PDA

مشاهده نسخه کامل : قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!



صفحات : 1 2 [3] 4 5

™Ali
08-11-11, 02:48
سیف فرغانی در یکی از قصاید فخیمش موضوعی رو با لحنی اعتراض آمیز ایراد میکنه که من چند بیت زیبا رو ازش میذارم.

فکر کنم برای رساندن منظور کفایت کنه :

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد


زنده باشید و پاینده.

علی - ساعت 3:15 بامداد:give_rose:

™Ali
08-11-11, 16:18
فریاد ز بی مهریت ...


چقد این شعر زیباست و به دل میشینه.همش زیباست.


دارم سخنی با تو گفتن نتوانم

وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت

من مست چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه

گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

چون پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار

گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شبها

چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهریت ای گل که در این باغ

چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم

ای چشم سخنگوی تو بشنو ز نگاهم

دارم سخنی با تو گفتن نتوانم





لفظ چشم سخنگو یکی از اصطلاحات زیبای این شعر هست.
دقیقا نمی دونم سروده ی کیه. تو یکی از آلبوم های قدیمی شجریان هم این شعر رو یه خانم به صورت دکلمه میخونه و شجریان هم چند تا از ابیاتش رو اجرا میکنه:give_rose:

M A H R A D
05-12-11, 22:21
حرف که می زنی انگار

سوسنی در صدایت راه می رود

حرف بزن

می خواهم صدایت را بشنوم

تو باغبان صدایت بودی

و خنده ات دسته کبوتران سفیدی

که به یکباره پرواز می کنند.

تو را دوست دارم

چون صدای اذان در سپیده دم

چون راهی که به خواب منتهی می شود

تو را دوست دارم

چون آخرین بسته سیگاری در تبعید.

تو نیستی

و هنوز مورچه ها

شیار گندم را دوست دارند

و چراغ هواپیما

در شب دیده می شود

عزیزم!

هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیرد

از ریل خارج نمی شود.

و من

گوزنی که می خواست

با شاخ هایش قطاری را نگه دارد...



(رضا بروسان پر کشید... با همسر شاعرش - الهام اسلامی - و فرزندش لیلا، قربانی جاده قوچان - شیروان شدند...)

mehrdad_ab
08-12-11, 17:57
خیلی وقته پست ندادم ...هر چند پسرم و داخل شعر گفته : برای دخترک خود ، اما واسم ارزش پابلیک داشت

دلم گرفته پدر

برایم بهار بفرستید ...

ز شهر کودکی ام یادگار بفرستید ...

دلم گرفته پدر ! روزگار با من نیست ...

دعای خیر و صدای دوتار بفرستید ...

اگر چه زحمتتان می شود ولی این بار ...

برای دخترک خود " قرار " بفرستید ...

غم از ستاره تهی کرد آسمانم را ...

کمی ستاره ی دنباله دار بفرستید ...

به اعتبار گذشته دو خوشه ی لبخند ...

در این زمانه ی بی اعتبار بفرستید ...

تمام روز و شب من پُر از زمستان است ...

دلم گرفته برایم بهار بفرستید ...

mohamad70
22-01-12, 19:21
سیب سرخش رابه من بخشید و رفت
ساقه ی سبز دلم را چید و رفت

عاشقی های مرا باور نکرد
عاقبت برعشق من خندید و رفت

اشک در چشمان سردم حلقه زد
بی مروت گریه ام را دید و رفت

چشم از من کند و دل از من برید
حال بیمار مرا فهمید و رفت

باغ هجرش را مدارا می کنم
گرچه بر زخمم نمک پاشید و رفت

Moein
03-02-12, 12:16
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق، به امضا شدنش می ارزد

گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد

با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه برپا شدنش می ارزد

دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق، به امضا شدنش می ارزد

گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد

با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه برپا شدنش می ارزد

دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد

mehrdad_ab
08-02-12, 14:20
شمعی فروخت چهره که پروانه‌ی تو بود
عقلی درید پرده که دیوانه‌ی تو بود
خم فلک که چون مه و مهرش پیاله‌هاست
خود جرعه نوش گردش پیمانه‌ی تو بود
پیرخرد که منع جوانان کند ز می
... تابود خود سبو کش میخانه‌ی تو بود
خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهر
ته سفره خوار ریزش انبانه‌ی تو بود
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذشت جلوه‌ی جانانه‌ی تو بود
دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو
مرغان باغ را به لب افسانه‌ی تو بود
هدهد گرفت رشته‌ی صحبت به دلکشی
بازش سخن ز زلف تو و شانه‌ی تو بود
برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک
کورا هوای دام تو و دانه‌ی تو بود
بیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز
هر چند آشنا همه بیگانه‌ی تو بود
همسایه گفت کز سر شب دوش شهریار
تا بانک صبح ناله‌ی مستانه‌ی تو بود

mehrdad_ab
02-03-12, 18:55
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت

که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت


تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما

چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت


چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی

حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت


تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من

به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت


امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی

بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت


شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل

میان گریه می گفتم که کو ای ملک سلطانت


چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو

به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت


به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین

نباشد خون مظلومان؟ که می گیرد گریبانت


دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست

امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت


به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند

نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت

زنده یاد ، استاد شهریار

Rezasam1
02-03-12, 20:25
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست

باغ بی برگی

خنده اش خونی ست اشک آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش

می چمد در آن

پادشاه فصل ها ، پاییز




مهدی اخوان ثالث

™Ali
04-03-12, 23:59
در میان خلق سر در گم شدم
عاقبت آلوده مــــــــردم شدم !

بعد از این با بی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر به دست
بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم، بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه بازار ماست

درد می بارد چون لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم

من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام !؟

خسته ام از قصه های شومتان
خسته از همدردی مسمومتان

این همه خنجر دل کس خون نشد
این همه لیلی کسی مجنون نشد

قفل غم بر درب سلولم مزن
من خودم خوش باورم گولم مزن!


حمید رضا رجائی

mehrdad_ab
09-03-12, 11:57
استاد شهریار در کنج خانه اش

***************

کسي نیست در این گوشه فراموشتر از من

وز گوشه نشینان توخاموشتر از من

هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست

ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من

می*نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق

اما که در این میکده غم نوشتر از من

افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن

افتاده*تر از من نه و مدهوشتر از من

بی ماه رخ تو شب من هست سیه*پوش

اما شب من هم نه سیه*پوشتر از من

گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق

ای نادره گفتار کجا گوشتر از من

بیژن*تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک

خونم بفشان کیست سیاوشتر از من

با لعل تو گفتم که علاجم لب نوشی است

بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من

آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل؟

دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من

mehrdad_ab
10-03-12, 19:03
صلاح از ما چه می‌جویی که مستان را صلا گفتیم

به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم


در میخانه‌ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود

گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم


من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده‌ام لیکن

بلایی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم


اگر بر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر

به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم


قدت گفتم که شمشاد است بس خجلت به بار آورد

که این نسبت چرا کردیم و این بهتان چرا گفتیم


جگر چون نافه‌ام خون گشت کم زینم نمی‌باید

جزای آن که با زلفت سخن از چین خطا گفتیم


تو آتش گشتی ای حافظ ولی با یار درنگرفت

ز بدعهدی گل گویی حکایت با صبا گفتیم

™Ali
11-03-12, 08:32
صلاح از ما چه می‌جویی که مستان را صلا گفتیم

به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم


در میخانه‌ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود

گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم


من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده‌ام لیکن

بلایی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم


اگر بر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر

به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم


قدت گفتم که شمشاد است بس خجلت به بار آورد

که این نسبت چرا کردیم و این بهتان چرا گفتیم


جگر چون نافه‌ام خون گشت کم زینم نمی‌باید

جزای آن که با زلفت سخن از چین خطا گفتیم


تو آتش گشتی ای حافظ ولی با یار درنگرفت

ز بدعهدی گل گویی حکایت با صبا گفتیم







غزل زیبایی از حافظ رو گذاشتید ! بسیار عالی :give_rose:

فقط چند نکته :

سلامت را دعا گفتیم : به معنای این که ترک سلامتی کردیم. بر این اساس که هنگام خداحافظی، دعا می خوانند.

جگر چون نافه ام ... خطا گفتیم: تناسب بسیار زیبایی تو این بیت وجود داره وقتی که بفهمید مجاز از چین، همون مشک چین هست.به این معنا که چون زلف یار از مشک هم خوشبوتر هست، پس شاعر به اشتباه نزد معشوقش سخن از مشک چین برده و به سبب این توهین (یا بهتان) جگرش مانند نافه ی آهو (که مشک را از آن می گیرند) خون شده !

این هم یه غزل زیبا حافظ :1. (35): :



چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود
ور آشتی طلبم با سر عتاب رود


چو ماه نو ره بیچارگان نظاره
زند به گوشه ابرو و در نقاب رود


شب شراب خرابم کند به بیداری
وگر به روز شکایت کنم به خواب رود


طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل
بیفتد آن که در این راه با شتاب رود


گدایی در جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایه این در به آفتاب رود


سواد نامه موی سیاه چون طی شد

بیاض کم نشود گر صد انتخاب رود


حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر

کلاه داریش اندر سر شراب رود


حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز
خوشا کسی که در این راه بی‌حجاب رود

mehrdad_ab
11-03-12, 11:27
تا کی در انتظار گذاری به زاریم

باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم

دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز

جان سوز بود شرح سیه روزگاریم

بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود

دیشب که ساز داشت سرسازگاریم

شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد

چشمی نماند شاهد شب زنده داریم

طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست

ماند به شیر شیوه وحشی شکاریم

شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز

تا زنده ام بس است همین شرمساریم

mehrdad_ab
09-04-12, 16:46
خسته
از زندگی از این همه تكرار خسته ام
از های و هوی كوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر كه و هر كار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می كشم
آوخ ... كزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او كه گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود كه بی شكیبم و بی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس كه بسیار خسته ام

محمدعلی بهمنی

mehrdad_ab
18-09-12, 19:30
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تـار است و ره وادی ایمـــن در پیش
آتش طــور کـــجا موعــــد دیــدار کــــجاست
هــر کــــه آمـــد به جهان نقش خرابـــــی دارد
در خـــرابات بگــــویید کــــه هشیـــار کـــجاست
آن کــــس است اهـــل بشارت کــــــه اشارت داند
نکــــته‌ها هست بســـی محـــرم اســـرار کــجاست
هـــــر ســــر مـــوی مــــرا بـا تـــو هـــزاران کــــار است
مـــا کـــجاییـــم و مـــلامـــت گـــر بـــی‌کـــار کـــجاست...
حافظ

Over_Cracker
20-09-12, 22:06
بیاییم پارسی وار *زنها* را پاس بداریم
این بار اگر زن زیبا رویی را دیدیم...
هوس را زنده به گور كنیم ...
و ایزد را شكر گوییم برای خلق این زیبایی .
زیر باران اگر دختری را سوار كردیم ...
جای شماره به او امنیت دهیم ...
او را به مقصد مورد نظرش برسانیم...
نه به مقصد مورد نظرمان .
هنگام ورود به هر مكانی ...
با لبخند بگوییم: اول شما ...
در تاكسی خودمان را به در بچسبانیم نه به او ...
بگذاریم زن پارسی وقتی پارس مردی را در كوچه خلوت می بیند
احساس امنیت كند نه ترس ...
بیاییم فارغ از جنسیت ... كمی انسان باشیم.

mehrdad_ab
21-09-12, 08:04
تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته

جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخت خوشبخته!

جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست

جواب هم صدایی ها، پلیس ضد شورش نیست!

نه بمب هسته ای داره، نه بمب افکن نه خمپاره

دیگه هیچ بچه ای پاشو روی مین جا نمیذاره!

همه آزادِ آزادن، همه بی دردِ بی دردن

تو روزنامه نمیخونیم نهنگا خودکشی کردن!

جهانی رو تصور کن، بدون نفرت و باروت

بدون ظلم خودکامه، بدون وحشت و تابوت

جهانی رو تصور کن، پر از لبخند و آزادی

لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی!

تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه

اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سربه

تصور کن جهانی رو، که توش زندان یه افسانه ست

تمام جنگای دنیا، شدن مشمول آتش بس!

کسی آقای عالم نیس، برابر با همن مردم

دیگه سهم هر انسانه، تن هر دونه ی گندم!

بدون مرز و محدوده، وطن یعنی همه دنیا

تصور کن، تو میتونی، بشی تعبیر این رویا!

*البته فکر می کنم این شعر قبلاً هم پست زده شده باشه و به هر حال ...

nima_hl
06-10-12, 18:43
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست








این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست






آن دختر چشم آبی گیسوی طلایی








طناز سیه چشم چو معشوقه‌ی من نیست






آن کشور نو، آن وطن دانش و صنعت








هرگز به دل انگیزی ایران کهن نیست






در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان








لطفی ست که در کلگری و نیس و پکن نیست






در دامن بحر خزر و ساحل گیلان








موجی ست که در ساحل دریای عدن نیست






در پیکر گلهای دلاویز شمیران








عطری ست که در نافه آهوی ختن نیست






آواره‌ام و خسته و سرگشته و حیران








هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست






آوارگی و خانه به دوشی چه بلایی ست








دردی ست که همتاش در این دیر کهن نیست






من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ








در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست






هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران








بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست






پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران








لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست






هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ








چون دامن البرز پر از چین و شکن نیست






این کوه بلند است ولی نیست دماوند








این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست






این شهر عظیم است ولی شهر غریب است








این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست





خسرو فرشیدورد (Only the registered members can see the link D8%AF%D9%88%D8%B1%D8%AF)

Over_Cracker
28-11-12, 20:15
دارا جهان ندارد سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد


کارون زچشمه خشکید البرز لب فروبست
حتی دل دماوند آتشفشان ندارد



دیو سیاه دربند آسان رهیدو بگریخت
رستم دراین هیاهو گرز گران ندارد



روز وداع خورشید زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان نقش جهان ندارد



برنام پارس دریا نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما تیرو کمان ندارد



دریای مازنی ها برکام دیگران شد
نادر زخاک برخیز میهن جوان ندارد


دارا کجای کاری دزدان سرزمینت

بربیستون نویسند دارا جهان ندارد



آئیم به دادخواهی فریادمان بلنداست
اما چه سود اینجا نوشیروان ندارد


سرخ و سپید وسبز است این بیرق کیانی
اما صدآه و افسوس شیر ژیان ندارد



کو آن حکیم توسی شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد


هرگز نخواب کوروش ای مهر آریایی
بی نام تو وطن نیز نام و نشان ندارد

zx123zx
05-03-13, 14:07
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم:1. (10):

Over_Cracker
02-04-13, 17:18
به پيش روي من، تا چشم ياري ميکند درياست! چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست! در اين ساحل که من افتاده ام خاموش، غمم دريا، دلم تنهاست وجودم بسته در زنجير خونين تعلق هاست!
خروش موج، با من ميکند نجوا،که هرکس دل به دريا زد رهايي يافت! که هرکس دل به دريا زد رهايي يافت!مرا آن دل که بر دريا زنم نيست! ز پا اين بند خونين برکنم نيست، اميد آنکه جان خسته ام را، به آن ناديده ساحل افکنم نيست!

فریدون مشیری

Exclusive
22-04-13, 00:34
شعر ........ عاشقشم (از غالب آزاد)

" باز آمدم از چشمه خواب .... کوزه تر در دستم .... تورا دیدم .... کوزه تر بشکستم ....و در ایوان .... به تماشای تو بنشستم "


به امید روزهای خوش

mom
22-04-13, 23:25
دعوی چه کنی؟ داعيه داران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند

آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
« چه نشينی؟ که سواران همه رفتند »

داغ است دل لاله و نيلی است بر سرو
کز باغ جهان لاله عذاران همه رفتند


گر نادره معدوم شود هيچ عجب نيست
کز کاخ هنر نادره کاران همه رفتند


افسوس که افسانه سرایان همه خفتند
اندوه که اندوهگساران همه رفتند


فریاد که گنجينه طرازان معانی
گنجينه نهادند به ماران، همه رفتند


یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند


خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب
کز پيش تو چون ابر بهاران همه رفتند

ملک الشعرای بهار

mom
22-04-13, 23:47
شعری زیبا از وحشی بافقی اندرحکایت غلط :cool:


تکيه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط

باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط

عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط

دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا
سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط

اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد
جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط

همچو وحشی رفت جانم درهوایش حيف ، حيف
خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط

Exclusive
16-06-13, 16:57
باز باران بارید *
خیس شد کوچه خاطره ها *
بوی نم یاد تو پیچید *
خوشا یاد آن روزها *
آرزویم اینست *
هر جا که هستی شاد باشی *
خیس , زیر باران رحمت خدا *
:love:

™Ali
23-07-13, 07:51
کاش باد بیاید / ببرد روسری‌ات را / و مرا

شعری از مسعود کرمی

پ.ن: احساسی لطیف در قالب چند جمله ی کوتاه. خیلی زیباست...

Over_Cracker
30-07-13, 00:44
به یاد داش آکل


این روزها برزخیم، خیلی خرابم داش آکل
یه چیزایی می‌بینم، انگاری خوابم داش آکل
قیصر اون روزا به خونخواهی فرمون می‌اومد
خود فرمون شده آب‌منگلی امروز داش آکل
اونی که اون قدیما یه طهرون رو سیاه می‌کرد
سر چهارراه شده امروز حاجی فیروز داش آکل
آدما مشتی بودن، ناکث و نالوتی نبود
ولی امروز لوتی‌بازی توی قصه‌س داش آکل
زیر بازارچه تا چارسوق و تموم سنگلج
اسم تو توی همه جا ورد زبون بود داش آکل
پای هم آدما وای‌می‌سادن و مشتی بودن
معرفت تو رفقا خیلی کلون بود داش آکل
اون روزا سید ما باسه خودش قدرتی بود
حالا قدرت شده پول و سکه و زر داش آکل
مرد و مردونگی رو جدی نگیر که قصه بود
توی طوقی، توی گوزن‌ها، توی قیصر! داش آکل


Only the registered members can see the link k8hjHd0_uOSH5eaEj6PSQ&t=1

azizamoo
06-10-13, 17:51
لمسِ تن تو

شهوت است و گناه

حتی اگر خدا عقدمان را ببندد

داغیِ لبت ، جهنم من است

حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند

هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست

حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد

فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است

حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
خاتون من

حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم

یک بوسه

ـ یک نگاه حتی ـ حرامم باد

اگر تو عاشق من نباشی

SADAFF
06-01-14, 15:40
ميازار موري كه دانه كش است

STUXNET
07-01-14, 08:03
ايني كه الان سروده شد شعر بود؟

STUXNET
07-01-14, 08:04
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من

شب هجران نکند قصد دل آزاری من


روزگاری که جنون رونق بازارم بود
تو نبودی که بیایی به خریداری من


برگ پاییزیم و خسته دل از باد خزان
باغبان نیز نیامد پیِ دلداری من


اشک گرم و غم عشق آمد و جانا چه کنم
گر به فردا نرسد این شب بیداری من


من و دیوانگی و مهر و وفا یار شدیم
تا تو باشی و من و عشق و وفاداری من


عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
قصه ی عشق شود قصه ی بیماری من

AMD>INTEL
23-01-14, 18:14
هيچ چيز تغيير نکرده است
فقط تعداد آدم ها بيشتر شده است
در کنار گناه هاي قديم ، گناه هايي جديد ظهور کرده است
واقعي ، موهومي ، موقتي
اما فريادي که بدن به آن پاسخ مي دهد
به استناد معيار قديم و آواي کلام
فرياد معصوميت بوده
و هست
و خواهد بود

ويسلاوا شيمبورسکا

AMD>INTEL
23-01-14, 18:14
شهامت میخواهد
دوست داشتن کسی که
هیچوقت
هیچ زمان
سهم تو نخواهد شد

ویسلاوا شیمبورسکا

AMD>INTEL
24-01-14, 19:49
آدمها مي آيند
خودشان را نشان ميدهند
اصرار ميکنند
براي اثبات بودنشان و ماندنشان
اصرار ميکنند که تو نيز باشي همراهشان
همان آدمها
وقتي که پذيرفتي بودنشان را
وقتي که باورشان کردي
به سادگي
ميروند
و تو ميماني با باوري که ....

ايلهان برک

AMD>INTEL
24-01-14, 19:49
بعضي روزها
انسان فقط خسته ست

نه تنهاست
نه غمگين
و نه عاشق

فقط خسته ست

ايلهان برک

pedram_khan
25-01-14, 15:56
به سراغ من اگر می آیی
نرم و آهسته بیا
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من ...

سهراب سپهری :xX

AMD>INTEL
26-01-14, 07:29
خسته تر از صدای من گریه ی بی صدای تو
حیف که مانده پیش من خاطره ات بجای تو

رفتی و آشنای تو بی تو غریب ماند و بس
قلب شکسته اش ملی پاک و نجیب ماند وبس

طعنه به ماجرا بزن اسم مرا صدا بزن
قلب مرا ستاره کن دل به ستاره ها بزن

تکیه به شانه ام بده دل به ترانه ام بده
راوی آوارگی ام راه به خانه ام بده

یکسره فتح می شوم با تو اگر خطر کنم
سایه ی عشق میز شوم با تو اگر سفر کنم

شب شکن صد آینه با شب من چه می کنی
این همه نور دالری و صحبت سایه می کنی

وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع می کنم ولوله ای دوباره کن

با تو چه فرق می کند زنده و مرده بودنم
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم

افشین یداللهی

AMD>INTEL
26-01-14, 07:34
ما ، نسل بوسه هاي ممنوع بوديم
عشق را ميان لبهاي هم ، پنهان کرديم
تا نميرد
بعد از ما
شما ، نسل آزادي بوسه در خيابان خواهيد بود
عشق را با لبهايتان فرياد بزنيد
تا زندگي کند

افشين يدالهي

pedram_khan
28-01-14, 00:04
من دلم می خواهد
ساعتی غرق درونم باشم

عاری از عاطفه ها ... تهی از موج و سراب
دورتر از رفقا ... خالی از هرچه فراق

من نه عــــاشــــق هستم;
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر مــــــن
من! دلتنگ خودم گشته و بـــــس

AMD>INTEL
28-01-14, 01:33
اگر نمي خواهي بر تيره بختي من گواهي دهي
خواهش دارم روبه روي من نمان ، عبور كن
كوچه را طي كن و در انتهاي كوچه محو شو
همان گونه كه آدم هاي خوشبخت محو مي شوند

احمد رضا احمدی

hwcpmm
28-01-14, 12:35
پیری دیدم به خانه خماری / گفتم نکنی ز رفتگان اخباری
گفتا می خور که همچو ما بسیاری/ رفتند خبر باز نیامد باری

خیام نیشابوری

AMD>INTEL
28-01-14, 14:03
گیرم

تمام فصل‌ها تابستان

و تمام روزها پنج‌شنبه

و تو هم در گرما گرم ظهر

از خیابان سنگ‌تراشان

نفس نفس

بلوک به بلوک آمدی

و هی خیره شدی

به پلاک سنگی نشانی‌ام

چه فایده

من که گم شده‌ام

پشت سنگ‌چین‌های ابدی

و نمی‌توانم

کنار خستگی‌ات بنشینم



دلم می‌خواهد همین حالا

همین لحظه که بغض کرده‌ام

میان چشمانم می‌نشستی

و می‌گفتم چه دیر کردی

و های های از ذوق گریه می‌کردم.



"هوشنگ رئوف"

A.A.G
28-01-14, 15:42
در این در گه که گهگه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت که از فردا نئی آگه:yes:

AMD>INTEL
01-02-14, 11:30
از ستاره ها دورتر نمی روم

تو همین جا منتظر باش

به گنجشک ها گفته ام

هوای دلتنگی ات را داشته باشند

تا من برگردم

جایی میان همین ستاره ها

چمشه ای ست

پوشیده از علف های نقره ای

مگر تو نمی خواستی زیر نور ماه بنشینی

و درخت ها و گربه ها و شیروانی های نقره ای را

- تماشا کنی؟

ماه،

از آب همین چشمه نوشیده است

که این همه مهتابی ست

کنار پنجره منتظرم باش!



"حافظ موسوی"

AMD>INTEL
01-02-14, 11:30
خورشید را می دزدم
فقط برای تو!
می گذارم توی جیبم
تا فردا بزنم به موهایت
فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم!
فردا تو می فهمی
فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت. می دانم!
آخ ... فردا!
راستی چرا فردا نمی شود؟
این شب چقدر طول کشیده
چرا آفتاب نمی شود؟
یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته؟

"شل سیلور استاین"

AMD>INTEL
02-02-14, 20:27
عشق مي شوم

باران مي شوم
و در خود مي بارم
خورشيد مي شوم
و در خود مي تابم
سبزه مي شوم
و در خود مي رويم
باد مي شوم
و در خود مي وزم
خاک مي شوم
و در خود فرو مي افتم
شب مي شوم
و بر خود سايه مي افکنم
عشق مي شوم
و در خود بر تنهايي خود
مي گريم

بيژن جلالي

AMD>INTEL
04-02-14, 22:47
دو نیمه غایب

دیر است نیامده ای
تا ، شاید آمده باشی
آمده باشی
و این میز و صندلی ها رابا خود به خانه ببری
و روبروی کسی بنشینی که حرف های تو را و تو را خوب می فهمد
اما تو
هرگز او و حرفهای او را نمی دانی
و این
همان داستان همیشگی است

منوچهر آتشی

bin2012
05-02-14, 14:11
اگر شیری اگر ببری اگر مور
سر انجامت بود جا در ته گور
تنت در گور گردد سفره گستر
به گردش موش و مار و عقرب و مور

باباطاهر

AMD>INTEL
09-02-14, 23:45
تاثیرِ پروانه‏ ایِ حضور تو در شب‏ هام
همین شمعی‏ ست که دارم می سوزد
همین عمری ست که دارم از دست می رود
همین بوی گل
که دارم مست می کند
من از حضور تو در شب‏ هام
پروانه‏ ام

کامران رسول زاده

AMD>INTEL
11-02-14, 21:44
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم

چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
اگر خون دل بود ، ما خورده ایم

اگر دل دلیل است ، آورده ایم
اگر داغ شرط است ، ما برده ایم

اگر دشنه دشمنان ، گردنیم
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم

گواهى بخواهید ، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده ایم

دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم

قیصر امین پور

AMD>INTEL
17-02-14, 01:55
صدشکر گو‌یم هر زمان هم‌ چنگ را هم‌ جام را
کاین هر دو بردند از میان هم ننگ را هم نام را

دلتنگم از فرزانگی دارم سر دیوانگی
کز خود دهم بیگانگی هم خاص را هم عام را

خواهم جنونی صف شکن آشوب جان مرد و زن
آرد به شورش تن به تن هم پخته را هم خام را

چون مرغ پرد از قفس دیگر نیندیشد ز کس
بیند مدام از پیش و پس هم دانه را هم دام را

قاآنی ار همت کنی دل از دو عالم برکنی
یکباره درهم بشکنی هم شیشه را هم جام را

قاآنی

AMD>INTEL
17-03-14, 14:17
به حروفِ سردِ سُربی فکر می‌کنم
و دست‌های روغنیِ کارگر چاپ‌خانه
وقتی
در باغِ شعرهای من
بوسه‌های تو را می‌چینند !
رضا کاظمی

AMD>INTEL
22-03-14, 20:23
منجم‌ها نمی‌بینند
زیر روسری‌ها را
وگرنه موی تو
ده سانت طولانی‌تر از یلداست ...
احسان پرسا

AMD>INTEL
07-04-14, 15:17
در اين دنيای دَرَندَشت
هر چيزی به نحوی بالاخره زندگی می‌کند.
باران که بيايد
بيد هم دشمنی‌های خود را با اَرّه
فراموش خواهد کرد.
سیدعلی صالحی

AMD>INTEL
17-04-14, 23:49
الفبا برای سخن گفتن نیست
برای نوشتن نام توست
اعداد
پیش از تولّد تو به صف ایستادند
تا راز زاد روز تو را بدانند
دست های من
برای جستجوی تو پیدا شدند
دهانم
کشفِ دهانِ توست.

ای کاشفِ آتش
در آسمان دلم توده برفی ست
که به خنده های تو دل بسته است.

شمس لنگرودی

AMD>INTEL
22-04-14, 22:52
باران می‌گرید

باران می‌گرید،
برای ما.
می‌گرید،
و پاک می‌کند گذشته را.
تو سرنوشت‌ام بودی،
اکنون خیالی بیش نیستم.
امروز عکس‌ات را،
از روی دیوار برداشتم.
دیوار گریست،
من گریستم...
Mustafa Ceceli

SajjadKhati
22-04-14, 23:58
بهترین اش این :



غنچه کمر بسته که ما بنده ایم
گل همه تن جان که به تو زنده ایم



ینی غنچه و گل آدم تر از منن

AMD>INTEL
24-04-14, 06:35
هنوز دامنه دارد

هنوز هم که هنوز است

درد

دامنه دارد

شروع شاخه ی ادراک

طنین نام نخستین

تکان شانه ی خاک

و طعم میوه ی ممنوع

که تا تنفس سنگ

ادامه خواهد داشت



و درد

هنوز دامنه دارد ....



از : قیصر امین پور

AMD>INTEL
24-04-14, 22:01
مرد با خود اندیشید:
- چه وقت می توانم یک دقیقه به او فکر نکنم؟
الان؟
رفت جایی نشست
و یک دقیقه به او فکر نکرد!
بعد بلند شد و به قدم زدنش ادامه داد
به فکر کردنش،
بیش تر
بدون وقفه
به زن!



از : تون تلگن

AMD>INTEL
28-04-14, 06:53
چشمان تو

معنای تمام جمله های ناتمامی ست

که عاشقان جهان

دستپاچه در لحظه دیدار فراموشی گرفتند

و از گفتار بازماندند...

کاش می توانستم

ای کاش خودم را

در چشم های تو حلق آویز کنم!



"عباس معروفی"

AMD>INTEL
29-04-14, 22:41
و امروز

در من

سواری خسته می تازد

در من ابر و مه می بارد

در من هر آنچه عشق است می بازد

اما باز سوار خسته می تازد

جسدهای شیشه ای - استاد مسعود کیمیایی :11():

AMD>INTEL
30-04-14, 07:03
از یاد تو برنداشتم دست ، هنوز

دل هست به یاد نرگس ات مست ، هنوز

گر حال مرا ، حبیب پرسد ، گویید :

بیمار غمت را نفسی هست هنوز ..

" استاد شهریار "

mom
01-05-14, 00:10
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ


بابا طاهر

AMD>INTEL
01-05-14, 06:28
این روزها ، این گونه ام :

فرهاد واره ای که تیشه خود را گم کرده است

آغاز انهدام چنین است ..

این گونه بود آغاز انقراض سلسله مردان ..

یاران !وقتی صدای حادثه خوابید بر سنگ گور من بنویسید :

یک جنگجو که نجنگید ، اما شکست خورد ...

نصرت رحمانی

AMD>INTEL
04-05-14, 06:43
من سکوت کردم!
گفتی: یک پلک نزده، پرنده ی پندارم
از بام ِ خیال تو خواهد پرید!
من سکوت کردم!
گفتی: هیچ ستاره ای،
دستاویز ِ تو در این سقوط ِ بی سرانجامم نخواهد شد!
من سکوت کردم!
گفتی: دوری ِ دستها و هم‌کناری ِ دلها، تنها راه ِ رها شدن است!
من سکوت کردم!
گفتی: قول می دهم هر از گاهی،
چراغ ِ یاد ِ تو را در کوچه ی بی چنار و چلچله روشن کنم!
من سکوت کردم!
سکوت کردم ، اما
دیگر نگو که هق هق ِ ناغافلم را
از آنسوی صراحت ِ سیم و ستاره نشنیدی!



"یغما گلرویی"

- - - Updated - - -

من سکوت کردم!
گفتی: یک پلک نزده، پرنده ی پندارم
از بام ِ خیال تو خواهد پرید!
من سکوت کردم!
گفتی: هیچ ستاره ای،
دستاویز ِ تو در این سقوط ِ بی سرانجامم نخواهد شد!
من سکوت کردم!
گفتی: دوری ِ دستها و هم‌کناری ِ دلها، تنها راه ِ رها شدن است!
من سکوت کردم!
گفتی: قول می دهم هر از گاهی،
چراغ ِ یاد ِ تو را در کوچه ی بی چنار و چلچله روشن کنم!
من سکوت کردم!
سکوت کردم ، اما
دیگر نگو که هق هق ِ ناغافلم را
از آنسوی صراحت ِ سیم و ستاره نشنیدی!



"یغما گلرویی"

mom
04-05-14, 23:35
خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري


لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني، زندگي هاي اداري


آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري


با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري


صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري


عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري


10140
قیصر امین پور

AMD>INTEL
05-05-14, 06:03
شلیک هر گلوله ، خشمی است که از تفنگ کم می شود !

سینه ام را آماده کرده ام

تا تو مهربان تر شوی ..

شاعر: گروس عبدالملکیان

M A H R A D
05-05-14, 12:32
خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري


لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني، زندگي هاي اداري


آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري


با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري


صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري


عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري


10140
قیصر امین پور

ممنون بابت یادآوری این شعر زیبا.

دو سه بیت انتهایی این شعر جا افتاده، از جمله بیت آخر که به نظرم زیباترینشه:

روی میز خـالی من، صفحه‌ی بـاز حوادث
در ستون تسلیت‌ها، نامی از ما یادگاری

سپاس :1. (23)::11():

mom
06-05-14, 01:30
عاشق نشدي زاهد، ديوانه چه ميداني؟
در شعله نرقصيدي، پروانه چه ميداني؟


لبريز مي غمها، شد ساغر جان من
خنديدي و بگذشتي، پيمانه چه ميداني؟


يک سلسله ديوانه، افسون نگاه او
اي غافل از آن جادو! افسانه چه ميداني؟


من مست مي عشقم، بس توبه که بشکستم
راهم مزن اي عابد! ميخانه چه ميداني؟

تا چند فریب خلق با نام مسلمانی
سر بر سر سجاده،‌ می خوردن پنهانی


عاشق شو و مستي کن، ترک همه هستي کن
اي بت نپرستيده..! بت خانه چه ميداني؟


تو سنگ سيه بوسي، من چشم سياهي را
مقصود، يکي باشد، بيگانه..! چه ميداني؟


دستار، گروگان ده، در پاي بتي، جان ده
اما تو ز جان، غافل..! جانانه چه ميداني؟


ضايع چه کني شب را؟ لب، ذاکر و دل، غافل
تو، ره به خدا بردن، مستانه چه ميداني

روزی که فرو ریزیم بنیاد تاسف را
دیگر نه تو می مانی نه ظلم و پریشانی

مولانا

AMD>INTEL
06-05-14, 06:46
درود بر دست های تو باد

آنگاه که پر می کشند به سوی من

که سپیدی شان آوازم

و بوسه هاشان حیات من است.



پاهایت رودی از تداوم

چونان رقاصه ای که با جاروبی می آویزد.



امروز در رگ هایم

خون تو جاری است

جریانی لطیف

ساده

و ابدی.



"پابلو نرودا"

STUXNET
06-05-14, 08:18
همیشه اول فصل بهــــار می خندم
تو دیده ای چقدَر بی قرار می خندم
ولی نیامدی امسال ، حال من خوش نیست
عجیب نیست کـــه بــــی اختیــار می خندم
خبر رسیده که عاشق شدی،نمی دانی
بـــه حال و روز خودم زار زار مــــی خندم
پرنده ای که قفس در بهار را می خواست
پریده است برای چـه کار ؟ [ می خندم ]




​محمد ارثی زاده

AMD>INTEL
06-05-14, 23:09
طفلی به نام شادی ، دیری ست گم شده است

با چشمان روشن براق ، با گیسوی بلند ، به بالای آرزو

هر کس از او دارد نشان ، ما را کند خبر

این هم نشان ما :

یک سو خلیج پارس ، سوی دگر خزر ..


" دکتر شفیعی کدکنی "

AMD>INTEL
08-05-14, 06:30
عطش کهنه ی من باز به آبی نرسید

داد این مردم خسته به جوابی نرسید



همه جا شکل گناه است در آیینه ی روز

باور ساده ام حتی به سرابی نرسید



داغ ها پشت سر هم ، رو به تقدیر زمان

دل بسوزاند و بجز فکر خرابی نرسید



آه… از این همه تکرار، دلم مرد چرا

زین همه زیستنم لحظه ی نابی نرسید.



"هادی جعفری"

AMD>INTEL
11-05-14, 06:26
هزار سال هم بگذرد

نگاهت،

غافلگیرم می کند

تو در هر لحظه

هزار اتفاقی



پاداش تمام صبوری هایم

تویی که گاهی فاصله این بوسه

تا آن دیدارت،

آنقدر زیاد است

که من باز هم دست و پایم را گم کنم

و خیال کنم که اولین بار است

و این تمام زیبایی عشق است



بودنت برای من،

معجزه نیست

اما این که گاهی

به موازات خواستنم،

آغوش می گشایی

و حضور من در حافظه ی عاشقانه ات؛

جان می گیرد

اعجاز واپسین است.



همیشه یک گام فاصله

یا هاله ای از غرور و ابهام؛

یا حتی دیوارهایی که برداشتنی نیست

کاری می کند

که تو در هر لحظه

هزار اتفاق باشی



مگر می شود

تو را دید

و به معجزه، ایمان نداشت!؟



"نیلوفر لاری پور"



از کتاب: اگر تا هفت بشماری...

AMD>INTEL
11-05-14, 22:48
چیزی مرا به وسعت بودن نمی برد ،

از واژه دو وجهی تکرار خسته ام ..

من بی رمق ترین نفس این حوالی ام ،

از بودن مکرر پای دار خسته ام..

من با عبور ثانیه ها خرد می شوم ،

از حمل این جنازه هشیار خسته ام ..

AMD>INTEL
13-05-14, 19:00
دستت را به من بده ، با من برقص
دستت را به من بده ، دوستم داشته باش
چون گلي تنها خواهيم بود ما
چون گلي تنها ، و ديگر هيچ

يک ترانه را با هم مي خوانيم
با يک آهنگ با هم مي رقصيم
چون سبزه ها باد مي لرزاند ما را
چون سبزه ها و ديگر هيچ

نام تو رزا ، نام من اميد :
تنها نامت فراموش مي شود
چون ما رقصي خواهيم بود
به روي تپه و ديگر هيچ

گابريلا ميسترال
مترجم : کاميار محسنين

AMD>INTEL
14-05-14, 12:04
مردم همه

تو را به خدا

سوگند می دهند

اما برای من

تو آن همیشه ای

که خدا را به تو

سوگند می د هم.



"قیصر امین پور"

AMD>INTEL
17-05-14, 00:35
به سر انگشت تو می اندیشم ، وقتی
باغ ها را به تماشای شکوه آتش ، می خواند
و سرانگشت تو
ابهام اشارت را
می شکوفاند
آن دم که ، به سنگ
حشمت خواندن و گفتن می آموزد

چشم من می شنود
غنچه هایی که بر این پرده ، شکوفایی را ، می خواند
می توانی تو و من می دانم
با سرانگشت ظریف
آنچه در من جاری است :
خون آهنگین را
بنوازی با عشق

می توانی و من می دانم
می توانی که به من دوستی دستت را هدیه کنی

فرخ تمیمی

javadth
17-05-14, 13:11
که با این درد اگر در بند درمانند درمانند

*MoJtAbA*
17-05-14, 23:32
که با این درد اگر در بند درمانند درمانند

درد درست نیست ، در درسته.

که با این در اگر در بند در مانند ، در مانند

شاعر : فامیل دور ( کلاه قرمزی )

AMD>INTEL
18-05-14, 06:32
خنده نمودی و دل از دست رفت
رفت و شد از لشكر دیوانه ها
ای گل من! مرد دل از دست داد
وای به حال دل پروانه ها

ایمان صابر

M A H R A D
18-05-14, 13:29
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند

به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند

سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند
رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند

ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند
ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند

دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند در مانند

(حافظ)

دوستان! همون «درد» درسته.

مصراع آخر به این معنیه که اگر برای این دردی که دارند، دنبال درمان بگردند، درمانده خواهند ماند، چرا که این درد درمانی ندارد!

سپاس :1. (23)::11():

*MoJtAbA*
18-05-14, 14:54
دوستان! همون «درد» درسته.



مهراد جان ، من فکر کردم که ایشون منظورشون همون تکه کلام فامیل دوره توی کلاه قرمزی ، بخاطر همین ازشون ایراد گرفتم.

فامیل دور همیشه میگفت : که با این دَر اگر در بند در مانند، درمانند

mom
19-05-14, 01:47
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریده‌ام
دل را ز خود برکنده‌ام با چیز دیگر زنده‌ام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌ام
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده‌ام
دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته
من با اجل آمیخته در نیستی پریده‌ام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده‌ام
من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیده‌ام
از کاسهٔ استارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسه‌ها لیسیده‌ام
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده‌ام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیده‌ام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیده‌ام
مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییده‌ام
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیده‌ای من صدصفت گردیده‌ام
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده‌ها منزلگهی بگزیده‌ام
تو مست مست سرخوشی من مست بی‌سر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بی‌دهان خندیده‌ام
من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بی‌دام و بی‌گیرنده‌ای اندر قفس خیزیده‌ام
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیده‌ام
در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین داده‌ام تا این بلا بخریده‌ام
چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی
بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیده‌ام
پوسیده‌ای در گور تن رو پیش اسرافیل من
کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیده‌ام
نی نی چو باز ممتحن بردوز چشم از خویشتن
مانند طاووسی نکو من دیبه‌ها پوشیده‌ام
پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده
زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیده‌ام
تو پیش حلوایی جان شیرین و شیرین جان شوی
زیرا من از حلوای جان چون نیشکر بالیده‌ام
عین تو را حلوا کند به زانک صد حلوا دهد
من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیده‌ام
خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن
بی گفت مردم بو برد زان سان که من بوییده‌ام
هر غوره‌ای نالان شده کای شمس تبریزی بیا
کز خامی و بی‌لذتی در خویشتن چغزیده‌ام

10242

AMD>INTEL
19-05-14, 06:09
دوست داشتن آدم ها را می توان

از توجه آنها فهمید

وگرنه

حرف را که

همه می توانند بزنند ...



"پائولو کوئلیو"

AMD>INTEL
20-05-14, 21:48
باید خیال بافت روزها را
و شب ها را پس انداز کرد
هیچ شمعی دل به باد نمی بندد اگر مجبور نباشد
و هیچ ابری نمی بارد
اگر ذائقه زمین عوض شود
اتفاق یعنی یک نفر پنجره را باز بگذارد
و لک لک ها کودکان را به خانه شان برسانند
یعنی یک مادر خودش را به دنیا بیاورد
از آسمان فرشته ببارد
و درختان گمان کنند بهار شده است
آری
آدم ها هم گاهی می توانند آدم باشند

AMD>INTEL
21-05-14, 22:35
از منزلِ کفر تا به دین، یک نفس است،

وز عالم شک تا به یقین، یک نفس است،

این یک نفسِ عزیز را خوش می‌دار،

کَز حاصلِ عمرِ ما همین یک نفس است.
حیکم عمر خیام :11():

AMD>INTEL
24-05-14, 06:28
چطور باور کنم که تنها یک گلوله تو را از من گرفت

تازه رودخانه می خواست شال کمرت باشد

و باران طوری می آمد

که درست روی دست راست تو بود

بهار می امد تا از دست راست تو

نشانی روستا ها را بگیرد

تو کشته شدی

وناچار بودی از رویایت دست بکشی

خبر مرگت را چون شاخه ی پر شکوفه ی گیلاس

آوردند گذاشتند وسط حیاط

از زنده یاد رضا بروسان

AMD>INTEL
24-05-14, 21:48
بیقرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه !بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست



مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست


آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق

و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست

فاضل نظری

AMD>INTEL
26-05-14, 06:41
آغوش ات

تنها سرزمین من شد،

نگران نباش

جیبم را از بوسه هایت پر کردام

دیگر برایم فرقی نمی کند

جهنم

بهشت

یا میدان جنگ!

"سابیر هاکا"

AMD>INTEL
27-05-14, 14:02
پدرم کارگر بود

مرد با ایمانی

که هر بار نماز می خواند

خدا

از دست هایش

خجالت می کشید!
سایبر هاکا

AMD>INTEL
29-05-14, 19:16
نمی‌دانم از دل‌تنگی عاشق‌ترم،

یا از عاشقی دل‌تنگ‌تر!

فقط می‌دانم

در آغوشِ منی، بی آن‌که باشی

و رفته‌ای بی آن‌که نباشی...!

عباس معروفی

AMD>INTEL
31-05-14, 06:38
ماندن یا نماندن

سوال این نیست

آی که چشم های تو می گویند : بمان!

می مانم

حتی اگر جهان را

بر شانه های خسته ی من

آوار کرده باشی.


حسین منزوی

AMD>INTEL
31-05-14, 21:49
نازار دلی را که تو جانش باشی
معشوقه پیدا و نهـــــــانش باشی

زان می‌ترسم که از دل‌ آزردن تو

دل خون شود و تو در میانش باشی

دانی که به دیدار تو چــــونم تشنه
هر لحظه که بیــــنمت فزونم تشنه

من تشنة آن دو چشم مخمور توام
عالم همه زین سبب به خونم تشنه

مولوی

AMD>INTEL
02-06-14, 06:22
می خواهم در آتش تیره ات پرگیرم

مگر ابراهیم ام بخوانند

می خواهم دهانم را پُر آتش کنم

و کوه طور

در بغلم بخسبد.


سنتور می نوازم و نت ها به صدای بلند مرا می خوانند

راه می روم و جاده ها

پیشانی بلند می کنند

و مرا می شناسند.

برگی زرد شده بودم

به آه خودم باز روییدم.


می خواهم در آتش تیره ات پرگیرم

اینجا، بیرون خانۀ زندگی، آب می شوم

یخ زده از برودت رازهایی که سکوت کرده ام.



شمس لنگرودی / و عجیب که شمس ام می خوانند

AMD>INTEL
03-06-14, 06:32
تنهایی ها عمیق اند
عمیق
مثل صورت مردگان.
حلزون ها چقدر تنهایند
به جز آشیانه یِ خود همراهی ندارند.
تنهایی ها عمیق اند، آشیانه یِ کوچکم!
و تو در خاموشی هایم می درخشی
در آتش و روشنی می درخشی
و من آن قدر دوستت دارم
که فراموش می کنم
زندگی
با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد.
شمس لنگرودی

AMD>INTEL
05-06-14, 22:29
ما دیر به دنیا آمده ایم

که زود به زود خسته می شویم

قدیم ها دنیا روی دور تند نبود

قدیم ها می شد عاشق شوی

خیر نبینی

سال ها بعد خسته شوی

نه که خیرندیده باشی از همان سر

و چنگ بیندازی به هر سلامی

تا بل خستگی هایت را بتکانی


تناسخ است یا تکامل؟

که در سی سالگی

هزار سال زندگی کرده ایم!؟




مهدیه لطیفی

AMD>INTEL
06-06-14, 01:32
گاهی وقت‌ها دلت می‌خواهد با یکی مهربان باشی، دوستش بداری

و برایش چای بریزی.

گاهی وقت‌ها، دلت می‌خواهد یکی را صدا کنی، بگویی سلام، می آیی قدم بزنیم؟!

گاهی وقت‌ها دلت می‌خواهد یکی را ببینی، شب بروی خانه بنشینی، فکر کنی و

کمی برایش بنویسی.

گاهی وقت‌ها،

آدم چه چیزهایِ ساده‌ای را ندارد!



افشین صالحی

AMD>INTEL
07-06-14, 22:41
مثل درختی تهی شده از درون

امید معجزه ها با من است

نکند پیامبرم از برابر من بگذرد

آواز موریانه های مرا نشنود

من

به امید تهی بودن زنده ام.



شمس لنگرودی / شب، نقاب عمومی است

AMD>INTEL
08-06-14, 23:03
از تنهایی

خسته شده ام

از رسیدن،

نا امید

از تو،

دلسرد

دلم به هیچ چیزی خوش نیست

اما

چرا نمی توانم عاشقت نباشم؟



کاظم خوشخو

AMD>INTEL
11-06-14, 06:25
و از میان تمامِ آرزو ها

دردناک ترینش

نخواستن تو در نداشتنِ توست


و کاش

کاش گریزی بود از عمقِ وحشت آورِ این درد

که در تخیلِ عشق

رسیدن چه بروزِ محالی دارد

و در سلوکِ عشق

چه ناعادلانه ‌ست

بودن ..

... و غریبانه بودن


و چه غم انگیز

شهوت بی‌ امانِ انگشتانِ من

برای نوازش تلخی‌ دستانِ تو
نیکی فیروزکوهی

AMD>INTEL
14-06-14, 22:30
غارهای تنهایی
شلوغ شده
و نگاه‌های لخت
لباس‌های ما را از بر شده‌اند
عشق من!
تو
همین تو
دستم را هیچوقت رها نکن
گم می‌شوم.
ع.معروفی

AMD>INTEL
16-06-14, 22:20
برهنه به بستر بی‌کسی مُردن،

تو از يادم نمی‌روی

خاموش به رساترين شيونِ آدمی،

تو از يادم نمی‌روی

گريبانی برای دريدنِ اين بغضِ بی‌قرار،

تو از يادم نمی‌روی

سفری ساده از تمامِ دوستتْ دارمِ تنهايی،

تو از يادم نمی‌روی

سوزَنريزِ بی‌امانِ باران، بر پيچک و ارغوان،

تو از يادم نمی‌روی


تو ... تو با من چـــــــه کرده‌ای که از يادم نمی‌روی؟!




سید علی صالحی

AMD>INTEL
18-06-14, 06:45
خنده‌های تو

کودکی‌ام را به من می‌بخشد

و آغوش تو، آرامشی بهشتی

و دست‌های تو، اعتمادی که به انسان دارم

چقدر از نداشتنت می‌ترسم


عباس معروفی

AMD>INTEL
19-06-14, 06:23
فکرِ آمدنِ تو

فکرِ بیهوده‌ای نیست

حتی اگر بازگشتی نباشد

در سرگردانیِ بی‌ انتهای من

اگر امیدی نباشد

تمام این عشق رو به بطالت می‌‌رود

همیشه گفته ام

اسارت در خاطراتِ کهنه ، شیرین تر از تخریبِ احساس برای رهایی ‌ست



نیکی‌ فیروزکوهی

AMD>INTEL
22-06-14, 21:17
نیستی که بریزمت روی عمیق‌ترین زخمم

نیستی که نمیرم ،

نیستی ...

از این‌همه زخم‌های خالی نه ،

از این‌همه که نیستی ،

مُردم



کامران رسول‌ زاده

AMD>INTEL
24-06-14, 06:48
بسیاری، عاشق

بسیاری، معشوق

عاشق و معشوق،

انگشت شماری!


عباس کیارستمی

AMD>INTEL
24-06-14, 06:53
باران که می‌بارد

تمام کوچه‌های شهر

پر از فریاد من است

که می‌گویم:

من تنها نیستم

تنها منتظرم!

تنها…


کیکاووس یاکیده

AMD>INTEL
25-06-14, 06:37
من و تو یکی دهانیم

که با همه آوازش

به زیبا سرودی خواناست.



من و تو یکی دیدگانیم

که دنیا را هر دم

در منظر خویش

تازه تر می سازد.

نفرتی

از هر آنچه بازمان دارد

از هر آنچه محصورمان کند

از هر آنچه وادارد ِ مان

که به دنبال بگردیم، ـ



دستی

که خطی گستاخ به باطل می کشد.



من و تو یکی شوریم

از هر شعله ای برتر

که هیچ گاه شکست را بر ما چیرگی نیست

چرا که از عشق روئینه تنیم



و پرستویی که در سر پناه ما آشیان کرده است

با آمد شدنی شتابناک

خانه را

از خدایی گم شده

لبریز می کند ...


زنده یاد احمد شاملو

AMD>INTEL
26-06-14, 06:42
چه در دل من

چه در سر تو

من از تو رسيدم

به باور تو



تو بودي و من

به گريه نشستم برابر تو

به خاطر تو به گريه نشستم

بگو چه كنم...



با تو شوري در جان

بي تو جاني ويران

از اين زخم پنهان

مي ميرم!



نامت در من باران

يادت در دل طوفان

باد تو امشب پايان ميگيرد...



نه بي تو سكوت

نه بي تو سخن

به ياد تو بودن به ياد تو من

ببين غم تو

رسيده به جان و دويده به تن

ببين غم تو رسيده به جانم

بگو چه كنم...



با تو شوري درجان

بي تو جاني ويران

از اين زخم پنهان

مي ميرم...




شعری از عبدالجبار کاکایی

A.A.G
27-06-14, 21:06
نمی دونم قبلا نوشته شده یا نه ولی .......

آن که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
سعدی

A.A.G
27-06-14, 23:40
شــادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت

AMD>INTEL
28-06-14, 06:52
به خاطر کندن گل سرخ اره آورده‌اید ؟

چرا اره ؟

فقط به گل سرخ بگویید: تو، هی تو !

خودش می‌افتد و می‌میرد !


بیژن نجدی

AMD>INTEL
28-06-14, 09:18
دیگر احتیاط لازم نیست ،


شکستنی ها شکست .


هر طور راحتید حمل کنید !

ناشناس

AMD>INTEL
29-06-14, 06:36
کتاب دستان تو

راهی است به سوی خدا

که ایمان آورنده در آن رهسپارم

و آذرخشی است که آسمان را روشن می دارد

و نواختنی است زیبا بر ماندلین

کتاب دستان تو کتاب اصول است

و شعر ... و عشق

و اصل و ...دین

و من سه ساله بودم

که در آن به پیشوایی رسیدم ...



نزار قبانی

AMD>INTEL
01-07-14, 06:45
من عاشقانه دوستش دارم.
و او عاقلانه طردم مي كند
منطق او حتي از حماقت من هم احمقانه تر است.

احمد شاملو

AMD>INTEL
03-07-14, 06:52
جاده ،خالی است ولی می شنوی؟
آه!با من، بامن
پای سنگین کسی همسفر است
ای در بسته ی گمگشته کلید
گوش بر روزنه ات دوخته ام
تا مگر راه به سوی تو برم
مشعل از
چشم خود افروخته ام
جامه دان سفر دور به دست
در تب تند عطش سوخته ام
ای در بسته! جواب تو کجاست؟
راستی ، ای دم طوفانی صبح
آفتاب تو کجاست؟
نادر نادرپور

AMD>INTEL
05-07-14, 06:36
روزگارا:

تو اگر سخت به من میگیری،

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،

گرچه دلگیرتر از دیروزم،

گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند،

لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست

زندگی باید کرد...!

AMD>INTEL
06-07-14, 22:03
عاشق بودن تنهایی غریبی ست

نه دل می ماند و

نه دلداری

کاغذهایت همه خالی از واژه می شوند

کتابهایت همه سفید

فنجان قهوه ات پراز سرنوشت تلخ

عاشق بودن جهان تنهایی ست

باران تنهایی ست

پیاده روی در شهر تنهایی ست

عاشق بودن

پنجره ای ست روبروی قبرستانی وسیع

که تنها یک گور دارد

آن هم تنهایی ست




آدونیس

AMD>INTEL
10-07-14, 06:34
دو شعر از زنده‌یاد عزت ابراهیم‌نژاد:

1-«یادبودِ مُردگان»

ما را به خاطر بیاور!
ما را که تازه جوانانی بیست و دو ساله بودیم.
شورعشق درسینه داشتیم و
پیش از آن که عاشق شویم
سینه بر خاک سوده... مُردیم.

ما را به خاطر بیاور!
ما را که سینه‌سرخانی خنیاگر بودیم
و ده به ده
نه در آسمان و نه در کوهسار و نه برشاخسار
که در بازار
پیش از آن‌که آوازخوان شویم
بر شاخه‌ای تکیده از تکیه‌گاه خویش
جان واسپردیم.

به خاطر دارم پیامشان را،
سرنوشتشان را
و همیشه درگذرگاه خاطرم درگذر است
آوازهای صامت سینه‌سرخان سینه برسیخ و
تجسد آرزوهای بیست و دو سالگان سینه بر سنگ
و از تکرار یادشان
شاید پیش از آن که شاعر شوم
بیست و دو ساله بمیرم. //

2-«شبیخون»
برای يغماگلرويی

ماه را به سر نيزه می‌بردند
و هر ستاره
اشک بدرقه‌ای بود.

شب به تاریکیِ خود خو می‌کرد
و کوچه‌ها
بوی کافور و کتابِ سوخته می دادند.

ما در کدام دالان به یکدیگر رسیدیم
با قوطی کبریتی
که تنها یک کبریتِ خیس در دل داشت؟

دستانت را گرم کن
- رفیق شاعرم -
و به بادها بگو
من به صبح فردا نمی رسم... //

آذر 1377

AMD>INTEL
11-07-14, 17:22
خاطره

خانه ی دیگر توست،

اما نمی توانی در آن منزل کنی،

جز با تنی که - خود - خاطره شده است ...
آدونیس

AMD>INTEL
12-07-14, 06:41
آزرده از هیچ

آزرده از همه چیز

زخمهایی بر صورت داشت

که گویی لبخند می زد

ولی در گریبان خود می گریست

و بر لبخند خود می گریست .
بیژن جلالی

AMD>INTEL
13-07-14, 20:57
اگر از گُل بنفشه به بام سقوط کنم

تو گوش کن

که چگونه از دل‌ها پرده بر می‌دارم

بگو: بنفشه

بگو: پرده‌ها

بگو: دل

امّا من در کنار در

در انتظار تو

در حُزن ایستاده‌ام

عجب نیست: مخمورم

سلامم را بر زبان دارم

عابران خبر از مرگ من دارند

جامه‌های عابران را برای زمستان

افروختم

صورتشان را

با عطیه‌های بهاری پوشاندم

در خانه‌ها ستم می‌شد

من خبر داشتم

همیشه از آن غمناک بودم

که در جاده‌ای مرطوب

گُم شوم.
احمد رضا احمدی

az700
13-07-14, 21:49
این دوتا شعر خیلی زیباست مخصوصاً اولی که خیلی ازش خوشم میاد

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست



عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق , دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن


مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم

گفت : ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم


سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم


این هم یه شعر زیبا از عطار:



یک شبی پروانگان جمع آمدند

در مضیفی طالب شمع آمدند


جمله می‌گفتند می‌باید یکی

کو خبر آرد ز مطلوب اندکی


شد یکی پروانه تا قصری ز دور

در فضاء قصر یافت از شمع نور


بازگشت و دفتر خود بازکرد

وصف او بر قدر فهم آغاز کرد


ناقدی کو داشت در جمع مهی

گفت او را نیست از شمع آگهی


شد یکی دیگر گذشت از نور در

خویش را بر شمع زد از دور در


پر زنان در پرتو مطلوب شد

شمع غالب گشت و او مغلوب شد


بازگشت او نیز و مشتی راز گفت

از وصال شمع شرحی باز گفت


ناقدش گفت این نشان نیست ای عزیز

همچو آن یک کی نشان دادی تو نیز


دیگری برخاست می‌شد مست مست

پای کوبان بر سر آتش نشست


دست درکش کرد با آتش به هم

خویشتن گم کرد با او خوش به هم


چون گرفت آتش ز سر تا پای او

سرخ شد چون آتشی اعضای او


ناقد ایشان چو دید او را ز دور

شمع با خود کرده هم رنگش ز نور


گفت این پروانه در کارست و بس

کس چه داند، این خبر دارست و بس


آنک شد هم بی‌خبر هم بی‌اثر

از میان جمله او دارد خبر


تا نگردی بی‌خبر از جسم و جان

کی خبر یابی ز جانان یک زمان


هرکه از مویی نشانت باز داد

صد خط اندر خون جانت باز داد


نیست محرم نفس کس این جایگاه

در نگنجد هیچ کس این جایگاه










- - - Updated - - -

AMD>INTEL
15-07-14, 10:40
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت: کین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت: آتش بی سبب نفروختم
دعوی ی بی معنیت را سوختم
زانکه می گفتی نیم با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
با چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود می ساختی هر نو بهار
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است ...
مجذوب تبریزی

AMD>INTEL
16-07-14, 13:25
خیال می‌کنم

شهرهای دنیا

نقطه‌هایی خیالی‌اند

روی نقشه‌ی جغرافیا

همه‌ی شهرها

جز یک شهر

شهری که عاشقت شدم آن‌جا

شهری که خانه‌ی من شد بعد از تو.


سعاد الصباح

AMD>INTEL
18-07-14, 17:15
تا مهیّا شوم

جلو خصم وُ حصارها

آموختم که قلبِ شوریده‌‌وارم را

ذرّه‌ذرّه‌ در پستو خواب کنم


دیرزمانی شد وُ

حالا از پسِ سال‌ها‌ سال از این خیال

قلب‌ام کشیده کنار

و من مُرده‌وارْ زمین را نگاه می‌کنم


چندان‌که تنها شدم

حصاری کشیدم دور تا دورِ خودم

از درون اما

تسخیر شدم:


تهی،‌ همه‌چیز تهی‌ست

دور، بی‌آفاق وُ دور

نه دشمنی

نه نردبانِ شبیخونی.
اریش فرید

AMD>INTEL
22-07-14, 06:22
در دل وداع کردیم
و بی آنکه کلامی میان لب هامان جا به جا شود
ما را ترک گفتند

آنچه از من و تو در سینه ها بماند
فاصله ای را بر نخواهد داشت..
جزای روزهای تاریک
تصمیمات دشوار است.
- سیدمحمد مرکبیان

AMD>INTEL
25-07-14, 19:17
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود

و انسان با نخستین درد

در من زندانی ستمگری بود

که به آواز زنجیرش خو نمی کرد

من با نخستین نگاه تو آغاز شدم ..


" احمد شاملو "

AMD>INTEL
31-07-14, 17:51
پس این ها همه اسمش زندگی است:

دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها
حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
ما زنده ایم، چون بیداریم
ما زنده ایم، چون می خوابیم
و رستگار و سعادتمندیم،
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
و فکر کن!
واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها
بانگ خروس را بر می داشتند
و همین طور ریگ ها
و ماه
و منظومه ها
ما نیز باید دوست بداریم ... آری باید
زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.



"حسین پناهی"

(از مجموعه ستاره)

AMD>INTEL
04-08-14, 13:00
از دلتنگیت کجا فرار کنم؟

معمار هیجان

کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم ؟

کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم ؟

کجا بخوابم که صدای نفس‌هات بیاید؟

کجا بچرخم که در آغوش تو پیدا شوم؟

کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی؟

کجایی ؟

کجایی که هیچ چیزی قشنگ‌تر از تماشای تو نیست؟

کجا بمیرم

که با بوسه‌های تو چشم باز کنم؟

کجایی؟؟


"عباس معروفی"

Farc0da3lx
04-08-14, 13:50
دل بی روح جنس آهنت را دوست دارم
خطوط در هم پیراهنت را دوست دارم
نگاه با همه بیگانه ات را دوست دارم
غرور سرکش دیوانه ات را دوست دارم
دوست دارم

تن سوزان مثل آتشت را دوست دارم
بهاری و من آن عطر خوشت را دوست دارم
به هر لحظه کنارم بودنت را دوست دارم
تماشائی تو هستی دیدنت را دوست دارم
دوست دارم
پاکسیما زکی پور

Sent from my C2005 using Tapatalk

AMD>INTEL
06-08-14, 13:07
تنها
هنگامي که خاطره ات را مي بوسم
درمي يابم ديري است که مرده ام
چرا که لبان خود را از پيشاني خاطره ي تو سردتر مي يابم
از پيشاني خاطره ي تو
اي يار
اي شاخه ي جدامانده ي من
احمد شاملو

AMD>INTEL
10-08-14, 13:24
وقتی که تو نیستی
من حُزن هزار آسمانِ بی اردیبهشت را
گریه می کنم
فنجانی قهوه در سایه های پسین،
عاشق شدن در دی ماه
مردن به وقتِ شهریور
وقتی که تو نیستی
هزار کودک گمشده در نهان من
لای لای مادرانه تو را می طلبند.
"سید علی صالحی"

AMD>INTEL
13-08-14, 09:24
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد

با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا اینهمه رسوا دارد



در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد

بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند
قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد



تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد

عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد.


"فاضل نظری

AMD>INTEL
18-08-14, 12:57
درگیر من نشو! من کوه ماتمم
مثل یه مرثیه دلگیر و درهمم

درگیر من نشو! بن‌بستِ راهِ ما
تو روبه مقصدی، من رو به انتها

حیف که لحظه‌هات محکوم من بشن
حیف که عاقبت عادت کنی به من

درگیر من نشو من بغض ممتدم
تو خوب و تازه یی من کهنه و بدم

لبخند گرمتو، چشماتو عاشقم
اما برای تو آیینه‌ی دقم

دستای تو پُلِ معجرامه... درست،
وقتی تو پیشمب غصه‌م کمه... درست،
اما کنار من می‌سوزه دامنت
می‌پژمره صدات، پرپر می‌شه تنت...

درگیر من نشو! من کوه ماتمم
مثل یه مرثیه دلگیر و درهمم

درگیر من نشو! بن‌بستِ راهِ ما
تو روبه مقصدی، من رو به انتها

حیف که لحظه‌هات محکوم من بشن
حیف که عاقبت عادت کنی به من...
یغما گلرویی

AMD>INTEL
20-08-14, 15:30
عاشق بودن تنهایی غریبی ست

نه دل می ماند و

نه دلداری

کاغذهایت همه خالی از واژه می شوند

کتابهایت همه سفید

فنجان قهوه ات پراز سرنوشت تلخ

عاشق بودن جهان تنهایی ست

باران تنهایی ست

پیاده روی در شهر تنهایی ست

عاشق بودن

پنجره ای ست روبروی قبرستانی وسیع

که تنها یک گور دارد

آن هم تنهایی ست

آدونیس

AMD>INTEL
25-08-14, 13:51
من از هجوم وحشی دیوار خسته ام

از سرفه های چرکی سیگار خسته ام


دیگر دلم برای تو هم پر نمی زند

از آن نگاه رذل و طمع دار خسته ام


اشعار من محلل بحـــــران کوچه نیست

زین کرکسان ِ لاشه به منقار خسته ام


از بس چریده ام به ولع در کتاب ها

از دیدن حضور علفزار خسته ام


چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد

از واژه ی دو وجهی تکرار خسته ام


ازقصه های گرم و نفسهای سرد شب

از درس و بحث خفته در اشعار خسته ام


هرگوشه از اتاق،بهشتی‏ست بی نظیر

از ازدحام آدم و آزار خسته ام


اینک زمان دفن زمین در هراس توست

از دستهای بی حس و بیکار خسته ام


از راز دکمه های مسلط به عصر خون

از این همه شواهد و انکار خسته ام


قصد اقامتی ابدی دارد این غروب

از شهر بی طلوع تبهکار خسته ام


من در رکاب مرگ به آغاز می روم

از این چرندیات پرآزار خسته ام


من بی رمق ترین نفس این حوالی ام

از بودن مکرر بر دار خسته ام


من با عبور ثانیه ها خرد می شوم

از حمل این جنازه هوشیار خسته ام


"اندیشه فولادوند"

AMD>INTEL
30-08-14, 22:28
به یک جایی از زندگی که رسیدی،
می فهمی رنج را نباید امتداد داد
باید مثل یک چاقو که چیزها را می برد و از میانشان می گذرد
از بعضی آدم ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی!

ویلیام فاکنر / مرثیه برای راهب

AMD>INTEL
01-09-14, 10:45
تنهایی
مثل اناری‌ست شکفته بر شاخه
دستی اگر نچینَدَش
چه در آسمان بماند،
چه بر خاک بی‌اُفتد!
( رضا کاظمی )

AMD>INTEL
02-09-14, 18:12
تن‌ پیله بسته
به پروانه‌گی فکر کن
به لحظه‌ای که سبُک شوی
و مرا
یاد چیزی بیاندازی
که غایت زندگی‌ست!

AMD>INTEL
03-09-14, 01:26
سالها پیش که کودک بودم
سر هر کوچه کسی بود
که چینی ها را بند میزد با عشق
و من آن روز با خودم گفتم
آخر این هم شد کار
روز ها گذشت
و حالا که خبری از او نیست
نقش یک دل که به روی چینی است
ترکی دارد و من
درد به در
کوه به کوه
در پی بند زنی می گردم.

faTmA
03-09-14, 12:19
چایت را بنوش

نگران فردا نباش

از گندمزار من و تو مشتی کاه می ماند

برای بادها


*نیمایوشیج

دستم نه ! اما دلم به هنگام نوشتن نام تو می لرزد
نمیدانم چرا وقتی به عکس سیاه و سفید این عکس طاقچه نشین نگاه می کنم
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور میزند
همخانه ها می پرسند این عکس کوچک کدام کبوتر است
که در پای پریدنش بر بام تمام ترانه های تو پیداست؟
من سکوت می کنم، لبخند می زنم و می بارم!
* یغما گلرویی


ما بیصدا مطالعه میکردیم

اما کتاب را که ورق میزدیم

تنها...گاهی به هم نگاهی...

ناگاه انگشت های هیس !

مارااز هر طرف نشانه گرفتند

انگار غوغای چشمان من و تو

سکوت را در آن کتابخانه رعایت نکرده بود

* دکتر قیصر امین پور


جالب است

ثبت احوال، همه چیز را در شناسنامه ام نوشته ...

جز احوالم را


* آ. حسین پناهی

- - - Updated - - -

به هرکسی که می رسی ، می گوید :

آدم فقط یکبار عاشق می شود ..

دروغ است …

تو باور نکن …

مثلاً خود من ، هرروز ، دوباره ، عاشقت می شوم

نگاه ِ تو سیب است و من؛ نیوتنی بیچاره

بی خواب از کشف ِ جاذبه



- - - Updated - - -

صفحه های روزنامه که هیچ

شبکه های تلوزیون هم عوض نمی شوند !

... حتی فنجان های قهوه، تلخ می مانند

و... مداد رنگی ها از دستم می افتند ،

حالا بماند که دکمه های پیراهنم بسته نمی شوند !

انگار باورم شده است، انگشت هایم را لای موهایت جاگذاشته ام

دلم آرامش وارونه می خواهد

یعنـــی " ش م ا ر ا ... " !

من زخمهای بی نظیری به تن دارم اما
تو مهربان ترینشان بودی
عمیق ترینشان
عزیزترین شان
بعد از تو آدم ها
تنها خراش های کوچکی بودند بر پوستم
که هیچ کدامشان
به پای تو نرسیدند
به قلبم نرسیدند
بعد از تو آدم ها
تنها خراش های کوچکی بودند
که تو را از یادم ببرند، اما نبردند
تو بعد از هر زخم تازه ای دوباره باز می گردی
و هر بار
عزیزتر از پیش
هر بار عمیق تر

*خ.شاه حسین زاده

- - - Updated - - -

امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک
در " تـــو "
خلاصه کردم:
ای کاش می شد
یک بار
تنها همین
یک بار
تکرار می شدی!
تکرار...

* دکتر امین پور

- - - Updated - - -

من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
هرگز هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه این هرگز کشت

*آ.حمید مصدق

دارم به اجزای تشکیل دهنده ام

تجزیه می شوم!

آب
خاک
باد
و این آتش

که تو به جانم انداختی

*آ.کامران رسول زاده

اگر مرا دوست نداشته باشی دراز می کشم و می میرم

مرگ نه رویایی بی بازگشت است و نه ناگهان محو شدن

مرگ دوست نداشتن توست

آن لحظه که باید دوست بداری

* آ.رسول یونان

لاف می زنم فراموشت کرده ام

هنوز تکه ای از عشقت را نگه داشته ام

قلبم که درد می گیرد

زیر زبانم می گذارمش

*آ. رضا محبی راد


این شعر ها را باید گذاشت در کوزه و آبش را خورد

وقتی هنوز عرضه ندارند

تو را عاشق کنند.

حـــس میکنــــــم دنیـــــا خـالیســت

........

مگـــر تـو چـند نـفـر بـــودی!؟!

هیچ کجای این شهر

از یادت در امان نیستم

حتی به کوچه ی علی چپ که می زنم!


*آ. رضا محبی

AMD>INTEL
03-09-14, 12:35
بی هیچ نام می آیی
اما تمام نام های جهان با توست
وقت غروب نامت دلتنگی ست
وقتی شبانه چون روحی عریان می آیی
نام تو وسوسه است
زیر درخت سیب
نامت حوا ست
و چون به ناگزیر
با اولین نفس که سحر می زند،
می گریزی
نام گریزناکت رویاست.
"حسین منزوی"

AMD>INTEL
03-09-14, 14:46
دوست عزیز سقف ارسال مطلب رو در تاپیک رعایت کنید .

AMD>INTEL
05-09-14, 10:41
به خاطر تو
در باغ‌های سرشار از گل‌های شکوفنده
من
از رایحه بهار زجر می‌کشم.
نرودا

AMD>INTEL
05-09-14, 10:43
اينك چشمي بي‌دريغ
كه فانوس اشكش
شوربختي مردي را كه تنها بود و تاريك
لبخند مي‌زند
آنك منم كه سرگرداني‌هايم را همه
تا بدين قلعه جلجتا
پيمودم
آنك منم
ميخ صليب از كف دستان به دندان بركنده
آنك منم
پا بر صليب باژگون نهاده
با قامتي به بلندي فرياد
احمد شاملو

faTmA
06-09-14, 12:14
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
سهراب

faTmA
06-09-14, 12:47
فرض کن نام تو را از تارک تمام ترانه ها و از سر فصل تمام نامه ها پاک کردم
و چشمهایم را به روی رویش رویا و روشنی بستم
بگو آنوقت با عطر آشنای اینهمه آرزو چ کنم؟
با بیقراری ابرهای بارانی؟
با التماس این دل دربه در؟
باور کن به سراغ آینه هم که میروم خیال تو از انتهای سیاهی چشمهایم سوسو می زند.

یغما گلرویی

faTmA
06-09-14, 14:18
حـــس میکنــــــم دنیـــــا خـالیســت

........

مگـــر تـو چـند نـفـر بـــودی!؟!

AMD>INTEL
08-09-14, 13:21
در باد می سپـارم نامت را
موسیقی سپیـد تنت را
در بیـشه
شب
به یاد تو بودم
سرشـار از ترانه ی مستی
بر می خیـزم
در صبح اصفهان
نام تو در کتـابم مانـده است
با این خط شکستـه ی درویـش
بر لوح لاجورد.
"جواد مجابی"

faTmA
08-09-14, 15:24
صفحه های روزنامه که هیچ

شبکه های تلوزیون هم عوض نمی شوند !

... حتی فنجان های قهوه، تلخ می مانند

و... مداد رنگی ها از دستم می افتند ،

حالا بماند که دکمه های پیراهنم بسته نمی شوند !

انگار باورم شده است، انگشت هایم را لای موهایت جاگذاشته ام

faTmA
08-09-14, 15:29
دارم به اجزای تشکیل دهنده ام

تجزیه می شوم!

آب
خاک
باد
و این آتش

که تو به جانم انداختی

*آ.کامران رسول زاده

faTmA
09-09-14, 11:38
ما بیصدا مطالعه میکردیم

اما کتاب را که ورق میزدیم

تنها...گاهی به هم نگاهی...

ناگاه انگشت های هیس !

مارااز هر طرف نشانه گرفتند

انگار غوغای چشمان من و تو

سکوت را در آن کتابخانه رعایت نکرده بود

* دکتر قیصر امین پور

faTmA
09-09-14, 11:42
من زخمهای بی نظیری به تن دارم اما
تو مهربان ترینشان بودی
عمیق ترینشان
عزیزترین شان
بعد از تو آدم ها
تنها خراش های کوچکی بودند بر پوستم
که هیچ کدامشان
به پای تو نرسیدند
به قلبم نرسیدند
بعد از تو آدم ها
تنها خراش های کوچکی بودند
که تو را از یادم ببرند، اما نبردند
تو بعد از هر زخم تازه ای دوباره باز می گردی
و هر بار
عزیزتر از پیش
هر بار عمیق تر

*خ.شاه حسین زاده

AMD>INTEL
10-09-14, 14:33
پاییز؛ فصل تاراج عاشقانه ها
موعد تبانی باد خیره سر با غزل های ناتمام است
فصل پاییز که می رسد
پای تعادل احساس روی برگ و شاخه های خشک سُر می خورد و
ترانه های علاقه گی دچار هوای بی تنفسی می شوند
واژه ها بی قرار و
قالب شعر از وزن و قافیه بهم می ریزد...
پاییز دلفریب؛
چقدر شاخه های درخت تماشایی و هزار رنگ تو بی رحم است...

AMD>INTEL
15-09-14, 20:40
اولین بار نیست

که این غروب لعنتی غمگین‌ات کرده است

آخرین بار نیز نخواهد بود

به کوری چشمش اما

خون هم اگر از دیده ببارد

بیش از این خانه‌نشین‌مان

نخواهد کرد

کفش و کلاه کردن از تو

خنده به لب آوردن‌ات از من .....

عباس صفاری

AMD>INTEL
16-09-14, 20:02
برخیـــــــز بُتا بیـــــــا ز بهـــــــر دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم
زان پیش که کوزه ها کنند از گِل ما.

"خیام"

faTmA
17-09-14, 16:28
آدم هــای بزرگ قامتشـــان بلند تر نیسـت

خانه شــان بزرگ تر نیسـت

ثروتشــان بیشـتـــر نیسـت

آنـها قلبی وســیع و نگاهـــی مرتفع دارند

faTmA
17-09-14, 16:28
به یاد حسین پناهی :

مگـسـی راکشـتم

نه به این جـرم که حیـوان پلیدیســت، بد اســت

طفل معصـوم به دور ســـر من میچــرخید

به خیالش قندم

مگــس خـوبی بود

من به این جـرم که از یاد تو بیرونـم کرد

مگـسـی را کشـتـم

AMD>INTEL
19-09-14, 00:15
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
تو
تمام تنهایی‌هایم را
از من گرفته‌ای
خیابان‌ها
بی حضور تو
راه‌های آشکار جهنم‌اند…

از: شمس لنگرودی

AMD>INTEL
20-09-14, 18:04
در هر گوشه ای از این ولایت که بمیرم
می توانم دوباره زنده شوم
اما
هراس من از غربت است
غربت در چشمان تو
که چون بیگانه ای مرا می نگرند!

"فریاد شیری"

AMD>INTEL
21-09-14, 19:16
گاهی دوست داشتن آدم ها درد دارد
دردش این است که کسی
حرف دلت را نمی فهمد...!

"هوشنگ ابتهاج"

AMD>INTEL
21-09-14, 22:42
زیبایی‌ام را پایانی نیست
وقتی که در چشمان تو به خواب می‌روم
و هراس کودکانه‌ام را از یاد می‌برم
در عطری که از تو بر سینه دارم
چه بی‌پروا دوستت دارم
و چه بی‌نشان تو را گم می‌کنم
وقتی که دروغ می‌گویم
به زنی که در چشمهای من تو را جستجو می‌کند
و مردی که هر روز از نام تو می‌پرسد.
"فرناندو پسوآ"

AMD>INTEL
23-09-14, 07:56
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی
پائیز بهاری است که عاشق شده است

"میلاد عرفان پور"

AMD>INTEL
24-09-14, 20:31
ای در سر زلف تو پریشانیها / واندر لب لعلت شکر افشانیها
گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی / ای جان چه پشیمان که پشیمانیها

"مولانا"

AMD>INTEL
25-09-14, 12:13
چشمانت آخرین ساحل از بنفشه‌هاست
و بادها مرا دریدند
و گمان کردم که شعر نجاتم می‌دهد
اما قصیده‌ها غرقم کردند
گمان کردم که ممکن است عشق جمع‌ام کند
ولی زن‌ها قسمتم کردند!
آری محبوب من:
شگفت است که زنی در این شب ملاقات شود
و راضی شود که با من همراه شود...
و مرا با باران‌های مهربانی بشوید
عجیب است که در این زمان شعرا بنویسند
عجیب است این‌که قصیده هنوز هست
و از میان آتش‌ها و دودها می‌گذرد
و از میان پرده‌ها و محفظه‌ها و شکاف‌ها بالا می‌رود
مانند اسب تازی
عجیب است این که نوشتن هنوز هست
با این که سگ‌ها بو می‌کشند
و با این که ظاهر گفتگوهای جدید
می‌تواند شروع هر چیز خوبی باشد...

"نزار قبانی"

M A H R A D
26-09-14, 17:43
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بی آشیان در آوردیم

وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره ی نیمه جان در آوردیم

لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرما پزان در آوردیم

به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم

چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
زخاک تیره ولی استخوان در آوردیم

شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم - نان در آوردیم -

برای این که بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان در آوردیم

و آب های جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم...


- سعید بیابانکی

AMD>INTEL
29-09-14, 14:44
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!

بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست

"فاضل نظری"

AMD>INTEL
01-10-14, 18:27
هر دم‌ به‌ اشارات‌ ، شدم‌ هر سویی‌
شاید که‌ بیابم‌ از شفایی‌، بویی‌
دردا که‌ نیافتم‌ به قانون‌ ، جز شعر،
بیماریِ روحِ خویش‌ را دارویی‌

"شفیعی کدکنی"

AMD>INTEL
01-10-14, 18:29
کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی...
در قناری ها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز، شادی های شیرین است.
کمترین تصویری از یک زندگانی،
آب،
نان،
آواز،
ور فزون تر خواهی از آن، گاهگه پرواز
ور فزون تر خواهی از آن، شادی آغاز
ور فزون تر، باز هم خواهی، بگویم باز...
آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود...

از: محمد رضا شفیعی کدکنی

AMD>INTEL
04-10-14, 19:42
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا ز خون پروا کن ای دوست

کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها در خوابه امشب
به هر شاخی دلی سامون گرفته
دل من در تنم بیتابه امشب

"سیاوش کسرایی"

M3RS4D 50062
05-10-14, 16:35
چقدر چشم کشیدم خطوط پیرهنت را

رسیده بود و نچیدم انارهای تنت را

خدا چه معجزه ای کرد در بلوغ تو و من -

فقط نشستم و دیدم بزرگ تر شدنت را

چقدر دستِ مرا روی گونه هات کشیدی

چقدر ساده گرفتم حرارتِ بدنت را

چه عاشقانه نوشتی و ... عاشقانه نوشتی -

- زمانِ نامه نوشتن - نفس نفس زدنت را

- به شرم - بوسه فرستادی و گرفتمش از دور

در امتدادِ نفس هات ، غنچه دهنت را

.

.

.

قرار بود به پایم هزار سال بمانی

قرار بود ببینم هراسِ زن شدنت را

تو در لباسِ عروسی قشنگ تر شده بودی

سیاه پوش نشستم ، سفیدی کفنت را

" بهمن صباغ زاده "

AMD>INTEL
05-10-14, 17:33
به کجا می بری مرا؟
به کجا می بری مرا؟ با توام آی
خاتون خوب خواب و خاطره
زلال زرد روسری
چرا مدام در پس پرده ی گریه نهان می شوی ؟
استخاره می کنی؟
به فال و فریب فراموشی دل خوش کرده ای
یا از آوار آواز و توارد ترانه می ترسی؟
به فکر خواب و خستگی چشمهای من نباش
امشب هم
میهمان همین دفتر و دیوان درد و دریایی
یادت هست نوشته بودم
در این حدود حکایت
همیشه کسی خواب دختری از قبیله ی بوسه را می بیند؟
باور کن ، هنوز
دست به دامن گریه که می شوم
تصویر لرزانی از ستاره و صدف
در پس پرده ی دریا تکان می خورد
نمی دانم چرا
بارش این همه باران
غبار غریب غروبهای بهار و بوسه را
از شیشه های این همه پنجره پاک نمی کند
تو چی؟ طلا گیسو
تو که آن سوی کتاب کوچه ها نشسته یی
خبر از راز زیارت هر روز من
با ساکنان این حوالی آشنای گلایه و گریه داری؟
آه! می دانم
سکوت آینه ها
همیشه
جواب تمام سوال های بی جواب بغض و باران است.

"یغما گلرویی"

AMD>INTEL
08-10-14, 17:08
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
"فاضل نظری"

M A H R A D
08-10-14, 23:38
دو دستم ساقه سبز دعایت
گـل اشـکم نثـار خاک پایـت

دلم در شاخه یاد تو پیچیـد
چو نیلوفر شکفتـم در هوایت

به یادت داغ بـر دل مـی نشانـم
ز دیده خون به دامن می فشانم

چو نــی گر نالم از سوز جـدایـی
نیستان را به آتش می کشانم

به یادت ای چـراغ روشـن مـن
ز داغ دل بسوزد دامـن مـن

ز بس در دل گل یادت شکوفاست
گرفتـه بـوی گـل پیــراهن مـن

همه شب خواب بینم خواب دیدار
دلـی دارم دلـی بـی تـاب دیدار

تو خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تـاب دوری و نه تاب دیــدار

سـری داریـم و سـودای غـم تـو
پـری داریـم و پــروای غم تـو

غمت از هر چه شادی دلگشاتـر
دلـی داریـم و دریــای غم تـو...


- زنده‌یاد قیصر امین‌‌پور

M3RS4D 50062
09-10-14, 09:13
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم


چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم


چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو


به خود بازآمدم نقش تو در خود جستجو کردم


خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر


من این ها هر دو با آئینه دل روبرو کردم

فرودآ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو

سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را

ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی

من از بیم شماتت ، گریه پنهان در گلو کردم

ازین پس شهریارا ، ما و از مردم رمیدن ها

که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

" شهریار "

AMD>INTEL
11-10-14, 17:17
در پرتو شمع
کنارم خوابيده بودي
به شقيقه‌ات نگاه مي‌کردم
خون در رگ‌هات
مثل آواز جريان داشت
کجايي ؟
نارنجي من
وقتي از دوري‌ات ديوانه شوم
خدا را هم ديوانه مي‌کنم ؟
نه
همين که مرا ديوانه کرده‌اي
کافي ست
نگذار کار عشق ما
به کائنات بکشد
نگاهم کن

عباس معروفي

AMD>INTEL
12-10-14, 14:27
جايي ميان قلب هست
که هرگز پر نمي‌شود
يک فضاي خالي
و حتي در بهترين لحظه‌ها
و عالي‌ترين زمان‌ها
مي‌دانيم که هست
بيشتر از هميشه
مي‌دانيم که هست
جايي ميان قلب هست
که هرگز پر نمي‌شود
و ما
در همان فضا
انتظار مي‌کشيم
انتظار مي‌کشيم

چارلز بوکوفسکي

AMD>INTEL
12-10-14, 14:51
نامه اي که نوشته اي
هرگز نگرانم نمي کند
گفته اي بعد از اين دوستم نخواهي داشت
اما ، نامه ات چرا اينقدر طولاني است ؟

تميز نوشته اي ، پشت و رو و دوازده برگ
اين خودش يک کتاب کوچک است
هيچ کس براي خداحافظي
نامه اي چنين مفصل نمي نويسد

هاينريش هاينه

mehrdad_ab
14-10-14, 14:50
«عشق قابیل است» نخستین و تنها مجموعه‌ی منتشر شده از مرحومه نجمه زارع است که با تمام ناتمامی، پدیده‌ای نو در غزلسرایی بود که اگر زندگی مجالی دوباره به شاعر جوانش می‌داد، ناسروده‌های ناب بسیار داشت.
مرحومه نجمه زارع، 29 آذر 1361 در کازرون پا به جهان گذاشت و سپس به قم آمد. دانش آموخته رشته عمران دانشگاه همدان بود. پنج شنبه 31 شهریور ماه 1384 در بیمارستان گلپایگانی قم چشم از جهان فرو بست.
تولد: آذرماه 1361
وفات: شهریور 1384
خدایش بیامرزاد.



خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه

هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه
گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!
سخت است این‌که دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری، از گناه
بالا گرفته‌ام سرِ خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه
دارند پیله‌های دلم درد می‌کشند
باید دوباره زاده شوم عاری از گناه


خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
نخواست او به منِ خسته بی‌گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشمِ خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه می‌کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به‌راحتی کسی از راه ناگهان برسد،
رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آن‌که دوست‌تَرَش داشته به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که... نه! نفرین نمی‌کنم... نکند
به او ـ که عاشق او بوده‌ام ـ زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد


بعد از تو سرد و خسته و ساکت تمام روز...
با صد بهانه‌ی متفاوت تمام روز...
هی فکر می‌کنم به تو و خیره می‌شود
چشمم به چند نقطه‌ی ثابت تمام روز
زردند گونه‌های من و خاک می‌خورد
آیینه روی میز توالت تمام روز
در این اتاق، بعدِ تو تکرار می‌شود
یک سینمای مبهم و صامت تمام روز
گهگاه می‌زند به سرم درد دل کنم
با یک نوار خالیِ کاست تمام روز
«من» بی «تو» مرده‌ای متحرّک تمام شب...
«من» بی «تو» سرد و خسته و ساکت تمام روز...


یک درختِ پیرم و سهم تبرها می‌شوم
مرده‌ام، دارم خوراکِ جانورها می‌شوم
بی‌خیال از رنجِ فریادم ترد‌ّد می‌کنند
باعث لبخندِ تلخِ رهگذرها می‌شوم
با زبان لالِ خود حس می‌کنم این روزها
هم‌نشین و هم‌کلامِ‌کور و کرها می‌شوم
هیچ‌کس دیگر کنارم نیست، می‌ترسم از این
این‌که دارم مثل مفقودالاثرها می‌شوم
عاقبت یک روز با طرزِ عجیب و تازه‌ای
می‌کُشم خود را و سرفصلِ خبرها می‌شوم!




غم که می‌آید در و دیوار، شاعر می‌شود
در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود
می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط‌کش و نقاله و پرگار، شاعر می‌شود
تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود
باز می‌پرسی: چه‌طور این‌گونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر می‌شود
گرچه می‌دانم نمی‌دانی چه دارم می‌کشم
از تو می‌گوید دلم هر بار شاعر می‌شود


به مهربانی‌های خواهرم سمانه
من خسته‌ام، تو خسته‌ای آیا شبیه من؟
یک شاعر شکسته‌ی تنها شبیه من
حتی خودم شنیده‌ام از این کلاغ‌ها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من
امروز دل نبند به مردم که می‌شود
این‌گونه روزگار تو فردا شبیه من
ای هم‌قفس بخوان که زِ سوز تو روشن است
خواهی گذشت روزی از این‌جا شبیه من
از لحن شعرهای تو معلوم می‌شود
مانند مردم است دلت یا شبیه من
من زنده‌ام به شایعه‌ها اعتنا نکن
در شهر کشته‌اند کسی را شبیه من


من، میز قهوه‌خانه و چایی که مدتی‌ست...
هی فکر می‌کنم به شمایی که مدتی‌ست...
«یک لنگه کفش» مانده به جا از من و تویی
در جستجوی «سیندرلایی» که مدتی‌ست...
با هر صدای قلب، تو تکرار می‌شود
ها! گوش کن به این اُپرایی که مدتی است...
هر روز سرفه می‌کنم اندوه شعر را
آلوده است بی‌تو هوایی که مدتی‌ست...
دیگر کلافه می‌شوم و دست می‌کشم
از این ردیف و قافیه‌هایی که مدتی‌ست...

کاغذ مچاله می‌شود و داد می‌زنم:
آقا! چه شد سفارش چایی که مدتی‌ست...


گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد
هرچه کردم ـ هر چه ـ آه انگار آرامم نکرد
روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد
بی‌تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد
دردِ دل با سایه‌ی دیوار آرامم نکرد
خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد
خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد
سوختم آن‌گونه در تب، آه از مادر بپرس
دستمالِ تب‌بُر نم‌دار آرامم نکرد
ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد


...و ای بهانه‌ی شیرین‌تر از شکرقندم
به عشقِ پاک کسی جز تو دل نمی‌بندم
به دین این‌همه پیغمبر احتیاجی نیست
همین بس است که اینک تویی خداوندم
همین بس است که هر لحظه‌ای که می‌گذرد
گسستنی نشود با دل تو پیوندم
مرا کمک کن از این پس که گام‌های زمین
نمی‌برند و به مقصد نمی‌رسانندم
همیشه شعر سرودم برای مردم شهر
ولی نه! هیچ‌کدامش نشد خوشایندم
تویی بهانه‌ی این شعرِ خوب باور کن
که در سرودن این شعرها هنرمندم



کدخدا می‌گوید از این‌جا نرو ـ یک ناشناس،
با بهار و گل می‌آید سال نو یک ناشناس
با خودم می‌گویم ای شاعر! تو تنها نیستی
توی دنیا هست حتماً مثل تو یک ناشناس
با صدای ساعتِ قلبم از این پس مایلم
بشمرم این لحظه‌ها را تا سه! دو! یک!... ناشناس،
می‌رسد می‌پرسم ای خوبِ جنوبی کیستی؟
خیره می‌ماند و می‌گوید که: مُو؟ یک ناشناس
آه می‌دانم که روزی روزگاری می‌رسد
می‌رویم آن سوتر از غم‌ها من و یک ناشناس


به یک پلک تو می‌بخشم تمام روز و شب‌ها را
که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را
بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک‌نفس پُر کن به هم نگذار لب‌ها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را
دلیلِ دل‌خوشی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟ نمی‌فهمم سبب‌ها را
بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم
که دارم یاد می‌گیرم زبان با ادب‌ها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقب‌ها را



همین دقیقه، همین ساعت آفتاب، درست
کنار حوض، کمی سایه داشت روز نخست
تو کنجِ باغچه، گل‌های سرخ می‌چیدی...
پس از گذشتن یک سال یادم است درست
ببین چگونه برایت هنوز دلتنگ است
کسی که بعدِ تو یک لحظه از تو دست نشست
چه‌قدر نامه نوشتم... دلم پُر است چه‌قدر
امید نیست به این شعرهای ساده‌ی سست
دوباره نامه‌ی من... شهر بی‌وفا شده است
چه خلوت است در این روزها اداره‌ی پست!


چگونه رود می‌رود به سمت بیکرانه‌ها
که ابر گریه می‌کند برای رودخانه‌ها
پرنده غافل است از این‌که تندباد می‌رسد
وگرنه باز هم بنا نمی‌شد آشیانه‌ها
و این‌چنین که این‌همه زِ عشق رنج می‌برند
مرا غمِ تو می‌کِشد در آتش بهانه‌ها
چراغ و چشمِ آسمان! ستاره‌ها تو، ماه، تو
پس از تو تار می‌شود شبِ تمامِ خانه‌ها
اگرچه زخم می‌زنی ولی ترا نوشته‌اند
به روی صفحه‌ی دلم خطوطِ تازیانه‌ها
خلاصه بر درختِ دل تو باید آشیان کنی
وگرنه می‌سپارمش به دست موریانه‌ها



خورشیدِ پشتِ پنجره‌ی پلک‌های من
من خسته‌ام! طلوع کن امشب برای من
می‌ریزم آن‌چه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من
وقتی تو دل‌خوشی، همه‌ی شهر دل‌خوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من
تو انعکاسِ من شده‌ای کوه‌ها هنوز
تکرار می‌کنند تو را در صدای من
آهسته‌تر! که عشق تو جُرم است، هیچ‌کس
در شهر نیست باخبر از ماجرای من
شاید که ای غریبه تو همزاد با منی
من... تو... چه‌قدر مثل تو هستم! خدای من!!



قلبت که می‌زند سرِ من درد می‌کند
این روزها سراسرِ من درد می‌کند
قلبت که... نیمه‌ی چپ من تیر می‌کشد
تب کرده، نیم دیگر من درد می‌کند
تحریک می‌کند عصبِ چشم‌هام را
چشمی که در برابر من درد می‌کند
شاید تو وصله‌ی تن من نیستی، چه‌قدر
جای تو روی پیکر من درد می‌کند
هی سعی می‌کنم که ترا کیمیا کنم
هی دست‌های مس‌گر من درد می‌کند
دیر است پس چرا متولّد نمی‌شوی؟
شعر تو روی دفتر من درد می‌کند



بده به دست من این‌بار بیستون‌ها را
که این‌چنین به تو ثابت کنم جنون‌ها را
بگو به دفتر تاریخ تا سیاه کند
به نام ما همه‌ی سطرها، ستون‌ها را
عبور کم کن از این کوچه‌ها که می‌ترسم
بسازی از دل مردم کلکسیون‌ها را
منم که گاه به ترکِ تو سخت مجبورم
تویی که دوری تو شیشه کرده خون‌ها را
میان جاده بدون تو خوب می‌فهمم
نوشته‌های غم‌انگیز کامیون‌ها را!


قلم کنار تو افتاده لیقه خشک شده
حروف «ع ش ق» به خطّ‌ِ عتیقه خشک شده
دوباره زخم تو گُل کرده «دوّم» ماه است
زمان به‌روی «دو و دَه دقیقه» خشک شده
کنار پنجره‌ای، ماه می‌وزد... داری
به سمت کوچه نگاه عمیقِ خشک شده
از آن قرار برای تو این فقط مانده است:
گُلی که بر سر جیبِ جلیقه خشک شده
هجومِ خاطره‌ها... چشم‌های تو بسته‌اند
و دست‌های تو روی شقیقه خشک شده
برای «عشق»، تو سرمشق تازه می‌خواهی
قلم کنار تو افتاده لیقه خشک شده

باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است
باید مرا دوباره ببوسی که ممکن است...
این لحظه... لحظه... لحظه... اگر آخرین... اگر...
ـ بس کن! نزن دوباره نفوسی که ممکن است
من قول می‌دهم که بیایم به خواب تو
زیبا، در آن لباس عروسی که ممکن است
دل نازکی و دل نگرانی چه می‌شود
من نیستم، تو شهر عبوسی که ممکن است
ماشین گذشته از تو و هی دور می‌شود
با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است
حالا تو در اتاق خودت گریه می‌کنی
من پشت شیشه‌ی اتوبوسی که ممکن است...


این شعرها دیگر برای هیچ‌کس نیست
نه! در دلم انگار جای هیچ‌کس نیست
آن‌قدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچ‌کس نیست
حتی نفس‌های مرا از من گرفتند
من مرده‌ام در من هوای هیچ‌کس نیست
دنیای مرموزی‌ست ما باید بدانیم
که هیچ‌کس این‌جا برای هیچ‌کس نیست
باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که می‌داند خدای هیچ‌کس نیست
من می‌روم هرچند می‌دانم که دیگر
پشت سرم حتی دعای هیچ‌کس نیست

AMD>INTEL
14-10-14, 18:58
تا گرفتم خلوتی تاریک، روشن‌تر شدم
قطره ای بودم چو رفتم در صدف گوهر شدم
هیچ گل چون من در این گلزار بی طاقت نبود
خواب دیدم چون نسیم صبح را، پرپر شدم
خشکسالی دیده ای در این چمن چون من نبود
ابر را دیدم چون در آهنگ باران، تر شدم

از: سهراب سپهری

AMD>INTEL
15-10-14, 13:50
این‌جا که منم
زمین است
آن‌جا که تویی
آسمان.
این‌جا
پُر از تنهایی، انتظار
و پستچی‌ها و نامه‌هایی
که هرگز نمی‌رسند.
آن‌جا...
راستی،
آن‌جا نیز چنین است؟!
رضا کاظمی

AMD>INTEL
16-10-14, 12:35
همیشه

به انتهای گریه که می رسم

صدای سادۀ فروغ، از نهایت شب را می شنوم

صدای غروب غزال ها را

صدای بوق بوق نبودن تو را در تلفن!

آرام تر که شدم،

شعری از دفاتر دریا می خوانم

و به انعکاس صدایم

در آیینۀ اتاق

خیره می شوم

در برودت این همه حیرت

کجا مانده ای آخر؟؟

"یغما گلرویی"

nima_hl
16-10-14, 13:50
شعر زیبایی که همسر یه شهید سروده
بدجوری زیباست این شعر

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست

می نشینی روبرویم،خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت،توی فنجانی که نیست

بازمی خندی ومی پرسی که حالت بهتر است؟!
باز می خندم که خیلی،گرچه می دانی که نیست

شعر می خوانم برایت،واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم،توی گلدانی که نیست

چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری،بین دستانی که نیست..؟!

وقت رفتن می شود،با بغض می گویم نرو...
پشت پایت اشک می ریزم،در ایوانی که نیست

می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم،با یاد مهمانی که نیست...!

بعد تو این کار هر روز من است
باور این که نباشی،کار آسانی که نیست...!

AMD>INTEL
19-10-14, 12:39
بي‌حرمتي به ساحت خوبان قشنگ نيست
باور كنيد پاسخ آيينه سنگ نيست
سوگند مي‌خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزاي پريدن تفنگ نيست
با برگ گل نوشته به ديوار باغ ما
وقتي بيا كه حوصلة غنچه تنگ نيست
در كارگاه رنگرزانِ ديار ما
رنگي براي پوشش آثار ننگ نيست
از بردگي مقام بلالي گرفته‌اند
در مكتبي كه عزّت انسان به رنگ نيست
دارد بهار مي‌گذرد با شتاب عمر
فكري كنيد فرصت پلكي درنگ نيست
وقتي كه عاشقانه بنوشي پياله را
فرقي ميان طعم شراب و شرنگ نيست
تنها يكي به قلّه تاريخ مي‌رسد
هر مرد پا شكسته كه تيمور لنگ نيست
محمد سلمانی

nima_hl
21-10-14, 16:21
این روز ها از صورت خودم

می ترسم

بسکه نشانه می روند آن را

تمام آدم های مجهولی

که ایمانشان

به صداقت دو لیتر اسید ناب است

این روزها وحشتم از زن بودن است

که تمام امنیتم را دزدیده

و جرمی است که هر روز صبح

باید آهسته و یواشکی

از صبح تا غروب

تا جایی که می شود

پنهانش کنم

این روزها می ترسم مرا دستگیر کنند

به جرم زنده بودن

به جرم قاچاق لبخند

به جرم حضور ناگهانی

ساق های باریک و بیچاره ی مو

که قانون هم

آنها را سفت می کشد

سرم درد می کند

و تمام دلخوشی هایم از مد افتاده اند

من در یگانه ترین شهر دنیا

تنها نشسته ام با

تمام گرگ هایی که

دریدن را خوب بلد شده اند

ای اصفهان

زاینده رود را

بگو دوباره بیاید

شاید در تلالو آبی آیینه اش

دیگر از چهر ه ی خود

نترسیدم

AMD>INTEL
21-10-14, 17:42
شما ای قله های سرکش خاموش
که پیشانی به تندرهای سهم انگیز می سایید
که بر ایوان شب دارید چشم انداز رویایی
که سیمین پایه های روز زرین را به روی شانه می کوبید
که ابر ‌آتشین را در پناه خویش می گیرید
غرور و سربلندی هم شما را باد
امدیم را برافرازید
چو پرچم ها که از باد سحرگاهان به سر دارید
غرورم را نگه دارید
به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید.

"سیاوش کسرایی"

AMD>INTEL
22-10-14, 17:14
این روزها
که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم
بگذار در خیال تو باشم
بگذار

بگذریم
این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است

قیصر امین پور

AMD>INTEL
24-10-14, 15:46
زندگي من فلسفه اي ندارد
نه سقراط
نه أفلاطون
نه هگل
نه هيچ فيلسوفي ندارد
كسي كه عاشق مي شود فلسفه ندارد
چشمانش را مي بندد
در تعليقي بي زمان قرار مي گيرد
نور سفيدي درون باورش شكل مي گيرد
وعاشق مي شود
زندگي من هيچ فصلي ندارد
نه پاييز
نه زمستان
نه حتي زيبايي هاي بهار
تنها يك فصل دارد
فصلي كه عاشق مي شوم

أنسي الحاج

AMD>INTEL
24-10-14, 15:48
تمام اصل‌های حقوق بشر را خواندم
و جای یک اصل را خالی یافتم
و اصل دیگری را به آن افزودم
عزیز من
اصل سی و یکم :
هرانسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد دوست داشته باشد.

پابلو نرودا

AMD>INTEL
25-10-14, 10:58
ماندن یا نماندن
سئوال این نیست
آی که چشم های تو می گوید: بمان
می مانم
حتی اگر جهان را
بر شانه های خسته ی من
آوار کرده باشی...
حسین منزوی

AMD>INTEL
25-10-14, 16:58
من شاخه‌اي ز جنگل سروم
از ضربه تبر
بر پيکر سلاله من يادگارهاست
با من مگو سخن ز شکستن
هرگز شکستگي به بر ما شگفت نيست
بر ما عجب شکفتگي اندر بهارهاست
صد بار اگر به خاک کشندم
صد بار اگر که استخوان شکنندم
گاه نياز باز
آه هيمه‌ام که شعله برانگيزد
آن ريشه‌ام که جنگل از آن خيزد

سياوش کسرايي

AMD>INTEL
26-10-14, 20:53
ديگر
آنقدر شبيه خودت نيستي
که از آينه هم کاري برنمي‌آيد
حالا
گمشده‌اي هستي
که هيچکس دنبالت نمي‌گردد
فقط مي‌ماند " خودِ " مزاحم‌ات
که بعد از مرگ هم
دست از سرت برنخواهد داشت
زندانيان ابد
از اعدامي‌ها خطرناکترند
چون
هميشه احتمال فرارشان هست

افشين يداللهي

AMD>INTEL
26-10-14, 20:54
نفسِ خشم‌آگينِ مرا
تُند و بريده
در آغوش مي‌فشاري
و من احساس مي‌کنم که رها مي‌شوم
و عشق
مرگِ رهايي‌بخشِ مرا
از تماميِ تلخي‌ها
مي‌آکند

بهشتِ من جنگلِ شوکران‌هاست
و شهادتِ مرا پاياني نيست

احمد شاملو

AMD>INTEL
27-10-14, 15:54
با توام
ای لنگر تسکین
ای تکان‌های دل
ای آرامش ساحل
با توام
ای نور
ای منشور
ای تمام طیف‌های آفتابی
ای کبود ِ ارغوانی
ای بنفشابی
با توام ای شور، ای دلشوره‌ی شیرین
با توام
ای شادی غمگین‌
با توام
ای غم
غم مبهم
ای نمی‌دانم
هر چه هستی باش

اما کاش
نه ، جز اینم آرزویی نیست
هر چه هستی باش
اما باش

قیصر امین پور

AMD>INTEL
28-10-14, 21:27
آلبومی قدیمی ام،
در زیرزمین خانه ای کلنگی
که واحدهایش را پیش فروش کرده اند.
در انتظار دستی جامانده در اعماق
که شاید آجرها نمی گذارند
خاطره ای فروریخته را ورق بزند
نجاتم بده!
در من هنوز لبخندی هست
که می تواند چیزی یادت بیاورد...
لیلا کرد بچه

AMD>INTEL
30-10-14, 08:34
هرچه بیشتر می گریزم
به تو نزدیکتر می شوم
هر چه رو برمی گردانم
تو را بیشتر می بینم
جزیره ای هستم
در آب های شیدایی
از همه سو
به تو محدودم.
هزار و یک آینه
تصویرت را می چرخانند
از تو آغاز می شوم
در تو پایان می گیرم

عمران صلاحی

AMD>INTEL
30-10-14, 09:04
تو رفته‌ای
و آسمان
این همه سال،
بی بضاعت
و زمین،
خشک
و من،
در انتظار قطره‌ای باران
مانده- خشک می‌شوم.
شبی در خیالم ببار
فردا زمین
به‌حَتم سبز می‌شود!
رضا کاظمی

AMD>INTEL
31-10-14, 16:29
سنگم
آرام آرام مي نويسم و خود را مي تراشم
تا به شکل مجسمه اي در آيم
که تو بودايش کرده ي

از دهان من اگر حرفي نيست
کوتاهي از من است
نمي دانم چگونه از تو سخن بگويم
با دهاني از سنگ

شمس لنگرودي

AMD>INTEL
01-11-14, 16:30
آه !
زیبای سوگوار !
عشق !
بر پهنه ی تیره و بی بهار دل
روشنای نگاهت
- گویی - خاموش
گشته است .
افسرده گلواژه ی نامت
در فصل های کتاب کهنه ی محراب
زیبای سوگوار !
بر کرانه ی شکسته ی قلبم
جلوه ای کن
تا خورشید و ماه
در طلوعی ساحرانه ببالند
نیستی
آه
من و این خالی ِ بی پایان
شهرام شاهرخ تاش

AMD>INTEL
01-11-14, 16:32
غریق خاکستر

عطر سیاه گلی !
فریاد پیچیده ی جنگل ها !
حیات رفیع شهر های گسترده تا افق !
باد نجوایی با تو دارد
آب سرودی
و درخت ها و ماشین های سوخته
صخره های فریاد تو را
به استواری زمزمه می کنند
عطر سیاه گلی !
نجوای خرچنگ ها
شهرام شاهرخ تاش

mehrdad_ab
02-11-14, 13:42
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند


ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت

با من راه نشین باده مستانه زدند


آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه کار به نام من دیوانه زدند


جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند


شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد

صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند


آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع

آتش آن است که در خرمن پروانه زدند


کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب

تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

AMD>INTEL
02-11-14, 13:48
در گلدان تنهایی ام
گلی ست
رویشی
از
شعله های عطر گمشده ی عشق
در گلدان تنهایی ام
گلی ست
تقیوم های بهاری
با لبخند سرخ تو ورق می خورد
شکفته تر از دریاست
در نسیمی
که ماه را
به زمزمه می آرد
آه
ای عطر گمشده !
برخیز ! و در نسیم بی کرانه ی آواز
با حریق
بیامیز
شهرام شاهرخ تاش

mehrdad_ab
02-11-14, 13:54
این دو مصراع رو هم داشته باشیم ، بسیار زیباست ...

زهوشياران عالم هر كه را ديدم غمي دارد

دلا ديوانه شو ديوانگي هم عالمي دارد...

AMD>INTEL
02-11-14, 15:04
گاه یاد همان چند ستاره‌ی دور که می‌افتم
می‌آیم نزدیک شما
برخاستنِ دوباره‌ی باران را تمرین می‌کنم
اما باد می‌آید
و من گاهی اوقات حتی
بدترین آدم‌ها را هم دوست می‌دارم.
دیگر کسی از من سراغ آن سالهای یقین و یگانگی را نمی‌گیرد
سرم را کنار همسرم می‌گذارم و می‌میرم
در انجماد این دیوارها
دیگر یادآورد هیچ آسمانی میسر نیست.

"سید علی صالحی"

AMD>INTEL
03-11-14, 21:19
هيچ کس
او را
که در دوردست ايستاده است
بهتر از من
نمي بيند
و هيچ کس
او را
که در کنارم قدم مي زند
بيش تر از من
گم نمي کند

واهه آرمن

M3RS4D 50062
03-11-14, 22:12
ابر مي بارد و من مي شوم از يار جدا
چون كنم دل به چنيـن روز ز دلدار جدا
. ابـر و باران و من و يار ستاده به وداع
. من جدا گريه كنان ، ابر جدا ، يار جدا
سبزه نوخيز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل روي سيه مانده ز گلزار جدا
اي مرا در ته هر موي به زلفت بندي
چه كني بند ز بندم همه يكبار جدا
ديده از بهر تو خونبار شد ، اي مردم چشم
مردمي كن ، مشو از ديده ي خونبارم جدا
نعمت ديده نخواهم كه بماند پس از اين جدا
مانده چون ديده از آن نعمت ديدار جدا
ديده صد رخنه شد از بهر تو ، خاكي ز رهت
زود برگير و بكن رخنه ديوار جدا
مي دهم جان مرو از من ، وگرت باور نيست
پيش از آن خواهي ، بستان و نگهدار جدا

AMD>INTEL
05-11-14, 12:28
تو رسوايي مني
و مرا توان پنهان کردنت نيست
مثل زخمي خون‌ريز
تو خون مني
چگونه پنهانت کنم ؟

چون دريايي خروشان
تو موج مني
چگونه پنهانت کنم ؟

بسان اسبي سرکش
تو شيهه‌ي مني
چگونه پنهانت کنم ؟

چون تپشي هراسان در قلبم
چگونه پنهانت کنم
و نميرم ؟

قاسم حداد شاعر بحريني

M3RS4D 50062
05-11-14, 13:12
الهی تا از مهر
تو اثر آمد
، دیگر مهر
.ما بسر آمد
الهی اگر طاعت
بسی ندارم در
هر جهان جز تو
.کسی ندارم
الهی اگر خامم
پخته ام کن و
اگر پخته ام
.سوخته ام کن
الهی چون آتش
فراق داشتی دوزخ
پُر آتش از
.چه افراشتی
الهی مشتاق کُشتۀ
دوستی و کُشتۀ
دوست دیدار
.ترا کفن است
الهی یک چند بیاد
تو نازیدم ،
اینم بس که صحبت
.تو ارزیدم
الهی اگار بهشت
چشم و چراغ است
بی دیدار تو
.درد و داغ است
الهی کدام درد
بود ازین بیش که
معشوق توانگر
.و عاشق درویش

مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

AMD>INTEL
06-11-14, 21:52
این دنیای کوچک و هفت میلیارد آدم!

یعنی تو باور می کنی؟

شمرده ای؟

کی شمرده است؟

جز سیاستمدارها

دیده ای کسی آدم بشمرد؟

باور نکن

نارنجی!

باور نکن

سبز آبی کبود من!

باور کن

همه ی دنیا فقط تویی

و برخی دوستان

بقیه هم تکراری اند

عباس معروفی

AMD>INTEL
07-11-14, 13:33
دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور،
کجا ، یا چه وقت....؟!
چه آسان دوستت دارم،
بی هیچ غرور یا دشواری
"تو" را اینگونه دوست دارم
چون طریقی دیگر برایش نمی دانم.
آن چنان به هم نزدیکیم که دست های تو بر گردنم
گوئی دست های من است
و آن طور در هم تنیده ایم که
وقتی چشمانت را می بندی
من به خواب می روم....

"پابلو نرودا"

AMD>INTEL
10-11-14, 15:56
هميشه منتظرت هستم
خيال مي کنم پشت در ايستاده اي و در ميزني
اينقدر اين در کهنه را باز و بسته کرده ام که لولايش شکسته است
لولاي شکسته در را عوض ميکنم
انگار کسي در ميزند
در را باز مي کنم و در خيالم تو را مي بينم که پشت در ايستاده اي
مي گويم :
بانو خوش آمدي
ولي تو نيستي
پشت در تنهاييست
در را مي بندم و باز دوباره باز ميکنم
ولي هنوز هم نيستي
اينقدر باز ميکنم و مي بندم که لولاي در دوباره مي شکند
کاش مي آمدي
مي دانم چشم خسته ام بسته خواهد شد
قلبم خسته ام خواهد ايستاد
ولي تو نخواهي آمد
بانو
بانو
بانو جان
تا آخر عمر فقط همين خواهد بود
من و در و لولاي شکسته
و حسرت ديدار تو
فقط همين

کيکاووس ياکيده

AMD>INTEL
12-11-14, 06:48
وقتی که تو نیستی
من حُزن هزار آسمانِ بی اردیبهشت را
گریه می کنم
فنجانی قهوه در سایه های پسین،
عاشق شدن در دی ماه
مردن به وقتِ شهریور
وقتی که تو نیستی
هزار کودک گمشده در نهان من
لای لای مادرانه تو را می طلبند.
"سید علی صالحی"

AMD>INTEL
16-11-14, 17:25
کنار حوصله ام بنشين
بنشين مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ي عشق
بنشان مرا به منظره ي باران
بنشان مرا به منظره ي رويش
من سبز مي شوم
ستاره هاي کلامت را
در لحظه هاي ساکت عاشق
بر من ببار
بر من ببار تا که برويم بهاروار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول اين مدار
محمد رضاعبدالملکيان

AMD>INTEL
18-11-14, 20:52
دلم گرفته
دلم عجيب گرفته است
و هيچ چيز
نه اين دقايق خوشبو ، که روي شاخه ي نارنج مي شود خاموش
نه اين صداقت حرفي ، که در سکوت ميان دو برگ اين گل شب بوست
نه هيچ چيز مرا ازهجوم خالي اطراف نمي رهاند
و فکر مي کنم
که اين ترنم موزون حزن تا به ابد
شنيده خواهد شد .

سهراب سپهري

AMD>INTEL
23-11-14, 00:51
در پرتو شمع
کنارم خوابيده بودي
به شقيقه‌ات نگاه مي‌کردم
خون در رگ‌هات
مثل آواز جريان داشت
کجايي ؟
نارنجي من
وقتي از دوري‌ات ديوانه شوم
خدا را هم ديوانه مي‌کنم ؟
نه
همين که مرا ديوانه کرده‌اي
کافي ست
نگذار کار عشق ما
به کائنات بکشد
نگاهم کن

عباس معروفي

AMD>INTEL
24-11-14, 01:20
آنقدر دعا کردم
تا پرنده شدم
اما حالا که این همه راه را
به سوی تو پَر زده ام
تو قیچی بدست
در پرچین نشسته ای
غافل از اینکه من
تو را بیشتر از پَرهایم دوست دارم.

"عادل دانتیسم"

M3RS4D 50062
24-11-14, 10:58
اي دل ز غبار جم اگر پاک شوي
تو روح مجرّدي بر ا فلاک شوي
عرش است نشيمن تو شرمت بادا
کائي و مقيم خطّه ي خاک شوي
افسوس که سرمايه ز کف بيرون شد
در پاي اجل بسي جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پُرسم از وي
که احوال مسافران عالم چون شد
اي کاش که جاي آراميدن بودي
يا اين ره دور را رسيدن بودي
کاش از پي صد هزارسال ازدل خاک
چون سبزه اميد بر دميدن بودي
تا کي غم آن خورم که دارم يا نه
وين عمر بخو شد لي گذرام يا نه
پر کن قدح باده که معلومم نيست
کاين دم که فرو برم بر آرم يا نه

life24
26-11-14, 16:47
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد

آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد، کی شد!خیام

AMD>INTEL
26-11-14, 19:36
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گل های یاد کس را پرپر نمی کنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمی‌کنم


می ریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب می شود
زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است.



"سیاوش کسرایی"

life24
27-11-14, 16:03
بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ؟ هیچ
وز حاصل عمر چیست در دستم ؟ هیچ
شـمع طـربم ولی چـو بنـشستم هیچ
من جام جمم ولی چو بشکستم هیچ
خیام

AMD>INTEL
27-11-14, 21:46
شبیه لرزیدن پوست یک مادیان
وقتی گنجشکی بر گرده اش می نشیند
یا لرزیدن دست های مادربزرگ
وقتی چای را
از استکان به نعلبکی می ریخت
برای سرد شدن
مثل لرزیدن آرام یک مزرعه ی چای
در نم نم باران
یا لرزیدن گوشی موبایل
بر میز شیشه ای
می لرزد دل من
... وقتی
نام تو را می شنوم.

"یغما گلرویی"

AMD>INTEL
30-11-14, 20:46
در آغوش من خفته‌ای

می‌بینم که خفته‌ای
خدا می‌آید و می‌گوید:
داری چکار می‌کنی؟
بهش می‌خندم و می‌گویم:
دیدی باز نفهمیدی که ما دو نفریم؟

به نگاهت راضی‌ام
به صدات
به بودنت
آنقدر راضی‌ام
که تکه‌های خوشبختی‌ام را
پیدا می‌کنم؛
یک سنجاق سر
یک دگمه
یک آینه
یک پنجره
و یک مرد
که در آغوش تو
خواب تو را می‌بیند...


"عباس معروفی"

AMD>INTEL
02-12-14, 19:32
آه، ای شباهت دور!
ای چشم های مغرور !
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم !
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار ...
بگذاریم!
این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است !



"قیصر امین پور"

AMD>INTEL
03-12-14, 16:22
بیا ای شب دیرینه...

بیا، مثل موج
بیا، سبک
بیا کاملن تنها، با تشریفات، با دست‏های آویخته

بیا و کوهستان‏های دوردست را زیر پای درختان به هم فشرده جا بگذار
مغشوش در سرزمینی، که هر زمینی می‌‏بینم از آن توست
از کوهستان حجم واحدی بساز با بدنت
تمام ناجوری‏هایی که از دور به چشمم می‏ﺁیند را پاک کن
همه‏‌ی راه‏هایی که آنجا بالا می‏‌روند
همه‏‌ی تنوع درختانی که در دوردست یک سبز ژرف تاریک می‌‏شوند
همه‏‌ی خانه‏‌های سفید با غبار دودکش‏هایشان درمیان درختان
و فقط یک روشنی باقی بگذار، یک روشنی دیگر، و باز یکی دیگر
در پهنه‏‌ای مه‏ﺁلود و از هم گسیخته‏‌ای مغشوش
در پهنه‏‌ای که مخفی کردنش در آنی غیر ممکن است.
"فرناندو پسوا"

AMD>INTEL
06-12-14, 14:24
چقدر آئینه تاریک است!
چقدر گم شده بودم،
چقدر بی حاصل!
چقدر باور باران مرا نباریده است!
چقدر دور شدم از اشاره ی خورشید،
چقدر وسعت یک خانه کوچکم کرده است!!
کجا تمام شدم از عبور نیلوفر؟؟
کجا شکفتن دل آخرین نفس را زد؟؟
چراغ در کف من بود!
چگونه سرعت ماشین مرا ز من دزدید؟؟
چگونه هیچ نگفتم؟؟
چگونه تن دادم؟؟؟
چقدر شیوه ی خواهش مچاله ام کرده است!!!!
چقدر فاصله دارم من از شکوه درخت!!
و رد پای من از سمت باغ پیدا نیست!!
و چشم های من از اضطراب گنجشکان چقدر فاصله دارد!!
چقدر بیگانه است!!
همیشه عاطفه می ترسید،
چفدر سفره ی تزویر رنگ در رنگ است!! ...
محمدرضا عبدالملکیان

AMD>INTEL
08-12-14, 12:12
دست به دست مدعی شانه به شانه می روی
آه که با رقیب من جانب خانه می روی
بی خبر از کنار من ای نفس سپیده دم
گرم تر از شراره ی آه شبانه می روی
من به زبان اشک خود می دهمت سلام و تو
بر سر آتش دلم همچو زبانه می روی
در نگه نیاز من موج امید ها تویی
وه که چه مست و بی خبر سوی کرانه می روی
گردش جام چشم تو هیچ به کام ما نشد
تا به مراد مدعی همچو زمانه می روی
حال که داستان من بهر تو شد فسانه ای
باز بگو به خواب خوش با چه فسانه می روی؟
شفیعی کدکنی

AMD>INTEL
10-12-14, 11:58
نه زمین‌شناسم
نه آسمان‌پرداز
گرفتارم
گرفتار چشم‌های تو
یک نگاه به زمین
یک نگاه به زمان
زندگی من از همین گرفتاری شروع می‌شود
سبز آبی کبود من
چشم‌های تو
معنای تمام جمله‌های ناتمامی ست
که عاشقان جهان
دستپاچه در لحظه‌ی دیدار
فراموشی گرفتند و از گفتار بازماندند
کاش می‌توانستم ای کاش
خودم را
در چشم‌های تو
حلق‌آویز کنم.
"عباس معروفی"

AMD>INTEL
11-12-14, 15:03
های نارنجی!

ترنج به دست بگیرم

یوسفم می شوی

بر درگاه بایستی؟

می خواهم زخمی عمیق بسازم

که جامت به دستم باشم

گاه و بی گاه

می خواهم بنوشمت

مزه مزه نگاه نگاه

تا آخرین قطره

تا سپیده‌ی پگاه

"عباس معروفی"

AMD>INTEL
16-12-14, 12:51
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی

بشنود یک نفر از نامزدش دل برده

مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی

که به پرونده ی جرم پسرش برخورده



خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ

بین دعوای پدر مادر خود گم شده است

خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق

که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است



خسته مثل پدری که پسر معتادش

غرق در درد خماری شده فریاد زده

مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس

پسرش پیش زنش بر سر او داد زده



خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم

دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است

مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند

زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است



خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه

که کسی غیر پرستار سراغش نرود

خسته ام بیشتر از پیر زنی تنها که

عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود



خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید

غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است

شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید

در پی معجزه ای راهی مشهد شده است


علی صفری

AMD>INTEL
18-12-14, 10:46
ای مهربان من
من دوست دارمت
چون سبزه های دشت، چون برگ سبز درختان نارون
معیارهای تازه ی زیبایی
با قامت بلند تو سنجیده می شود.
زیبایی عجیب تو معیار تازه ای ست،
با غربت غریب فراوانش مانند شعر من
ای شعر بی قرین!
ـ و این تفاخر از سر شوخی ست ـ
نازنین...

"حمید مصدق"

AMD>INTEL
19-12-14, 11:11
جايي ميان قلب هست
که هرگز پر نمي‌شود
يک فضاي خالي
و حتي در بهترين لحظه‌ها
و عالي‌ترين زمان‌ها
مي‌دانيم که هست
بيشتر از هميشه
مي‌دانيم که هست
جايي ميان قلب هست
که هرگز پر نمي‌شود
و ما
در همان فضا
انتظار مي‌کشيم
انتظار مي‌کشيم

چارلز بوکوفسکي

AMD>INTEL
20-12-14, 10:32
تمام این فاصله‌ها
تمام ِ این تنهایی‌ها
تمام ِ نداشتن‌هایت
ای کاش،‌ خوابی بودند
شبیه ِ خواب ِ دم ِ صبح
می‌آمدی
با دستان ِ شبیه اطلسی‌ات
بیدارم می‌کردی
می‌گفتی: جان ِ دلم‌، صبح شده است
و من
به بهانه‌ی رهانیدنم از خوابی سخت
در آغوش می‌کشیدمت ...
اما حیف‌،
تو نیستی
و من به واقعی ترین شکل ِ ممکن
اسیر کابوس ِ نداشتن‌ات شده ام.
تنهای،‌ تنهای،‌ تنها!
"مهدی صادقی"

seyed mamali
20-12-14, 12:18
به مجنون گفت روزي عيب جويي **** كه پيدا كن به از ليلي نكويي

كه ليلي گر چه در چشم تو حوري است **** به هر جزئي ز حسن او قصوري است

ز حرف عيب جو مجنون برآشفت **** در آن آشفتگي خندان شد و گفت:

اگر در ديده ي مجنون نشيني **** به غير از خوبي ليلي نبيني

تو كي داني كه ليلي چون نكويي است **** كز و چشمت همين بر زلف و رويي است

تو قد بيني و مجنون جلوه ي ناز **** تو چشم و او نگاه ناوك انداز

تو مو مي بيني و مجنون پيچش مو **** تو ابرو ، او اشارت هاي ابرو

دل مجنون ز شكر خنده خون است **** تو لب مي بيني و دندان كه چون است

كسي كاو را تو ليلي كرده اي نام **** نه آن ليلي است كز من برده آرام

AMD>INTEL
21-12-14, 10:57
جانانم
آن گاه که در گذشتم ، از من شمش طلا مساز
تا در خزانه ی بانک ها که همچون گورستان است
احساس وحشت نکنم
و نیز از من مترسکی برای پرندگان در مزرعه تعبیه مکن
تا یخ بندان مرا منجمد نکند
و جغدها مرا دشمن نپندارند

شاعر من
آن گاه که در گذشتم ، از من مرکب بساز
و با من سطر به سطر آفرینش هایت را بنویس
تا طعم جاودانگی را در درون حروفت دریابم
و این بار از نو
تا ابد زنده بمانم.

"غاده السمان"

AMD>INTEL
22-12-14, 18:08
هرگز نگو خداحافظ!

خداحافظی با تو

سلام گفتن به در به دری هاست

و در آغوش کشیدن

تمام تنهایی ها،

ترس ها،

سرگشتگی ها...

هرگز نگو خداحافظ!

خداحافظی با تو،

منجمد شدن قلب هجده ساله ای ست

که نام تو را آواز می داد

به تپیدن های خود...



در الوداع هر دیدار

پی واژه ای می گردم

به جای خداحافظ،

تا با آن بباورانم به خود

که دوباره دیدنت محال نیست!

حرفی شبیه می بینمت،

تا بعد،

به امید دیدار...

حرفی که نجاتم دهد

از هراس دوباره ندیدن تو!

به من که عمری

لبریز بوده ام از سلام های بی جواب

هرگز نگو خداحافظ...



"یغما گلرویی"

AMD>INTEL
23-12-14, 16:22
در بندر آبی چشمانت

باران رنگ های آهنگین دارد

خورشید و بادبان های خیره کننده

سفر خود را در بی نهایت تصویر می کنند.

در بندر آبی چشمانت

پنجره ای گشوده به دریا

و پرنده هایی در دوردست

به جستجوی سرزمین های به دنیا نیامده.

در بندر آبی چشمانت

برف در تابستان می آید.

کشتی هایی با بار فیروزه

که دریا را در خود غرقه می سازند

بی آنکه خود غرق شوند.

در بندر آبی چشمانت

بر صخره های پراکنده می دوم چون کودکی

عطر دریا را به درون می کشم

و خسته باز می گردم چون پرنده ای.

در بندر آبی چشمانت

سنگ ها آواز شبانه می خوانند

در کتاب بسته ی چشمانت

چه کسی هزار شعر پنهان کرده است؟

ای کاش ، ای کاش دریانوردی بودم

ای کاش قایقی داشتم

تا هر شامگاه در بندر آبی چشمانت

بادبان بر افرازم.



"نزار قبانی"

AMD>INTEL
24-12-14, 16:45
حکایتِ بارانِ بی امان است
این گونه که من
دوستت می‌دارم ...
شوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه ها و خیزاب‌ها
به بی‌راهه و راه‌ها تاختن
بی‌تاب ٬ بی‌قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی‌قرار است
این گونه که من دوستت می‌دارم ...
"محمد شمس لنگرودی"

AMD>INTEL
25-12-14, 17:11
و مرگ مردن نیست:
و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست!
من مرده گان بیشماری را دیده ام
که راه می رفتند،
حرف می زدند،
سیگار می کشیدند
و خیس از باران،
انتظار و تنهایی را درک می کردند،
شعر می خواندند،
می گریستند،
قرض می دادند،
می خندیدند
و گریه می کردند...
حسین پناهی

AMD>INTEL
25-12-14, 17:14
من هرگز نخواستم از عشق افسانه ای بیافرینم،
باورکن
من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم
کودکانه و ساده و روستایی
من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم
آن لحظه ای که تو را بنام می نامیدم
من هرگز نمی خواستم از عشق برجی بیافرینم،
مه آلود و غمناک با پنجره های مسدود و تاریک
نادر ابراهیمی

AMD>INTEL
26-12-14, 17:17
وقتی کودکان
در اروپا، آمریکا و روسیه
سرِ کلاسِ شیمی
تنبلی می کنند
معلم
عکسی به آن ها نشان می دهد
از کودکان سردشت، حلبچه و دمشق
تا بفهمند
یادگیری فرمول های شیمی
آنقدر سخت نیست
که استنشاقش!
زانیار برور

AMD>INTEL
02-01-15, 19:26
تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی دارد

که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد



تو در رویای پروازی ولی گویا نمی دانی

نخ کوتاه دست از بادبادک برنمی دارد



برای دیدن تو آسمان خم می شود اما

برای من کلاهش را مترسک برنمی دارد



اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را

اتاقم را صدای جیرجیرک برنمی دارد



بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار

اگر با اشک من پیراهنت لک برنمی دارد



"عبدالحسین انصاری"

AMD>INTEL
04-01-15, 11:47
به چشمهایم زل زد و گفت :
با هم درستش می کنیم . . . !
و من تازه فهمیدم تنهایی چه وسعت نامحدودی دارد،
"بـا هم" . . . !!
"چه لذتی داشت این بـا هم "
حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نمی شد ؛
حتی اگر تمام سرمایه ام بر باد می رفت.
حسی که به واژه ی " بـا هم " داشتم را با هیچ چیزی در این دنیا
معاوضه نمی کردم ..!
تنها کسی که وحشت تنهایی را درک کرده باشد،
می توانست حِس من را در آن لحظات ، درک کند . . .
لیلیان فلورنس هلمن

AMD>INTEL
05-01-15, 12:28
بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم
با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم
بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند
این شب وسوسه انگیز مرا می شکند
از علیرضا آذر

AMD>INTEL
06-01-15, 12:42
مي دانم
عمري ست کنارِ هم و
هرگز به هم نمي رسيم
درست مثل ريل هايي
که رؤياهاي ما را به سر منزلِ ممکن رسانده اند
نازنين
هرگز نخواه که روزي به هم برسيم
همچون واگن هاي بي قرارِ هر قطاري
واژگون خواهيم شد
آن وقت همه مي فهمند
ما حامل چند گفت و گوي عاشقانه
چند نامه ي ناخوانده و
چند بوسه ي بي ريا بوده ايم
شيرکو بي کس

AMD>INTEL
07-01-15, 20:09
مگذار شکوه‌ چشمان‌ تندیس‌وارت‌،

یا عطرِ گل‌ سرخی‌ که‌ شبانه‌
با نفست‌ بر گونه‌ام‌ می‌نشیند را از دست‌ بدهم‌!

می‌ترسم‌ از یکه‌ بودن‌ بر این‌ ساحل‌،
چونان‌ درختی‌ بی‌بار
سوخته‌ در حسرت‌ گُل‌ُ برگ‌ُ جوانه‌یی‌
که‌ گرمایش‌ بخشد!

اگر گنج‌ ناپدید منی‌،
اگر زخم‌ دریده‌ یا صلیب‌ گور منی‌،
اگر من‌ یک‌ سگم‌ُ تو تنها صاحبمی‌،
مگذار شاخه‌یی‌ که‌ از رود تو برگرفته‌ام‌
و برگ‌های‌ پاییزی‌ اندوه‌ بر آن‌ نشانده‌ام‌ را
از دست‌ بدهم‌!

"فدریکو گارسیا لورکا"

AMD>INTEL
08-01-15, 19:53
آدمها ذرّه ذرّه محو میشوند .

آرام ... بی صدا ... و تدریجی

همان آدمهایی که هر از گاهی پیغام کوچکی برایت میفرستند ،

بی هیچ انتظار جوابی ، فقط برایِ آنکه بگویند هنوز هستند.

برای آنکه بگویند هنوز هستی و هنوز برای آنها مهم ترینی ...

همان آدم هایی که روزِ تولد تو یادشان نمی رود.

همان هایی که فراموش میکنند

که تو هر روز خدا آنها را فراموش کرده ای.

همان هایی که برایت بهترین آرزوها را دارند و می دانند

در آرزوهای بزرگِ تو کوچکترین جایی ندارند ...

همان آدمهایی که همین گوشه کنارها هستند

برای وقتی که دل تو پر درد می شود

و چشمان تو پر اشک. که ناگهان از هیچ کجا پیدایشان میشود ،

در آغوشت میگیرند و میگذراند غمِ دنیا را رویِ شانه هایشان خالیکنی.

همانهایی که لحظه ای پس از آرامشت ،

در هیچ کجای دنیای تو گم میشوند و تو هرگز نمی بینی ،

سینه ی سنگین از غمِ دنیا را با خود به کجا می برند ...

همان آدم هایی که آنقدر در ندیدنشان غرق شده ای

که نابود شدن لحظه هایشان را و لحظه لحظه

نابود شدنشان را در کنار خودت نمیبینی.

همان هاییکه در خاموشیِ غم انگیز خود ،

از صمیمِ قلب به جایِ چشمان تو می گریند ،

روزی که بفهمی چقدر برای همه چیز دیر شده است.


نیکی فیروزکوهی

AMD>INTEL
14-01-15, 12:16
این همه شعر نوشتم...
آنچه می خواستم نشد.
زمزمه کردم
ورد خواندم
فریاد کشیدم...
نشد آنچه می خواستم.
پاره کردم
آتش زدم
دوباره نوشتم...
نشد.
تو چیز دیگری بودی،
بگو تو را که نوشت
که سرنوشت مرا
کاغذی سیاه کرد؟!
"شهاب مقربین"