PDA

مشاهده نسخه کامل : قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!



صفحات : 1 2 3 [4] 5

AMD>INTEL
15-01-15, 13:07
گاهی دوست داشتن آدم ها درد دارد
دردش این است که کسی
حرف دلت را نمی فهمد...!

"هوشنگ ابتهاج"

AMD>INTEL
15-01-15, 13:08
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست
سایه زاتشکده ماست فروغ مه مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست
"هوشنگ ابتهاج"

life24
16-01-15, 19:51
تو به من خندیدی
و نمی‌دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام
آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می‌دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
- خانه کوچک ما
- سیب نداشت
-حمید مصدق

mahnnaz
17-01-15, 15:42
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست…

از : زنده یاد نجمه زارع











جواز تاسیس (Only the registered members can see the link)-پروانه بهره برداری (Only the registered members can see the link)
ثبت برند و علائم تجاری (Only the registered members can see the link)

AMD>INTEL
17-01-15, 15:44
نازنینم !

عادت نیست از این فاصله برای تو نوشتن.. اجبار است.

اعترافش هم وحشتناک است

ولی‌ همین تاریکی‌

همین سکوت محض

این درد

تو را به من نزدیکتر می‌‌کند!

آدم ها

با حضور‌های کم رنگشان

با بودن‌هایی‌ که به بدترین وجه ممکن

با منطقی‌ که من نمی‌فهمم

با احساسی‌ که آنها نمی‌‌فهمند

واقعه‌ی نبودن تو را یادآوری می‌‌کنند!

بعد از تو

هیچ چیزِ آدم‌ها

جز لحظه ی وداع‌شان

برای من شور آفرین نیست.



"نیکی‌ فیروزکوهی"

AMD>INTEL
17-01-15, 15:53
شتاب مکن
که ابر بر خانه ات ببارد
و عشق
در تکه ای نان گم شود
هرگز نتوان
آدمی را به خانه آورد
آدمی در سقوط کلمات
سقوط می کند
و هنگامی که از زمین برخیزد
کلمات نارس را
به عابران تعارف می کند
آدمی را توانایی
عشق نیست
در عشق می شکند و می میرد!


"احمدرضا احمدی"

AMD>INTEL
18-01-15, 16:57
ﺷﻨﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﻗﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﻓﺮﯾﺒﻨﺪﻩ ﺯﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﺷﺐ ﻣﺮﮒ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﻮﺟﯽ
ﺭﻭﺩ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ


ﺩﺭ ﺁﻥ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻏﺰﻝ ﺧﻮﺍﻧَﺪ ﺁﻥ ﺷﺐ
ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏزل‌ها ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺑﺮ ﺁﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﻍ ﺷﯿﺪﺍ
ﮐﺠﺎ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﮐﺮﺩ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ


ﺷﺐ ﻣﺮﮒ ﺍﺯ ﺑﯿﻢ ﺁﻧﺠﺎ ﺷﺘﺎﺑﺪ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻏﺎﻓﻞ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﮔﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﺮﺩﻡ
ﻧﺪﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻗﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﻤﯿﺮﺩ

ﭼﻮ ﺭﻭﺯﯼ ﺯ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺁﻣﺪ
ﺷﺒﯽ ﻫﻢ ﺩﺭﺁﻏﻮﺵ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﺗﻮ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﯼ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ
ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮاهداین قوی زیبا بمیرد.

"دکتر مهدی حمیدی"

AMD>INTEL
21-01-15, 16:21
برایت خواهم نوشت
از ابهام لحظه ها،
از تردید،
ازحجم مرگ آور نبودنت،
از کسانی که رد می شوند و بوی تو را می دهند،
شاعرانی که از تو می نویسند و شعرشان را با نام خودشان چاپ می کنند،
روزنامه ها که عکست را درشت می اندازند، بی من در کنارت.
برایت خواهم نوشت
از حدیث تلخ بغضهای تا ابد،
از قناعت به یک خاطره، یک یاد، یک شب مهتاب،
از صبوری من و جای خالی تو و شبهای من.
برایت خواهم نوشت،
حتی تو هم برای من نبودی.
حتی تو هم برای من نبودی.
(نیکی فیروزکوهی)

AMD>INTEL
21-01-15, 16:22
و خاطرات نه مجال گریز می دهند،

نه رخصت خلوتی.

خاطرات روح تو را می درند در رخوت سرد روزهایت،

چنان بارانی ات می کنند که برگریزان سهم تو می شود.

خاطرات از تو و لحظه هایت عبور می کنند،

می دوی و می دوند

و نمی دانی کدامیک زنده تر است...!

(نیکی فیروزکوهی)

M3RS4D 50062
21-01-15, 21:09
پیدا بکن یک آدم آدم‌تری را و شانه‌های محکم و محکم‌تری را

آقای خوبی که دلش سنگی نباشد
معشوق‌های دوستت دارم‌تری را

من را رهاکن، هرچه ‌می‌خواهی تو داری
از دست خواهی داد چیز کمتری را

با گیسوانت باد بازی کرد و رقصید
و زد رقـم آینده‌ی درهم‌تری را

تو آخر این داستان باید بخندی
پس امتحان کن عاشق بی‌غم‌تری را

من می‌روم آرام آرام از همه‌چیز
هرروز می‌بینی من مبهم‌تری را

من را ببخش، از این خداحافظ٬ خداحا ...
پیدا نکردم واژه‌ی مرهم‌تری را


از : سیدمهدی موسوی

M3RS4D 50062
22-01-15, 23:15
قدر اهل درد صاحب درد می‌داند که چیست
مرد صاحب درد، درد مرد، می‌داند که چیست

هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما
حال تنها گرد، تنها گرد، می‌داند که چیست


"وحشی بافقی"

M3RS4D 50062
23-01-15, 13:41
زهي خجسته زماني كه يار بازآيد
به كام غمزدگان غمگسار بازآيد
به پيش خيل خيالش كشيدم ابلق چشم
بدان اميد كه آن شهسوار بازآيد


حافظ

AMD>INTEL
24-01-15, 16:03
به اندازه ی یک فنجانِ قهوه
به اندازه ی چند دقیقه، با من نشسته بود
از خودش گفت ، از قصدِ آمدنش ، از چرایِ رفتنش
ساده بود و صمیمی‌
لحنی داشت ، به گوشِ احساسِ من ، بی‌ انتها غریب
قهوه‌اش را خورد ، دستم را فشرد و رفت
ماجرایِ عجیبی ‌ست بودنِ ما آدمها
یک نفر برایت چند دقیقه وقت می‌‌گذارد
و به اندازه ی خوردنِ یک قهوه ، چشمانت را به دنیائی تازه باز می‌‌کند
برای یک نفر ، عمری وقت می‌‌گذاری.
همان کسی‌ که قادر است به اندازه ی خوردنِ یک قهوه ، دنیایی را خراب کند ..
با تاسف نمی‌نویسم
برای بیدار شدن ، برای شروع‌های تازه ، هرگز دیر نیست
قهوه‌های تلخ ، آدم‌های تلخ ، روز‌های تلخ ، الزاماً به معنی‌ پایانی تلخ نیست
هنوز هم معتقدم ... برای وارد شدن به دنیای دیگران ،
باید به اندازه یک فنجان قهوه برایشان وقت گذاشت ..
{ نیکی‌ فیروزکوهی }

M3RS4D 50062
24-01-15, 18:42
وا فريادا ز عشق وا فريادا
کارم بيکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا دادا
.ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
گفتم صنما لاله رخا دلدارا
در خواب نمای چهره باری يارا
گفتا که روی به خواب بی ما وانگه
.خواهی که دگر به خواب بينی ما را
در کعبه اگر دل سوی غيرست ترا
طاعت همه فسق و کعبه ديرست ترا
ور دل به خدا و ساکن ميکد های
.می نوش که عاقبت بخيرست ترا

M3RS4D 50062
24-01-15, 18:43
پدرم می گوید از سولماز بگذر
که رنج می آورد
مادرم گریه می کند از سولماز بگذر
که مرگ می آورد
خواهرهایم به من نگاه می کنند با خشم
که ذلیل دختری شده ام
آه سولماز!
این ها چه می دانند که عاشق سولماز شدن چه درد شیرینی است
به کوه می گویم سولماز را می خواهم
جواب می دهد " من هم "
به دریا می گویم سولماز را می خواهم
جواب می دهد " من هم "
در خواب می گویم سولماز را می خواهم
جواب می شنوم " من هم "
اگر یک روز به خدا بگویم سولماز را می خواهم
زبانم لال ، چه جواب خواهد داد ؟
" نادر ابراهیمی "

AMD>INTEL
25-01-15, 18:10
و اگر می‌‌نویسم
به شوقِ خلق احساس در لحظه است
نه به عشقِ ابدیت یک نام

کاش می‌‌دانستی
ماندگاری افسانه های جاودانه را
به یادگاری ثانیه‌های با تو بخشیده ام
کاش می‌‌دانستی که این روز‌ها شاعر نیستم
عاشقم
که شاعر پر از خواستن است
و عاشق چه بی‌ خواهش ..
نیکی فیروزکوهی

AMD>INTEL
28-01-15, 19:02
کاش می دانستی
بعد از آن دعوت زیبا، به ملاقات خودت
من چه حالی بودم
خبر دعوت دیدار، چو از راه رسید
پلک دل، باز پرید
من سراسیمه، به دل بانگ زدم
آفرین قلب صبور، زود برخیز عزیز
جامه ی تنگ درآر
و سراپا به سپیدی تو درآ
...
آه
کاش می دانستی
بعد از این دعوت زیبا به ملاقات خودت
من چه حالی دارم
پلک دل باز پرید

خواب را دریابم
من به میهمانی دیدار تو، می اندیشم...
"کیوان شاهبداغی"

M3RS4D 50062
28-01-15, 22:33
در همین حسرت که یک شب راکنارت، مانده ام
در همان پس کوچه ها در انتظارت مانده ام

کوچه اما انتهایش بی کسی بن بست اوست
کوچه ای از بی کسی را بیقرارت مانده ام

مثل دردی مبهم از بیدار بودن خسته ام
در بلنداهای یلدا خسته، زارت مانده ام

در همان یلدا مرا تا صبح،دل زد فال عشق
فال آمد خسته ای از این که یارت مانده ام

فــــــــال تا آمد مرا گفتی که دیگر،مرده دل
وز همان جا تا به امشب، داغدارت مانده ام

خوب می دانم قماری بیش این دنیا نـبود
من ولی در حسرت بُردی،خمارت مانده ام

سرد می آید به چشم مست من چشمت و باز
از همین یلدا به عشق آن بهارت مانده ام



صبا آقاجانی

AMD>INTEL
29-01-15, 11:55
نه فقط از تو اگر دل بکنم می‌میرم
سایه‌ات نیز بیفتد به تنم می‌میرم

بین جان من و پیراهن من فرقی نیست
هر یکی را که برایت بکنم می‌میرم

برق چشمان تو از دور مرا می‌گیرد
من اگر دست به زلفت بزنم می‌میرم

بازی ماهی و گربه است نظربازی ما
مثل یک تُنگ شبی می‌شکنم می‌میرم

روح ِ برخاسته از من، ته این کوچه بایست
بیش از این دور شوی از بدنم می‌میرم

از: کاظم بهمنی

M3RS4D 50062
29-01-15, 15:14
مسیر عشق
بلبلی دیدم که با گل صحبتی بسیــــــــــار دارد
می کنـددرگوش گل هر آنچه در منقـــــــــار دارد
گاه ثنا گوید به گل، گـــاه درخفـــا بوسد به گل
گاه گله دارد زگـــــل، اینکه چرا گل خـار دارد؟
گل چو بشنید این سخن، خندید و گفت او را به طعن
هر که طی کرد راه عشق،گفت پیچ و خـم بسیار دارد
زندگانی را بسـی تلخـی و شیریــــــن با هم است
طـــالب گنـج را ندیدی دوسـتی با مــــار دارد؟
گفت در قـرآن خــدا((لقــد خلقنـــا فی کــبد))۱
یک نفر پیدا نشد کاین آیــــه را انکــــار دارد
گفتم امشب مـی روم بینم جمــالــــش، گرچـــه او
همنشیـنی با من مجنــون صفت را عـــــــار دارد
شد نصیبم درد و هجران، پس خدایا وصلتی حاصل نما
هــرکـه را عشـق به یـــاری، دلبری، دلدار دارد

۱) قرآن کریم: ما انسانها را در رنج و سختی آفریدیم
سیدخلیل جبارفلاحی

AMD>INTEL
30-01-15, 16:24
آغوشت‌ یادآور بستر بی‌مرز کودکی‌ست‌
با زمزمه‌های‌ معجزه‌ساز مادرُ
قصه‌های‌ شب‌سوز شبانه!
آغوشت‌ کتمان‌ تمام تاریکی‌هاست،
اتمام‌ تمام‌ تحکم‌ها،
به‌ جهانی‌ که‌ یوزْباشیانَش‌
حیله‌ی‌ حقیقت‌ْلباس‌ خویش را
به‌ آیت‌ِ شکنجه‌ تبلیغ‌ می‌کنند!
دیده‌ام‌ را که‌ به‌ دیدار دریا می‌برم،
آغوشت‌ پناه‌ اندیشه‌های‌ من‌ است‌
و سینه‌ات‌ تالاری‌ست‌
که‌ در آن‌ فریاد می‌زنم:
انسان‌ آزاد است!

یغما گلرویی

AMD>INTEL
31-01-15, 16:05
از تو با عطرها وُ آینه‌ها
از تو با خنیاگران‌ دوره گرد
از تو با بلوغ‌ پس‌کوچه‌ها
از تو با تنهایی‌ انسان‌
از تو با تمام‌ نفس‌های‌ خویش‌ سخن‌ خواهم‌ گفت!
تو را به‌ جهان‌ معرفی‌ خواهم‌ کرد
تا تمام‌ دیوارها فرو ریزند
و عشق‌ بر خرابه‌های‌ تباهی‌
مستانه‌ بگذرد!
رسالت‌ دیگری‌ در میانه‌ نیست‌!
من‌ به‌ این‌ رباط‌ آمده‌ام
تا تو را زندگی‌ کنم‌
و بمیرم!
از: یغما گلرویی

AMD>INTEL
03-02-15, 21:15
پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
با پاهای کودکی ام!
عطر پریکه ها
مسحور سایه ی کوه
که می‌برد با خود رنگ و نور را!
پولک پای مرغ
کفش نو
کیف نو
جهان هراسناک و کهنه
و
آه سوزناک سگ!
سال های سال است که به دنبال تو میدوم
پروانه زرد،
وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری
و همچنان..


"حسین پناهی"

M3RS4D 50062
03-02-15, 21:17
تو که نیستی مثلِ کافکا می‌رسم به مرزِ پوچی
تو پُر از معجزه هستی مثلِ دستای داوینچی
داشتنت، داشتنِ دنیاس، حسِ رو دریا دویدن
... مثلِ یه سیبِ گلابی دستِ پنج ساله گیِ من
اگه سردت باشه می‌شه دیوانِ شمسو آتیش زد
واسه لب‌خندِ تو می‌شه مُرد و بازم دنیا اومد

با تو از بن‌بست هم می‌شه گذشت
می‌شه رفت و رفت و دیگه برنگشت
می‌شه پاک کرد مرزا رو از نقشه‌ها
می‌شه فکرِ یه دوئل بود با خدا...

وقتی چشماتو می‌بندی هالوین می‌شه شبِ من
دیوارِ برلینو مردم به هوای تو شکستن
حتا دهخدا نتونست تو رو معنا کنه یک بار
هدایت پیِ تو می‌گشت لا به لای دودِ سیگار
تختِ جمشیدو قدیما با تصورِ تو ساختن
مشکله گذشتن از تو سخته دل به تو نباختن

با تو از بن‌بست هم می‌شه گذشت
می‌شه رفت و رفت و دیگه برنگشت
می‌شه پاک کرد مرزا رو از نقشه‌ها
می‌شه فکرِ یه دوئل بود با خدا... //

از مجموعه‌ ترانه‌ی «رانندگی در مستی» /یغما گلرویی

AMD>INTEL
05-02-15, 20:57
بيش مرو بيش بيا ، مژده از آن يار بيار
برفکن اين پرده‌ي دل ، رخصت ديدار بيار

چند که يار يار کنم ، سر به سرِ دار کنم ؟
بهرِ دلِ يوسف من ، نقد خريدار بيار

باز در اين دورِ هوا ، ميل پر و بال کجاست
حولِ حلول و حاشيه ، نقطه و پرگار بيار

نقش در اين پرده ببين ، گردش اين دايره را
مي طلب و تشنه بيا ، نشئه‌ي اَسرار بيار

قيمت ما ، مهرِ مکان ، منزل ما ، لال دهان
باز گره گشوده را ، بستن زنار بيار

دي چه هراس از اين حواس ، مست توييم مست تو
باز بيا و قصه را ، بر سرِ بازار بيار

غرقه‌ي عشق لامجاز ، همسفرِ حقيقتيم
جان جهان ،بهرِ جان ، مژده از آن يار بيار

سيدعلي صالحي

AMD>INTEL
08-02-15, 15:52
به اين تنهايي خو كرده ام
و نمي خواهم كسي را ببينم
و نمي خواهم ماه را ببينم
زيرا ياد تو مي افتم
و خورشيد مرا به گرماي تو مي رساند
به اين تنهايي خو كرده ام
ونمي خواهم هيچ چيز ببينم
خيابان را ، كه گام هاي تو را
درختان را ، كه رقصيده تو را
وخاك را ، كه كوچيدن تو را
من به تنهايي خو كرده ام

أنسي الحاج

M3RS4D 50062
09-02-15, 23:26
اي پسته تو خنده زده بر حديث قند
مشتاقم از براي خدا يك شكر بخند
طوبي ز قامت تو نيارد كه دم زند
زين قصه بگذرم كه سخن مي شود بلند

حافظ

AMD>INTEL
11-02-15, 20:58
نه دوباره ای دارم

نه همیشه ای
مردی فقیر در اشتیاق دوست داشتن
نمی دانم کیستی اما
دوستت دارم
من هرگز ندارم
زان رو که متفاوت بوده ام
و به نام عشق ِ همیشه در تغییر
اعلام خلوص می کنم
دوستت دارم
و خوشبختی را به روی لب های تو می بوسم
اکنون، بیا هیزم جمع کنیم
و آتش را در کوهستان
به نظاره بنشینیم .

"پابلو نرودا"

M3RS4D 50062
11-02-15, 22:56
آه اي زندگي منم كه هنوز
با همه پوچي از تو لبريزم

فروغ فرخ زاد

AMD>INTEL
13-02-15, 17:29
دستانت را به من بده ، بخاطر دلواپسي
دستانت را به من بده که بس رويا ديده ام
بس رويا ديده ام در تنهايي خويش
دستانت را به من بده براي رهايي ام

دستانت را که به پنجه هاي نحيفم مي فشرم
با ترس و دستپاچگي ، به شور
مثل برف در دستانم آب مي شوند
مثل آب درونم مي تراوند

هرگز دانسته اي که چه بر من مي گذرد
چه چيز مرا مي آشوبد و بر من هجوم مي برد
هرگز دانسته اي چه چيز مبهوتم ميکند
چه چيزها واميگذارم وقتي عقب مي نشينم ؟

آنچه در ژرفاي زبان گفته مي شود
سخن گفتني صامت است از احساسات حيواني
بي دهن ، بي چشم ، آيين هاي بي تصوير
به لرزه افتادن از شدت دوست داشتن ، بي هيچ کلام

هرگز به حس انگشتان يک دست فکر کرده اي
لحظه اي که شکاري را در خود مي فشرند
هرگز سکوتشان را فهميده اي
تلالويي که ناديدني را به ديده مي آورد

دستانت را به من بده که قلبم آنجا بسته است
دنيا در ميان دستانت پنهان است ، حتي اگر لحظه اي
دستانت را به من بده که جانم آنجا خفته است
که جانم آنجا براي ابد خفته است

لويي آراگون

M3RS4D 50062
13-02-15, 22:34
نه نغمه نی خواهم و نه طرف چمن نه یار جوان نه باده صاف كهن
خواهم كه به خلوتكده ای از همه دور
"من باشم و من باشم و من باشم و من "

AMD>INTEL
16-02-15, 18:38
ای آتش بخت سوی گردون رفتی

وی آب حیات سوی جیحون رفتی

با تو گفتم که بی‌دلم من بی‌دل

بی‌دل اکنون شدم که بیرون رفتی



"مولانا"

AMD>INTEL
18-02-15, 15:13
هیچ چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام می‌شود
کوهستان‌هایی که قیام کرده‌اند
تا آمدنت را پیش از همگان ببینند.
اقیانوس‌ها که کف بر لب می‌غرند و
به جویبار تو راهی ندارند.
باد و هوا که در اندیشه‌اند
چرا انسان نیستند تا با تو سخن بگویند
و تو سوسن خاموش!
همه چیزت را در ظرفی گذاشته
به من داده‌ای
تا بین واژگان گرسنه قسمت کنم
همه چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام می‌شود
جز نامم.
"شمس لنگرودی"

AMD>INTEL
20-02-15, 12:40
بعد از این بگذار قلب بی‌قراری بشکند

گل نمی‌روید، چه غم گر شاخساری بشکند
باید این آیینه را برق نگاهی می‌شکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند

گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه‌ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
شانه‌هایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تخته‌سنگی زیر پای آبشاری بشکند

کاروان غنچه‌های سرخ، روزی می‌رسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند



"فاضل نظری"

shohrre
01-03-15, 09:21
گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم
گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم

گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم

گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم

گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم

گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم

گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
سیمین بهبهانی






دندانپزشکی در تهران (Only the registered members can see the link)-دندانپزشکی زیبایی (Only the registered members can see the link)-دندانپزشکی (Only the registered members can see the link)
دندانپزشکی عمومی (Only the registered members can see the link)-دندان پزشکی (Only the registered members can see the link)

AMD>INTEL
01-03-15, 10:49
عاشق که مي‌شوي
قشنگ مي‌شوي
قشگ مثل روزهايِ آفتابي
روزهايي که آفتاب مي‌آيد و هوا برايِ ديدن
داغ مي‌شود

قشنگ مثل وقتي که‌مي‌گويي
گرمم است
بيا بريم طرفِ جايي
کنار چشمه‌اي ، لب دريايي

قشنگ مثل رفتن‌هاي زير يک درخت
دراز به دراز شدن و
روبه آسمان
به‌هم نگاه کردن

قشنگ نه مثل وقتي که تو را در ابري سوار ‌ببينم و
بگويم:
هوي کجا ؟
بخدا من تو را قشنگ دوست دارم

قشنگ مثل وقتي که باد بگيرد و
ابر برگردد
باران شود
و من چترِ تو باشم

عاشق که مي‌شوي
تو
خيلي قشنگ مي‌شوي

افشين صالحي

M3RS4D 50062
01-03-15, 21:01
تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری ...

نه ...

از آن پاک تری !

تو بهاری ...

نه ...

بهاران از توست

از تو می گیرد وام

هر بهار این همه زیبایی را

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو

سبزی چشم تو

دریای خیال

پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز

مزرع سبز تمنایم را

ای تو چشمانت سبز

در من این سبزی هذیان از توست

زندگی از تو و...

مرگم از توست...

" حمید مصدق "

torangkav
01-03-15, 21:59
یه شعر خیلی جالب از مولا هست عین واقعیت تقدیم به همه عزیزان:
گر در طلب گوهر کانی، کانی
گر در هوس لقمه نانی، نانی

این نکته رمز اگر بدانی، دانی
هر چیز که در جستن آنی، آنی

مولانا

AMD>INTEL
03-03-15, 20:31
شاد کن جان من ، که غمگین است
رحم کن بر دلم ، که مسکین است

روز اول که دیدمش گفتم
آنکه روزم سیه کند این است

روی بنمای ، تا نظاره کنم
کارزوی من از جهان این است

دل بیچاره را به وصل دمی
شادمان کن ، که بی‌تو غمگین است

بی‌رخت دین من همه کفر است
با رخت کفر من همه دین است

گه گهی یاد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شیرین است

دل به تو دادم و ندانستم
که تو را کبر و ناز چندین است

بنوازی و پس بیزاری آخر
ای دوست این چه آیین است ؟

کینه بگذار و دلنوازی کن
که عراقی نه در خور کین است

فخرالدین عراقی

M3RS4D 50062
03-03-15, 20:42
امشب از آسمان دیده تو

روی شعرم ستاره میبارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه میکارد
شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را
دوباره می سوزد
عطش جاودان آتشها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

آیینه شکسته ، فروغ فرخزاد ، رمیده

AMD>INTEL
04-03-15, 21:30
کیمیاگری چیره دست
ستاره مرا
به آسمان تو دوخته است
و فرشته ای بی نام و نشان
بال مرا
به دست های تو بسته است
هم از این روست
که در فصل های جادویی
خیل پرندگان دریایی
از منظر
چشم های من
در هوای آسمان تو
پرواز خواهند کرد

بیژن جلالی

M3RS4D 50062
04-03-15, 21:54
چون جان تو می ستانی ، چون شکّر است مُردن
بـا تــو زجـان شـیـریـن شـیـریـن تـر اسـت مـُـردن

بــردار ایــن طـبـق را زیــرا خـلـیـل حـق را
باغ است و آب حیوان گر آذر است مـُـردن


ایـن سـر نـشـان ِ مـُـردن وان سـر نـشـان ِ زادن
زان سر کسی نمیرد ، نی زین سر است مردن

بگذار جسم و جان شو ، رقصان بدان جهان شو
مـگـریـز ، اگـرچه حالی شور و شر اسـت مـُـردن

والله به ذات پاکش نـُـه چرخ گشت خاکش
با قند وصل همـچون حلوا گــر است مـُـردن

از جان چرا گریزیم ، جان است جان سپردن
وز کـان چـرا گریـزیم ، کــان ِ زر است مـُـردن

چون زیـن قـفس بـرستی در گـلشن است مسکـن
چون این صدف شکستی ، چون گوهر است مردن

چـون حق تـو را بـخواند ، سوی خـودت کـشاند
چون جنت است رفتن ، چون کوثر است مردن

مرگ آیینه است و حسنت در آیینه در آمد
آیـینه بـر بـگوید خوش مـنـظر است مـُـردن

مولانا

AMD>INTEL
05-03-15, 17:12
giderim

مي روم

Artık seninle duramam
بیش از این با تو نمی مانم

Bu akşam çıkar giderim
تا شب تمام نشده می روم

Hesabım kalsın mahşere
حسابم بماند برای قیامت

Elimi yıkar giderim
دست هایم را به هم می کوبم و می روم

Sen zahmet etme yerinden
تو از جای خودت تکان نخور

Gürültü yapmam derinden
هیچ سر و صدایی نخواهم کرد

Parmaklarımın üzerinden
روی سر پنجه انگشتانم


Su gibi akar giderim
مثل آب روان می روم

Artık sürersin bir sefa
بعد از این شاد باش

Ne cismim kaldı ne cefa
هیچ نشانی از من پیدا نخواهی کرد


Şikayet etmem bu defa
این بار شکایتی نخواهم کرد

Dişimi sıkar giderim
دندان هایم را به هم فشار می دهم و می روم


Bozarmı sandın acılar
از درد و رنج ها خم به ابرو نمی آورم

Belaya atlar giderim
خود را آماده رها شدن در بلاها می کنم و می روم

Kurşun gibi mavzer gibi
مانند گلوله مانند تفنگ

Dağ gibi patlar giderim
مانند کوه منفجر شده و می روم

Kaybetsem bile herşeyi
اگر همه چیزم را از دست بدهم

Bu aşkı yırtar giderim
این عشق را در هم می شکنم و می روم

Sinsice olmaz gidişim
رفتنم پنهانی نخواهد بود

Kapıyı çarpar giderim
در را می کوبم و می روم

Sana yazdığım şarkıyı
شعری را که برایت سرودم

Sazımdan söker giderim
از روی ساز دور می اندازم و می روم

Ben ağlayamam bilirsin
تو می دونی که من نمیتونم گریه کنم


Yüzümü döker giderim
صورتم را برمی گردانم ومی روم

Köpeklerimden kuşumdan
از سگ ها از پرنده هایم

Yuvrumdan cayar giderim
از جوجه پرنده هایم جدا می شوم و می روم

Senden aldığım ne varsa
هر چیزی که از تو گرفته ام را

Yerine koyar giderim
سر جایش می گذارم و می روم

Ezdirmem sana kendimi
خودم را بیش از این تحقیر نمی کنم

Gövdemi yakar giderim
بدنم را داغ می زنم و می روم

Beddua etmem üzülme
نگران نباش نفرینت نخواهم کرد

Kafama sıkar giderim
به سرم (ماشه اسلحه را ) فشار می دهم و می روم
احمد کایا

saina.soltan
08-03-15, 12:41
نگه دگر بسوی من چه می کنی؟

چو در بر رقیب من نشسته ای

به حیرتم که بعد از آن فریب ها

تو هم پی فریب من نشسته ای



به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا

که جام خود به جام دیگری زدی

چو فال حافظ آن میانه باز شد

تو فال خود به نام دیگری زدی



برو ... برو ... بسوی او، مرا چه غم

تو آفتابی ... او زمین ... من آسمان

بر او بتاب زآنکه من نشسته ام

به ناز روی شانه ستارگان



بر او بتاب زآنکه گریه می کند

در این میانه قلب من به حال او

کمال عشق باشد این گذشت ها

دل تو مال من، تن تو مال او



تو که مرا به پرده ها کشیده ای

چگونه ره نبرده ای به راز من؟

گذشتم از تن تو زانکه در جهان

تنی نبود مقصد نیاز من



اگر بسویت این چنین دویده ام

به عشق عاشقم نه بر وصال تو

به ظلمت شبان بی فروغ من

خیال عشق خوشتر از خیال تو



کنون که در کنار او نشسته ای

تو و شراب و دولت وصال او!

گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد

تن تو ماند و عشق بی زوال او

فروغ فرخزاد



دستگاه تصفیه هوا (Only the registered members can see the link)-تصفیه هوای خانگی (Only the registered members can see the link)
تصفیه هوا (Only the registered members can see the link)-دستگاه تصفیه هوای خانگی (Only the registered members can see the link)

AMD>INTEL
08-03-15, 12:53
دفتر عشق تو را بستم , نيايي بهتر است
بي تو من با ديگري هستم , نيايي بهتر است

جام قلبم سالها سرشار از نام تو بود
جام را مستانه بشکستم ، نيايي بهتر است

رفته بودي تشنه ي عشقم کني بيچاره تو
با شراب ديگري مستم ، نيايي بهتر است

ماه من بودي و اکنون در دلم خورشيد اوست
او نهاده دست در دستم ، نيايي بهتر است

خواه ليلي خواه شيرين يا زليخا بوده اي
دفتر عشق تو را بستم ، نيايي بهتر است

من نه مجنونم نه فرهادم نه يوسف بوده ام
من همان فرياد بدمستم ، نيايي بهتر است

محمد علي بهمني

M3RS4D 50062
08-03-15, 14:59
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشه ی من ثبت می شود
این لحظه ها عزیزترین یادگار تو
تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من
می خواستم که گم بشوم در حصار تو
احساس می کنم که جدایم نموده اند
همچون شهاب سوخته ای از مدار تو
آن کوپه ی تهی منم آری که مانده ام
خالی تر از همیشه و در انتظار تو
این سوت آخر است و غریبانه می رود
تنهاترین مسافر تو از دیار تو
هر چند مثل اینه هر لحظه فاش تر
هشدار می دهد به خزانم بهار تو
اما در این زمانه عسرت مس مرا
ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو
از هر طرف نرفته به بن بست می رسیم
نفرین به روزگار من و روزگار تو

محمد علی بهمنی

M3RS4D 50062
10-03-15, 05:47
خاک شد هرکه بر این خاک زیست ٬ خاک چه داند که در این خاک کیست

سرانجام که باید در خاک رفت ٬ خوشا آنکه پاک آمد و پاک رفت . . .

M3RS4D 50062
10-03-15, 12:18
گاهي گمان نمي كني ولي مي شود
گاهي نمي شود، كه نمي شود
گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است
گاهي نگفته قرعه به نام تو مي شود
گاهي گداي گدايي و بخت با تو یار نيست
گاهي تمام شهر گداي تو مي شود

AMD>INTEL
10-03-15, 12:30
مرگ را حقير مي کنند ، عاشقان
زندگي را بي نهايت
بي آنکه سخني گفته باشند جز چشمهايشان

فراتر از حريم فصول مي ميرند
بي نشان
در فصلي بي نام
بي صدا ، ترانه مي شوند بر لب ها

در اوج مي مانند
همپاي معراج فرشتگان
بي آنکه از پاي افتاده باشند از زخمهايشان
عاشقان ايستاده مي ميرند
عاشقان ايستاده مي مانند

سيد علي صالحي

AMD>INTEL
11-03-15, 20:02
باد لاى موهایت مى پیچد
موهایت موج بر مى دارد
و در کرانه اى دوردست
اسب هاى ترکمن رم مى کنند!
چشم هاى تو ارتباطِ مستقیمِ باد و باران است
چشم هاى تو پیامبر باغچه و ناودان است
چشم هاى تو معجزه
چشم های تو ابر
چشم های تو..
آه اى معشوق!
عادت کرده ام به تنهایى
عادت کرده ام به سکوت
کمى نگاهم کن
تا صداى دریا بدهم!

"بهرنگ قاسمی"

AMD>INTEL
12-03-15, 15:53
در غیاب تو ترانه های تکان دهنده نوشتم،

به تماشاى کشورهای جهان رفتم،

خانه خریدم

مردِ خانه شدم

اما هنوز جای تو در تک تک دقیقه ها خالی ست،

شعرها برای زیبا شدن به تکه ای از تو محتاجند

و نوشتن پلی ست که مرا به تو می رساند...



چه کسی باور می کرد در نبود تو تقویم ها ورق بخورند

و من هر سال شمع های تولدم را فوت کنم

بی آن که صدای کف زدنت در گوشم بپیچد؟



دیگر احتمال بازگشتن تو لطیفه ای ست

که دوستان قدیمی مرا با آن دست می اندازند

و آن قدر در خلأ غیبتت مرده ام

که هیچ زنگ تلفنی مرا از جا نمی پراند !



"یغما گلرویی"

M3RS4D 50062
13-03-15, 23:43
بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی‌دانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمی‌دانم
گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمی‌دانم
ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر
چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمی‌دانم
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمی‌دانم
دلی کو بود هم‌دردم چنان گم گشت در دلبر
که بسیاری نظر کردم دل از دلبر نمی‌دانم

استاد شجریان

AMD>INTEL
14-03-15, 16:04
بيا امشب که بس تاريک وتنهايم
بيا اي روشني ، اما بپوشان روي
که مي ترسم ترا خورشيد پندارند
و مي ترسم همه از خواب برخيزند
و مي ترسم که چشم از خواب بردارند
نمي خواهم ببيند هيچ کس ما را
نمي خواهم بداند هيچ کس ما را
و نيلوفر که سر بر مکشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهيها که با آن رقص غوغايي
نمي خواهم بفهمانند بيدارند
شب افتاده است و من تنها و تاريکم
و در ايوان و در تالاب من ديري است در خوابند
پرستوها و ماهيها و آن نيلوفر آبي
بيا اي مهربان با من
بيا اي ياد مهتابي

مهدي اخوان ثالث

AMD>INTEL
16-03-15, 19:33
من اعتراض دارم

و تا وقتی

"روز جهانی خنده های تو" را

به تقویم اضافه نکنند

من امسال را تحویل نمی دهم

عید باید روز خنده های تو باشد

و آن روز به خانه ام بیایی

و آغوشت را به من عیدی دهی

و چنان سخت در آغوشم گیری

و هوای خنده هایت برَم دارد

که جدایی در تقویم جهان بمیرد.



"حسنا میرصنم"

AMD>INTEL
18-03-15, 12:16
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آنچنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانیست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطرمن
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون ‌آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درد غم می گذرند ؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره ی باز سحر غلغله می آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده ی من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
از استاد هوشنگ ابتهاج

AMD>INTEL
19-03-15, 12:55
هنوز از شب دمی باقی است
می خواند در او شبگیر
و شب تاب ، از نهان جایش
به ساحل می زند سوسو
به مانند چراغ من که
سوسو می زند در پنجره ی من
به مانند دل من که هنوز از
حوصله وز صبر من باقی است در او
به مانند خیال عشق تلخ من که می خواند
و مانند چراغ من که سوسو می زند
در پنجره ی من
نگاه چشم سوزانش امیدانگیز با من
در این تاریک منزل می زند سوسو

نیما یوشیج

AMD>INTEL
21-03-15, 16:10
چشم در راه کسي هستم
کوله بارش بر دوش
آفتابش در دست
خنده بر لب ، گل به دامن ، پيروز
کوله بارش سرشار از عشق ، اميد
آفتابش نوروز
باسلامش ، شادي
در کلامش ، لبخند
از نقس هايش گُل مي بارد
با قدم هايش گُل مي کارد

مهربان ، زيبا ، دوست
روح هستي با اوست

قصه ساده ست ، معما مشمار
چشم در راه بهارم آري
چشم در راهِ بهار

فريدون مشيري

AMD>INTEL
22-03-15, 16:49
دست به دست مدعي شانه به شانه مي روي
آه که با رقيب من جانب خانه مي روي

بي خبر از کنار من اي نفس سپيده دم
گرم تر از شراره ي آه شبانه مي روي

من به زبان اشک خود مي دهمت سلام و تو
بر سر آتش دلم همچو زبانه مي روي

در نگه نياز من موج اميد ها تويي
وه که چه مست و بي خبر سوي کرانه مي روي

گردش جام چشم تو هيچ به کام ما نشد
تا به مراد مدعي همچو زمانه مي روي

حال که داستان من بهر تو شد فسانه اي
باز بگو به خواب خوش با چه فسانه مي روي ؟

شفيعي کدکني

M3RS4D 50062
24-03-15, 07:23
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید

ملک‌الشعرای بهار

AMD>INTEL
25-03-15, 17:03
از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،
تا درخت‌های دودگرفته‌ی خیابانِ پهلوی
دوباره جوانه بزنند
و جوی‌های لب‌ریز بطری‌های خالی آب معدنی
از نو طعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کنند !
تا آبی شود این آسمانِ خاکستری
و تابلوهای نمایش‌گرِ آلوده‌گی هوا
از خوشی به رقص در بیایند


از خانه بیرون بیا!
بگذار نیمکت‌های آن پارک قدیمی
با یک‌دیگر به جنگ برخیزند
تا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن !
بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمز‌ها
تمام اسفندهاشان را در آتش بریزند
از شوقِ آمدنت !
بگذار فواره‌های تمام میدان‌ها دوباره قد بکشند
و در تک تکِ کوچه‌ها
بوی گل‌سرخ بپیچد...


بی‌تو این شهر متروک است
و تنها کلاغ‌های خاکستری
آسمانش را هاشور می‌زنند...
شهر و دیاری که بر دو پا راه می‌روی
و مرزهای وطنم
از عطرِ نفس‌های تو آغاز می‌شود!
از خانه بیرون بیا تا خلاصم کنی
از تبعید در شهری
که زادگاهِ من است...



"یغما گلرویی"

AMD>INTEL
26-03-15, 18:50
دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند

سایه ی سوخته دل این طمع خام مبند

دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود

تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند

خوش تر از نقش توام نیست در آیینه ی چشم

چشم بد دور ، زهی نقش و زهی نقش پسند

خلوت خاطر ما را به شکایت مشکن

که من از وی شدم ای دل به خیالی خرسند

من دیوانه که صد سلسله بگسیخته ام

تا سر زلف تو باشد نکشم سر ز کمند

قصه ی عشق من آوازه به افلک رساند

همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند

سایه از ناز و طرب سر به فلک خواهم سود

اگر افتد به سرم سایه ی آن سرو بلند ..



هوشنگ ابتهاج

M3RS4D 50062
26-03-15, 20:13
دوباره شاعره شد قلب بی سرو پایم
که شعر دست تو را داده دست رویایم
من و نگاه غریبت چقدر بی باکیم
چقدر ساده گره خورده با تو دنیایم
همین که قصه ی ما سرگرفته باید گفت
خدا تورا زده قرعه برای فردایم
چکیده ام به تنت از تباربارانم
به تو رسیده وجودم دوباره دریایم!
طلسم کن نفسم را درون شبهایت
که باتو زنده شوم، باتو ای مسیحاییم

life24
02-04-15, 16:59
تا ماه شب افروزم پشت این پرده ها نهان است
باران دیده ام، همدم شبم یارِ آنچنان است
جان می لرزد که ای وای اگر دلم دیگر برنگردد
ماهم به زیر خاک و دلم در این ظلمت زمان است

ای باران ای باران از غصه ام آگاهی
بزن نم به خاکش ز اشکم نپرسد چرا تنهایی
بگو به خاکم نشینه ماهی میباری بر مزارش خوش به حالت که بارانی
از قطره ات چون شکفد به خاکش سبزه همی
بوی ماهم کشان ابرِ خاکش، ابرِ باران

AMD>INTEL
04-04-15, 21:30
غمگين مباش
يك روز صبح از خواب برمي خيزي
ستاره ها را ازگيسوانت پايين مي ريزي
ماه را درون صندوقچه ي اتاقت مي گذاري
از چشمانت رد شب را بيرون كن
امروز صبح ديگري ست
به لبهايت گلهاي سرخ بزن
گردن بندي از مرواريدهاي دريا
ناخن هايت را به رنگ دلم رنگ كن
امروز صبح ديگري ست
مطمئن باش من عاشق تو خواهم ماند
تا باز شب بيايد و
كهكشان راه شيري درون وجودت حلول كند

نزارقباني

AMD>INTEL
05-04-15, 18:21
امسال بهار فهميدم
با تقدير نمي شود درافتاد
و با نگاه تو نمي شود درافتاد
و با آمدنت نمي شود درافتاد
اين که در آغوش تو خوابت را مي بينم
يعني مدام در سرنوشتم راه مي روي ؟
امسال بهار فهميدم
وقتي کنار هم راه مي رويم
باراني از شکوفه هاي شکوه بر سرمان مي بارد
امسال بهار ، برگ معجزه را از اين عشق تغزلي
نشانت مي دهم گل من
و برگ برنده را از نگاهت مي دزدم
امسال بهار هزاره ي عشقم را با تو جشن مي گيرم
و براي بودنت مي ميرم

عباس معروفي

AMD>NVIDIA
05-04-15, 23:24
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از پیش تو اما عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان با دگران وای به حال دگران

شهریار

AMD>INTEL
07-04-15, 12:58
ناز کمتر کن ، که من اهل تمنا نيستم
زنده با عشقم ، اسير سود و سودا نيستم

عا شق ديوانه اي بودم ، که بر دريا زدم
رهررو گمگشته اي هستم ، که بينا نيستم

اشک گرم و خلوت سرد مرا ناديده اي
تا بدا ني اينقدرها ، هم شکيبا نيستم

بسکه مشغولي به عيش و نوش هستي غافلي
از چو من بي دل ، که هستم در جهان ؛ يا نيستم

دوست مي داري زبان با زان باطل گوي را
در برت لب بسته از آنم ، کز آنها نيسنم

دل به دست آور شوي از مهربانيهاي خويش
ليکن آنروزي ، که من ديگر به دنيا نيستم

پاي بند آزخويشم ، مهلتي اي شمع عشق
من براي سوختن اکنون مهيا نيستم

هيچکس جاي مرا جاي ديگر نمي داند کجاست
آنقدر در عشق اوغرقم که پيدا نيستم

معيني کرمانشاهي

AMD>NVIDIA
07-04-15, 22:45
چرخ که امشب که به کام دل ما خواست گشتن دامن وصف تو نتوان به رقیبان تو هشتن

نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن

تا که همسایه نداند که تو در خانه ی مایی...

سعدی این گفت و شد از گفته ی خود باز پشیمان!

که مریض طب عشق تو هدر گوید و حزیان

به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیمان؟ پرتو روی تو گوید که تو در خانه ی مایی...

سعدی پیر حکمت

AMD>INTEL
09-04-15, 15:48
شب‌ها می شود از کنار رودخانه به آغوش تو آمد
می شود کنار رودخانه را بوسید
آغوش تو را جاری کرد
می شود حتی آنقدر درون آغوش تو ماند
تا رودخانه ای جاری شود
شب‌ها می شود یک گره کور روی گردن خود زد
و درون رودخانه افتاد
اما وقتی که افتادی تازه خواهی فهمید که آغوش تو بوده
شب‌ها می شود از کافه تا خانه را سوار قایقی شد
که روی آغوش تو روان است
و آنقدر خیس شوی که رودخانه را هم حتی خیس کنی!
شب‌ها می شود
درون جریان تو پنهان شد
حتی اگر رودخانه ای خشک باشی.

"مارک استرند"

AMD>NVIDIA
09-04-15, 22:13
الهی

همه را بیازمودم ، ز تو خوشترم نیامد
چو فرو شدم به دریا ، چو تو گوهرم نیامد

سر خُنب ها گشودم ، ز هزار خم چشیدم
چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد


چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد
که سمن بری ، لطیفی چو تو در برم نیامد



ز پی ات مراد خود را دو سه روز ترک کردم
چه مراد ماند زان پس ؟ که میسّرم نماند



دو سه روز شاهی ات را چو شدم غلام و چاکر
به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامد


خردم بگفت بر پر ز مسافران گردون
چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد
چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل
به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد
چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان
چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد ؟


برو ای تن پریشان ، تو و آن دل پشیمان
که ز هر دو تا نرستم ، دل دیگرم نیامد .


مولوی

AMD>INTEL
11-04-15, 13:10
اگر باید زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه‌شرحه کنم

زخم‌‌ها زیبایند
و زیباتر آن‌که
تیغ را هم تو فرود آورده باشی
تیغت سِحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از فواره‌ی نور
و تیمار داری‌ات
کرشمه‌ای میان زخم و مرهم

عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش
حسین منزوی

AMD>INTEL
12-04-15, 23:30
گاه آن کس که درین دیر مکان می‌خواهد
یک گنه‌کار فراریست امان می‌خواهد

گاه آن کس که به رفتن چمدان می‌بندد
رفتنی نیست، دو چشم نگران می‌خواهد

قصه‌ی دست من و موی تو هم طولانیست
وصف آن بیشتر از عمر زمان می‌خواهد

عاشقی بار کمی نیست کمر می‌شکند
خودکشی کار کمی نیست توان می‌خواهد

چشم من گاه در آیینه تو را می‌بیند
هر که هر چیز که گم کرده همان می‌خواهد

این که هر کار کنم باز کمت دارم را
عقل پنهان شده و قلب عیان می‌خواهد

بر سر عهد گران هستم و تنها ماندم
کار سختیست ولی قلب چنان می‌خواهد

آرش شهیرپور

life24
13-04-15, 17:47
از دست عزیزان چه بگویم ؟ گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دست ، مرا مشغله ای نیست
دیری ست که از خانه خرابان جهانم
برسقف فروریخته ام چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو ، آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست
بگذشته ام از خویش... ولی از تو گذشتن
مرزی ست که مشکل تر از آن مرحله ای نیست
سرگشته ترین کشتی دریای زمانم
می کوچم و در رهگذرم اسکله ای نیست
من سلسله جنبان سر عاشق خویشم
بر زندگی ام سایه ای از سلسله ای نیست
یخ بسته زمستان زمان در دل بهمن
رفتند عزیزان و مرا قافله ای نیست
" بهمن رافعی "

M3RS4D 50062
13-04-15, 18:05
با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام
باز به دنبال پریشانی‌ام
.
طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی‌ام
.
آمده‌ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه‌ی طوفانی‌ام
.
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام
.
آمده‌ام با عطش سال‌ها
تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام
.
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی‌ام
.
خوب‌ترین حادثه می‌دانمت
خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟
.
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی‌ام
.
حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست
تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام
.
ها به کجا میکشی‌ام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانی‌ام!
محمدعلی بهمنی

AMD>INTEL
18-04-15, 17:29
پس این ها همه اسمش زندگی است:

دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها
حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
ما زنده ایم، چون بیداریم
ما زنده ایم، چون می خوابیم
و رستگار و سعادتمندیم،
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
و فکر کن!
واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها
بانگ خروس را بر می داشتند
و همین طور ریگ ها
و ماه
و منظومه ها
ما نیز باید دوست بداریم ... آری باید
زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.
"حسین پناهی"

M3RS4D 50062
20-04-15, 21:45
خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار گج


این مثل باشد که تا گردون رود دیوار کج گر ز غفلت خشت اول را نهد معمار کج

پایه کاخ حیات ما کج از بنیاد بود صحن کج شد بام کج شد در کج و دیوار کج

چرخ با ما کجرو زانروست کاندر ملک ما مردمان راست باشند اندک و بسیار کج

راست ناید کار ما تا هستمان خرچنگ وار راه کج، کردار کج، گفتار کج، پندار کج

رشته کج باید که تا زین کارگاه آید قماش هست دست کارگر اینجا کج و افزار کج

قبله مسجد کج و نتوان شدن سوی کنشت زانکه آنجا نیز زاهد را بود زنار کج

نیست یحثی بر جوانان گر کله کج می نهند سالخورده شیخ بر سر می نهد دستار کج

بلبلی در باغ این می گفت و می نالید زار گل به گلبن رسته کج، بر شاخه گل خار کج

منزل مقصود اگر خواهی براه راست رو کی رسد باری به منزل چونکه باشد بار کج

آفرید ایزد قلم را راست؛ بینش از چه رو می گذارد شاعرش بر صفحه طومار کج؟


اثر میرزا تقی خان بینش

AMD>INTEL
23-04-15, 16:17
بوسه هايم ابري مي شوند
و پشت سرت
آسمان ، آسمان فرو مي ريزند
و مثل پرستويي
کنار پنجره ي اتاقت مي خوابند و
سراغت را مي گيرند
هر جا که بوي تو باشد
همان جا فرو مي ريزند

بوسه هايم نيز مثل خودم
نه مادر دارند ، نه وطن
و نه کسي که غمخوارشان باشد

بوسه هايم تکه ابري بي مرزند
و گردباد سبز عشق
که يکسر سراغ تو را مي گيرند
اگر شبي زمستاني و يخبندان
صدايي از پشت در خانه ات شنيدي
بدان بوسه هاي من است
که دارد در خانه ات را مي کوبد


لطيف هلمت

AMD>INTEL
25-04-15, 14:22
هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست
هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست!
عـشق می ورزم و می سـوزم و فـریـادم نـه!
دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست

نـور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد
شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست
تـا به گـیتی دل ِ از مهـر تـو لبـریـزم هـست
کـار با هـستی ِ از دغـدغـه لـبریـزم نـیست

بخـت آن را کـه شـبی پـاک تـر از بـاد ِ سـحر،
بـا تـو ، ای غـنچه نشکـفـته بـیامیـزم نـیست
تـو بـه دادم بـرس ای عـشق ، که با ایـن هـمه شـوق
چـاره جـز آنکـه به آغـوش تـو بگـریـزم نـیست

"فریدون مشیری"

AMD>INTEL
27-04-15, 11:10
کمی با من بنشین

تا در آن نقشه جغرافیایی عشق، تجدید نظر کنیم

بنشین تا ببینیم

تا کجاها مرز چشمان توست

تا کجاها مرز غم های من

کمی با من بنشین

تا بر سر شیوه ای از عشق

به توافق برسیم ...



"نزار قبانی"

M3RS4D 50062
29-04-15, 13:58
یک دل سیر گناه می خواهم
ونوازش سیلی های سرخ باد را
روی گونه های تر وحشت زد ه ام!
نه !
حالا برای با خدا بودن
کمی دیر شده است!
امشب نه سجاده می خواهم
نه تسیبیح مادر بزرگ را.
این روز ها ساده گناه می کنم
مثال گرده های به دندان گرفته شده بی گناه،
همراه بادها.
شاید به تو نرسیدن...!
نه، تقصیر عشق تو هم نبود
اما عشق تو تقصیر سادگیم!
حالا برای با تو بودن
خیلی دیر شده است!
من حالا، نه شعر می خواهم
نه حسرت درخشش چشمانت را.
اینه ها را به من باز گردان!

زیبا دلخواه

AMD>INTEL
30-04-15, 17:02
تمامِ ساز‌هايِ دنيا برايِ دل من مي نوازند
مثلِ تمامِ ياس‌هايِ دنيا که به خاطرِ من گل مي‌‌کنند
مثلِ تمام اشعارِ عاشقانه‌ که سروده مي‌‌شوند
مثلِ بهار که به عشق من مي‌‌آيد
مثلِ زمستان که به التماسِ من مي‌‌رود
مثل شب بو ها
که عطرشان با شب مي‌‌آيد
با شب و مهتاب ، برايِ من
همين بهار
يک شبِ مهتاب
مردمانِ زيادي ساز‌هايشان را بر مي‌دارند
زيباترين آهنگ‌ها را مي‌‌نوازند
تا من عاشقانه‌‌ترين شعرم را برايت بخوانم
تا تو مستِ عطرِ شب بو ها
تا تو عاشق يک دسته گلِ ياس شوي
و تو خواهي‌ ديد
که تمامِ دنيا بيدار مانده است
تا به آغوشم بيايي
و من ديوانه وار بگويم
دوستت دارم

نيکي فيروزکوهي

AMD>INTEL
02-05-15, 17:33
به مردن انديشيدم و حلقه اي سرد
گرداگردم حس کردم
و آنچه از زندگيم باقي بود در حضورتو جاي گرفت
دهانت روشناي روز و تاريکي جهانم بود
پوستت سرزميني که بوسه هايم بنياد نهاد
به ناگاه تمامي دفترها پايان گرفتند
تمامي دوستي ها
تمامي گنج هاي فراهم
و خانه روشني که تو و من با هم برپا کرديم
همه نيست شدند تا که چيزي جز چشمان تو برجاي نماند
زيرا عشق
آنگاه که زندگي آزارمان مي دهد
همچو خيزابي بلند
فراتر از خيزاب هاست
اما مرگ مي آيد و بر در مي کوبد
آي ، تنها نگاه تو در اين همه تهي
تنها زلال تو
به پس نهادن نابودگي
تنها عشق ت
در فرو بستن تاريکي
پابلو نرودا

AMD>INTEL
04-05-15, 16:39
روزی که آمدی
شعر نابی بودی ایستاده بر دو پا
آفتاب و بهار با تو آمدند
ورق های روی میز بُر خوردند
فنجان قهوه ی پیش رویم
پیش از آنکه بنوشمش
مرا نوشید
و اسب های تابلوی نقاشی
چهار نعل به سوی تو تاختند
روزی که آمدی
طوفان شد و پیکانی آتشین
در نقطه ای از جهان فرود آمد
پیکانی که کودکان
کلوچه ای عسلی اش پنداشتند
زنان دستبندی از الماس
و مردان نشان شبی مقدس
چندان که بارانی ات را
چونان پروانه ای که پیله می درد
در آوردی و نشستی روبه روی من
باور آوردم به حرف کودکان و زنان و مردان
تو به شیرینی عسل بودی
به زلالی الماس
و به زیبایی شبی مقدس
نزار قبانی

AMD>INTEL
06-05-15, 14:41
گرچه مي‌گفتند و مي‌گفتم
شب بلند و زندگي در واپسينِ عمر کوتاه است
اما در ضميرِ من يقين فرياد مي‌زد
همتي کُن در صبوري ، صبح در راه است
صبح در راه است ، باور داشتم اين را
صبح بر اسب سپيدش تند مي‌تازد
وين شبِ شب ، رنگ مي‌بازد
صبح مي‌آيد و من در آينه موي سپيدم را
شانه خواهم کرد
قصّه‌ي بيداد شب را با سپيد صبحدم
افسانه خواهم کرد
شکوه خواهم کرد
کاين چه آئين است
باشکوه و بخت خواهم مُرد و خواهم گفت
زندگي اين است

نصرت‌رحماني

AMD>INTEL
08-05-15, 16:38
رُستنی ها کم نیست، من و تو کم بودیم

خشک و پژمرده و تا رویِ زمین خم بودیم

گفتنی ها کم نیست، من و تو کم گفتیم

مثلِ هذیانِ دمِ مرگ، از آغاز چنین در هم و بر هم گفتیم

دیدنی ها کم نیست، من و تو کم دیدیم

بی سبب از پاییز، جایِ میلادِ اقاقی ها را پرسیدیم

چیدنی ها کم نیست، من و تو کم چیدیم

وقتِ گل دادنِ عشق، رویِ دار قالی

بی سبب حتی پرتابِ گلِ سرخی را ترسیدیم

خواندنی ها کم نیست، من و تو کم خواندیم

من و تو ساده ترین شعرِ سرودن را در معبر باد، با دهانی بسته واماندیم

من و تو کم بودیم

من و تو اما در میدان ها، اینک اندازه ی ما می روییم

ما به اندازه ی ما، می بینیم

ما به اندازه ی ما، می چینیم

ما به اندازه ی ما، می روییم

ما به اندازه ی ما، می گوییم

من و تو... کم نه که باید شبِ بی رحم و گلِ مریم و بیداریِ شبنم باشیم

من و تو... خم نه و در هم نه و کم هم نه که می باید... با هم باشیم

من و تو حق داریم، در شبِ این جنبش، نبضِ آدم باشیم

من و تو حق داریم، که به اندازه ی ما هم شده با هم باشیم

من و تو حق داریم، که به اندازه ی ما هم شده با هم باشیم

گفتنی ها کم نیست...


از: شهیار قنبری

M3RS4D 50062
10-05-15, 21:53
#چــایی کـه تــو مـی‌آوری انـگار #شراب است
این شاعر عاشق به همان #چای خراب است


من عـاشق عشقـم، چه بسوزم، چه بسازم
عشق است که هر کار کند عین صواب است


معشـوق اگـر خـون مـرا ریـخت بـه‌حق ریخت
خون‌ریزی معشوق هم از روی حساب است


تب کردن تــو، مُــردن من هــر دو بهـــانــه
عشق است که بین من و تو در تب‌وتاب است


صــد بــار تفـأل زدم و فـال یـکـی بـــود
"ما را ز #خیال تو چه پروای شراب است

#بهمن_صباغ_زاده#

AMD>INTEL
13-05-15, 21:18
من نه خود مي روم ، او مرا مي کشد
کاو سرگشته را کهربا مي کشد
چون گريبان ز چنگش رها مي کنم
دامنم را به قهر از قفا مي کشد
دست و پا مي زنم مي ربايد سرم
سر رها مي کنم دست و پا مي کشد
گفتم اين عشق اگر واگذارد مرا
گفت اگر واگذارم وفا مي کشد
گفتم اين گوش تو خفته زير زبان
حرف ناگفته را از خفا مي کشد
گفت از آن پيش تر اين مشام نهان
بوي انديشه را در هوا مي کشد
لذت نان شدن زير دندان او
گندمم را سوي آسيا مي کشد
سايه ي او شدم چون گريزم ازو ؟
در پي اش مي روم تا کجا مي کشد
هوشنگ ابنهاج

AMD>INTEL
15-05-15, 13:29
من از آن روز که در بند توام آزادم

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند

در من از بس که به دیدار عزیزت شادم



خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت

تا بیایند عزیزان به مبارک‌بادم

من که در هیچ مقامی نزدم خیمه‌ی اُنس

پیش تو رَخت بیفکندم و دل بنهادم



دانی از دولت وصلت چه طلب دارم؟ هیچ!

یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

به وفای تو کزآن روز که دلبند منی

دل نبستم به وفای کس و در نگشادم



تا خیال قد و بالای تو در فکر منست

گر خلایق همه سَروَند، چو سرو آزادم

به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی

وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم



دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک

حاصل آنست که چون طبل تهی پربادم

می‌نماید که جفایِ فَلَک از دامنِ من

دستْ کوته نکند تا نَکَند بنیادم



ظاهر آنست که با سابقه‌ی حُکم اَزَل

جَهد سودی نکند، تن به قضا دردادم

ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم؟

داوری نیست که از وی بستاند دادم



دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت

وقت آنست که پُرسی خبر از بغدادم

هیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد

عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم



سعدیا! حب وطن گر چه حدیثیست صحیح

نتوان مُرد به سختی که من این جا زادم

سعدی

AMD>INTEL
24-05-15, 20:43
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته

خود را سپس کشیده پیشان من گرفته

این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان

باغی به من نموده ایوان من گرفته



این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل

اما فروغ رویش ارکان من گرفته

این جا کسی است پنهان مانند قند در نی

شیرین شکرفروشی دکان من گرفته



جادو و چشم بندی چشم کسش نبیند

سوداگری است موزون میزان من گرفته

چون گلشکر من و او در همدگر سرشته

من خوی او گرفته او آن من گرفته


در چشم من نیاید خوبان جمله عالم

بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته

من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم

تا درد عشق دیدم درمان من گرفته

...



"مولانا"

AMD>INTEL
28-05-15, 13:32
به وقت نرگس های زرد (که می دانند

هدف از زیستن بالیدن است)

چگونه را به خاطر بسپار، (چرا را فراموش کن)

به وقت یاسمن ها که ادعا می کنند

هدف از بیدار شدن رویا دیدن است

چنین را به خاطر بسپار (انگار را فراموش کن)

به وقت گل های سرخ (که ما را اکنون و اینجا

با بهشت شگفت زده می کنند)

آری را به خاطر بسپار، (اگر را فراموش کن)

به وقت همه چیز های دلپذیر

که از دسترس درک ما دورند

جستجو را به خاطر بسپار (یافتن را فراموش کن)

و در راز زیستن

به وقتی که زمان ما را از قید زمان می رهاند

مرا به خاطر بسپار، (مرا فراموش کن).

شعری از "ای ای کامینگز" / برگردان "فرشته وزیری نسب"

AMD>INTEL
30-05-15, 13:09
دوستش می‌دارم
چرا که می‌شناسمش
به دوستی و یگانگی.
- شهر
همه بیگانگی و عداوت است.-
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می‌گیرم
تنهايی غم‌انگیزش را درمی‌یابم.
اندوهش غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
همچنان که شادیش
طلوع همه آفتاب هاست
و صبحانه
و نان گرم
و پنجره‌ای
که صبحگاهان
به هوای پاک
گشوده می‌شود
و طراوت شمعدانی‌ها
در پاشویه‌ي حوض.
چشمه‌ای،
پروانه‌ای و گلی کوچک
از شادی
سرشارش می‌کند
و یاسی معصومانه
از اندوهی
گران‌بارش:
این که بامداد او دیری ست
تا شعری نسروده است.
چندان که بگویم
« امشب شعری خواهم نوشت»
با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو می‌رود
چنان‌چون سنگی
که به دریاچه‌ای
و بودا
که به نیروانا.
و در این هنگام
دخترکی خردسال را ماند
که عروسک محبوبش را
تنگ در آغوش گرفته باشد.
اگر بگویم که سعادت
حادثه‌ای ست بر اساس اشتباهی،
اندوه سراپایش را در بر می‌گیرد
چنان‌چون دریاچه‌ای
که سنگی را
و نیروانا
که بودا را
چرا که سعادت را
جز در قلمرو عشق بازنشناخته است
عشقی که
به جز تفاهمی آشکار
نیست.
بر چهره‌ي زندگانی من
که بر آن
هر شیار
از اندوهی جانکاه حکایتی می‌کند
آیدا
لبخند آمرزشی ست.
نخست
دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم
درپیرامون من
همه چیزی
به هیات او در آمده بود
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او گزیر نیست.
از كتاب « آيدا، درخت، خنجر و خاطره »-زنده یاد احمد شاملو

AMD>INTEL
05-06-15, 20:54
ای کاش
هزار تیغ برهنه
بر اندوه تو می نشست
تا بتوانم
بشارت روشنی ی فردا را
بر فراز پلک هایت
نگاه کنم
اینک
صدای آن یار بی دریغ
گل می کند در سبزترین سکوت
و گلهای هرزه را
در بارش مداوم خویش
درو می کند.
جنگل
در اندیشه های سبز تو
جاری ست .
خسرو گلسرخی

AMD>INTEL
06-06-15, 15:49
هرگز عاقل نشو
هميشه ديوانه بمان
مبادا بزرگ شوي
کودک بمان
در اندوه پاياني ی عشق
توفان باش
و اين گونه بمان
مثل ذرات غبار در هوا پراکنده شو
مرگ عيب جويي مي کند
با اين همه عاشق باش
وقتي مي ميري ...
عزیز نسین

AMD>INTEL
17-06-15, 18:55
در ره عشق مـــرام دگـــــری می بـــــــاید
سر پــر شـــور و دل شعله وری می بـــاید
عیب پروانـــه نگـــــویید کـــه در آتش رفت
شرط عشق است که بر جـان شرری می باید
عافیت آفت جـــان است ، جنونـــــــا مددی
رهـــــرو دشت بلارا خطـــری می بـــــــــاید
خانه ی دوست به قاف است، بلند است، بلند
بهر پرواز چــو عنقـای پری می بـــــــــــــاید
عـــاشقان هستی خـــود پیشکش او کـــردند
دست خـــــالی نتـــوان رفت سری می بـــاید
وهم خـــامیست امـــــان نـــــامه بگیرد سقا
شمس را در همه دوران قمـــــری می بـــاید
آسمان ، از چـه نشستی به تمـاشا آن روز
تــــا ابـد چشم تــورا پلک تری می بـــــاید
خلیل جوادی

AMD>INTEL
20-06-15, 16:05
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
کودک اشک من شود خاک‌نشین ز ناز تو
خاک‌نشین چرا کنی کودک نازدیده را؟...
ملک‌الشعرای بهار

mohammad reza11
20-06-15, 16:09
شعری قشنگ تر از این شعر تو عمرم ندیدم:
چو رخت خویش بر بستم ازین خاک

همه گفتند با ما آشنا بود



ولیکن کس ندانست این مسافر

چه گفت و با که گفت و از کجا بود

AMD>INTEL
22-06-15, 20:20
غم‌خوار من به خانه‌ی غم‌ها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ می‌زنند
می‌بینمت برای تماشا خوش آمدی
راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من، به آخرین شب دنیا خوش آمدی
پایان ماجرای من و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیری‌ام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی!
کتاب "ضد"-فاضل نظری

AMD>INTEL
25-06-15, 19:58
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسئله هاست

فاضل نظری

AMD>INTEL
28-06-15, 18:21
چرا به یاد نمی آورم؟! من آدمی را دوست می داشتم.
ستاره و ارغوان را دوست می داشتم.
شکوفه و سیگار و خیابان را دوست می داشتم.
گردهمائی گمان های کودکانه را دوست می داشتم.
نامه ها ، ترانه ها وغروب های هر پنجشنبه را دوست می داشتم.
آواز و انار و آهو را دوست می داشتم.
من نمی دانم، من همه چی را دوست می داشتم …

چرا به یاد نمی آورم؟! گفتم از کنار پنجره،
از روبروی آن کلاغ که بر آنتن بامی کهنه می لرزد،
از روبروی تماشای ماه، از کنار تفکری تشنه، کنار می آیم.
گفتم کنار می آیم، اما نه با هر کسی،
اما کنار ترا دوست می دارم،
اما دوست داشتن را … دوست می دارم.

چرا به یاد نمی آورم؟ جنبش خاموش خواب های ماه،
توهم دیدار کسی در انتهای جهان،
تعبیر غزلی از حوالی حافظ،
و سؤالی ساده از کودکی یتیم، گویا اواسط زمستان بود،
که من راه خانه ای را گم کردم.
من از شمارش پله ها هنوز می ترسم.

"سیدعلی صالحی"

AMD>INTEL
01-07-15, 17:27
وقتی که تو نیستی
من حُزن هزار آسمانِ بی اردیبهشت را
گریه می کنم
فنجانی قهوه در سایه های پسین،
عاشق شدن در دی ماه
مردن به وقتِ شهریور
وقتی که تو نیستی
هزار کودک گمشده در نهان من
لای لای مادرانه تو را می طلبند.
"سید علی صالحی"

AMD>INTEL
02-07-15, 16:03
مي روي اما گريز چشم وحشي رنگ تو
راز اين اندوه بي آرام نتواند نهفت
مي روي خاموش و مي پيچد به گوش خسته ام
آنچه با من لرزش لبهاي بي تاب تو گفت
چيست اي دلدار اين اندوه بي آرام چيست
کز نگاهت مي تراود نازدار و شرمگين ؟
آه مي لرزد دلم از ناله اي اندوه بار
کيست اين بيمار در چشمت که مي گريد حزين ؟
چون خزان آرا گل مهتاب رويا رنگ و مست
مي شکوفد در نگاهت راز عشقي ناشکيب
وز ميان سايه هاي وحشي اندوه رنگ
خنده مي ريزيد به چشمت آرزويي دل فريب
چون صفاي آسمان در صبح نمناک بهار
مي تراود از نگاهت گريه پنهان دوش
آري اي چشم گريز آهنگ سامان سوخته
بر چه گريان گشته بودي دوش ؟ از من وامپوش
بر چه گريان گشته بودي ؟ آه اي چشم سياه
از تپيدن باز مي ماند دل خوش باورم
در گمان اينکه شايد شايد آن اشک نهان
بود در خلوت سراي سينه ات يادآورم

هوشنگ ابتهاج

AMD>INTEL
03-07-15, 10:57
آخر اي دوست نخواهي پرسيد
که دل از دوري رويت چه کشيد
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده هاي تو به دادش نرسيد
داغ ماتم شد و بر سينه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکيد
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روي تو سپيد
جان به لب آمده در ظلمت غم
کي به دادم رسي اي صبح اميد
آخر اين عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهي ديد
دل پر درد فريدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشيد
فريدون مشيري

AMD>INTEL
10-07-15, 15:06
مردم از درد و به گوش تو فغانم نرسید
جان ز کف رفت و به لب راز نهانم نرسید
گرچه افروختم و سوختم و دود شدم
شکوه از دست تو هرگز به زبانم نرسید
به امید تو چو آیینه نشستم همه عمر
گرد راه تو به چشم نگرانم نرسید
غنچه ای بودم و پر پر شدم از باد بهار
شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید
من ِ از پای در افتاده به وصلت چه رسم
که به دامان تو این اشک روانم نرسید
آه ! آن روز که دادم به تو آیینه دل
از تو این سنگ دلی ها به گمانم نرسید
عشق پاک من و تو قصه ی خورشید و گل است
که به گلبرگ تو ای غنچه لبانم نرسید
شفیعی کدکنی

Morteza.m1371
11-07-15, 03:21
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯾﺴﺖ که ﺯليخا ، ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ!
ﻫﺮ ﺯِ ﭼﺎﻩ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯼ ﯾﻮﺳﻒ ﮐﻨﻌﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ!

ﻋﺸﻖ ﻫﻢ ﺩﺭ ﭘَﺲِ ﭘﺴﺘﻮﺳﺖ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺳﻬﺮﺍﺏ
ﭘﺸﺖ ﺩﺭﯾﺎ ﺩﮔﺮ ﺁﻥ ﺷﻬﺮ،ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺑﯿﮕﻨﺎﻫﯽ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺟُﺮﻡ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ
ﯾﻮﺳﻒ ﺍﺯ ﭘﺎﮐﯽِ ﺧﻮﺩ ﺣﺒﺲ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﻓﺎﻝ ﺣﺎﻓﻆ ﺯﺩﻡ ﺍﺯ ﺑﺨﺖِ ﺧﻮﺷﻢ ﺣﺎﻓﻆ ﮔﻔﺖ :
ﻧﺮﮔﺲ ﻣﺴﺖِ ﻏﺰﻝ حیف،، که ارزان ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺑُﻠﺒُﻞ ﺍﺯ ﺷَﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺩﺭ ﭘَﺲِ ﮔُﻞ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﺯﺍﻍ ﺩﺭ ﺍﻧﺠﻤﻦ ﺷﻌﺮ ﻏﺰﻟﺨﻮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

(ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﯼ ﻣﺎ . . . )ﻋﺎﻗﻞ ﺑﺎﺵ
ﯾﺎﺭ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺩرﺍﯾﻦ ﺩِﻟﮑﺪﻩ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍست...

AMD>INTEL
12-07-15, 15:40
می خواهم چشمـانم را ببنـدم
تنــها پنج چیز آرزو کنم
پنج معیـار برگزیده
نخست ، عشق جاودانه
دوم ، دیدار پاییـز
نمی توانم به بودن ادامه بدهم
بی برگ هایی که می رقصند و
بر خاک فرو می افتند

سوم ، زمستـان پُر هیبت
بارانی که دوست می داشتم
نوازش آتش
در سرمـای خشن

چهارم ، تابستــان
که چون هنـدوانه های فربـه است
و پنجم ، چشمـانِ تو
ماتیــلدا عشق گرانمایه ی من
بدون چشمـانت نخواهم خفت
جز در نگـاهت ، وجود نخواهم داشت
به خاطر تو در بهار دست می برم
تا با چشمــانت در پی من آیی
دوستان
تمامی آرزوی من همین است
کمی بیش از هیچ ، نزدیک به همه چیز

پابلو نرودا

Morteza.m1371
13-07-15, 02:56
آمدم با بوسه بیدارش کنم رویم نشد
از هوایِ عشق سرشارش کنم رویم نشد
در دلم گفتم من عاشق پیشه یِ چشم توام
خــواستم آهسته تکرارش کنم........... رویم نشد !!

شهراد میدری

AMD>INTEL
18-07-15, 14:33
حال دنيا را بپرسيدم من از فرزانه‌اي
گفت يا بار است يا خواب است يا افسانه‌اي
گفتمش احوال عمرم را بگو تا عمر چيست ؟
گفت يا برق است يا شمع است يا پروانه‌اي
گفتمش اين‌ها که مي‌بيني چرا دل بسته‌اند ؟
گفت يا کورند يا مست اند يا ديوانه‌اي
ابوسعيد ابوالخير

ATER
18-07-15, 23:32
آن لحضه که از نیاز انسان
دارد نه کم از هوای حیوان
یه دانه گندم طلایی
از تشت طلا گرانبها تر
در حادثه های ناگهانی
سالم ز مریض مبتلا تر
آسوده مباش که بی نیازی
یک آن دگر پر از نیازی
آن جا که تو فرعون زمانی
در تیر رس با خزانی.

ATER
18-07-15, 23:39
از اسفند شما پیداست ، فروردین نخواهد شد
مگر در جستجوی ربنای تازه ای باشیم
وگرنه صد دعا زین دست ، یک نفرین نخواهد شد
خدا با ما که دلتنگیم ، سر سنگین نخواهد شد
به مشتاقان آن شمشیر سرخ شعله ور در باد
بگو تا انتظار این است ، اسبی زین نخواهد شد.

ATER
18-07-15, 23:43
ما بارها آزموده ایم در این شهر بخت خویش
باید که برون کشید از ورته رخت خویش (حافظ)

AMD>INTEL
19-07-15, 14:16
قول دادم به کسی غیرِ تو عادت نکنم
از غم انگیزی این عشق شکایت نکنم
من به دنبال تو با عقربه ها می چرخم
عشق یعنی گله از حرکت ساعت نکنم
عشق یعنی که تو از آنِ کسی باشی و من
عاشقت باشم و احساس حماقت نکنم !
چه غمی بیشتر از اینکه تو جایی باشی
بشود دور و برت باشم و جرات نکنم!
عشق تو از ته دل، عمر مرا نفرین کرد...
بی تو یک روز نیامد که دعایت نکنم !
بی تو باران بزند خیس ترین رهگذرم
تا به صد خاطره با چتر خیانت نکنم
بی تو با خاطره ات هم سر دعوا دارم...
قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم !
"علی صفری"

AMD>INTEL
22-07-15, 13:01
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران برتو نخواهند نوشت
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار، که کشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوبست و که زشت.
"حافظ"

AMD>INTEL
24-07-15, 16:15
بی تو نیارم زیستن، ای جانِ جانِ جانِ من

هردم به قربانت رَوَد این جانِ جان­افشانِ من

قَهرَت تَبَه دارد مرا، مِهرَت نگه دارد مرا

بنگر که هم دریا تویی، هم نیز کشتیبانِ من

راز بقای من تویی، مرگ و فنای من تویی

یعنی خدای من تویی: هم کفر، هم ایمانِ من

از تو مرا بارآوری، نیز از تو بی برگ و بری

سازنده و ویرانگری: بارانی و توفانِ من

بی تو سرابُستان همه گردد سرابِستان مرا

با تو سرابِستان همه گردد سرابُستانِ من

بی تو زمستان می شود هر چارفصلِ سال ها

با تو بهاران می شود پاییز و تابستانِ من

دارد شمیمِ فرودین بادِ خوشِ دامانِ تو

ای با نَفَس هایت عجین اردیبهشتِ جانِ من

بی خان و مانی خوش ترم، تا بی تو بر سر می برم

تا بی تو باشم، گو مَبا ،مَه خانِ من مَه مان من

هم خانه بودن با مرا زندانِ خود می یافتی

زندانِ خود بشکستی و کردی جهان زندان من

جانم فدای جانِ تو، زیبایی­ی شادانِ تو

من نیستم جز آن تو، گیرم نباشی زآنِ من
اسماعیل خوئی

AMD>INTEL
26-07-15, 13:47
ای زندگی، تن و توانم همه تو
جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی، ازآنی همه من
من نیست شدم در تو، ازآنم همه تو.
"مولانا"

AMD>INTEL
27-07-15, 16:51
قبولم کن
قبولم کن به گونه ی عاشقی که بجز عشق
هیچ چیز ندارد
وباورم کن
همچون گیاهی از عشق
روییدنی از عشق
بودنی از عشق
و پناهم بده ای محبوب
امروز در خیابان خلوتی می رفتم
که بوی پیچیده ی به را بوئیدم
و به یاد درختان معطر هزار سال پیش افتادم
که در باغ های جنوب باغ تو چون بیشه ای از رنگ زرد بود
و عطر تو ، عطر تن خاکی تو به خاطرم آمد
و بعد از هزار و چهارصد سال فریاد زدم
من هنوز ، هنوز ، هنوز عاشق تو هستم

نادر ابراهیمی

AMD>INTEL
29-07-15, 20:15
غمگین،

میان درختان نشسته ای ..

این عکس باید

در جنگل های شمال گرفته شده باشد

اما شمال و جنوب نقشه اهمیتی ندارد

و فرقی نمی کند

چه روز و چه ماه و چه سالی بوده ...

تنها تو اهمیت داری

و چشمان ابری ات

که گویی

سوختن جنگلی را می نگریسته اند !

تنها تو اهمیت داری !

سفیدبرفی رفته با شهزاده ی قصه

که من

یکی از هفت کوتوله زندگی ات بودم ...

کاش درختی می شدم

که به آن تکیه داده ای !



" یغما گلرویی "

AMD>INTEL
30-07-15, 11:43
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم
با سر زلف تو مجموع پریشانی خود
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم
آن زمان کارزوی دیدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد
دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم
حافظ

AMD>INTEL
01-08-15, 13:16
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ...
ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﻛﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﻛﺎﺵ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﯼ ﺑﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﺭﻧﺠﯿﺪﻩ ﺍﯼ!
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ...
ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﻛﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﻛﺎﺵ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﯼ ﻛﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﻮ ﺩﺭﺩ ﺍﺳﺖ!
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ...
ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﻛﻪ ﺣﻤﺎﻗﺖ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ
ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﺎ ﻫﻢ
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺍﻧﺪ
ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ...
"ﭘﺮﻭﯾﺰ ﺻﺎﺩﻗﯽ"

AMD>INTEL
03-08-15, 10:39
گوارای من ، آه ای شعر ناب من ، سلام ای عشق
به جام شوکران من ، شراب من ، سلام ای عشق
زمین خاکی ام ، گرد سرت می گردم و هستم
سلام ای زندگی بخش آفتاب من ، سلام ای عشق
درعرفان زیبایی ، به روی من ، تو وا کردی
سلام ای معرفت را فتح باب من ، سلام ای عشق
دو فصل گمشده ، پیدا شد آخر با تو ، زین دفتر
تو ای آغاز و انجام کتاب من ، سلام ای عشق
سلام ای خط زده ، کابوس هایم را ، طلوع تو
از آفاق پر از آشوب خواب من ، سلام ای عشق
به هنگام غروب خویش هم ، با آخرین خطش
رقم بر صفحه ی شب زد شهاب من ، سلام ای عشق
به دور افکنده ام ، غم ها و شادی های کوچک را
توای رمز بزرگ انتخاب من ، سلام ای عشق
تو عقل سرخ را با واژه هایم آشتی دادی
سلام ، آه ای شعور شعر ناب من ، سلام ای عشق
حقیقت با تو از آرایه و پیرایه عریان شد
سلام ای راستین بی نقاب من ، سلام ای عشق
درود ای آبی بودایی ، ای تمثیل زیبایی
گل نیلوفر باغ سراب من ، سلام ای عشق
چرا هستم ؟ سوال بی جوابم بود از هستی
تو دادی با سلام خود جواب من ، سلام ای عشق
اگر چه با تو ، دور زندگی تند است ، اما باز
سلام ای شط شیرین شتاب من ، سلام ای عشق
حسین منزوی

AMD>INTEL
05-08-15, 13:12
مگذار شکوه‌ چشمان‌ تندیس‌وارت‌،

یا عطرِ گل‌ سرخی‌ که‌ شبانه‌
با نفست‌ بر گونه‌ام‌ می‌نشیند را از دست‌ بدهم‌!

می‌ترسم‌ از یکه‌ بودن‌ بر این‌ ساحل‌،
چونان‌ درختی‌ بی‌بار
سوخته‌ در حسرت‌ گُل‌ُ برگ‌ُ جوانه‌یی‌
که‌ گرمایش‌ بخشد!

اگر گنج‌ ناپدید منی‌،
اگر زخم‌ دریده‌ یا صلیب‌ گور منی‌،
اگر من‌ یک‌ سگم‌ُ تو تنها صاحبمی‌،
مگذار شاخه‌یی‌ که‌ از رود تو برگرفته‌ام‌
و برگ‌های‌ پاییزی‌ اندوه‌ بر آن‌ نشانده‌ام‌ را
از دست‌ بدهم‌!
"فدریکو گارسیا لورکا"

AMD>INTEL
08-08-15, 20:15
شعریست در دلم
شعری که لفظ نیست ، هوس نیست ، ناله نیست
شعری که آتش است
شعری که می گدازد و می سوزدم مدام
شعری که کینه است و خروش است و انتقام
شعری که آشنا ننماید به هیچ گوش
شعری که بستگی نپذیرد به هیج نام
شعریست در دلم
شعری که دوست دارم و نتوانمش سرود
می خواهمش سرود و نمی خواهمش سرود
شعری که چون نگاه ، نگنجد به قالبی
شعری که چون سکوت ، فرو مانده بر لبی
شعری که شوق زندگی و بیم مردن است
شعری که نعره است و نهیب است و شیون است
شعری که چون غرور ، بلند است و سرکش است
شعری که آتش است
شعریست در دلم
شعری که دوست دارم و نتوانمش سرود
شعری از آنچه هست
شعری از آنچه بود

نادر نادرپور

AMD>INTEL
16-08-15, 00:06
من از هجوم وحشی دیوار خسته ام

از سرفه های چرکی سیگار خسته ام


دیگر دلم برای تو هم پر نمی زند

از آن نگاه رذل و طمع دار خسته ام


اشعار من محلل بحـــــران کوچه نیست

زین کرکسان ِ لاشه به منقار خسته ام


از بس چریده ام به ولع در کتاب ها

از دیدن حضور علفزار خسته ام


چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد

از واژه ی دو وجهی تکرار خسته ام


ازقصه های گرم و نفسهای سرد شب

از درس و بحث خفته در اشعار خسته ام


هرگوشه از اتاق،بهشتی‏ست بی نظیر

از ازدحام آدم و آزار خسته ام


اینک زمان دفن زمین در هراس توست

از دستهای بی حس و بیکار خسته ام


از راز دکمه های مسلط به عصر خون

از این همه شواهد و انکار خسته ام


قصد اقامتی ابدی دارد این غروب

از شهر بی طلوع تبهکار خسته ام


من در رکاب مرگ به آغاز می روم

از این چرندیات پرآزار خسته ام


من بی رمق ترین نفس این حوالی ام

از بودن مکرر بر دار خسته ام


من با عبور ثانیه ها خرد می شوم

از حمل این جنازه هوشیار خسته ام


"اندیشه فولادوند

AMD>INTEL
20-08-15, 20:26
صدای تو
از سایه سوی نیستان می آید
و گل می دهد در هیاهوی باران
صدایت
یکی نرگس نوشکفته است
که از پشت رگبار می ایستد روبروی نگاهم
و عطری هوسناک بالا می آید در آهم
تو میگویی و لاله می روید از سنگ
تو می گویی و غنچه می جوشد از چوب
تو می گویی و تازه می روید از خشک
تو می گویی و زنده می خیزد از مرگ
صدای تو از سایه سار نیستان می آید
و گل می دهد از گل زخمی بعد رگبار
و در آب می ایستد روبروی نگاهم
صدای تو می بارد و زنده ام من
منوچهر آتشی

AMD>INTEL
22-08-15, 17:34
تمامی عشقم را
در جامی به فراخی زمین
تمامی عشقم را
با خارها و ستاره‌ها
نثار تو کردم
اما تو با پاهای کوچک ، پاشنه‌هایی چرکین
بر آتش آن گام نهادی
و آن را خاموش کردی
آه عشق سترگ ، معشوق خُرد من
در پیکارم از پای ننشستم
در ره سپردن به سوی زندگی
به سوی صلح ، به سوی نان برای همه
لحظه‌ئی درنگ نکردم
اما تو را در بازوانم بلند کردم
و بر بوسه‌هایم دوختم
و چنان در تو نگریستم
که دیگر هیچ انسانی در دیگری نخواهد نگریست
آه عشق سترگ ، معشوق خُرد من
تو توان مرا نسنجیدی
توان مردی را که برای تو
خون ، گندم و آب را کنار گذاشت
تو ، او را اشتباه کردی
با پشه خردی که بر دامنت افتاد
آه عشق سترگ ، معشوق خُرد من
گمان مبر
که چشمانم در پی تو خواهند بود
آنگاه که در دوردست‌هایم
بمان ، با آنچه برایت جا گذاشتم
بگذر ، با عکس اندوه‌زده من در دستانت
من همچنان پیش خواهم رفت
در دل تاریکی‌ها جاده‌های فراخ خواهم ساخت
زمین را نرم خواهم کرد
و ستاره را نثار گام آن‌هائی خواهم کرد
که از راه میرسند
در جاده بمان
شب برای تو فرا رسیده است
شاید در سپیده دم
همدیگر را باز یابیم
آه عشق سترگ ، معشوق خرد من
پابلو نرودا

AMD>INTEL
28-08-15, 16:43
ای پـــــــــــــــــیر خرابات که میخــــانه ندیدی!
ویرانه دل مــــــــــــــــاست تو ویــــرانه ندیدی!

ای رند غزل پـــوش که بر ســـــنگ سرت خورد

از دوست چه دیدی که ز بــــــــــــیگانه ندیدی؟


ای بی خبر از خـــــــانقه از خویـــــش حـذر کن
در محبس تن، شرزه ی شــــــــــــیرانه ندیدی

از دهـــــــــــــــر گذر کردی و در قعر فـــــتادی
در خانه چه دیــــــدی که به ویرانه ندیـــــدی؟

«ما خــــانه به دوشان غم سیــــــلاب نداریم»
لیکت نگهی کولی بــــــــــــــــــــیخان ه ندیدی

یــــک دم به در میکده از خویـــــــش گذر کن
بر آتش مــــــــــی نشعه ی پــــــروانه ندیدی

ما میکده بر روضـــــــه ی رضـــــــوان نفروشیم
بر لعل ختن چرخش پیــــــــــــــــــــمان ه ندیدی

آن دم که به مستی قدح خویش شکـــستیم
انگار تبر در دل بتــــــــــــــــــــــخ انه ندیدی

ما درد «مسیحا» به دو صد چامــــــه نوشتیم
بالله که تو لولی وش دیــــــــــــــوانه ندیدی

"مسیحا هاشم‌ورزی"

AMD>INTEL
31-08-15, 11:30
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم.
"سعدی"

AMD>INTEL
02-09-15, 00:41
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
افشین یداللهی

M3RS4D 50062
02-09-15, 01:50
باز هم از چشمه لبهای من
تشنه ای سیراب شد سيراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروی در خواب شد در خواب شد
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا میبرم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز برآن لب نرسید

آن آرزوي گمشده مي رقصد
در پرده هاي مبهم پندارم

نه امیدی که بر آن خوش دل کنم
نه پیغامی نه پیک آشنائی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدائی

بانوی بزرگوار .... فروغ فرخزاد

AMD>INTEL
06-09-15, 15:53
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فِراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
میل آن دانه‌ی خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
چشم از آن روز که بَرکردم و رویت دیدم
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
نازنینا! مکن آن جور که کافر نکند
ور جَهودی بِکُنم بهره در اسلامم نیست
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست
نه به زِرق آمده‌ام تا به ملامت بروم
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست
به خدا و به سراپای تو، کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
سعدیا! نامتناسب حَیَوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست
"سعدی"

M3RS4D 50062
06-09-15, 15:59
گفتم الف. او گفت الف. گفتم با
گفتا پس با؟ گفتم تا. گفتا تا
. ناموخته باري ز الف تا يا گفت
. ما را پس تا چه كار ديگر با يا!

نیما یوشیج

AMD>INTEL
11-09-15, 17:46
برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند .
قلبی که هدیه کند
قلبی که بپذیرند .
قلبی برای من
قلبی برای انسانی که من می‌خواهم
تا انسان را در کنار خود حس کنم .

در آن‌سوی ستاره من انسانی می‌خواهم :
انسانی که مرا بگزیند
انسانی که من او را بگزینم
انسانی که به دست من نگاه کند
انسانی که به دست‌هایش نگاه کنم
انسانی در کنار من
تا به دست‌های انسان‌ها نگاه کنیم
انسانی در کنارم
آینه‌ای در کنارم
تا در او بخندم
تا در او بگریم .

شاملو

M3RS4D 50062
11-09-15, 18:57
ياد بگذشته به دل ماند و دريغ
نيست ياري که مرا ياد کند
ديده ام خيره به ره ماند و نداد
نامه اي تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطايي کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جايي اگر بود مرا
پس چرا ديده ز ديدارم بست

شعر از یاد رفته از فروغ فرخزاد :give_rose:

AMD>INTEL
12-09-15, 21:46
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلن به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم.


"فاضل نظری"

AMD>INTEL
16-09-15, 11:17
نمی خواهم بجنگم
تو را می خواهم
تنگ در آغوش گیرم
نمی خواهم بجنگم
می خواهم بازی دیگری کنم
که در آن
به جای جنگیدن
همدیگر را در آغوش می فشارند
و می توان غلتان
بر قالیچه ئی خندید
و می توان هم را بوسید
و بغل زد
آن جایی که انگار
همه پیروزند .
"شل سیلور استاین"

AMD>INTEL
20-09-15, 19:19
با منِ بی‌ کسِ تنها شده ، یارا تو بمان
همه رفتند ازین خانه ، خدا را تو بمان
منِ بی‌ برگِ خزان دیده، دگر رفتنی ام
تو همه بار و بری، تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقشِ به خون شسته ، نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را ، لیک
دل ما خوش به فریبی ست ، غبارا تو بمان
هر دم از حلقه عشاق ، پریشانی رفت
به سرِ زلف بتان، سلسله دارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سرِ این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوهگسارا تو بمان !
سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست
که سرِ سبزِ تو خوش باد، کنارا تو بمان
هوشنگ ابتهاج

AMD>INTEL
22-09-15, 02:25
راه کج بود نشد تا به دیارم برسم
فال من خوب نیامد که به یارم برسم

بی‌قراری رسیدن رمق از پایم برد
نشد آخر سر ساعت به قرارم برسم

شهریاری پر از اندوه ثریا هستم
شاید آخر سر پیری به نگارم برسم

استخوان سوز سیاهی زمستان شده‌ام
بلکه نوروز بیاید به بهارم برسم

عشق هرروز دلم را به کناری می‌برد
عشق نگذاشت سرانجام به کارم برسم

مرگ دل‌بستگی آخر دنیای من است
می‌روم شاید روزی به مزارم برسم



"شهریار"

M3RS4D 50062
27-09-15, 05:14
صلاح از ما چه مي جويي كه مستان را صلا گفتيم
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتيم
در ميخانه ام بگشا كه هيچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ور نه سخن اين بود و ما گفتيم

حافظ

AMD>INTEL
27-09-15, 23:56
روزی گفتی شبی کنم دلشادت
وز بند غمان خود کنم آزادت
دیدی که از آن روز چه شب ها بگذشت
وز گفته خود هیچ نیامد یادت.

"سعدی"

AMD>INTEL
30-09-15, 16:42
من ذره و خورشید لقایی تو مرا

بیمار غمم عین دوایی تو مرا

بی بال و پر اندر پی تو می پرم

من کَه شده ام چو کهربایی تو مرا.



"مولانا"

AMD>INTEL
03-10-15, 20:56
گاهی دلم می خواهد
بگذارم بروم بی هر چه آشنا
گوشه ی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم
بعد بی هیچ گذشته ای
به یاد نیارم از کجا آمده
کیستم
اینجا چه می کنم
بعد بی هیچ امروزی
به یاد نیاورم که فرقی هست
فاصله ای هست
فردایی هست
گاهی واقعا خیال می کنم
روی دست خدا مانده ام
خسته اش کرده ام
راهی نیست
باید چمدانم را ببندم
راه بیفتم بروم
ومی روم
اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم
کجا ؟
کجا را دارم ، کجا بروم ؟

سیدعلی صالحی

AMD>INTEL
06-10-15, 15:35
تو مشغولی به حسن خود ، چه غم داری ز کار ما ؟
که هجرانت چه می‌سازد همی با روزگار ما ؟
چه ساغرها تهی کردیم بر یادت ، که یک ذره
نه ساکن گشت سوز دل ، نه کمتر شد خمار ما
به هر جایی که مسکینی بیفتد دست گیرندش
ولی این مردمی ها خود نباشد در دیار ما
ز رویت پردهٔ دوری زمانی گر برافتادی
همانا بشکفانیدی گل وصلی ز خار ما
تو همچون خرمن حسنی و ما چون خوشه چینانت
از آن خرمن چه کم گشتی که پر بودی کنار ما ؟
ز دلبندان آن عالم دل ما هم ترا جوید
که از خوبان این گیتی تو بودی اختیار ما
نمی‌باید دل ما را بهار و باغ و گل بی‌تو
رخ و زلف و جبینت بس گل و باغ و بهار ما
ز مثل ما تهی‌دستان چه کار آید پسند تو ؟
تو سلطانی ، ز لطف خود نظر می‌کن به کار ما
چه دلداری ؟ که از هجران دل ما را بیازردی
چه دمسازی ؟ که از دوری بر آوردی دمار ما
به قول دشمنان از ما ، خطا کردی که برگشتی
کزان روی این ستمکاری نبود اندر شمار ما
ز هجرت گر چه ما را پر شکایتهاست در خاطر
هنوزت شکرها گوییم ، اگر کردی شکار ما
بگو تا اوحدی زین پس نگرید در فراق تو
که گر دریا فرو بارد بنفشاند غبار ما
اوحدی مراغه ای

karbalad
06-10-15, 16:04
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم ، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم

کوی تو که باغ ارم و روضه خلد است
انگار که دیدیم ، ندیدیم ندیدیم

صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه یک باغ نچیدیم ، نچیدیم

سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم ، رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم

"وحشی بافقی"
این شعرو محسن چاووشی هم خونده

AMD>INTEL
09-10-15, 22:08
شبی به خلوت پر ماهتاب ِ من بگذر

ز کوچه های گل افشان ِ خواب من بگذر

بپــــوش پیرهن ِ سایه مــــــرا بر تن

برو به چشم ِ من از آفتـــــــاب من بگذر

چو شبنمی تو به گلبرگ ِ بسترم بنشینی

ز باغ های تَر ِ عطــــــــــر ِ ناب من بگذر

چو موج سد ِ بلند ِ شکیب مــن بشکن

سفینه وار ، ز موج شتــــــاب من بگذر

شبی درازترم از شبــــــان ِ تیره قطب

درون ِ وحشت ِ من ، ماهتـاب ِ من بگذر



منوچهر آتشی

AMD>INTEL
15-10-15, 00:12
پیر اگر باشم چه غم ، عشقم جوان است ای پری
وین جوانی هم هنوزش ، عنفوان است ای پری
هر چه عاشق پیر تر ، عشقش جوانتر ای عجب
دل دهد تاوان اگر ، تن ناتوان است ای پری
پیل ماه و سال را پهلو نمی کردم تهی
با غمت پهلو زدم ، غم پهلوان است ای پری
هر کتاب تازه ای کز ناز داری خود بخوان
من حریفی کهنه ام ، درسم روان است ای پری
یاد ایامی که دل ها بود لبریز امید
آن اوان هم عمر بود ، این هم اوان است ای پری
روح سهراب جوان از آسمان ها هم گذشت
نوشدارویش ، هنوز از پی دوان است ای پری
جای شکرش باقی اَر واپَس بچرخد دوکِ عمر
با که دیگر آنهمه تاب و توان است ای پری
با نواهای جرس گاهی به فریادم برس
کاین از راه افتاده هم از کاروان است ای پری
گر به یاقوت روان ، دیگر نیاری لب زدن
باز شعر دلنشین ، قوتِ روان است ای پری
گو جهانِ تن جهنّم شو ، جهان ما دل است
کو بهشت ارغنون و ارغوان است ای پری
کام درویشان نداده خدمت پیران ، چه سود
پیر را گو شهریار از شبروان است ای پری
شهریار

AMD>INTEL
17-10-15, 21:39
گرچه چون موج مرا شوق زخود رستن بود
موج موج دل من تشنه ی پیوستن بود
یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر
بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود
خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما
خواستن ها همه موقوف توانستن بود
کاش از روز ازل هیچ نمی دانستم
که هبوط ابدم در پی دانستن بود
چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت
همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود.
"قیصر امین پور"

AMD>INTEL
20-10-15, 23:51
سر و سنگ
*********
سر به سنگی می زدم فریاد خوان
پاسخم آمد شکست استخوان
سنگ سنگین دل چه می داند که مرد
از چه سر بر سنگ می کوبد به درد
او همین سنگ است و از سرها سر است
سنگ روز سر شکستن گوهر است
تا چنین هنگامه ی سنگ است و سر
قیمت سنگ است از سر بیشتر
روزگارا از توام منت پذیر
گوهر ما را کم از سنگی مگیر
هر که با سنگی ز سویی تاخته ست
سایه هم لعل دلی انداخته ست
هوشنگ ابتهاج(ا.سایه)

AMD>INTEL
24-10-15, 16:39
همراه بســـــيار است، اما همدمي نيست
مثل تمام غصـــه ها، اين هم غمي نيست
دلــبســــته انـــدوه دامـــنگير خــــود بـــاش
از عــالـــم غـــم دلرباتر عالمـــــي نيـــست
كــــار بــزرگ خــويــش را كـــــوچــك مـپندار
از دوست دشمن ساختن كار كمي نيست
چشــمي حقيقت بين كنار كعـبه مي گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمي» نيست
فاضل نظری

AMD>INTEL
31-10-15, 17:07
بی تو دنیای من آبستن ویرانی هاست
شانه هایم گسل درد و پریشانی هاست
بوی پیراهن و چشمان به خون خفته و من....
از غمت کور شدن خصلت کنعانی هاست
زهر خوراندی و از عشق نوشتم چه کنم؟
این بلاکش شدنم رسم خراسانی هاست
عشق یعنی که بباری به گل و سنگ و علف
عاشق محض شدن عادت بارانی هاست
بی تو احساس من از عطر اقاقی خالی ست
عطر تو باعث طغیان غزلخوانی هاست
رفتنت درد عجیبی است که در جانم ریخت
رفتنت عاقبتش بی سروسامانی هاست
پشت کردی به من و پشت به دنیا کردم
این غم انگیزترین معنی حیرانی هاست
باید از این قفس سینه به بیرون بپرم
خودکشی جیغ ترین چاره ی زندانی هاست.
"سیدهادی نژادهاشمی"

AMD>INTEL
05-11-15, 12:07
ای از ورای پرده‌ها تاب تو تابستان ما
ما را چو تابستان ببر دلگرم تا بستان ما
ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیا
تا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما
تا سبزه گردد شوره‌ها تا روضه گردد گورها
انگور گردد غوره‌ها تا پخته گردد نان ما
ای آفتاب جان و دل ای آفتاب از تو خجل
آخر ببین کاین آب و گل چون بست گرد جان ما
شد خارها گلزارها از عشق رویت بارها
تا صد هزار اقرارها افکند در ایمان ما
ای صورت عشق ابد خوش رو نمودی در جسد
تا ره بری سوی احد جان را از این زندان ما
در دود غم بگشا طرب روزی نما از عین شب
روزی غریب و بوالعجب ای صبح نورافشان ما
گوهر کنی خرمهره را زهره بدری زهره را
سلطان کنی بی‌بهره را شاباش ای سلطان ما
کو دیده‌ها درخورد تو تا دررسد در گرد تو
کو گوش هوش آورد تو تا بشنود برهان ما
چون دل شود احسان شمر در شکر آن شاخ شکر
نعره برآرد چاشنی از بیخ هر دندان ما
آمد ز جان بانگ دهل تا جزوها آید به کل
ریحان به ریحان گل به گل از حبس خارستان ما
"مولانا"

AMD>INTEL
13-11-15, 20:36
بگذار اگر این‌بار سر از خاک برآرم
بر شانه‌ی تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر به‌هدر رفته‌ام ای ‌دوست
ناراضی‌ام، امّا گله‌ای از تو ندارم
در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم
از غربت‌ام این‌قدر بگویم که پس‌از تو
حتی ننشسته‌ست غباری به مزارم
ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یک‌بار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم.
"فاضل نظری"

AMD>INTEL
20-11-15, 12:06
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند
همتم تا می رود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می کند
چشمه سار طبع من دیگر نمی جوشد ولی
جویبار اشکم آهنگ روانی می کند
بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند
ما به داغ عشقبازی ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند
نای ما خامش ولی این زهره ی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی می کند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی می کند
سال ها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می کند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می رسد با من خزانی می کند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
هر چه گردون می کند با ما نهانی می کند
دور اکبر خوانی ما طی شد اکنون یک دهن
از اجل بشنو که با ما شمر خوانی می کند
می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می کند
شهریارا گو دل ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی می کند
استاد شهریار

AMD>INTEL
22-11-15, 11:45
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
چیزی که میان تو و من نیست غریبی است
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
از سایه ی سنگین تو من کمترم آیا؟
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم.
"فاضل نظری"

karbalad
22-11-15, 12:10
ببخشید اینجا فقط شعر شاعر ها رو باید بزاریم یا شعر اهنگ ها رو هم میشه گزاشت

M A H R A D
23-11-15, 17:57
ببخشید اینجا فقط شعر شاعر ها رو باید بزاریم یا شعر اهنگ ها رو هم میشه گزاشت

فقط شعر شاعران.

ترانه‌ها در این تاپیک مطرح نمیشن.

AMD>INTEL
25-11-15, 12:33
در آغاز شعر
تو بودی و شب بود
و آغاز شب
پریشانی گیسوانت...
که هیچ اتفاقی نبود!
من از کودکی در اندازه های طبیعی نبودم
و در کوچه های فراوان شب
تمام قضا و قدر را
به گامی سراسیمه شوریده بودم
شبیه عطش
شبیه عتاب
من از قامت ناگهان گذشتن رسیدم
من از انتهای نثار نگاهت
من از بیت آخر رسیدم
و حجم عبورت چه کم بود
به گاهی که چشمت، ردیف نخستین غزل بود
و هر کس که سهمی از آن داشت
همیشه سزاوار درد
و یا متهم بود
و تقصیر چشم تو نیست
اگر بی هوا منتشر کرد
و هرگز شگفتی ندارد
اگر ما همه شاعریم
که وزن حضورت
همان وزن شعر شب است
همان وزن کفر
همان وزن آشفتگی
همان بی ادامه
همان عشق
همان مرگ
و یا زندگی...
در آغاز شعر
تو هستی و عشق و سفر
سفر رسم عشق است
و رفتن مرا می برد
تو را پشت سر، پشت سر می گذارد
و این عادت سرنوشت من است
در در پشت سر
به آب و به باد و عطش می رسی
و هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده است
چراغانی گیسوانت به وقت مُحاق
تمام سفر را بس است
در این روز بی پایان من
چه شعری به دنیا می آید
سرآغاز شعر
تو بودی و شب بود
و شب، پشت سر بود
و هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده است.
"چیستا یثربی"

AMD>INTEL
26-11-15, 12:09
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد
از برق این زمرد هی دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن
"مولانا"

AMD>INTEL
03-12-15, 00:09
در کوی بتان نیست کسی زار تر از من
در پیش عزیزان جهان خوارتر از من
گفتی که مرا یار وفادار بسی هست
هستند ولی نیست وفادار تر از من
گر طالب آنی که به یاری بنشینی
بنشین که تورا نیست کسی یارتر از من
چون غنچه اگر سینه ی تنگم بشکافی
دانی که نبوده ست دل افگار تر از من
خلق دو جهانست گرفتار تو لیکن
در هردو جهان نیست گرفتار تر از من
امروز اگر عشق گناهست هلالی
فردا نتوان یافت گنهکار تر از من
هلالی جغتایی

AMD>INTEL
07-12-15, 20:31
جزیره‌ای‌ست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابی‌ست ناگفتنی
تعبیر ناکردنی
به‌راستی عشق تو چیست ؟
گل است یا خنجر ؟
یا شمع روشنگر ؟
یا توفان ویران‌گر ؟
یا اراده‌ی شکست‌ناپذیر خداوند ؟

تمام آن‌چه دانسته‌ام
همین است
تو عشق منی
و آن‌که عاشق است
به هیچ چیز نمی‌اندیشد

نزار قبانی

AMD>INTEL
14-12-15, 09:25
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی ، می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را ....

قیصر امین پور

karbalad
21-12-15, 09:54
مرز در عقل و جنون باریـــک است
كفر و ایمان چه به هم نزدیک است
عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مــــــردم



گیسویت تعزیتی از رویـا
شب طولانی خون تا فردا
خون چرا در رگ من زنـجیر است
زخم من تشنه تر از شمشیر است



مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانــــی



عشق تو پشت جنون محو شـده

هوشیاری است مگو سهو شده

من و رسوایی و این بار گناه
تو و تنهایی و آن چشم ســیاه

از من تازه مسلمان بگذر ، بگــذر
بگذر ، از سر پیمان بگذر ، بگذر



دین دیوانه به دین عشق تو شـــد
جاده ی شك به یقین عشق تو شد



مستم از جام تهی ، حیرانی
باده نوشیده شده پنـــــــهانی
شاعر: دکتر افشین یداللهی

AMD>INTEL
24-12-15, 01:46
من شاخه ای ز جنگل سَروَم
از ضربه ی تبر
بر پیکر سلاله ی من یادگارهاست
با من مگو سخن ز شکستن !
هرگز شکستگی به بَر ما شگفت نیست
بر ما عجب شکفتگی اندر بهارهاست
صد بار اگر به خاک کشندم
صد بار اگر که استخوان شکنندم
گاهِ نیاز، باز
آه هیمه ام که شعله برانگیزد
آن ریشه ام که جنگل از آن خیزد ...
استاد سیاوش کسرائی

AMD>INTEL
29-12-15, 15:38
من ذره و خورشید لقایی تو مرا

بیمار غمم عین دوایی تو مرا

بی بال و پر اندر پی تو می پرم

من کَه شده ام چو کهربایی تو مرا.



"مولانا"

karbalad
30-12-15, 13:48
ای توبه‌ام شکسته از تو کجا گریزم
ای توبه‌ام شکسته از تو کجا گریزم
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم
ای نور هر دو دیده بی‌تو چگونه بینم
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم
ای شش جهت ز نورت چون آینه‌ست شش رو
وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم
دل بود از تو خسته جان بود از تو رسته
جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم
گر بندم این بصر را ور بگسلم نظر را
از دل نه‌ای گسسته از تو کجا گریزم

تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی
تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی
من همه در حکم توام تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی
با همه ای رشک پری چون سوی من برگذری
باش چنین تیز مران تا که بدانم که تویی
دوش گذشتی ز درم بوی نبردم ز تو من
کرد خبر گوش مرا جان و روانم که تویی
چون همه جان روید و دل همچو گیاه خاک درت
جان و دلی را چه محل ای دل و جانم که تویی
ای نظرت ناظر ما ای چو خرد حاضر ما
لیک مرا زهره کجا تا به جهانم که تویی
چون تو مرا گوش کشان بردی از آن جا که منم
بر سر آن منظره‌ها هم بنشانم که تویی
مستم و تو مست ز من سهو و خطا جست ز من
من نرسم لیک بدان هم تو رسانم که تویی
زین همه خاموش کنم صبر و صبر نوش کنم
عذر گناهی که کنون گفت زبانم که تویی


توجه : این شعر توسط داریوش اقبالی هم خوانده شده

M3RS4D 50062
30-12-15, 14:12
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بی​طاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم...

حافظ

AMD>INTEL
01-01-16, 19:32
از چرخ به هر گونه همی‌ دار امید

وز گردش روزگار می‌لرز چو بید

گفتی که پس از سیاه رنگی نبود

پس موی سیاه من چرا گشت سفید


"حافظ"

karbalad
10-01-16, 15:20
از دست عزيزان چه بگويم گله‌ای نيست
گر هم گله‌ای هست، دگر حوصله‌ای نيست

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز اين دست مرا مشغله‌ای نيست

ديری‌ست که از خانه خرابان جـهـانم
بر سـقـف فرو ريخـته‌ام چـلچله‌ای نيست

در حسرت ديدار تو ، آواره ترينم
هرچند که تا خانه‌ی تو فاصله‌ای نيست

بگذشته‌ام از خود ولی از تو گذشتن
مرزی‌ست که مشکل‌تر از آن مرحله‌ای نيست

سرگشته ترين کشتی دريای زمانم
می‌کوچم و در رهگذرم اسکله‌ای نيست

من سلسله جنبان دل عاشق خويشم
بر زندگی‌ام سايه ای از سلسله‌ای نيست

يخ بسته زمستان زمان در دل بهمن
رفـتـنـد عزيزان و مرا قافـله‌ای نيست
بهمن رافعی بروجنی - اجرا شده توسط داریوش اقبالی

AMD>INTEL
10-01-16, 19:28
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید


"حافظ"

AMD>INTEL
17-01-16, 17:07
ماه ها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی

نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی



شد آه منت بدرقه راه و خطا شد

کز بعد مسافر نفرستند سیاهی



آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز

سازم به قطار از عقب قافله راهی



آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب

بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی



چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید

بازآئی و برهانیم از چشم به راهی



دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد

لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی



تقدیر الهی چو پی سوختن ماست

ما نیز بسازیم به تقدیر الهی



تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم

افسانه این بی سر و ته قصه واهی.



"شهریار"

AMD>INTEL
20-01-16, 19:36
برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زنده‌ام

ور چه آزادم ترا تا زنده‌ام من بنده‌ام



مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل

نیست روی رستگاری زو مرا تا زنده‌ام



از هوای هر که جز تو جان و دل بزدوده‌ام

وز وفای تو چو نار از ناردان آگنده‌ام



عشق تو بر دین و دنیا دلبرا بگزیده‌ام

خواجگی درراه تودرخاک راه افکنده ام

تا بدیدم درج مروارید خندان ترا

بس عقیقا کز دریغ از دیده بپراکنده‌ام



تا به من بر لشگر اندوه تو بگشاد دست

از صلاح و نیکنامی دستها بفشانده‌ام



دست دست من بد از اول که در عشق آمدم

کم زدم تا لاجرم در ششدره درمانده‌ام



"سنایی غزنوی"

AMD>INTEL
25-01-16, 14:59
امشب تمام عاشقان رادست بسر کن

يک امشبي با من بمان بامن سحر کن

بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را

کج کن کلاه ،دستي بزن، مطرب خبر کن

گلهاي شمعداني همه شکل تو هستند

رنگين کمان را بر سر زلف تو بستند

تا طاق ابروي بت من تا به تا شد

دُردي کشان پيمانه هاشان را شکستند

يک چکه ماه افتاده بر ياد تو و وقت سحر.......

اين خانه لبريز تو شد شيرين بيان حلواي تر...........

تو مير عشقي عاشقان بسيار داري

پيغمبري با جان عاشق کار داري

امشب تمام عاشقان رادست بسر کن

يک امشبي با من بمان بامن سحر کن

(محمد صالح اعلاء)

AMD>INTEL
29-01-16, 14:05
شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریه‌ی جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار، که دادند
در پرده یکی وعده‌ی مرموز و دگر هیچ
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشه‌ورانش
گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی
دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ
ملک‌الشعرای بهار

AMD>INTEL
31-01-16, 09:56
کاش می دیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست
آه، وقتی که تو، لبخند نگاهت را می تابانی
بال مژگان بلندت را می خوابانی
آه وقتی که تو چشمانت،
آن جام لبالب از جان‌دارو را
سوی این تشنه ی جان سوخته، می گردانی
موج موسیقی عشق از دلم می گذرد
روح گلرنگ شراب در تنم می گردد
دست ویرانگر شوق پر پرم می کند
ای غنچه ی رنگین پر پر

من، در آن لحظه، که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ی ایمان را
در پنجه ی باد
رقص شیطانی خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه ی مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
پیش از این، سوی نگاهت، نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی چیست
آنچه از چشم تو، تا عمق وجودم جاری است.

"فریدون مشیری"

AMD>INTEL
04-02-16, 10:19
مثل گنجشکی که طوفان لانه اش را برده است
خاطرم از مرگ تلخ جوجه ها آزرده است
هر زمان یادت می افتم مثل قبرستانم و
سینه ام سنگ مزار خاطرات مرده است
ناسزا گاهی پیام عشق دارد با خودش
این سکوت بی رضایت نه؛ به من برخورده است
غیر از آن آیینه هایی که تقعر داشتند
تا به حالا هیچ کس کوچک مرا نشمرده است
تیر غیب از آسمان یک روز پایین می کشد
آن کسانی را که ناحق عشق بالا برده است
آن گلی را که خلایق بارها بو کرده اند
تازه هم باشد برای من گلی پژمرده است.

"کاظم بهمنی"

AMD>INTEL
06-02-16, 18:44
دنیای تو همین جاست
کنار کسی که
قسم می خورد به حرمت دستهای تو
کنار کسی که
با خدای خود قهر می کند
با موهای تو آشتی
کنار کسی که
حرام می کند خواب خودش را بی رویای تو
کنار کسی که
با غم چشمهای تو غروب می کند
غروب محبوب من
غروب
همان جایی که
اگر تو را از من بگیرند
سرم را می گذارم تا بمیرم

نیکی فیروزکوهی

AMD>INTEL
09-02-16, 18:21
پشت دستان تو پرندگان بسیار مرده اند
با بهترین آوازهایشان
برای تو
...
گوشواره های تو
مروارید های سیاه ملیله دوزی شده اند
پیشکش ِ بی رویا زندگی کردگان ِ ساکن دوزخ
به رویایی ترین گوش ها.


تو را پلک بر هم زدنی کافی‌ست
تا تمام آفتاب گردان ها
تا مسافران خسته ی در خواب بر برکه
چون برگ های سرخ با باد
دور و دورتر شوند
...

تمام آفتاب گردان ها
به تو
تنها
به تو
لبخند می زنند.

"کیکاووس یاکیده"

hamid3369
09-02-16, 18:32
چشم من به جز خودم
به کسی دیگر تعلق ندارد
و من انها را بر گونه های تر و تازه ام
که باد سخنان شما
پژمرده اش میسازد
سنجاق میکنم
زمزمه های شب در رگ هایم می روید
باران پرخزه ی مستی
بر دیوار تشنه ی روحم میچکد
من ستاره ای چکیده ام

((نمونه ای از اشعار سور رئالیستی-اندره بارتون-سپهری

hamid3369
09-02-16, 18:40
دانه ای کشته ام در اسیاب زندگی اسیابان کجایی در این اوج دلتنگی

AMD>INTEL
09-02-16, 18:44
دانه ای کشته ام در اسیاب زندگی اسیابان کجایی در این اوج دلتنگی

ارسال یک پست بصورت روزانه مجاز هست . شعر هم باید کامل باشه به همراه نام شاعر

AMD>INTEL
15-02-16, 01:00
نخستین نگاهی که مارا به هم دوخت
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت
نخستین کلامی که دل های ما را
به بوی خوش آشنایی سپرد و
به مهمانی عشق برد؛
پر از مهر بودی
پر از نور بودم
همه شوق بودی
همه شور بودم.
چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم
نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم
چه خوش لحظه هایی که "می خواهمت" را
به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم
دو آوای تنهای سر گشته بودیم
رها در گذرگاه هستی
به سوی هم از دورها پر گشودیم
چه خوش لحظه هایی که هم را شنیدیم
چه خوش لحظه هایی که در هم وزیدیم
چه خوش لحظه هایی که در پرده عشق
چو یک نغمه شاد با هم شکفتیم
چه شب ها ... چه شب ها ... که همراه حافظ
در آن کهکشان های رنگین
در آن بی کران های سرشار از نرگس و نسترن، یاس و نسرین
ز بسیاری شوق و شادی نخفتیم
تو با آن صفای خدایی
تو با آن دل و جان سرشار از روشنایی
از این خاکیان دور بودی
من آن مرغ شیدا
در آن باغ بالنده در عطر و رویا
بر آن شاخه های فرا رفته تا عالم بی خیالی
چه مغرور بودم
چه مغرور بودم...
من و تو چه دنیای پهناوری آفریدیم
من و تو به سوی افق های نا آشنا پر کشیدیم
من و تو ندانسته دانسته، رفتیم و رفتیم و رفتیم ...
چنان شاد، خوش، گرم، پویا
که گفتی به سر منزل آرزوها رسیدیم.
دریغا
دریغا ندیدیم
که دستی در آن آسمان ها
چه بر لوح پیشانی ما نوشته است!
دریغا در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم
که آب و گل عشق با غم سرشته است
فریب و فسون جهان را
تو کر بودی ای دوست من کور بودم!
از آن روزها آه عمری گذشته است ...
من و تو دگرگونه گشتیم
دنیا دگرگونه گشته است
در این روزگاران بی روشنایی
در این تیره شب های غمگین
که دیگر ندانی کجایم ...
ندانم کجایی ...
چو با یاد آن روزها می نشینم
چو یاد تو را پیش رو می نشانم
دل جاودان عاشقم را
به دنبال آن لحظه ها می کشانم
سرشکی به همراه این بیت ها می فشانم ...
نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت
نخستین کلامی که دل های ما را
به بوی خوش آشنایی سپرد و ...
به مهمانی عشق برد.
پر از مهر بودی
پر از نور بودم
همه شوق بودی
همه شور بودم.

"فریدون مشیری"

AMD>INTEL
19-02-16, 19:05
ما خود اندر قید فرمان توایم
تا کجا دیگر به یغما می‌روی
جان نخواهد بردن از تو هیچ دل
شهر بگرفتی به صحرا می‌روی
گر قدم بر چشم من خواهی نهاد
دیده بر ره می‌نهم تا می‌روی
ما به دشنام از تو راضی گشته‌ایم
وز دعای ما به سودا می‌روی
گر چه آرام از دل ما می‌رود
همچنین می‌رو که زیبا می‌روی
دیده سعدی و دل همراه توست
تا نپنداری که تنها می‌روی
سعدی

AMD>INTEL
22-02-16, 11:03
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
هوشنگ ابتهاج

AMD>INTEL
23-02-16, 20:03
در ره عشق مـــرام دگـــــری می بـــــــاید
سر پــر شـــور و دل شعله وری می بـــاید
عیب پروانـــه نگـــــویید کـــه در آتش رفت
شرط عشق است که بر جـان شرری می باید
عافیت آفت جـــان است ، جنونـــــــا مددی
رهـــــرو دشت بلارا خطـــری می بـــــــــاید
خانه ی دوست به قاف است، بلند است، بلند
بهر پرواز چــو عنقـای پری می بـــــــــــــاید
عـــاشقان هستی خـــود پیشکش او کـــردند
دست خـــــالی نتـــوان رفت سری می بـــاید
وهم خـــامیست امـــــان نـــــامه بگیرد سقا
شمس را در همه دوران قمـــــری می بـــاید
آسمان ، از چـه نشستی به تمـاشا آن روز
تــــا ابـد چشم تــورا پلک تری می بـــــاید
خلیل جوادی

AMD>INTEL
28-02-16, 08:59
كی رفته ای ز دل كه تمنا كنم تو را؟
كی بوده ای نهفته كه پیدا كنم تو را؟
غیبت نكرده ای كه شوَم طالب حضور
پنهان نگشته ای كه هویدا كنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی كه من
با صد هزار دیده تماشا كنم تو را
چشم به صد مجاهده آیینه ساز شد
تا من به یك مشاهده شیدا كنم تو را
بالای خود در آینـﮥ چشم من ببین
تا با خبر ز عالم بالا كنم تو را
مستانه كاش در حرم و دیر بگذری
تا قبله گاه مؤمن و ترسا كنم تو را
خواهم شبی نقاب ز رویت برافكنم
خورشید كعبه، ماه كلیسا كنم تو را
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا كنم تو را
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
یكجا فدای قامت رعنا كنم تو را
زیبا شود به كارگِه عشق كار من
هر گه نظر به صورت زیبا كنم تو را
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا كنم تو را
فروغی بسطامی

AMD>INTEL
06-03-16, 22:36
بر عشق توام، نه صبر پیداست نه دل
بی روی توام، نه عقل برجاست نه دل
این غم که مراست، کوه قافست نه غم
این دل که تراست، سنگ خاراست نه دل.
"رودکی"

AMD>INTEL
13-03-16, 16:30
زندگی بی غمِ دل دیدن داشت
شادی و خوبی و خندیدن داشت
لبِ من بر لبِ پیمانه بسوخت
ناگریز از تو و بوسیدن داشت
چشمِ بیمارِ من از دوری تو
همه شب حاجتِ باریدن داشت
حالِ این عاشقِ پیمانه پرست
تو نپرسیدی و پرسیدن داشت
عاشقِ گوشه ی لب های تو یار
هر که بود عشوه ی بوسیدن داشت
گرچه پرپر شدم از عشق ولی
عاشقی ارزشِ ترسیدن داشت
گُل خجالت مَکِش از رشدو بدان
خار هم همّتِ روییدن داشت
زِ چه باز آمدی از بسترِ من
بلبلی کنجِ قفس دیدن داشت؟
محمدرضا یعقوبی

AMD>INTEL
18-03-16, 03:50
مادربزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانیم
بی تو
نه بوی خک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
عصر والیوم بود
و فلسفه بود
و ساندویچ دل وجگرده دقیقه سکوت به احترام دوستان و نیکانم
غژ و غژ گهواره های کهنه و جرینگ جرینگ زنگوله ها
دوست خوب من
وقتی مادری بمیرد قسمتی از فرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد
ما باید مادرانمان را دوست بداریم
وقتی اخم می کنند و بی دلیل وسایل خانه را به هم می ریزند
ما باید بدویم دستشان را بگیریم
تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند
ماباید پدرانمان را دوست بداریم
برایشان دمپایی مرغوب بخریم
و وقتی دیدیم به نقطه ای خیره مانده اند برایشان یک استکان چای بریزیم
پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را
ما باید دوست بداریم
حسین پناهی

AMD>INTEL
26-03-16, 19:17
عید که آمد
فکری برای آسمان تو خواهم کرد
یادم باشد
روزهای آخر اسفند
دستمال خیسی روی ستاره هایت بکشم
و گلدانی کنار ماهت بگذارم
زندگی که همیشه اینجور پیچ و تاب نخواهد داشت
بد نیست گاهی هم دستی به موهایت بکشی
بایستی کنار پنجره
و با درخت و باغچه صحبت کنی
پنهان نمی کنم
که پیش از این سطرها
"دوستت دارم" را می خواستم بنویسم

حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای آسمان تو
و سطرهای پنهانی خودم خواهم کرد

حافظ موسوی

AMD>INTEL
30-03-16, 17:13
آنكــــس كـــــه نــدارد هنـــر عشـــق و محبت
زو رحـــــــم مجوييد كه اين نيز ندارد
آلــــوده ام امــــا همــــه شب غـــرق مناجات
با دوست سخن اينهمه پرهيز ندارد
گــــيتي همه اويست و هم او هيچ بجز لطف
از وســـع نظـــر با مــــن ناچيز ندارد
عــاشـــق ز ســـر مستي اگـــر كــرد خطايي
معشــــــوق كه بحث گله آميز ندارد
ســر گـــــرمي بازار جهان داد و ستد هاست
آن وام خداييست كـــــــه واريز ندارد
رحيم معيني كرمانشاهي

AMD>INTEL
02-04-16, 18:33
مردم از درد و به گوش تو فغانم نرسید
جان ز کف رفت و به لب راز نهانم نرسید

گرچه افروختم و سوختم و دود شدم
شکوه از دست تو هرگز به زبانم نرسید

به امید تو چو آیینه نشستم همه عمر
گرد راه تو به چشم نگرانم نرسید

غنچه ای بودم و پر پر شدم از باد بهار
شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید

من ِ از پای در افتاده به وصلت چه رسم
که به دامان تو این اشک روانم نرسید

آه ! آن روز که دادم به تو آیینه دل
از تو این سنگ دلی ها به گمانم نرسید

عشق پاک من و تو قصه ی خورشید و گل است
که به گلبرگ تو ای غنچه لبانم نرسید

شفیعی کدکنی

AMD>INTEL
03-04-16, 19:44
گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
حتی اگر به دیده رویا ببینیم
من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینیم
شاعر شنیدنی ست ولی میل میل ِ توست
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم
این واژه ها صراحت تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیم
مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم
یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم
شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم.
از محمد علی بهمنی

AMD>INTEL
07-04-16, 18:30
خارها
خوار نیستند
شاخه‌های خشک
چوبه‌های دار نیستند
میوه‌های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگ‌های زرد را
زیر پای خویش، سرزنش کنی
خش‌خشی به گوش می‌رسد :
برگ‌های بی‌گناه ،

با زبان ساده اعتراف می‌کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می‌خورد !
قیصر امین‌پور

AMD>INTEL
13-04-16, 20:15
نشانی خانه خویش را گم كرده ایم
لطف بنفشه را می دانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی كنیم
ما نمی دانیم
شاید در كنار بنفشه
دشنه ای را به خاك سپرده باشند
باید گریست
باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما
من و تو
چتر را در یك روز بارانی
در یك مغازه كه به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم كردیم
احمد رضا احمدی

ATER
15-04-16, 02:27
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟ که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
عراقی

AMD>INTEL
15-04-16, 14:35
من به باغ ِ گل ِ سرخ
همره ِ قافله ی رنگ و نگار
به سفر رفتم
از خاک به گُل
رقص ِ رنگین ِ شکفتن را
در چشمه ی نور
مژده دادم به بهار
من به باغ ِ گل ِ سرخ
زیر ِ آن ساقه ی تر
عطر را زمزمه کردم تا صبح
من به باغ ِ گل ِ سرخ
در تمام ِ شب ِ سرد
روشنایی را خواندم با آب
و سحر را
به گل و سبزه
بشارت دادم
هوشنگ ابتهاج

AMD>INTEL
17-04-16, 10:57
ای دریغا چه گلی ریخت به خاک !
چه بهاری پژمرد !
چه دلی رفت به باد !
چه چراغی افسرد !
هر شب این دلهره ی طاقت سوز
خوابم از دیده ربود
هر سحر چشم گشودم نگران :
چه خبر خواهد بود ؟
سرنوشت دل من بود درین بیم و امید.
آه ای چشمه ی نوشین حیات !
ای امید دلبند !
گرچه صدبار دلم از تو شکست
هیچ گه از لب نوشت نبریدم پیوند.
آخر ای صبحدم خون آلود
آمد آن خنجر بیداد فرود
شش ستاره به زمین درغلتید
شش دل شیر فروماند از کار
شش صدا شد خاموش...
بانگ خون در دل ریشم برخاست
پر شدم از فریاد
هفتمین اختر این صبح سیاه
دلِ من بود که بر خاک افتاد...
ا.سایه (هوشنگ ابتهاج)

AMD>INTEL
22-04-16, 14:00
عاشقم ، عاشق به رویت ، گر نمیدانی بدان
سوختم در آرزویت ، گر نمیدانی بدان
با همه زنجیر و بند و حیله و مکر رقیب
خواهم آمد من به کویَت ، گر نمیدانی بدان
مشنو از بد گو سخن ، من سُست پیمان نیست
هستم اندر جستجویت ، گر نمیدانی بدان
گر پس از مردن بیائی بر سر بالین من
زنده می گردم به بویت ، گر نمی دانی بدان
اینکه دل جای دگر غیر از سر کویت نرفت
بسته آن را تار مویت گر نمی دانی بدان
گر رقیب از غم بمیرد ، یا حسرت کورش کند
بوسه خواهم زد به رویت ، گر نمیدانی بدان
هیچ می دانی که این لاهوتی آواره کیست ؟
عاشق روی نکویت گر نمی دانی بدان

ابوالقاسم لاهوتی

AMD>INTEL
25-04-16, 13:55
خاکستری که تويی
خاموشی‌ات چراغی است
خانه به خانه
فراخوان روشنی.
خاکستری که تويی
بر اوراق شب اما
هر نقطه‌ی معناش
در تماشای فانوس و گريه
نطفه می‌بندد.
دريغا!
دريچه‌ای که آشنات باشد
در اوزانِ اين کوچه نيست،
رديف اين همه چراغِ مُرده
به چه کارت می‌آيد؟
سنگين و خسته
از کوچه‌ی کلمات می‌گذری
هر واژه ديواری‌ست
مُرده‌ريگ دفتری ناخوانا
که ترا هزارساله خواهد کرد
نگاه کن
هم پس از اين همه هوا
تنها يکی صدا
ترا به جانبِ مرگ می‌خواند.
انسانِ اين دقيقه‌ی بينا
کجاست
تا مَنَش بر سنگفرش ستاره
نظاره کنم.
خاکستری که ماييم
مگر که حوصله‌ی حلاجی ...
ورنه باد
رو به باد خواهد وزيد!
از سید علی صالحی

AMD>INTEL
30-04-16, 17:35
گفت ای یاران زمان آن رسید

کان سر مکتوم او گردد پدید

جمله برخیزید تا بیرون رویم

تا بر آن سر نهان واقف شویم

در فلان صحرا درختی هست زفت

شاخهااش انبه و بسیار و چفت

سخت راسخ خیمه‌گاه و میخ او

بوی خون می‌آیدم از بیخ او

خون شدست اندر بن آن خوش درخت

خواجه راکشتست این منحوس‌بخت

تا کنون حلم خدا پوشید آن

آخر از ناشکری آن قلتبان

که عیال خواجه را روزی ندید

نه بنوروز و نه موسمهای عید

بی‌نوایان را به یک لقمه نجست

یاد ناورد او ز حقهای نخست

تا کنون از بهر یک گاو این لعین

می‌زند فرزند او را در زمین

او بخود برداشت پرده از گناه

ورنه می‌پوشید جرمش را اله

کافر و فاسق درین دور گزند

پرده خود را بخود بر می‌درند

ظلم مستورست در اسرار جان

می‌نهد ظالم بپیش مردمان

که ببینیدم که دارم شاخها

گاو دوزخ را ببینید از ملا

مولانا

AMD>INTEL
02-05-16, 19:10
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین دردِ نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیالِ تو چو مهتابِ شبانگاه
گر دامنِ وصلِ تو گرفتن نتوانم
با پرتوِ ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو، منِ سوخته در دامنِ شب ها
چون شمعِ سَحَر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهری ات ای گل که درین باغ
چون غنچه ی پاییز شکفتن نتوانم
ای چشمِ سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو وگفتن نتوانم.
" محمدرضا شفیعی کدکنی"

AMD>INTEL
03-05-16, 19:06
در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست
عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
خورشید ز غیرتت چنین می‌گوید
کز آتش تو بسوختم آب کجاست
"خاقانی"

AMD>INTEL
13-05-16, 18:52
در ژرف تو
آینه ایست
که قفس ها را انعکاس می دهد
و دستان تو محلولی ست
که انجماد روز را
در حوضچه ی شب غرق می کند.
ای صمیمی
دیگر زندگی را نمی توان
در فرو مردن یک برگ
یا شکفتن یک گل
یا پریدن یک پرنده دید
ما در حجم کوچک خود رسوب می کنیم.
آیا شود که باز درختان جوانی را
در راستای خیابان
پرورش دهیم
و صندوق های زرد پست
سنگین
ز غمنامه های زمانه نباشند؟
در سرزمینی که عشق آهنی ست
انتظار معجزه را بعید می دانم!
...
پرندگان همه خیس اند
و گفتگویی از پریدن نیست
در سرزمین ما
پرندگان همه خیس اند
در سرزمینی که عشق کاغذی است
انتظار معجزه را بعید می دانم!
"خسرو گلسرخی"

haj_farbod
13-05-16, 21:45
عشق من کودک بمان دنیا بزرگت میکند
بره باشی یا نباشی ؛ گرگ ، گرگت میکند

عشق من کودک بمان دنیا مداد رنگی است
بهترین نقاش باشی ، باز رنگت میکند

عشق من کودک بمان دنیا دلت را میزند
سخت بی رحم است ، میدانم که سنگت میکند

..

توی این وبلاگم (Only the registered members can see the link) هر چند وقت یک بار شعر یا متن های قشنگ میزارم ، علاقه مندان دوس داشتن دنبال کنن :11():

AMD>INTEL
17-05-16, 17:07
یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر ز استادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم.
در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند
کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش.
در هر دشتی که لاله زاری بوده است
آن لاله ز خون شهریاری بوده است
چو برگ بنفشه کز زمین می روید
خالی‌ست که بر رخ نگاری بوده است.
"خیام"
به مناسبت بزرگداشت حکیم عمر خیام / 28 اردیبهشت

AMD>INTEL
23-05-16, 11:25
زنده وار
چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی ، نه غمگساری
نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
چه چراغ چشم دارد از شبان و روزان
که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری
دل من ! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری
سحرم کشیده خنجر که ، چرا شبت نکشته ست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من ؟
که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیر مرگ دیر نگشایدت کناری
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری
هوشنگ ابتهاج

AMD>INTEL
26-05-16, 13:24
عـــــالم همـــه دریــا شـــود دریـــا ز هیبت لا شـــود
آدم نماند و آدمی گــــر خــــویش بـــا آدم زند
دودی بـــرآید از فلك نــی خلق مـــاند نــی ملـــك
زان دود ناگــــه آتشی بر گــــنبد اعظم زند
بشكافد آن دم آسمان نی كون ماند نی مكان
شوری درافتد در جهــان وین سـور بر ماتم زند
گـــه آب را آتش بــرد گــه آب آتش را خــورد
گــه مــوج دریای عــدم بـــر اشــهب و ادهـــم زند
خورشیـد افتــد در كـــمی از نـــور جان آدمی
كـــم پـرس از نامحـــرمان آنجا كـــه محرم كـم زند...
مولوی

AMD>INTEL
30-05-16, 11:44
چشم بیمار تو شد باعث بیماری ما
به مسیحا نرسد فکر پرستاری ما

تا ز بندت شدم آزاد ، گرفتار شدم
سخت آزادی ما بند گرفتاری ما

سر ما باد فدای قدم عشق ، که داد
با تو آمیزش ما از همه بیزاری ما

بس که تن خسته و دل زار شد از بار غمت
ترسم آخر که به گوشت نرسد زاری ما

صبح ما شام شد از تیرگی بخت سیاه
آه اگر شب رو زلفت نکند یاری ما

دوش در خواب لب نوش تو را بوسیدم
خواب ما به بود از عالم بیداری ما

بی کسی بین که نکرده‌ست به شبهای فراق
هیچکس غیر غم روی تو غم‌خواری ما

دل و دین تاب و توان رفت و برفتم از دست
بر سر کوی وفا کیست به پاداری ما

گفتم از دست که شد زار دل اهل نظر
زیر لب گفت که از دست دل آزاری ما

هوشم افزود فروغی کرم باده فروش
مستی ما چه بود مایه ی هشیاری ما

فروغی بسطامی

AMD>INTEL
31-05-16, 21:50
نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست
عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست

شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق
ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست

چند می گویی که از من شکوه ها داری به دل ؟
لب که بگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست

عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج
علت عاشق طبیب من ، ز علت ها جداست

با غبار راه معشوق است راز آفتاب
خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست

جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کس
هر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست

خود در این خانه نمی خواند کسی خط خرد
تا در این شهریم آری شهریاری عشق راست

عشق اگر گوید به می سجاده رنگین کن ، بکن
تا در این شهریم ، آری شهریاری عشق راست

عشق یعنی زخمه ای از تیشه و سازی ز سنگ
کز طنینش تا همیشه بیستون غرق صداست

حسین منزوی

AMD>INTEL
02-06-16, 17:57
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست

تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست

شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم

این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست.


"محمدعلی بهمنی"

Aaron Swartz
04-06-16, 00:10
به شعر که امروز تصادفا پیدا کردم. قشنگ بود ولی یخورده تم 30یا30 داره :1. (31):

دوش دیدم مادرم را اشکبار
گوشه ای بنشته خیلی بی قرار
گفتم ای مادر چرا دلخسته ای
هست این کارت به دور از انتظار
منبع خوب انرژ ی بخش ما
پس چرا بگرفته ای از ما کنار
غصه ای داری بگو ای دلنشین
قصه ای داری بگو ای گلعذار
ای فدایت، سفره دل باز کن
کُنج دل ، جایی برای غم مذار
گفته بابا حرف های دل شکن
یا گزندی دیده ای از روزگار؟
گفت مادر ای عزیزم، خوشگلم
بابت آینده هستم غصه دار
قیمت بالای نفت این روزها
آمده پایین پایین ای حوار
وضع ما شاید کمی بدتر شود
چونکه یک نفت است و صد ایل و تبار
گفتم ای مادر مگر نشنیده ای
صحبت آن یار خوب غمگسار
گفت تاثیری ندارد روی ما
نفت اگر آید به زیر ده دلار
پس ندارد جای غم یا غصه ای
چون نمی آید به "ما" اصلا فشار
پس بزن بشکن فذای خنده ات
باش بر فردای خود امیدوار
گفت مادر صحبت آن "ما"ی اوست
جزء آن ماییم ماهم ای برار؟

AMD>INTEL
06-06-16, 18:28
این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است
این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است
هفتاد باب از هفت مصحف برنبشتم
این فصل را خواندم، ورق را درنبشتم
از شش منادى، رازِ هفت اختر شنیدم
این رمز را از پنج دفتر برگزیدم
این بانگ را از پنج نوبت‏زن گرفتم
این عطر را از باد در برزن گرفتم
این جاده را با ریگ صحرا پویه كردم
این ناله را با موج دریا مویه كردم
این نغمه را با جاشوان سند خواندم
این ورد را با جوكیان هند خواندم
این حرف را در سِحرِ بودا آزمودم
این ساحرى را با یهودا آزمودم
از باغ اهل وجد، چیدم این حكایت
با راویان نجد، دیدم این روایت
این چامه را چون گازران از بط شنیدم
وین شعر را چون ماهیان از شط شنیدم
شط این نوا را در تب حیرت سروده است
وین نغمه را در بستر هجرت سروده است

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است
این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است
در آب و خاك و باد، در صلصال راندم
چل سال راندم در طلب، چل سال راندم
مانا كه در طوفان حریف نوح بودم
زان پیشتر در آسمان با روح بودم
در كتم صحراى عدم مركب دواندم
منزل به منزل تا هبوط اشهب دواندم
از پیر مكتب زحم تأدیب آزمودم
ظلمات زندان سراندیب آزمودم
عمرى به سوداى غمش بیگاه كردم
وین كاروانگه را نشستنگاه كردم

اى كاروانى را مسافر نام كرده
ما را پرستوى مهاجر نام كرده
دانى كه مرغان مهاجر نقشبندند
در غربت ار آزاد اگر نى، در كمندند
دانى كه مردان مسافر كم‏شكیب‏اند
گر در زمین، گر آسمان، هر جا غریب‏اند
دانى غریبان را دماغ رنگ و بو نیست
در سینه‏هاى تنگشان ذوقى جز او نیست
دانى كه در غربت سخنها عاشقانه است
این قصه را با من بخوان، باقى فسانه است
علی معلم دامغانی

karbalad
06-06-16, 19:15
بیا، که بی‌تو به جان آمدم ز تنهایی
نمانده صبر و مرا بیش ازین شکیبایی

بیا، که جان مرا بی‌تو نیست برگ حیات
بیا، که چشم مرا بی‌تو نیست بینایی

بیا، که بی‌تو دلم راحتی نمی‌یابد
بیا، که بی‌تو ندارد دو دیده بینایی

اگر جهان همه زیر و زبر شود ز غمت
تو را چه غم؟ که تو خو کرده‌ای به تنهایی

حجاب روی تو هم روی توست در همه حال
نهانی از همه عالم ز بسکه پیدایی

عروس حسن تو را هیچ درنمی‌یابد
به گاه جلوه، مگر دیدهٔ تماشایی

ز بس که بر سر کوی تو ناله‌ها کردم
بسوخت بر من مسکین دل تماشایی

ندیده روی تو، از عشق عالمی مرده
یکی نماند، اگر خود جمال بنمایی

ز چهره پرده برانداز، تا سر اندازی
روان فشاند بر روی تو ز شیدایی

به پرده در چه نشینی؟ چه باشد ار نفسی
به پرسش دل بیچاره‌ای برون آیی!

نظر کنی به دل خستهٔ شکسته دلی
مگر که رحمتت آید، برو ببخشایی

دل عراقی بیچاره آرزومند است
امید بسته که: تا کی نقاب بگشایی؟
شاعر: عراقی - خوانده شده توسط : محسن چاووشی

AMD>INTEL
09-06-16, 18:08
ای همدم روزگار، چونی بی من
ای مونس غم‌گسار، چونی بی من
من با رخ چون خزان، زردم بی‌تو
تو با رخ چون بهار، چونی بی من



"مولانا"

karbalad
09-06-16, 18:42
یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
محتاج بغیر خود مگردان ما را

شاعر: ابو سعید ابوالخیر

AMD>INTEL
10-06-16, 21:58
می آیی و بر لب ِ تو صد لبخند
می آیی و در دل ِ تو صد امید
می آیی و از فروغ ِ شادی ها
تابنده به دامن ِ تو صد خورشید
وز بهر ِ تو بازگشته صد آغوش
در سینه ی گرم توست ای فردا
درمان ِ امید های غم فرسود
در دامن ِ پاک ِ توست ای فردا
پایان ِ شکنجه های خون آلود
ای فردا ای امید ِ بی نیرنگ
از هوشنگ ابتهاج

AMD>INTEL
17-06-16, 20:52
حصار
ای عاشقان ، ای عاشقان پیمانه ها پر خون کنید
وز خون دل چون لاله ها رخساره ها گلگون کنید
آمد یکی آتش سوار ، بیرون جهید از این حصار
تا بردمد خورشید نو شب را ز خود بیرون کنید
آن یوسف چون ماه را از چاه غم بیرون کشید
در کلبه ی احزان چرا این ناله ی محزون کنید
از چشم ما آیینه ای در پیش آن مه رو نهید
آن فتنه ی فتانه را برخویشتن مفتون کنید
دیوانه چون طغیان کند زنجیر و زندان بشکند
از زلف لیلی حلقه ای در گردن مجنون کنید
دیدم به خواب نیمه شب خورشید و مه را لب به لب
تعبیر این خواب ِ عجب ، ای صبح خیزان ، چون کنید ؟
نوری برای دوستان ، دودی به چشم ِ دشمنان !
من دل بر آتش می نهم ، این هیمه را افزون کنید
زین تخت و تاج سرنگون تا کی رود سیلاب ِ خون ؟
این تخت را ویران کنید ، این تاج را وارون کنید
چندین که از خم در سبو خون دل ما می رود
ای شاهدان بزم کین پیمانه ها پرخون کنید
از استاد هوشنگ ابتهاج

karbalad
18-06-16, 11:42
عاشقی دانی چه باشد؟ بی‌دل و جان زیستن
جان و دل بر باختن، بر روی جانان زیستن
سوختن در هجر و خوش بودن به امید وصال
ساختن با درد و پس با بوی درمان زیستن
تا کی از هجران جانان ناله و زاری کنم؟
از حیات خود به جانم، چند ازین سان زیستن؟
بس مرا از زندگانی، مرگ کو، تا جان دهم؟
مرگ خوشتر تا چنین با درد هجران زیستن
ای ز جان خوشتر، بیا، تا بر تو افشانم روان
نزد تو مردن به از تو دور و حیران زیستن
بر سر کویت چه خوش باشد به بوی وصل تو
در میان خاک و خون افتان و خیزان زیستن؟
از خودم دور افگنی، وانگاه گویی: خوش بزی
بی‌دلان را مرگ باشد بی‌تو، ای جان، زیستن
هان! عراقی، جان به جانان ده، گران جانی مکن
بعد از این بی‌روی خوب یار نتوان زیستن

شاعر : عراقی

iranch
18-06-16, 12:14
شبی با خیال تو هم خونه شد دل
نبودی ندیدی چه ویرونه شد دل
نبودی ندیدی پریشونیامو
فقط باد و بارون شنیدن صدامو
غمت سرد و وحشی به ویرونه می زد
دلم با تو خوش بود و پیمونه می زد
نه مرد قلندر نه آتش پرستم
فقط با خیالت شبا مست مستم
الهی سحر پشت کوها بمیره
خدا این شبا رو از عاشق نگیره
نه یک شب که هر شب دلم بی قراره
می خواد مثل بارون بباره بباره
شب مرد تنها پر از یاد یاره
پر از گریه تلخ بی اختیاره
شب مرد تنها شب بی تو مردن
شب غربت و دل به مستی سپردن
شبای جوونی چه بی اعتباره
همش بی قراری همش انتظاره.

AMD>INTEL
19-06-16, 14:07
دوباره سیب و غزل، من گناه می خواهم

دلی دچار تو و سر به راه می خواهم



دوباه اینکه تو حوا شوی و من آدم

و باز لذت یک اشتباه می خواهم



همیشه چشم تو را شاعرانه می نوشم

که با تو من غزلی رو به راه می خواهم



پناه خستگی من! بمان و با من باش

میان این همه طوفان، پناه می خواهم



تو عاشقانه ترین رکعت غزل هستی

برای خواندن تو قبله گاه می خواهم



دوباره وسوسه ی ناز چشم تو بر پاست

دوباره سیب و غزل، من گناه می خواهم.



"رضا قریشی نژاد"

AMD>INTEL
23-06-16, 19:35
جامی شکسته دیدم در بزم می فروشی
گفتم بدین شکسته چون باده میفروشی ؟
خندید و گفت زین جام جز عاشقان ننوشند
مستِ شکسته داند قدر شکسته نوشی
خیام

AMD>INTEL
28-06-16, 21:45
وای، باران؛

باران،

شیشه پنجره را باران شست .

از دل من اما،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .

می پرد مرغ نگاهم تا دور،

وای، باران،

باران،

پر مرغان نگاهم را شست .

خواب رویای فراموشی‌هاست !

خواب را دریابم،

که در آن دولت خواموشی‌هاست .

من شکوفایی گل‌های امیدم را در رویاها می بینم،

و ندایی که به من می‌گوید :

گر چه شب تاریک است

دل قوی دار،

سحر نزدیک است.

دل من، در دل شب،

خواب پروانه شدن می بیند .

مهر در صبحدمان داس به دست

آسمان‌ها آبی،

پر مرغان صداقت آبی ست

دیده در آینه صبح تو را می بیند .

از گریبان تو صبح صادق،

می گشاید پر و بال .

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری؟

نه، از آن پاکتری .

تو بهاری؟

نه، بهاران از توست .

از تو می گیرد وام،

هر بهار این‌همه زیبایی را .

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو !



"حمید مصدق"

mohammad-
28-06-16, 23:39
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
اسیر نفس و شیطانی چه حاصل

بود قدر تو افزون از ملائک
تو قدر خود نمی دانی چه حاصل


...................


شب قدر است و طی شد نامه هَجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر


در این شب مهم، التماس دعا از همه عزیزان

درگاه
29-06-16, 11:44
اگـرچـه مستحـق نـارم
روزم شده چون شام تارم
مولا علی را دوست دارم :give_rose:

AMD>INTEL
07-07-16, 20:45
دل پیش تو و دیده به جای دگرستم
تا خصم نداند که تو را می‌نگرستم

روزی به درآیم من از این پرده ناموس
هر جا که بتی چون تو ببینم بپرستم

المنه لله که دلم صید غمی شد
کز خوردن غم‌های پراکنده برستم

آن عهد که گفتی نکنم مهر فراموش
بشکستی و من بر سر پیمان درستم

تا ذوق درونم خبری می‌دهد از دوست
از طعنه دشمن به خدا گر خبرستم

می‌خواستمت پیشکشی لایق خدمت
جان نیک حقیرست ندانم چه فرستم

چون نیک بدیدم که نداری سر سعدی
بر بخت بخندیدم و بر خود بگرستم

سعدی

arastoo1992
12-07-16, 09:56
راهیست راه عشـــق کـــه هیچش کـــــناره نیست
آن جـــا جــز آن کـــه جـان بسپارند چـاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست...
از اشعار زيباي حافظ...........................:love:

AMD>INTEL
18-07-16, 08:01
خیالِ روی تو در هر طریق همره ماست

نسیمِ موی تو پیوندِ جان آگه ماست

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد

گناه بخت پریشان و دست کوته ماست...

"حافظ"

ashkan4030
18-07-16, 15:12
یک جور تبر زدی به ایمانم که....
از چشم تو و زمانه میخوانم که...
ما اخر خطیم خودت میدانی
با معجزه هم بعید میدانم که...
رباعی (رضا کیاسالار)

ashkan4030
18-07-16, 15:17
بعد از 168 شب بی خبری
می آیی و از کنار من می گذری
حالا که من از همیشه دیوانه ترم
افسوس تو از همیشه بیگانه تری
رباعی (رضا کیاسالار)

AMD>INTEL
20-07-16, 12:17
ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست
سر نهم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست

من نشاطی را نمی‌جویم به جز اندوه عشق
من بهشتی را نمی‌خواهم به غیر از کوی دوست

کوثر من لعل ساقی جنت من روی یار
لذت من صوت مطرب رغبت من سوی دوست

شاخ گل در بند خواری از قد موزون یار
ماه نو در عین خجلت از خم ابروی دوست

گر بنازد بر سر شاهان عالم دور نیست
کز شکار شرزه شیران می‌رسد آهوی دوست

گر ندیدی سحر و معجز دیدهٔ دل باز کن
تا بینی معجزات نرگس جادوی دوست

کس نکردی بار دیگر آرزوی زندگی
گر نبودی در قیامت قامت دل‌جوی دوست

بر شهیدان محبت آفرین بادا که بود
کار ایشان آفرین بر قوت بازوی دوست

زان نمی‌آرد فروغی بوسه‌اش را در خیال
کز خیال من مبادا رنجه گردد خوی دوست

فروغی بسطامی

mohammad-
20-07-16, 15:39
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم به یکی طرفه نگار افتادا

گر داد من شکسته دادا دادا
ورنه من و عشق هر چه بادا بادا

AMD>INTEL
24-07-16, 22:35
چه خوش صید دلم کردی
بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را
از این خوشتر نمی‌گیرد.

"حافظ"

AMD>INTEL
29-07-16, 12:11
عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد

احوال دلم باز دگر باره دگر شد


عهدی بد و دوری که مرا صبر و دلی بود

آن عهد به پای آمد و آن دور به سر شد


تا صاعقهٔ عشق تو در جان من افتاد

از واقعهٔ من همه آفاق خبر شد


تا باد ، دو زلفین تو را زیر و زبر کرد

از آتش غیرت دل من زیر و زبر شد


در حسرت روزی که شود وصل تو روزی

روزم همه تاریک بر امید مگر شد


بد بود مرا حال بر آن شکر نکردم

تا لاجرم آن حال که بد بود بتر شد


هان ای دل خاقانی خرسند همی باش

بر هرچه خداوند قلم راند و قدر شد


خاقانی

DOOM999
29-07-16, 17:58
این شعر ایرج جنتی عطایی رو تقدیم میکنم به صمیمی ترین دوستم احسان که دیروز به آرزوی دیرینش رسید و فوت کرد و ...برای همیشه رفت

ای بداد من رسیده

تو روزای خود شکستن

ای چراغ مهربونی

تو شبای وحشت من

ای تبلور حقیقت

توی لحظه های تردید

تو شبو از من گرفتی

تو منو دادی به خورشید

اگه باشی یا نباشی

برای من تکیه گاهی

برای من که غریبم

تو رفیقی جون پناهی

یاور همیشه مومن

تو برو سفر سلامت

غم من نخور که دوری

برای من شده عادت

ناجی عاطفه ی من

شعرم از تو جون گرفته

رگ خشک بودن من

از تن تو خون گرفته

اگه مدیون تو باشم

اگه از تو باشه جونم

قدر اون لحظه نداره

که منو دادی نشونم

اگه مدیون تو باشم

اگه از تو باشه جونم

قدر اون لحظه نداره

که منو دادی نشونم

وقتی شب شب سفر بود

توی کوچه های وحشت

وقتی هر سایه کسی بود

واسه بردنم به ظلمت

وقتی هر ثانیه ی شب

تپش هراس من بود

وقتی زخم خنجر دوست

بهترین لباس من بود

تو با دست مهربونی

بتنم مرحم کشیدی

برام از روشنی گفتی

پرده شبو در یدی

یاور همیشه مومن

تو برو سفر سلامت

غم من نخور که دور ی

برای من شده عادت

ای طلوع اولین دوست

ای رفیق آخر من

بسلامت سفرت خوش

ای یگانه یاور من

مقصدت هرجا که باشه

هر جای د نیا که باشی

اونور مرز شقایق

پشت لحظه ها که باشی

خاطرت باشه که قلبت

سپر بلای من بود

تنها دست تو رفیق

دست بی ریای من بود

یاور همیشه مومن

تو برو سفر سلامت

غم من نخور که دوری

برای من شده عادت

AMD>INTEL
30-07-16, 21:56
آواز نگاه تو
می شنوم می شنوم آشناست
موسقی ِ چشم ِ تو در گوش ِ من
موج ِ نگاه ِ تو هماواز ِ ناز
ریخت چو مهتاب در آغوش ِ من
می شنوم در نگه ِ گرم ِ توست
گم شده گلبانگ ِ بهشت ِ امید
این همه گشتم من و ، دلخواه ِ من
در نگه ِ گرم ِ تو می آرمید
زمزمه ی شعر ِ نگاه ِ تو را
می شنوم ، با دل و جان آشناست
اشک ِ زلال ِ غزل حافظ است
نغمه ی مرغان ِ بهشتی نواست
می شنوم ، در نگه ِ گرم توست
نغمه ی آن شاهد رؤیانشین
باز ز گلبانگ ِ تو سر می کشد
شعله ی این آرزوی آتشین
موسیقی چشم ِ تو گویاتر است
از لب ِ پر ناله و آواز ِ من
وه که تو هم گر بتوانی شنید
زین نگه ِ نغمه سرا راز ِ من !
استاد هوشنگ ابتهاج

AMD>INTEL
31-07-16, 18:13
حسرتم چشم سیاه و گیسوان بور نیست

عاشقی این روزها جز وصله ای ناجور نیست



زخم‌های کهنه ام را مرهمی پیدا نشد

همدمی دیگر برای این دل رنجور نیست



هیچ کس درد مرا این روزها باور نکرد

چاره ای دیگر بجز خوابیدنم در گور نیست



هر که می آید دم از آزاد مردی میزند

دار بسیار است، اما هیچ کس منصور نیست



مَردم از ترس است، اگر خود را به کوری می زنند

چشم وا کردم از این مردم، یکی شان کور نیست



می شوم دلتنگ دیدار تو هر تنگ غروب

گر چه غم بسیار، امّا شادی از ما دور نیست.



"مجتبی رمضانی"

AMD>INTEL
04-08-16, 21:15
شوقی ، که چو گل دل شکفاند ، عشق است
ذهنی ، که رموز عشق داند ، عشق است

مهری ، که تو را از تو رهاند ، عشق است
لطفی ، که تو را بدو رساند ، عشق است

فخرالدین عراقی

DOOM999
05-08-16, 02:48
درخت غم به جانم کرده ریشه بدرگاه خدا نالم همیشه
رفیقان قدر یکدیگر بدانید اجل سنگ است و آدم مثل شیشه
اگر شیری اگر میری اگر مور گذر باید کنی آخر لب گور
دلا رحمی بجان خویشتن کن که مورانت نهند خوان و کنند سور

باباطاهر

AMD>INTEL
07-08-16, 19:13
ننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشم
زخمه بر تار دلم زن که در آری به خروشم



چون صدف مانده تهی سینه ام از گوهر عشقی
ساز کن ساز غم امشب، که سراپا همه گوشم



کم ز مینا نیم ای دوست که گردش بزدایی
دست مهری چه شود گر بکشی بر بر و دوشم



من زمین گیر گیاهم، تو سبک سیر نسیمی
که به زنجیر وفایت نکشم هرچه بکوشم



تا به وقت سحرم چون گل خورشید برویی
دیده صد چشمه فرو ریخت به دامن شب دوشم



بزمی آراسته کن تا پی تاراج قرارت
تن چون عاج به پیراهن مهتاب بپوشم



چون خم باده دراین شوق که گرمت کنم امشب
همه شادی همه شورم، همه مستی همه جوشم



تو و آن الفت دیرین، من و این بوسه شیرین
به خدا باده پرستی، به خدا باده فروشم.



"سیمین بهبهانی"

AMD>INTEL
12-08-16, 15:59
دریا صدا که می زندم وقت کار نیست

دیگر مرا به مشغله ای اختیار نیست



پر می کشم به جانب هم بغضِ هر شبم

آیینه ای که هیچ زمانش غبار نیست



دریا و من چقدر شبیه ایم گرچه باز

من سخت بی قرارم و او بی قرار نیست



با او چه خوب می شود از حال خویش گفت

دریا که از اهالی این روزگار نیست



امشب ولی هوای جنون موج می زند

دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست



ای کاش از تو هیچ نمی گفتم اش ببین

دریا هم این چنین که منم بردبار نیست



"محمدعلی بهمنی"

AMD>INTEL
17-08-16, 20:38
از همه کس گذر کنم، از تو گذر نمی شود
مشکل تو وفای من، مشکل من جفای تو

کن نظری که تشنه ام، بهر وصال عشق تو
من نکنم نظر به کس، جز رخ دلربای تو

جان من و جهان من، روی سپید تو شدست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو

از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو

دست ز تو نمی کشم، تا که وصال من دهی
هر چه کنی بکن به من، راضی ام از رضای تو

"مولانا"

AMD>INTEL
28-08-16, 16:30
در این زمانه هیچ‌کس خودش نیست
کسی برای یک نفس خودش نیست


همین دمی که رفت و بازدم شد

نفس نفس نفس ، نفس خودش نیست


همین هوا که عین عشق پاک است

گره که خود با هوس خودش نیست


خدای ما اگر که در خود ماست

کسی که بی‌خداست ، پس خودش نیست


دلی که گرد خویش می‌تند تار

اگرچه قدر یک مگس ، خودش نیست


مگس به هرکجا ، به‌جز مگس نیست

ولی عقاب در قفس ، خودش نیست


تو ای من ، ای عقاب بسته‌بالم

اگرچه بر تو راه پیش و پس نیست


تو دست‌کم کمی شبیه خود باش

در این جهان که هیچ‌کس خودش نیست


تمام درد ما همین خود ماست

تمام شد همین و بس خودش نیست

قیصر امین پور

AMD>INTEL
04-09-16, 18:55
اگر دری میان ما بود

می کوفتم

در هم می کوفتم



اگر میان ما دیواری بود

بالا میرفتم

پایین می آمدم

فرو می ریختم



اگر کوه بود

دریا بود

پا می گذاشتم

بر نقشه ی جهان و

نقشه ای دیگر می کشیدم



اما میان ما هیچ نیست

هیچ



و تنها با هیچ

هیچ کاری نمی شود کرد.



"شهاب مقربین"

AMD>INTEL
06-09-16, 13:43
تا ز جان و دلِ من نام و نشان خواهد بود
غم و اندوهِ توام در دل و جان خواهد بود

پا مکِش از سرِ خاکم که پس از مردن هم
به رهت چشم امیدم نگران خواهد بود.

"هاتف اصفهانی"

AMD>INTEL
17-09-16, 09:53
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم



دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشه‌ی بامی که پریدیم، پریدیم



رم دادن صید خود از آغاز غلط بود

حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم



کوی تو که باغ ارم روضه‌ی خلد است

انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم



صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن

گر میوه‌ی یک باغ نچیدیم، نچیدیم



سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل

هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم



"وحشی" سبب دوری و این قسم سخن‌ها

آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم.



"وحشی بافقی"

AMD>INTEL
20-09-16, 16:25
می و معشوق و گلزار و جوانی
ازین خوشتر نباشد زندگانی

تماشای گل و گلزار کردن
می لعل از کف دلدار خوردن

حمایل دستها در گردن یار
درخت نارون پیچیده بر نار

به دستی دامن جانان گرفتن
به دیگر دست نبض جان گرفتن

گه آوردن بهار تر در آغوش
گهی بستن بنفشه بر بناگوش

گهی در گوش دلبر راز گفتن
گهی غم‌های دل پرداز گفتن

جهان اینست و این خود در جهان نیست
و گر هست ای عجب جز یک زمان نیست

"نظامی گنجوی"

DOOM999
20-09-16, 16:32
غزل مشهور مولانا

ای شاه شاهان جهان الله، مولانا علی
ای نور چشم عاشقان الله، مولانا علی

حمد است گفتن نام تو ای نور فرخ نام تو
خورشید و مه هندوی تو الله، مولانا علی

خورشید مشرق خاوری در بندگی بسته کمر
ماهت غلام نیک پی الله، مولانا علی

خورشید باشد ذره‌ای از خاکدان کوی تو
دریای عمان شبنمی الله، مولانا علی

موسی عمران در غمت بنشسته بد در کوه طور
داود می‌خواندت زبور الله، مولانا علی

آدم که نور عالم است عیسی که پور مریم است
در کوی عشقت در هم است الله، مولانا علی

داود را آهن چو موم قدرست نموده کردگار
زیرا به دل اقرار کرد الله، مولانا علی

آن نور چشم انبیا احمد که بد بدر دجا
می‌گفت در قرب دنا الله، مولانا علی

قاضی و شیخ و محتسب دارد به دل بغض علی
هر سه شدند از دین بری الله، مولانا علی

گر مقتدای جاهلی کردست در دین جاهلی
تو مقتدای کاملی الله، مولانا علی

شاهم علی مرتضی بعدش حسن نجم سما
خوانم حسین کربلا الله، مولانا علی

آن آدم آل عبا دانم علی زین العباد
هم باقر و صادق گوا الله، مولانا علی

موسی کاظم هفتمین باشد امام و رهنما
گوید علی موسی الرضا الله، مولانا علی

سوی تقی آی و نقی در مهر او عهدی بخوان
با عسکری رازی بگو الله، مولانا علی

مهدی سوار آخرین بر خصم بگشاید کمین
خارج رود زیر زمین الله، مولانا علی

تخم خوارج در جهان ناچیز و ناپیدا شود
آن شاه چون بیدار شود الله، مولانا علی

دیو و پری و اهرمن، اولاد آدم مرد و زن
دارند این سر در دهن الله، مولانا علی

اقرار کن اظهار کن مولای رومی این سخن
هر لحظه سر من لدن الله، مولانا علی

ای شمس تبریزی بیا بر ما مکن جور و جفا
رخ را به مولانا نما الله، مولانا علی

AMD>INTEL
24-09-16, 13:07
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید

روی میمون تو دیدن درِ دولت بگشاید



صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید



این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد

وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید



رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد

زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید



نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی

پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید



گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عُقبی

چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید



دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم

هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید



با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری

ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید



گر حلالست که خونِ همه عالم تو بریزی

آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید



چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند

پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید



سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن

نظری گر بربایی دلت از کف برباید



"سعدی"

AMD>INTEL
25-09-16, 17:27
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم

بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم.

"رهی معیّری"

AMD>INTEL
28-09-16, 16:59
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر

خرمن سوختگان را همه گو باد ببر



ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا

گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر



"حافظ"

AMD>INTEL
01-10-16, 19:25
عمر که بی‌عشق رفت هیچ حسابش مگیر

آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر



هر که جز عاشقان ماهی بی‌آب دان

مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر.



"مولانا"

AMD>INTEL
02-10-16, 15:09
چقدر شعر بگوییم
چقدر چراغ بیاوریم
چقدر چشم به راهِ راه ؟
قافیه ها را دیگر باد بُرده است
قافله ها را دیگر
هیچ قصه ای در راه نیست

دیگر از من
چشم به راهِ هیچ چراغ و ترانه ای نباشید
من از دعوتِ بی دلیلِ کلمات خسته ام
شما نیز
پیروِ همان قرارِ همیشه
ان یکاد بخوانید و به خانه برگردید
این حرف های عاجلِ آزار دهنده
دیگر هیچ دردی را درمان نمی کنند

من یقین دارم
که گردشِ گیجِ این همه پرگار
تنها تکرارِ بی پایانِ تاریکی است
و تکرار
باطل است
و تاریکی
باطل است
و تکرارِ تاریکی
باطلِ اباطیل است


سیدعلی صالحی