ورود

مشاهده نسخه کامل : تلخ اما آموزنده



ashkan.h
21-09-10, 12:10
توی قصابی بودم که پیرزنی آمد و گوشه ای ایستاد ...

بعد از چند لحظه آقای شیک پوشی داخل شد و گفت: ابراهیم آقا! زحمت بکشید پنج کیلو فیله گوساله به من بدهید، عجله دارم ...

قصاب شروع به بریدن فیله کرد و اضافه های آن را هم جدا کرد...

همین طور که مشغول کارش بود، از پیرزن پرسید: شما چه می خواهید، مادر؟

پیرزن کمی جلو آمد و در حالی که پانصد تومانی مچاله شده ای را روی پیشخوان می گذاشت، گفت: به اندازه این به من گوشت بده، پسرم.

قصاب از گوشه چشم نگاهی به پانصد تومانی کرد و گفت: پانصد تومان فقط آشغال گوشت می شود، بدهم؟!

پیرزن فکری کرد و گفت: بده مادر.

قصاب آشغال گوشت جوان را جدا می کرد و برای پیرزن می گذاشت...

آن جوان که فیله سفارش داده بود، همانطور که با موبایل خود بازی می کرد، گفت: مادر! این ها را برای سگت می خواهی؟

پیرزن نگاهی به جوان کرد و گفت: سگ؟!

جوان به علامت تایید سرش را تکان داد و گفت: سگ من این فیله ها را هم با التماس می خورد ... سگ شما چطور این آشغال ها را می خورد؟!

پیرزن گفت: می خورد مادر ... شکم گرسنه سنگ هم می خورد ...

جوان گفت: نژاد سگ شما چیست، مادر؟

پیرزن گفت: به او توله سگ دو پا می گویند، مادر ... می خواهم با این ها برای فرزندانم آبگوشت درست کنم! ...



اگر شما به جای شخصیت داستان بودید، چه می کردید؟