درکتابی خوانده بود:
"دویدن همیشه راه گشا نیست
به وقتش باید که ایستادن "
ایستاد.
دوندگان
از او گذشتند و بر زمینش انداختند ....
***************************
آغلامیرام کی ...
اورییمی بوشالدیرام
یالنیز!
گریه نمی کنم که ...
فقط دارم خودمو (دلمو )خالی می کنم !
اسمش را که از زبانم بریدند
دهانم ،
پرخون شد .....
************
.....گوزلرین تروریست
قوجاقون امنیت ......
.....چشم هایت مثل یک تروریست است
درحالیکه آغوشت اوج امنیت ....
**************************
P A R H A M
12-12-11, 17:10
متن های آبی معنیشه؟
mehrdad_ab
12-12-11, 17:38
متن های آبی معنیشه؟
بله ، پرهام جان
mehrdad_ab
16-12-11, 13:19
هاردا قیبت اولسا
اوردا شیطان حضوری وار
هرجا که غیبت (پشت سر کسی حرف زدن)باشه
اونجا شیطان حضور داره
****************
سوز سوزی گئتیرر.
حرف ، حرف رو میاره
****************
چوخ بولن چوخ چکر.
همون اصطلاحی که میگن : هر چی بیشتر بدونی ، بیشتر سختی ( درد ) میکشه
***************
دَلی ، دَلی گورنده / چوماقین دالدا توتار
دیونه ، یه دیونه ی دیگه رو که ببینه ، چماقشو پشت سرش قایم میکنه
mehrdad_ab
21-12-11, 13:03
داستان شیرین سارای ,شیر دختر آذربایجانی به همراه شعر و ترجمه آن
---------------...-------------------
آزادگي نمودهاي بسيار زيبايی در فولکلور و فرهنگ آذربايجان داشته است.يکی از اوجهای بروز شرافت را ميتوان داستان سارای ناميد.احتمالا بسياری از ما فيلم سارای را ديده ايم و ياحداقل از مضمون آن خبر داريم. من هم اينجا به طور بسيار خلاصه اشاره ای به اين داستان ميکنم شايد هم انگيزه ای برای دوستان شد تا رفته و فيلمش را گرفته و لذت ببرند.
قضيه از اينجا شروع ميشود که در کنار رودخانه ي آرپا چايی که در آذربايجان جاريست و اين رود از شعبه های قيزيل اؤزن ميباشد در يکی از دهات دختری ساري تللي(گيسو طلا) و آلا گؤز(چشم شهلا) به دنيا مي آيد.پدر و مادرش نام اين دختر را سارای که در ترکي آذري تحليل يافته ساری آی(ماه زرد) ميباشد ميگذارند.سارایِ داستان در طبيعت آذربايجان پرورش مي يابد و دختری ماه رو ميشود.بزرگان ده سارای را به پسری به نام خان چوبان نامزد ميکنند. روزی چشم خان ده به سارا ميافتد. خان ، پدر سارای را فرا ميخواند و ازاو ميخواهد ک سارای را به عقد او در آورد.پدر سارای که مرد ريش سفيدی بود و به خان چوبان قول مردانه داده بود و مصداق آتاسؤزي(ضرب المثل) آذربايجانی:(کيشی توپوردوغون يالاماز) پيشنهاد خان ده را رد ميکند.خلاصه از خان اصرار و از پدر انکار.
و در این موقع است که خان متوسل به زور شده و او را مورد ضرب و شتم قرارداده و سارای را تحدید میکند که در صورت سربازدن از خواسته ئ خان دیگر پدر خود را نخواهد دید چون او پدرش را خواهد کشت.سارای که به جز پدر کسی را نداشت و نمیتوانست رنج و عذابش را ببیند بر خلاف علاقه ئ وافرش به خان چوبان و قولی که به او داده بود تن به خواسته ئ خان ظالم داد.
و روزی که سارای گفت که آماده ازدواج با خان ميباشدهمه از اين تصميم او متحیر شدند ولی او چاره ای جز این نداشت چون او شیر دختر ترک آذری بود و پاکدامن.
وسارای به دنبال خان راهی شد اما در راه تنش را به آب جاری آرپا چای سپرد و خود را جاودانه ساخت.
يکي از اشعار فولکولور و معروف آذربايجاني (آپاردی سئللر سارانی) است که در آخر فيلم سارای نيز پخش شد.من هم اينجا اين شعر معروف و شاهکار ملی را همراه ترجمه اش مينويسم:
آپاردي سئللر سارانی
گئدين دئيين خان چوبانا
گلمهسين بوايل موغانا
گلسه باتارناحق قانا
آپاردی سئللر سارانی
بير آلا گؤزلو بالانی
آرپا چايی درين اولماز
آخار سويو سرين اولماز
سارا کيمی گلين اولماز
آپاردی سئللر سارانی
بير آلا گؤزلو بالانی
آرپا چايي آشدی داشدی
سئل ساراني قاپدی قاچدی
هر گؤرهنين گؤزو ياشدی
آپاردي سئللر سارانی
بير آلا گؤزلو بالانی
قالي گتير اوتاق دوشه
سارا يئري قالدي بوشا
چوبان الين چيخدی بوشا
آپاردي سئللر سارانی
بير آلا گؤزلو بالانی
-------------------------------------------------------
ترجمه فارسي:
سيلها سارا را بردند.
برويد و به خان چوبان بگوييد
که امسال به موغان نيايد
اگر بيايد به خون ناحق فرو ميرود
سيلها سارا را بردند
يک فرزند چشم شهلا را.
رودخانه ي آرپا عميق نيست
آب روانش سرد نيست
عروسي مانند سارا وجود ندارد
سيلها سارا را بردند
يک فرزند چشم شهلا را.
آرپا چاي گذشت و طغيان کرد
سيل سارا را قاپيد و فرار کرد
چشم هر بيننده اي اشکالود است
قالي بياور ودر اتاق پهن کن.
جاي سارا خالي شد
دست چوپان به نيستي رسيد و خالي شد
سيلها سارا را بردند
يک فرزند چشم شهلا را
mehrdad_ab
30-12-11, 14:15
عاشیق دییر بیر نازلی یار واریمیش
عشقدن اودلانیب یانار واریمیش
بیرسازلی سوزلی شهریار واریمیش
اودلار سونوب اونون اودی سونمیوب
فلک چونوب اونون چرخی چونمیوب
ترجمه
عاشق میگه یه یار نازنینی وجود داشت
از عشق آتش گرفته و دلش سوخته بود
یک شهریاری باساز وسوزش وجودداشت
همه اتشها خاموش شدند ولی اتش اون خاموش نشد
فلک سرنگون شدولی چرخ او نشد
***************************************
استاد شهريار