تا دلبرم او باشد، دل بر دگري نبندم
تا غمخورم او باشد، غمخوار نخواهم شد
چون ساخته دردم، در حلقه نيارامم
چون سوخته عشم، در نار نخواهم شد
چون سوخته عشم، در نار نخواهم شد
در نار نخواهم شد
من مست مي عشقم، من مست مي عشقم
هشيار نخواهم شد، هشيار نخواهم شد
از خواب خوش مستي، از خواب خوش مستي
بيدار نخواهم شد، بيدار نخواهم شد

prince of darkness
06-11-07, 18:24
ماکه می ترسیم از هجرت دوست

کاش می دانستیم لحظه هایی که به هم نزدیکیم

چه بهایی دارد

کاش می دانستیم

که سفر یعنی چه...

و چرا مرغ مهاجر وقت پرواز

به خود می لرزد.

prince of darkness
06-11-07, 18:29
ميخواهي سكوت كن
در نارنجي پيراهن بلند ناز
حرفي نيست
ــ اما
در خاموشي خويش
شنيدني‌تر
مي نمايي
ــ نازنين !

prince of darkness
06-11-07, 18:30
از قرن ِ چندم چشمهايم می آيم

سرفه ام ميگيرد از هوای زمستانی ِ اين آفتاب

خورشيد هم ديگر مال ما نيست

يک هرزه ی تن فروش ؛

که ابرها ،

قبل از رسيدن ِ پايش به خيابان ما

در آغوشش می کشند

ابرها اين روزها

مردهای پولداری هستند

که حسابهای مغزشان خاليست...

prince of darkness
06-11-07, 22:57
حکايت جالبيست که فراموش شدگان فراموش کنندگان را هرگز فراموش نمي کنند...

prince of darkness
06-11-07, 23:05
اعتراف گناهي ناکرده
عذابم مي دهد
هنگامي که در پوست چشمانت نمي گنجي.
به کسانتان بگوييد : در مرگ کسي گريه نخواهم کرد.
در پاييز خاطره هاي تو
آنقدر گريستم
که تطهير استخوان هاي پوسيده ام
کافور ذهنت را کفا يت نمي کند.

****
مهتاب کنيد
هلال پيشانيم را .
به نيمه رسيده ايم.

prince of darkness
09-12-07, 22:20
مهم نیست تمام سرزنش ها را می پذیرم
به بهانه تولد حقایق
غم انگیزی که درد را به درد می آورد
و آتش را می سوزاند
سکوت می کنم تا به خاک سپردن آخرین خاکسترهای
آرزوی برباد رفته ام آبرومندانه باشد،
گریه می کنم با شکوه ،
مثل اقیانوس ،
بلند مثل کوه ،
او نمی شنود و نمی داند که ماه ،
خوشبختی مشترک همه بی ستاره هاست

anar
15-12-07, 15:36
تو را همه جا میبینم
هستی و من فریاد می کنم نام بلندت را
می دانم می شنوی صدایم را
پس منتظرم نگذار..

Security
15-12-07, 22:36
من که میدانم شبی عمرم به پایان میرسد ... نوبت خاموشی من سهل و آسان میرسد

من که میدانم که تا سرگرم بزم هستیم ... مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان میرسد

پس چرا عاشق نباشم پس چرا عاشق نباشم

من که میدانم به دنیا اعتباری نیست نیست ... بین مرگ و آدمی قول و قراری نیست نیست

من که میدانم عجل ناخوانده و بیدادگر ... سر زده میآید و راه فراری نیست نیست

پس چرا عاشق نباشم پس چرا عاشق نباشم

من که میدانم شبی عمرم به پایان میرسد ... نوبت خاموشی من سهل و آسان میرسد

پس چرا عاشق نباشم پس چرا عاشق نباشم

Security
15-12-07, 22:41
عاشق دوست ز رنگش پیداست

بی دلی از دل تنگش پیداست

نتوان نرم نمودش به سخن

این سخن از دل سنگش پیداست

یار امشب پی عاشق كشی است

من نگویم، زخدنگش پیداست.

Security
15-12-07, 22:42
آن كه دل خواهد، درون كعبه و بتخانه نیست

آنچه جان جوید به دست صوفی بیگانه نیست

گفته های فیلسوف و صوفی و درویش و شیخ

درخور وصف جمال دلبر فرزانه نیست

Security
15-12-07, 22:46
با دل تنگ به سوی تو سفر باید كرد

از سر خویش به بتخانه نظر باید كرد

پیر ما گفت ز میخانه شفا باید جست

از شفاجستن هر خانه حذر باید كرد

گر دل از نشئه ی می دعوی سرداری داشت

به خود آیید كه احساس خطر باید كرد

prince of darkness
21-12-07, 12:20
شب را با پنجره
و تو را تكرار مي كنم
همه شب
يا تو را بر دوش مي كشم
دستت را مي گيرم
قدم مي زنيم در اتاق كوچكم
نور كمي دارد
اما
باران از پنجره اش پيداست
من هم باران مي شوم
و مي چكم
بر بنودن هم اكنونت سنجاق مي كنم

Armin-N
21-12-07, 16:34
با یک دل غمگین به جهان شادی نیست
تا یک ده ویران بود آبادی نیست
تا در همه جهان یکی زندان هست
در هیچ کجای عالم آزادی نیست

M A H R A D
22-12-07, 14:00
با یک دل غمگین به جهان شادی نیست
تا یک ده ویران بود آبادی نیست
تا در همه جهان یکی زندان هست
در هیچ کجای عالم آزادی نیست

ایول آرمین جان

اینو داریوش خونده شنیدی ؟! :D

leila
05-01-08, 23:23
به تو

به چشمان تو معتاد شده ام

روزی سه اذان

پنج وعده

با سرنگ خيال

تمام تو را سر می دهم

در رگهايم

تا گيجِ گيج

گيج درتو

بنشينم به نظاره ويراني ام

می خواهم

غوطه ور شوی در خونم

تا در هم شکنی رخوت ديرپايم را

تا باتو برخيزم

از خواب يخ زده قرنهای بی عشق

می خواهم تو را در چشمهايم بالا بکشم

و خيره خيره در تو آب شوم

و باز دوباره

با چشمهای مخدره ات

بيرون کنم خمار را

از اين قرنهای

بی عشق

بانو

من به چشمان تو معتاد شده ام

leila
05-01-08, 23:25
من چندمين سنگ محک بودم بگو با من

چند آينه ديدی و دور انداختی تا من

با سادگی زير غبار خويش گم بودم

پيدا چو گشتی تو شدم تصوير پيدا من

حالا که ديدی ساده ام گرد از رخم بردار

دستی بکش بر گونه ام حرفی بزن با من

تقسيم کن در بين مان از خود گذشتن را

از ناز کردن هاتو بگذر از سروپا من

خارم اگر در چشم غير عيبم نکن ای گل

تصويری از گل داده ام در ديده ام جا من

يک لحظه عاشق گشتن و يک عمر بيتابی

سودی نخواهم کرد در بازار سودا من

حالا که مارا هم محک کردی و سنجيدی

انصاف اگر داری بگو مشکل تويی يا من

leila
05-01-08, 23:27
عشقی که به من فرصت فرياد نمی داد

کاش اين همه بيداد به تو ياد نمی داد

يا قصه شيرين به دهانت نمی آموخت

يا در کف من تيشه فرهاد نمی داد

حيرانم از اين نکته که طوفان غرورت

خاکستر مارا زچه بر باد نمی داد

مرغ دل از آنروز که در دام تو افتاد

ديگر نفسی نغمه دلشاد نمی داد

شاعر اگرت آتش اقبال نمی سوخت

کس نکته ای از عشق به تو ياد نمی داد

leila
05-01-08, 23:27
رفتی و

نديدی

خروش دو رود کوچک را در چشمان عشق زده مردی

که خيس می کند

ريل های متروک را بعد رفتنت

ايکاش

عقربه های ساعت ايستگاه

بر می گشت به

ساعت 20/7 دقيقه

به نگاه آخرت

وقتی

دستت را برايم تکان می دادی

و لبخندی سرد

که زیبا ئيت را دوچندان می کرد

دلم آشوب می شود

بانو

وقتی می انديشم

که این ريل ها که تو را با خود می برند

به پريشانی من ختم می شود

دلتنگم بانو

دلتنگ ...

arven_andomil
06-01-08, 14:02
حالا تو فكر كن كه من هر روز دلم برايت تنگ مي شود..
تو فكر كن كه تمام روز ها را برايت شعر مي گويم و شبها دلم مي گيرد...
تو فكر كن تنهايي من بي تو هرگز پر نمي شود...
و من هم فكر مي كنم كه تو شايد گاهي دلت برايم تنگ شود .. و گاهي...تنها شايد گاهي ياد من باشي ..
و من هم فكر مي كنم كه اين هم مي گذرد و تمام دلخوشي هاي منطقي ام را براي خود تكرار مي كنم...

arven_andomil
06-01-08, 14:02
اعتراف مي کنم!
هميشه از آخر نبودن تو ترسيده ام
از اتفاق رنجيدنت
از دوباره خواب نديدنت
از تنهايي سياه ترانه هايم
از سکوت ممتد نفسهايم
از خودم !
از تو !
آنقدر بچگي کردم
تا مجبور شدي به پرسيدن سال تولدم
باورت نشد
خنديدي و گفتي :
خانمي شدي براي خودت
خنديدم : براي خودم ؟
خنديدي !! خنديدي !! خنديدي !!
اعتراف مي کنم !
گاهي از تکرار خنده هايت ترسيده ام
از تامل و فکري که مي کني
از نگاههاي کش دارت
از بزرگيت ، صبوريت
از تحمل دستهاي سخاوتمندت
از خودت !
از من !
اعتراف مي کنم !
من ، ساده به دنيا آمده ام
و اين بي انصافي است.

prince of darkness
09-01-08, 22:23
ديده اي گنجشگكي كوچك را؟
او را ميان دستان خود گرفته اي هيچ ؟

ضربان قلب كوچكش را لمس كرده اي ؟

از خود پرسيده اي كه تندي طپش قلبش از چه روست ؟


آياز ترس چنين سراسيمه ميطپد؟

ترس از مرگ ... ؟

ترس از گرفتار آمدن ... ؟

ترس از قفس ... ؟

نه نه نه ... كه ضربان قلبش گرمي دست ترا تجربه ميكند

گرمی مهربانيت را لمس ميكند

وازرخوت و عطش گرماي دستانت كه مهربانست

همچنان مي طپد و مي طپد و مي طپد

prince of darkness
09-01-08, 22:24
شعرهايم را باد برد
مثل هرشب از كنار پنجره
و من تنها شدم مثل غريبه در خودم
در هجوم بي كسي ها
در حصار خستگي ها
منزجر از باد وحشي شب و آوار غم
آينه را در هم شكستم بازم
خسته از دار و ندار زندگي
چشم به ديوار اتاق
پيش رو آينه و شمعدان قديمي و كبود
روي طاقچه آنطرف
ساعت كهنه و خاك خورده پنجاه سال پيش
لحظه ها دلگير است
نفسم مي گيرد
موج فرياد در اتاق خالي از حجم و صدا مي پيچد
باد وحشي ناگهان
پنجره ها را در هم مي كوبد
قلب ساعت بي صدا مي ايستد
لحظه ها آهسته در قلب زمان مي ميرند
شعرهايم در هوا پر مي زنند
باد آنها را در فضا گم مي كند
لحظه ايي مي گذرد - به خودم مي آيم - ولي انگار دير است
متحير لب پنجره باز مي نشينم
پر پر شعرهاي خود را توي باد مي نگرم

prince of darkness
09-01-08, 22:24
بگذار
باران بيايد
و تو بيايي و بماني
تا تمام خاطره را
زير باران
تا يك نگاه عميق
تا يك تبسم عاشقانه
تا لبخند
تا بوسه
تا يك آغوش گرم
و تا يك نفسي دوباره
پيش ببري

prince of darkness
09-01-08, 22:28
خيال ميکنم
در آبهاي جهان قايقي است
ومن - مسافر قايق - هزارها سال است
سرود زنده دريانوردي هاي کهن را
به گوش روزنه هاي فصول مي خوانم
و پيش مي رانم
مرا سفر به کجا مي برد ؟
کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند
وبند کفش به انگشتهاي نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟
کجاست جاي رسيدن , و پهن کردن يک فرش
و بي خيال نشستن
و گوش دادن به
....
و در کدام بهار درنگ خواهي کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
شراب بايد خورد
و در جواني يک سايه راه بايد رفت
همين

anar
12-01-08, 08:50
دشت مي بلعيدكم كم پيكر خورشيد را
بر فراز نيزه مي ديدم سر خورشيد را
اسمان كو تا بشويد با غبار اشكها
گيسوان خفته در خاكستر خورشيد را
چشم هاي خفته در خون شفق را واكنيد
تا بيبيند كهكشان پرپر خورشيد را
بوريايي نيست در اين دشت تا پنهان كند
پيكر از بوريا عريانتر خورشيدرا
نيمي از خورشيد در سيلاب خون افتاده بود
كاروان مي برد نيم ديگر خورشيد را
كاروان بود و گلوي خمي زنگوله ها
ساربان دزديده بود انگشتر خورشيدرا
اه اشتر ها چه غمگين و پريشان ميروند
بر فراز نيزه مي بينم سر خورشيد را

Shahryar
12-01-08, 10:14
بشنو اين نكته كه خود را زغم آزاده كني / خون خوري گر طلب روزي ننهاده كني

آخرالامر گِل كوزه گران خواهي شد / حاليا فكر سبو كن كه پر از باده كني

گر از آن آدمياني كه بهشتت هوس ست / عيش با آدمئي چند پريزاده كني

خاطرت كي رقم فيض پذيرد هيهات / مگر از نقش پراكنده ورق ساده كني

تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف / مگر اسباب بزرگي همه آماده كني

اجر ها با شدت اي خسرو شيرين دهنان / گر نگاهي سوي فرهاد دل افتاده كني

كار خود گر به خدا باز گذاري حافظ / اي بسا عيش كه با بخت خدا داده كني

anar
15-01-08, 16:03
حالا تو فكر كن كهمن هر روز دلم برايت تنگ مي شود..
تو فكر كن كه تمام روز ها را برايتشعر مي گويم و شبها دلم مي گيرد...
تو فكر كن تنهايي من بي تو هرگز پرنمي شود...
و من هم فكر مي كنم كه تو شايد گاهي دلت برايم تنگشود .. و گاهي...تنها شايد گاهي ياد من باشي ..
و من هم فكر مي كنم كه اين هم مي گذرد و تمام دلخوشي هاي منطقي ام را برايخود تكرار مي كنم...

anar
15-01-08, 16:22
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگي
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید

گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا
تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید

گفتمش تصویری از لیلی ومجنون رابکش
عکس حیدر(ع) در کنار حضرت زهرا(س)کشید

گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن
در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید

anar
15-01-08, 16:24
امير كشور دلهاست عباس
به يكتايي قسم يكتاست عباس
اگر چه زاده ي ام البنين است
وليكن مادرش زهراست عباس

anar
15-01-08, 16:25
چه ها بياين تماشا
بابا رفته سمت نخلا
خم شدو يه چيزي برداشت
داره ميبوسه با اشكاش
چيه تو دست بابا ؟مگه قران خداست؟
الهي من بميرم دستاي عمو جداست

anar
15-01-08, 16:25
پرسیدم از هلال چرا قامتت خم است؟
گفتا خموش که ماه محرم است

گفتم محرم است چرا چنین خموش؟
گفتا مگر عزای حسین ماتمی کم است ...

anar
15-01-08, 16:29
داني كه چرا خون خدا خون حسين (ع) است ؟
چون عالم و آدم همه مجنون حسين (ع) است

anar
15-01-08, 16:34
(( حسینیه عرش ))


از عــــرش ... از میــــــــان حسینـیـه خــــدا
آمـــد صــــدای نالـــه (( حـی علــی العـزاء ))
جمــــع ملائکـه همـــه گریــــان شـدند و بعد
گفـتنـد تسـلـیــت همـــه بر ســـــاحت خــدا
جبریل بال خـــدمت خـــود را گشـــود و گفت
یارب اجــــازه هست شــوم فرش این عــزا ؟
آدم زجنـــت آمــــــد و نالـــه کنــــان نشست
در بـزم استـجــــــابـت بـــی قـیـد هــر دعـــا
او کـه هــزار بــار به گــــــریــه نشستـــه بود
یک (( یا حسین)) گفت و همان لحظه شد به پا
آری تمــــــام رحمــت خـــود را خــدا گرفت...
گستــــرد بر محـــــرم این اشـک و گریـــه ها
آنگاه گفت : روضـــه بخـــوان (( ایها الرسول ))
جــــانـم فــــدای تشنـــــه لب دشــــت کربلا
***********
روضـــه تمـــام گشــت ولی مـــادری هنـــوز
آیــد صــدای گریـــه اش از بین روضــــــــه ها

prince of darkness
17-01-08, 22:11
دستهایم را تا ابرها بالا برده ای

و ابرها را تا چشمهایم پایین

عشق را در کجای دلم .....

پنهان کرده ای که :

هیچ دستی به آن نمیرسد !

prince of darkness
17-01-08, 22:16
Only the registered members can see the link سلام به همه عاشقان امام حسین (ع) Only the registered members can see the link

دلخوشم من چون گداي اين درم

هم گداي فاطمه هم حيدرم

سوي اين در هست دائم دست من

نيست حاجت بر سراي ديگرم

آبرويم از در اين خانه است

زين سبب از خلق عالم برترم

تا که آيد نام زيباي حسين (ع)

اشک آيد از دو چشمان ترم

روضه‌هايش چون به گوشم مي‌رسد

مي‌زند بر سينه و دل آزرم

کاش مي‌شد کربلا باشم شبي

تا به برگيرم مزار دلبرم

ياد دارم کودکي بودم ولي

شور عشقي بود دائم در سرم

تا که آيام محرم مي‌رسيد

مي‌نمودم رخت ماتم در برم

ياد دارم مانده در گوشم هنوز

گريه‌هاي بي صداي مادرم

اينچنين مي‌گفت با صد شور و شين

من فداي کام عطشان حسين (ع)

prince of darkness
17-01-08, 22:19
بوي بهشت مي وزد از كربلاي تو

اي گشته بادجان دو عالم فداي تو

برخيز و باز بر سر ني آيه اي بخوان

اي من فداي آن سر از تن جداي تو

اندر منا ذبيح يكي بود و زنده رفت

اي صد ذبيح كشته شده در مناي تو

رفتي بپاس حرمت كعبه بكربلا

شد كعبه ي حقيقي دل، كربلاي تو

اجر هزارعمره وحج درطواف تست

اي مروه و صفا بفداي صفاي تو

با گفتن رضاً بِقَضائِك به قتلگاه

شد متحد رضاي خدا با رضاي تو

تو هرچه داشتي بخدا دادي اي حسين

فردا خداست جلّ جلالُه جزاي تو

Only the registered members can see the link (یا حسین ع) Only the registered members can see the link

*armita*
17-01-08, 22:32
چشم چشم دو ابرو نگاه من به هر سو
پس چرانيستي پيشم نگاه خيس تو كو
گوش گوش دو تا گوش دو دست باز يه آغوش
بيا بگير قلبمو يادم تو را فراموش
چوب چوب يه گردن جايي نري تو بي من
دق ميكنم ميميرم اگه تو دور شي از من
دست دست دو تا پا ياد تو مونده اينجا
يادت مياد كه گفتي بي تو نميرم هيچ جا؟
من؟ من؟ يه عاشق
همون مجنون سابق

rasool08
28-01-08, 08:40
شاه باشی ، عشق کیش ماتت میکند :give_rose:

miladfans
28-01-08, 10:50
با سلام
نگار دلپسند من توئی ، تو ***** مه خورشید بند من توئی ، تو
نباشد دور از تو قلبم نارسایی **** بتا ، شعر بلند من تویی ، تو
:1. (21)::1. (21)::1. (21)::1. (21)::1. (21):

Labyrinth
28-01-08, 12:03
دنگ ... دنگ ...
ساعت گیج زمان در شب عمر
میزند پی دی پی زنگ
زهر این فکر که این دم گذراست
می شود نقش به دیوار رگ هستی من
لحظه ام پرشده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده است
لیک چون باید این دم بگذارد
پس اگر میگریم
گریهام بی ثمر است
و اگر می خندم
خندهام بیهوده است
دنگ ... دنگ ...
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت،نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز
مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
برلب سرد زمان ماسیده است
تند بر می خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد،آویزم
آنچه می ماند از جهد به جای
خنده لحظه پنهان شده از چشمانم
و انچه بر پیکر او می ماند
نقش انگشتانم
دنگ ... دنگ ...
فرصتی از کف رفت
قصه ای گشت تمام
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر
وارهانیده از اندیشه من رشته حال
وز رهی دور و دراز
داده با پیوندم با فکر زوال
پرده ای می آید
می رود نقش پی نقش اگر
رنگ می لغزد بر رنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ :
دنگ ... دنگ ...
دنگ ...

anar
28-01-08, 14:43
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی کهببینی چه می‌کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آبو آتشم

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم

باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم

سرویشدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم

دارم چو شمع سرغمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم

هر شب چو ماهتاب بهبالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم

لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم

ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کارتست من همه جور تو می‌کشم

anar
28-01-08, 14:48
ای غنچه‌ی خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خودمی‌بندی و ما را ز سر وا میکنی
از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم
کاختنگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی
ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی
با چون منی نازک خیال ابرو کشیدناز ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی
امروز ما بیچارگان امیدفردائیش نیست
این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی
ای غم بگو از دستتو آخر کجا باید شدن
در گوشه‌ی میخانه هم ما را تو پیدا میکنی
ما شهریارابلبلان دیدیم بر طرف چمن
شورافکن و شیرین‌سخن اما تو غوغامیکنی

Labyrinth
28-01-08, 14:57
انار جان چندبار این شعر رو نوشتی همین رو بلد بودی :love: :wink:

anar
29-01-08, 16:37
آمدي جانم به قربان ولي حالا چرا ؟
بي وفا بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا ؟
نوشدارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي
سنگدل اين زودتر مي خواستي حالا چرا ؟
عمر مار ار مهلت امروز و فرداي تو نيست
من كه يك امروز مهمان توام فردا چرا ؟
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان نازكن با ما چرا ؟
وه كه با اين عمر هاي كوته بي اعتبار
اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چرا ؟
آسمان چون جمع مشتاقان ، پريشان مي كند
درشگفتم من نمي پاشد ز هم دنيا چرا ؟
شهريارا بي حبيب خود نمي كردي سفر
راه عشق است اين يكي بي مونس و تنها چرا ؟
بي مونس و تنها چرا ؟
تنها چرا ؟
حالا چرا ؟

anar
29-01-08, 16:39
فریاد شکسته



گفتم مگر به صبر فراموش من شوی
کی گفتم آفت خرد و خوش من شوی ؟
فریاد را به سینه شکستم که خوشترست
آگه به دردم از لب خاموش من شوی
سوزد تنم در آتش تب ای خیال او
ترسم بسوزمت چو هماغوش من شوی
بنگر به شمع سوخته از شام تا به صبح
تا باخبر ز حال شب دوش من شوی
ای اشک ، نقش عشق وی از جان من بشوی
شاید ز راه لطف ، خطا پوش من شوی
می نوشمت به عشق قسم ای شرنگ غم
کز دست او اگر برسی ،‌نوش من شوی
گر سر نهد به شانه ی من آفتاب من
ای آفتاب ،‌جلوه گر از دوش من شوی

سیمین ز درد کرده فراموش خویش رااما تو کی شود که فراموش من شوی ؟

arven_andomil
29-01-08, 23:02
دم به کله میکوبد و شقیقه اش به دو شقه میشود
بی آنکه بداند حلقه آتش را خواب دیده است
عقرب عاشق

leila
05-02-08, 17:09
مردي كه در تنهايي خود ني لبك مي زد



گويي دم از بي اعتباري فلك مي زد



مي سوخت، مي افروخت ، مي فرسود در جانش



خود را به سنگ عاشقي هايش محك مي زد



از يك طرف غربت و از يك سوي تنهايي



بر زخمهاي كهنه اش دائم نمك مي زد



در حسرت چشم خماريني دل شاعر



ديشب براي يك پُك سيگار لك مي زد



حس غريبي مثل رويايي ترين اميد



دزدانه بر اعماق احساسش سرك مي زد



مردي كه روزي از نگاهش عشق جاري بود



مي ماند و در تنهايي غربت كپك مي زد



گر چه زميني بود و پادر گِل هرزگاهي





طبع بلندش طعنه بر مُلك ومَلك مي زد



مي رفت تا در سايه شب گم كند خود را



مردي كه در تنهايي خود ني لبك مي زد

leila
05-02-08, 17:11
عشقمون زلال و پاكه مي دونم كه خوب مي دوني





يادمه يه روزي گفتي اينو از چشمام مي خوني





تو اگه روي زميني ،هديه اي از آسموني





دوس دارم تا وقت مردن نري و پيشم بموني





دوس دارم دستاي گرمت مرهم غربت من شه





آرزوم اينه كه يك شب دلت هم صحبت من شه





سر بزارم روي زانوت ، تو برام قصه بخوني





بگي تا هميشه هستي نمي ري پيشم مي موني





مگه من از تو چي ميخوام غير مهربوني ،هيچي





با يه لبخند تو مي توني نسخه منو بپيچي





آره من مريض عشقم ، تو طبيبمي مي دونم





بين خوشگلاي دنيا تو حبيبمي مي دونم





مَثَل من وتو مِثل مَثَل تشنه و آبه





من و تو كه خوب مي دونيم درمون تشنگي آبه





وقتي كه من تو رو دارم چه نيازي كََس نميخوام



بخدا وقتي تو باشي حتي من نفس نميخوام





تو برام جون و جهوني ، بسكه خوب و مهربوني





دوس دارم همه بدونن تو برام آروم جوني





مثل محرابه دو ابروت چه مقدسه نگاهت

leila
05-02-08, 17:12
اي عشق بسوي تو دويدن تا كي؟



هي وعدۀ رفتن ورسيدن تا كي ؟



در حسرت پروانه شدن مانده دلم



هي پيله به دور خود تنيدن تا كي ؟



احساس پلنگي ام به جوش آمده است



اي ماه به سوي تو جهيدن تا كي؟



يك شب بنشين سير تماشا كنمت



اي خوب، تو را خوب نديدن تا كي؟



شيريني محضي و عنايت نكني



آن شهد لبت را نمكيدن تا كي ؟



از پاي فتاده ام به فريادم رس



اي عشق بسوي تو دويدن تا كي ؟

leila
05-02-08, 17:14
ايكاش تو مرگ مرا آرزو كني



يا دشنه اي در دل تنگم فرو كني



چشمان تو آيه صبح قيامت است



پلكي بزن تا كه مرا زيرو رو كني



مي خواهم از خاك تنم گِل بسازي و



دست مرا دسته دور سبو كني



يك روز مي رسد كه نباشم و تو مرا



در حسرت خاطره ها جستجو كني



خال لبت نقطه اوج خيال هاست



گر بوسه را مثل عسل در گلو كني



قلب من و چشم تو از دست مي روند



اين هر دو را يك شب اگررو به رو كني



گريان نبينمت كه دلم پاره مي شود



با خنده ات بكوش ، دلم را رفو كني

leila
05-02-08, 17:16
چقدر دل نگران ايستاده اي گل من

هميشه تلخ وگران ايستاده اي گل من

تو هم شبيه مني، از تبار ققنوسي

هزار شعله به جان ايستاده اي گل من

ميان چشم تو غرقند رودهاي جهان

سكوتِ در فوران ايستاده اي گل من

به سرو قامت تو دل سپرده شاعر مست

فقط تويي كه چنان ايستاده اي گل من

سخن زهجرت و پاييز مگو بهار دلم

بمان،هميشه بمان،ايستاده اي گل من

prince of darkness
05-02-08, 22:57
بعد از آن كه دو واژه‌ي عزيز من را نوشت، آماده بودآنچه را نمي تواند بگويد حذف كند. نمي‌خواست بنويسد، دلش براي او تنگ شده، اما مي‌خواست، هر عبارتي را كه بوي رضايت حاصل از نبودن او را داشت حذف كند. ... مي‌خواست بنويسد ( هميشه به تو فكر مي‌كنم) ، اما اين هم از آن چيزهايي بود كه نمي توانست زيرش را امضا كند!!!

2sib
18-02-08, 16:34
:love:
شب بی ستاره بودن
شب دوری از چشاته
شب بی ترانه موندن
شب دور از نفساته
به خدا بدون چشمات
اسمون رنگی نداره
کاش بیای منو ببینی
تو شبای بی ستاره
پرم از حس شکستن
مثل شیشه های خونه
توبیا ستاره ای باش
تو شبای بی نشونه
لحظه لحظه دیدن تو
واسه من یه انتظاره
انتظار تا کی غریبه
وقتی دلا بی قراره
:love:

bahare
18-02-08, 16:37
همنفس گلم سلام ، دیگه یه گوله آتیشم
مضحکه دوستم نداری ، دلم می خواد بیای پیشم
عجیبه ، وقتی نمی خوای من یکی دوونه ترم
منتظرم ناز کنی و فقط بشینم بخرم
یکی می گفت ، که آدما ، بیشترشون اینجورین
بر عکس آرزوهاشوم ، عاشق هم تو دورین
ولی تو چی ، نه دوریو ، نه نزدیکی دلت می خواد
اولش اینجور نبودی ، خوب یادمه ، یادت می یاد؟
باز که مث قبلیا شد ، باز که م یذارمش کنار
چشات چه برقی می زنه ، تو قاب عکست ، رو دیوار
راستی یه چیزی رو بگم ، پشت سرم حرف می زنن
می گن که جادو کردنش ، دوستن اونا یا دشمنن ؟
همش می پرسن اون چی شد ؟ آره دیگه تو رو می گن
یکی می گفت اینجور کسا ، فکر یه آدم دیگن
چیکار کنم ، خودت بیا ، جواب حرفا رو بده
به قول جویا هوا ، بهمنه ، نامساعده
به تو نمی شه راس نگم ، از این خیالا ترسیدم
از تو چه پنهون یه کمی پنهونی از تو رنجیدم
به اونا چیزی نمی گم ، به هیچکی حرفی نزدم
هر چیه من مال توام، این کارا رو خوب بلدم
اما تا کی ؟ باید تا کی این نقشا رو بازی کنم؟
حالا که راضین همه ، باید تو رو راضی کنم ؟
راستی عجب دنیاییه ، کاراش غریب و وارونس
دیوونه کم بود ، خودشم از همه بیشتر دیوونس
ببین گلم ، بهشت من، طاقت شونه هام کمه
عین یاس همسایمون ، شاخه ی آرزوم خمه
زخم زبون آدما هر ثانیه زیادتره
همش می گن کجاس ؟ چی شد ؟ تو رو نمی خواد ببره ؟
مادربزرگ می گفت برو طالعتو یه جا ببین
منم آوردم عکستو ، گفتم تو فالم اینه ، این
همه بهم می خندیدن ، تو هم بودی می خندیدی ؟
کاش خودتو به جای من می ذاشتی و می فهمیدی
خب دیگه دردا خیلی شد ، به درد آوردم سر تو
گفتم شاید دریابی این دیوونه ی پرپر تو
یه سر بزن ، یه کار بکن ، اینجا یه کم آروم بشه
منم اگه دوس نداری ، بگو بذار تموم بشه
یه نامه ی تابستونی ، تو یک شب ابری تیر
تکلیفمو روشن کن و حق دل من و بگیر
دوست دارم تکراریه ، خیلی بهت نیاز دارم
قلبمو با هر چی توشه ، واست ، تو نامت می ذارم
اگه دوسم داشتی که هیچ ، فقط رو نامه دس بکش
اگر نه ، راحت بگوو بدون من نفس بکش
فقط حقیقتو بگو ، هر چی تو قلبت می گذره
به حرف قلبت گوش بده ، اینجوری خیلی بهتره


:1. (21):

2sib
18-02-08, 16:42
:love:
من دلم رو به تو دادم
تو ولی دل به هوس
هم نفس بودم و تو
اما همیشه بی نفس
فکر میکردم که دلت
تموم دنیاست واسه من
دلت اما واسه من
هیچی نبود جز یه قفس

***********
نفرین به تو که سایه دردی
یخ بسته دلت از بس که سردی
تو موندی سر دو راهی اما
یک روز تو پشیمون بر میگردی
نفرین به تو که پر از فریبی
اسمت اشناست اما غریبی
یک روز تو پشیمون می شی اما
از من تا همیشه بی نصیبی
:love:

aMiR HosSeiN
18-02-08, 21:28
من از آن روز که در بند توام آزادم

2sib
18-02-08, 21:43
:love:
خیلی وقته اینجا پرسه میزنم
جای رد پات و من ،
نیستی و بوسه میزنم
اگه حتی تو جوابمو ندی
من بازم با عکس تو حرف میزنم

تسلیت قلب صبورم
دیگه اون دوست نداره
سهم اون یه عشق تازه
سهم تو طناب داره
بسه اشکاتو نگه دار
غم تو یکی 2 تا نیست
پا نزار روی غرورت
جای اون به زیر پا نیست
:love:

bahare
19-02-08, 11:01
من از برق نگاهت می گریزم
من از موی سیاهت می گریزم

برای آنکه اشکت را نبینم
همین حالا ز آهت می گریزم

برای آنکه نفرینم نگویی
ز بغض و ناله هایت می گریزم

برای آن که خورشیدم بمانی
من از شکل چو ماهت می گریزم

برایم نامه دادی من چه گویم؟
که از آن نامه هایت می گریزم

نوشتی عشق بازاری ندارد
من از طرز نگاهت می گریزم

نوشتی خسته ای از عشق و مستی
من از آن شکو ه هایت می گریزم

نوشتی می گریزی از من و دل
من اما پا به پایت می گریزم
:1. (21):

2sib
19-02-08, 12:01
:love:
یار بالا بلند
ناز ابرو کمند
خوشگل و مو بلند
شیرینی مثل قند
تو یکی یه دونه
عزیز در دونه
این دل دیونه
عاشقت میمونه
:love:

bahare
19-02-08, 12:09
شبی از پشت یک تنهایی نمنک و بارانی ترا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب سکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم که چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
دانم کجا تا کی برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرتو تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم :1. (21):

2sib
19-02-08, 12:33
:love:
تو همون فرشته ای از جنس ادم
تو واسم نشونه از خدای عالم
تو همونی که تو خنده هام شریکی
توی درد و غصه ها واسم طبیبی
توهمون رویای پاکی که توی شب های من بود
تو یه قطره از خدایی

**********
تو همون بودی و هستی که میخوام براش بمیرم
از خدا خواستم همیشه پیش تو اروم بگیرم
تو واسم دنیاس عشقی تو تموم لحظه هامی
تازه میشه روح و جونم وقتی که تو پابه پامی
از خدا میخوام همیشه که کنار تو بمونم
شمع باش پروانه میشم تا کنار تو بسوزم
وقتی چشمات گریه میکرد ارزوم بود که بمیرم
کاش بودم کنارت ای گل تا که دستاتو بگیرم
تو یه قطره از خدایی
:love:

bahare
19-02-08, 14:47
از بس که آسمان دلم ابریست
تمام خاطراتم نمناک شده است
نمی دانم چرا؟
دریا را هم که دیدم
به یاد تو افتادم
روی ماسه های ساحل نوشتم
اگر طاقت شنیدن داری
من شهامت گفتن دارم
دوباره به دریا نگاه کردم
باز برگشتم
این بار روی ماسه ها نوشتم
دوست دارم
:1. (21):

2sib
19-02-08, 14:56
:love:
در به در و شکستم
از دست دنیا خستم
اخه مگه به جز تو
دل به دل کی بستم
این رسم عاشقی نیست
این قانون زمین نیست
اخه تو عالم من
دل که خریدنی نیست
معشوقای زمینی
عشقو چه سخت میبینید
چه راحت و چه اسون
دل میدید و میگیرید
:love:

bahare
19-02-08, 15:32
خلوتی می خواهم
قلمی از گل یاس
دفتری جنس بلور
بنویسم از عشق
بسرایم از نور

روی خط های نسیم
دو قدم راه روم
بکشم شکل تورا
و به دستت انگور

یادم افتاد شبی
رفته بودیم ته باغ
تو به من می گفتی
بنویس
چشم شیطان شده کور

من نوشتم برکاج
که پرم از تو و عشق
دوستت خواهم داشت
تا سراشیبی گور

تو به من خندیدی
و به اینده در راه نه چندان هم دور

عشق رادار زدند
سر هر کوچه صبح
باز هم جار زدند
دلتان زنده به گور
دلتان زنده به گور
:1. (21):

2sib
19-02-08, 16:02
:love:
بازم به می خونه میرم اقا دایی
بی دل و مستونه میرم اقا دایی
بگو کجایی ؟ اقا دایی
اقای مایی اقا دایی
نوکرت داره پیلی میره
تو دلش قیری ویری میره
:love:

Eshghe_door
19-02-08, 16:32
من آهنگ غریب روزگارم
غمی در دشت های سینه دارم
تمام هستی ام یک قلب پاک است
که آن را زیر پایت میگذارم

2sib
19-02-08, 17:57
:love:
نوبتی هم باشه حالا نوبت رقص منه
نوبت رقص منو اواز بی نقص منه
پاشو همکاریت هم ای دل ربا با ما بکن
مثل من از جون و دل ای نازنین غوغا بکن
:love:

bahare
20-02-08, 14:22
کاش می شد بر بندم کوله بارم را
بگذ رم از این زمین خاکی
تا ناکجای آسمان ها بروم
نه... چشم بندم
تا انتهای زندگی را بدوم
تلخی این لحظه ها دیدنم را تاب نیست
بزرگ رنجیست زندگی
ماندنم را نای نیست
راه من بیراهه بود
اینک اینجاست
ژرفای تاریک زندگی
که مرگ، شیرین تر از زندگی
زندگی، تلخ تر از مرگ
وفقط تکرر
درد، درد، درد
می خواهند بربایند همه احساسم را
پرده هایم، رنگ هایم را
ودر آن اندیشه
تا ربایند عمق نگاهم را
چه عبث فکر پلیدی...
من جا گذاشتم
روزی در چشمانت
نگاهم را
واز آن پس دیدم
اشکهایت در گریزند همه وقت
نکند اشک
آب کند
بشوید
ببرد
نگاهم را
آه که این بیهوده است
همچو کوه است غرور تو ومن
استوار و در دل بیقرار شکستن
من از آنم ترس است
بعد وصل آن خطوط موازی
بر زبان ها افتد
قصه ی ما عاشقان مغرور
وآن هنگام که شاگردی
دراندیشه ی وصال ماست
معلم فریاد برآرد
عاشقان مغرور
هرگز به هم نمی رسند
این درس امروز ماست...


:1. (21):

2sib
20-02-08, 14:32
:love:
می زدم و لولم
مستم و شنگولم
حال خوشی دارم
کیفورم و جورم
پاهام چرا اینقدر کج و راست میشه
بی معرفت هر جا دلش خواست میشه
عشقم کشیده اینجوری باشم
خوبه که ادم عشقی باشه داشم
:love:

bahare
20-02-08, 14:40
دلم گرفت از این همه سکوت
چرا؟ مرا نمی خوانی
دلم گرفت از این همه تنهایی
چرا؟ نمی ایی

تا من دوباره معنای عشق را بفهمم
وسعت عمیق جاذبه را
...

چرا گریه نکنم؟
وقتی که جمعه به غروب می رسد

چه هفته هایی که بی تو رفتند
و چه هفته هایی که بی تو می ایند
اینجا شمعی رو به خاموشیست
و این خانه پر است از آه
آه!!
که انتظار هم به ستوه آمده


از کدام کوچه خواهی آمد؟
کدام روز؟

دلم گرفت از این همه دیوار
که مرا از تو دور می کند
دلم گرفت از این همه کوچه
که بن بست است

بگذار
سر راهت
تنها ترین منتظر باشم
تا تو هم تنها ترین
خاطره سبز من باشی

2sib
20-02-08, 14:48
:love:
بی تو صدام پوسیده
بی تو چشام خشکیده
بی تو دلم رنجیده
بی تو ...... بی تو
بی تو صدام پوسیده
بی تو چشام خشکیده
بی تو دلم رنجیده
بی تو ...... بی تو
:love:

bahare
20-02-08, 14:52
سیلی باران به گوشم می زند
وه ! که این سیلی به گوشم آشناست
می شناسم دست خیسی را که باز
همچنان سیلی به گوشم می زند
خوب می دانم که غمگینم ولی
ریشۀ نامهربانی ها کجاست؟
*
می دوم در خاطرات کودکی
خوب می آرم بیاد
سال هایی دور بود
مادرم آمد به ایوان بهار
*
تا که باران را شنید
مادرم دستی به موهایش کشید
گفت: تو آماده باش
مهربانی زیر باران می رسد

*
مهربانی خسته است
کوله بارش را بگیر
مهربانی چای می خواهد
بریز
مهربانی غصه دارد
زودباش
دستمالی را بیار
اشک هایش را بگیر
*
سال ها می گذرد
همچنان منتظرم
تاکه باران سیلی اش را می زند
زود از جا می پرم
*
می گذارم روی میز
چای و دستمال تمیز
...

2sib
20-02-08, 14:56
:love:

با تو زندگی برام قشنگه
عشق برای رسیدنت می جنگه
هر کی بیاد جلوش خودم میگیرم
چشام و میبندم از زندگیم دیگه سیرم
:love:

Eshghe_door
20-02-08, 15:09
اومدي بشکني بشکن از من ساده چي مونده
قبل تو هر کي بوده تمام تار و پود سوزونده
هميني که باقي مونده واسه دلخوشي تو
بشکن تيکه تيکه هاي مو بردن آخرين عشقم تو بکن

Eshghe_door
20-02-08, 15:10
:love:
نگاهي كردومن را دربه در كرد

يقيين كرد عاشقم بعدش سفر كرد

شكستي خورد آمد تا بماند

ولي من رفته بودم او ضرر كرد
:love:

bahare
20-02-08, 15:12
اگر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی ِ آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی ِ پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار ِ هر ور ِ دیوار!
از این ترانه ی تار...
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ِ ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت ِ دیده و دل،
که ورد ِ زبان ِ کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت ِ تنهایی نخواهم شنید!
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر ِ سفید،
به گوشت نمی رسید؟
تمام دامنه ی دریا را گشتم تا پیدایت کردم!
آخر این رسم و روال ِ رفاقت است،
که دی نیمه راه ِ رؤیا رهایم کنی؟
می دانم!
تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند!
اما شمار ِ آنهایی که عاشق می مانند،
از انگشتان ِ دستم بیشتر نیست!
یکیشان همان شاعری که گمان می کرد،
در دوردست ِ دریا امیدی نیست!
می ترسیدم - خدای نکرده ! -
آنقدر در غربت ِ گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن ِ تصویرت سقوط کنم!
اما آمدی!
بانوی همیشه ی نجات و نجابت!
حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!
این دل ِ بی درمان را که در شمار ِ عاشقان ِ‌همیشه می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم می اید!●

2sib
20-02-08, 15:29
:love:
امشب شب ولنتاینه
تو کافی شاپ پر ساین شاینه
همه دنبال خرید کادو
من در انتظار بودن با تو
بدون نمیدونم به کسی جا تو
بزار حس کنم طعم بوسه هاتو
هدیه میکنم قلبم رو به تو
سپری میکنم وقتمو با تو
**ولنتاین **
حالا .... حالا بزن بریم فدات شم
**ولنتاین **
بگو ....بگو یه دونه بوسه از لبات چند
بازم واست میخونم عزیزترینم مهربونم
فدای اون چشات همه درد و بلات به جونم
:love:

bahare
20-02-08, 15:33
گفتی : سالهای سرسبزی ِ صنوبر را،
فدای فصل ِ سرد ِ فاصله مان نکن!
من سکوت کردم!
گفتی : یک پلک نزده،
پرنده ی پندارم
از بام ِ خیال تو خواهد پرید!
من سکوت کردم!
گفتی : هیچ ستاره ای،
دستاویز ِ تو در این سقوط ِ بی سرانجامم
نخواهد شد!
من سکوت کردم!
گفتی: دوری ِ دستها و همکناری ِ دلها،
تنها راه ِ رها شدن است!
من سکوت کردم!
گفتی : قول می دهم هر از گاهی،
چراغ ِ یاد ِ تو را در کوچه ی بی چنار و چلچله
روشن کنم!
من سکوت کردم!
سکوت کردم ، اما
دیگر نگو که هق هق ِ ناغافلم را
از آنسوی صراحت ِ سیم و ستاره نشنیدی!●

2sib
21-02-08, 20:22
:love:
قیمت چی ؟ جون من بود
ارزش کی برز تنم بود
عشقی کی داد ، کی رو بر باد
کیه اباد کیه نابود
روح دردت حالاشد سنگ
به زور اسم روش مونده مرد
از ما 2 تا کی تموم شد کی حروم شد کی نگاه کرد ؟
:love:

bahare
23-02-08, 10:14
آه ای مردی که لبهای مرا
از شرار بوسه ها سوزانده ای
هیچ در عمق دو چشم خامشم
راز این دیوانگی را خوانده ای
هیچ می دانی که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو پنهان داشتم
هیچ می دانی کز ای عشق نهان
آتشی سوزنده بر جان داشتم
گفته اند آن زن زنی دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان می دهد
آری اما بوسه از لبهای تو
بر لبان مرده ام جان میدهد
هرگزم در سر نباشد فکر نام
این منم کاینسان ترا جویم بکام
خلوتی می خواهم و آغوش تو
خلوتی می خواهم و لبهای جام
فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
ساغری از باده ی هستی دهم
بستری می خواهم از گلهای سرخ
تا در آن یک شب ترا مستی دهم
آه ای مردی که لبهای مرا
از شراربوسه ها سوزانده ای
این کتابی بی سرانجامست و تو
صفحه کوتاهی از آن خوانده ای

:1. (21):

bahare
23-02-08, 11:17
یادم نرفته است!
گفتی : از هراس ِ باز نگشتن،
پشتِ سرم خکاب نکن!
گفتی : پیش از غروب ِ بادبادکها برخواهم گشت!
گفتی: طلسم ِ تنهای ِ تو را،
با وِردی از اُراد ِ آسمان خواهم شکست!
ولی باز نگشتی
و ابر ِ بی باران این بغضهای پیاپی با من ماند!
تکرار ِ تلخ ِ ترانه ها با من ماند!
بی مرزی ِ این همه انتظار با من ماند!
بی تو،
من ماندم و الهه ی شعری که می گویند
شعر تمام شعران را انشاء می کند!
هر شب می اید
چشمان ِ منتظرم را خیس ِ گریه می کند
و می رود!
امشب، اما
در ِ اتاق را بسته ام!
تمام پنجره ها را بسته ام!
حتا گوشهایم را به پنبه پوشانده ام،
تا صدای هیچ ساحره ای را نشنوم!
بگذار الهه ی شعر،
به سروقت ِ شاعران ِ‌دیگر ِ این دشت برود!
می می خواهم خودم برایت بنویسم!
می بینی؟ بی بی ِ دریا!
دیگر کارم به جوانب ِ جنون رسیده است!
می ترسم وقتی که - گوش ِ شیطان کر! -
از این هجرت ِ بی حدود برگردی،
دیگر نه شعری مانده باشد،
نه شاعری!
کم کم یاد گرفته ام به جای تو فکر کنم،
به جای تو دلواپس شوم،
حتا به جای تو بترسم!
چون همیشه کنار ِ منی!
کنارمی، اما...
صد داد از این «اما»!●
:1. (21):

Sam2Line
23-02-08, 15:16
من از تو با همه گفتم که گریه بگیرم من از تو با تو نگفتم که در تو بمیرم....

به یاد فریــــــــــــــــــــبا

2sib
23-02-08, 15:26
:love:
نگاه من نگاه التماسه
نگاه تو نگامو می شناسه
تو قاصد طراوت بهاری
بوی تنت عطر گلای یاسه
خالیه جای دست تو ، توی دستم
دیدن تو برام مثل خیاله
:love:

bahare
24-02-08, 11:12
مگر آن خوشه گندم
مگر سنبل مگر نسرین تو را دیدند
که سر خم کرده خندیدند
مگر بستان شمیم گیسوانت را
چو آب چشمه ساران روان نوشید
مگر گلهای سرخ باغ ریگ آباد
در عطر تن غوطه ور گشتند
که سرنشناس و پا نشناس
از خود بی خبر گشتند
مگر دست سپید تو
تن سبز چناران بلند باغ حیدر را نوازش کرد
که می شنگند و می رقصند و می خندند
مگر ناگاه
نسیم سرد گستاخ از سر زلفت
چه می گویی ؟
تو و انکار ؟
تو را بر این وقاحتها که عادت داد ؟
صدای بوسه را حتی
درخت تک قد خم کرده بستان شهادت داد
مگر دیوار حاشا تا کجا تا چند ؟
خدا داند که شاید خک این بستان
هزاران صد هزاران بوسه بر پای تو
دیگر اختیارم نیست
توانم نیست
تابم نیست
به خود می پیچم از این رشک
اما خنده بر لب با تو گویم
اضطرابم نیست
مگر دیگر من و این خک وای از من
چناران بلند باغ حیدر را
تبر باران من در خک خواهد کرد
نسیم صبحگاهی جان ز دست من نخواهد برد
ترحم کن نه بر من
بر چناران بلند باغ حیدر
بر نسیم صبح
شفاعت کن
به پیش خشم این خشم خروشانم که در چشم است
به پیش قله آتشفشان درد
شفاعت کن
که کوه خشم من با بوسه تو
ذوب می گردد

bahare
24-02-08, 11:14
از یاد نبر که از یاد نبردمت!
از یاد نبر که تمام این سالها،
با هر زنگ ِ نا به هنگام تلفن از جا پریدم،
گوشی را برداشتم
و به جا صدای تو،
صدای همسایه ای،
دوستی،
دشمنی را شنیدم!
از یاد نبر که همیشه،
بعد از شنیدن ش آهنگ ِ «جان مریم»
در اتاق من باران بارید!
از یاد نبر که - با تمام این احوای-
همیشه اشتیاق تکرار ترانه ها با من بودى
همیشه این من بودم
که برای پرسشی ساده پا پیش می گذاشتم!
همیشه حنجره من
هواخواه ِ خواندن آواز آرزوها بود!
همیشه این چشم بی قرار...
:1. (21):

bahare
24-02-08, 14:02
آنقدر بی خیال از بازنگشتنت گفتی،
که گمان کردم سر به سر ِ این دل ِ‌ساده می گذاری!
به خودم گفتم
این هم یکی از شوخی های شاد کننده ی توست!
ولی آغاز ِ آواز ِ بغض ِ گرفته ی من،
در کوچه های بی دارو درخت ِ خاطره بود!
هاشور ِ اشک بر نقاشی ِ چهره ام
و عذاب ِ شاعر شدن در آوار هر چه واژه ی بی چراغ!
دیروز از پی ِ گناهی سنگین، گذشته را مرور کردم!
از پی ِ تقلبی بزرگ، دفاترِ دبستان را ورق زدم!
باید می فهمیدم چرا مجازاتم کرده ای!
شاید قتل ِ مورچه هایی که در خیابان
به کف ِ کفش ِ من می چسبیدند،
این تبعید ناتمام را معنا کند!
ا شیشه ای که با توپ ِ سه رنگ ِ من،
در بعدازظهر تابستان ِ هشت سالگی شکست!
یا سنگی که با دست ِ من
کلاغ ِ حیاط ِ خانه ی مادربزرگ را فراری داد!
یا نفری ِ ناگفته ی گدایی، که من
با سکه ی نصیب نشده ی او برای خودم بستنی خریم!
وگرنه من که به هلال ابروی تو،
در بالای آن چشمهای جادویی جسارتی نکرده ام!
امروز هم به جای خونبهای آن مورچه ها،
ده حبه قند در مسیر ِ مورچه های حیاطمان گذاشتم!
برای آن پنجره ی قدیمی شیشه ی رنگی خریدم!
یک سیر پنیر به کلاغ خانه ی مادربزرگ
و یک اسکناس ِ سبز به گدای در به در ِ خیابان دادم!
پس تو را به جان ِ جریمه ی این همه ترانه،
دیگر نگو بر نمی گردی!●

bahare
24-02-08, 14:44
گفتم: «بمان!» و نماندی!
رفتی،
بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!
گفتم:
نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
سکوت و
صعودُ
سقوط!
تو صدای مرا نشنیدی
و من
هی بالا رفتم، هی افتادم!
هی بالا رفتم، هی افتادم...
تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم،
ولی فتیله فانون نگاهت را پایین کشیدی!
من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،
بی چراغ قلمی پیدا کردم
و بی چراغ از تو نوشتم!
نوشتم، نوشتم...
حالا همسایه ها با صدای آواز های من گریه می کنند!
دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند
و می خندند!
عده ای سر بر کتابم می گذارند و رؤیا می بینند!
اما چه فایده؟
هیچکس از من نمی پرسد،
بعد از این همه ترانه بی چراغ
چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند؟
همه آمدند، خواندند، سر تکان دادند و رفتند!
حالا،
دوباره این من و ُ
این تاریکی و ُ
این از پی کاغذ و قلم گشتن1

گفتم : « - بمان!» و نماندی!
اما به راستی،
ستاره نیاز و نوازش!
اگر خورشید خیال تو
اینجا و در کنار این دل بی درمان نمی ماند،
این ترانه ها
در تنگنای تنهایی ام زاده می شدند؟?
:1. (21):

K A S R A
25-02-08, 14:08
از تو بگذشتم وبگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیک ،عقب سر نگران

ما گذشتيم وگذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان ودگران وای به حال دگران

رفته چون مه به مجاقم که نشانم ندهند
هرچه آفاق بجويند کران تا به کران

می روم تا به صاحب نظری باز رسم
محرم ما نبود ديده کوته نظران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت
يادگاريست ز سر حلقه شوريده سران

گل اين باغ به جز حسرت وداغم نفزود
لاله رويا تو ببخشای به خونين جگران

ره بيداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بيدادگران

سهل باشد همه بگذاشتن وبگذشتن
کاين بود عاقبت کار جهان گذران

شهريار

bahare
25-02-08, 14:27
دستم نه،
اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد!

نمی دانم چرا
وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین
نگاه می کنم،
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می زند!
همخانه ها می پرسند:
این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است،
که در بام تمام ترانه های تو
رد ِ پای پریدنش پیداست؟
من نگاهشان می کنم،
لبخند می زنم
و می بارم!

حالا از خودت می پرسم! عسلبانو!
ایا به یادت مانده آنچه خک ِ پُشت ِ پای تو را
در درگاه ِ بازنگشتن گِل کرد،
آب ِ سرد ِ کاسه ی سفال بود،
یا شوآبه ی گرم ِ نگاهی نگران؟
پاسخ ِ این سؤال ِ ساده،
بعد از عبور ِ این همه حادثه در یاد مانده است؟
کبوتر ِ باز برده ی من!●
:1. (21):

bahare
25-02-08, 16:42
امروز ، چرکنویس ِ یکی از نامه های قدیمی را
پیدا کردم!
کاغذش هنوز،
از آواز ِ آن همه واژه بی دریغ
سنگین بود!
از باران ِ آن همه دریا!
از اشتیاق ِ آن همه اشک
چقدر ساده برایت ترانه می خواندم!
چقدر لبهای تو
در رعایت ِ تبسم بی ریا بودند!
چقدر جوانه رؤیا
در باغچه ی بیداریمان سبز می شد!
هنوز هم سرحال که باشم،
کسی را پیدا می کنم
و از آن روزهای بی برگشت برایش می گویم!
نمی دانی مرور رویدادهای پشتِ سر چه کیفی دارد!
به خاطر آوردن ِ خوابهای هر دم ِ رؤیا...
همیشه قدمهای تو را
تا حوالی همان شمشادهای سبز ِ سر ِ کوچه می شمردم،
بعد بر می گشتم
و به یاد ترانه ی تازه ای می افتادم!
حالا، بعضی از آن ترانه ها،
دیگر همسن و سال ِ سفر کردن ِ تواند!
می بینی؟ عزیز!
برگِ تانخورده ِ آن چرکنویس قدیمی,
دوباره از شکستن ِ شیشه ی پر اشک ِ بغض ِ من تر شد!
می بینی! ?:1. (21):

bahare
25-02-08, 17:28
شکایت نمی کنم، اما
ایا واقعاً نشد که در گذر ِ همین همیشه ی بی شکیب،
دمی دلواپس ِ تنهایی ِ دستهای من شوی؟
نه به اندازه تکرار ِ دیدار و همصدایی ِ نفسهامان!
به اندازه زنگی...
واقعاً نشد؟
واقعاً انعکاس ِ سکوت،
تنها حاصل ِ فریاد ِ آن همه ترانه
رو به دیوار ِ خانه ی شما بود؟
نگو که نامه های نمنک ِ من به دستت نرسید!
نگو که باغجه ی شما،
از آوار ِ آن همه باران
قطعه ای هم به نصیب نبرد!
نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم!
من که هنوز همینجا ایستاده ام!
کنار همین پارک ِ بی پروانه
کنار همین شمشادها، شعرها، شِکوه ها...
هنوز هم فاصله ی ما
همان هفت شماره ی پیشین است!
دیگر نگو که در گذر ش گریه ها گُمش کردی!
نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی!
نگو که نمره ِ پلک ِ غبار گرفته ی ما،
در خاطرت نماند!
ایا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته،
حرفی شبیه « دوستت نمی دارم» تو
در همان گفتگوی دور ِ گلایه و گریه نیست؟●
:1. (21):

K A S R A
25-02-08, 17:28
عشق ورزيدن خطاست
حاصلش ديوانگي ست
عشق ها بازيچه اند

عاشقان بازيگر اين بازي طفلانه اند
عشق کو ؟! عاشق کجاست ؟! معشوق کيست ؟!

حبس نفس است که عشقش خوانده اند
آنکه مي ميرد زشوق ديدن امروزها
وآنکه مي سوزد زبرق چشم عالم سوزها
گر بيايد دلبر تازه تري
عشق عالم سوز خاموش مي شود
چهره ما هم فراموش مي شود :11():

2sib
25-02-08, 18:23
:love:
پرستو ها رسیدن
گلای باغ دمیدن
ولی تو بر نگشتی
----
تو شهر ارزو هام
منو در دام غم ها
چرا تنها گذاشتی
-----
دیگه صبر دل صحرا سر اومد
اخ گلای که تو دوست داشتی در اومد
--------
قرار ما نبود ای جان جدایی
دلم تنگه عزیزم کی میایی ؟
-------
:love:

bahare
26-02-08, 11:32
دقت کن!
این آخرین قرار ِ میان ِ نگاه من و نیاز توست!
هر سال ِ خدا،
ده روز مانده به شروع تابستان
(همان بیست و یکمین روز ِ آخرین ماه بهار را می گویم!)
سی دقیقه که از ساعت ِ نه شب گذشت،
به پارک ِ پرت کنار بزرگراه می ایم!
باران که سهل است
آجر هم اگر از ابرها ببارد
آنجا خواهم بود!
نشانی که ناآشنا نیست؟
همان پارک ِ همیشه پرسه را می گویم!
همان تندیس ِ تمیز جارو به دست!
یادت هست؟

شبیه افسانه ها شده ای!
دیگر همه تو را می شناسند!
تو هم مرا از پیراهن روشن آن سالها بشناس!
چه خطوط ِ تاری
که در گذر گریه ها بر چهره ام نشست!
چه رشته های سیاهی
که در انتظار ِ آمدنت سفید شد!
چه زخمهایی که ... بگذریم!
بگذریم!
مرا از آستین خیس ِ همان پیراهن آشنا بشناس!

خداحافظ!?
:1. (21):

Armin-N
26-02-08, 12:38
امشب ز شراب شوق او مستم باز
ساقی ندهی پیاله در دستم باز
دیگر به چه رو به خواب بینم رویش
کز دوری او نمردم و هستم باز

Armin-N
26-02-08, 12:45
گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند
شب سلیس است و یکدست و باز
شمعدانی ها
و صدا دار ترین شاخه فصل ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست و در اسراف نسیم
گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان کفش به پا کن وبیا
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت :ـ
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است