ورود

مشاهده نسخه کامل : شما یادتون نمیاد...!! (به یاد روزهای قشنگ کودکی)



M A H R A D
02-09-10, 02:32
سلام..


این نوشته ها مربوط به یک گروه در فیس بوکه به اسم "شما یادتون نمیاد"

بیشتر اعضای گروه متولد دهه پنجاه و شصت هستند و یک عالمه خاطرات مشترک دارند که اونجا با هم به اشتراک میگذارند،

اینها تعداد کمی از هزاران خاطره ای هست که افراد مختلف اونجا نوشتند. ممکنه بعضیهاش رو بزرگترها هم به یاد بیارن. امیدوارم خوشتون بیاد و شما هم یادتون بیاد !

اگرچه طولانی به نظر میرسه اما مطمئنا پشیمون نمیشید از خوندنش!



شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم

شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم

شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !

شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...

شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو

شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.....

شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم:)))) کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود

شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد

شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون :)))

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم

شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده
Top of Form

شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...
شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه


شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم



شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی



شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشي مي كشيديم. بعد تند برگ ميزديم ميشد انيميشن



شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود



شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن



شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم



شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه

شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم



شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دی



شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم



شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!



شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!



شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم



شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر...!!



شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن




شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی..... (دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو)

شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران

شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه

شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه "بچه های انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم

شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود

شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما :))))

شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی

شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد

شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم

شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم

شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند

شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد

شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی

شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش

شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه

شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو

شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون.. که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچها چه بلایی سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همّش رنگپریده بود و معلوم نبود چی کشیدند.
تازه نقاشیها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین، دستش هم هی میلرزید!!
آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان

شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. یه گوله ی آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف اون طرف میپرید و میگفت:
آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا رو آتیششش میزنم، همه جا رو آتیششش میزنم

شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم

شما یادتون نمیاد، اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن

شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا)

شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه

شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان ...

شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه

شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرك خسته ميشه... بالهاشو زود ميبنده... روي گلها ميشينه... شعر ميخونه، ميخنده

شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد

شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم :دی

شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه

شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است... قیییییییییییییییییییییییی یییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!!!

====

هر چه بزرگتر شدم به دلیل خودخواهی های طبیعی و قراردادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر افتادم..

(زنده یاد حسین پناهی)

شما هم اگه چیزی یادتون میاد بگید..!

سپاس

Extreme
02-09-10, 03:14
خیلی عالییییی بود .
ازت ممنونم مهراد جان .

واقعا اشک تو چشمام جمع شد .

M A H R A D
02-09-10, 03:31
واقعا اشک تو چشمام جمع شد .

کم مونده بود بزنم زیر هق هق :(

پ.ن: شما یادتون نمیاد! هر موقع نوار چسب کم میاوردیم می رفتیم از جلد کتابامون می کندیم!

Labyrinth
02-09-10, 07:36
وقتی خوندم خیلی خاطرات برام زنده شد ، وای خدا چه روزهای قشنگی ...

شما یادتون نمیاد برنامه های تلویزیون ساعت 9 صبح شروع میشد و ساعت 9 شب تموم
شما یادتون نمیاد : امریکا امریکا نگ به نیرنگ تو خون جوانان ما میچکد از چنگ تو
شما یادتون نمیاد پودر صورتی که اسمش میکی موس بود و از برادر و خواهر بزرگتر به عنوان رشوه می گرفتیم
شما یادتون نمیاد ابنبات سوتی و اون ابنبات هلکوپتری ها
شما یادتون نمیاد کارتون مسافر کوچولو و اون گل قشنگ ، یک پسر یا لباسی سفید و شلواری با پاچه های گشاد
شما یادتون نمیاد : باز از مرغ سحر بر سر منبر گل دم به دم میخواند ، شعر جان پرور گل
شما یادتون نمیاد ساعت 6 صبح کنار خیابون منتظر سرویسی که قبل از اومدنت رفته
شما یادتون نمیاد خوردن الاسکا و لذتی غیر قابل گفتن
شما یادتون نمیاد آرزوی داشتن مداد رنگی 24 رنگه
شما یادتون نمیاد : میرم مدرسه ، میرم مدرسه ، جیبام پره فندق و پسته ولی کو فندق و پسته ؟!
شما یادتون نمیاد درست کردن تفنگ با لوله خودکار و پست پرتقال
شما یادتون نمیاد وقتی با کاغذ لگو و سیریش باد بادک درست میکردیم

موفق باشید

Shahryar
02-09-10, 10:28
شما یادتون نمیاد ، کارتون فوتبالیست ها که هزار تا قسمت داشت و هر سری وقتی میرسید به جاهای حساسش میگفت ، ادامه داستان در قسمت بعد ... ! کاکرو شوت میزنه !!! سوباسا اوزارو !

شما یادتون نمیاد ، توی مدرسه با کاغذ دفتر هامون موشک درست میکردیم و مسابقه میدادیم موشک کی بیشتر میشه !

شما یادتون نمیاد ، عادت بچه ها شده بود توی دبستان سال های اول که دست میگرفتند میگفتند آقا این به ما میگه دیوووووووووووونه !!!

این علامت حاکم بزرگ است ، میـــــــــــــــــــــتـ ـــــــــــــــــــــــی کــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــومـــــــــــ ـــــــــــــــون ! احترام بگذارید !

Mahdi_Moosavi
02-09-10, 15:00
Only the registered members can see the link

Computex
02-09-10, 16:01
سفری کردیم به اون دوران! :1. (23):

آقا واقعا ممنون!! عالی بود!!! :3925:

ViViD
05-09-10, 09:18
منم یادم میاد حتی قدیمتر از اینا رو هم شاید یادم بیاد البته نه به اندازه نیمای بزرگ:whistle:

ولی یادمه روز اول مدرسه ها سال اول دبستان محسن تقوی با کراواتی آمده بود آقای خباز با ترکه اناز زدش:1. (27):

یادمه اتاقی تو دبستان داشتیم که توش یک اسکلت پلاستیکی بود و من خیلی ازش میترسیدم

یادمه همیشه 2 ساعت بعد از تمام شدن مدرسه روبرو داخل کانون پرورشی کتاب داستان میخوندم بابام میامد گوشم رو میگرفت میبردم خونه:lol:

یادمه دوچرخه فرمون گاوی صندلی پشتی دار داشتم چرخ جلوش کوچیکتر از چرخ عقب بود آمریکایی بود که هنوز ایران نمیتونه بزنه (مرگ بر آمریکا) :1. (27):

یادمه معلم 3 دبستان حامله بود شکمش خیلی بزرگ بود من ازش میترسیدم :lol:

یادمه یک همکلاسی داشتیم پاکستانی بود قدش بلند بود و همیشه خوراکیهای عجیب غریب و خوشمزه میاورد

آخخخخخخخخخ یادش بخیر چقدر زود گذشت کاش برمیگشتم همون زمان با همون عقل بچگی :love:



آقا یک چیزی بپرسم کسی یادش هست یک برنامه تی وی نشون میداد ماشینهای مسابقه بودند که حالت عروسکی داشتند که وقتی مسابقه میدادند آسفالت زیر لاستیکهاشون کنده میشد این رو اگر اسمشو کسی یادشه بهم بگو سالهاست دنبال این هستم :wink:

M A H R A D
07-09-10, 02:42
4631

4632

شما یادتون نمیاد ، از کی بپرسم..؟!

خدایش بیامرزاد...

+ پ.ن: تاپیک به انجمن گفتگوی آزاد منتقل شد.

D J V A H I D
07-09-10, 08:50
همه رو کریستالی کلیر یادم میاد ... :دی ... یادشون به خیر ...

K1LOU
08-09-10, 08:51
آخ که چه روزگاری بود گذشته های کودکی ترس فلک شدن واسه خنده های قایمکی ( با کمی اغراق )

يادم مياد از یک مستخدم عراقی مدرسه در یک روستای کوچک ( خدایش بیامرزد )
يادم مياد از خونه های یک روستا که فقط توی یکیشون یک تلویزیون سیاه و سفید توشیبا بود .
يادم مياد از لاستیک یک موتور که جای دوچرخه بچه های شهر رو برای بچه های روستا پر می کرد
کارگران راه آهن همگی با دچرخه های قدیمی 28 چینی دارن میرن سرکار
توی روستا فقط یک مدرسه است . که بخاریش توی زمستون همش آتیش میگیره . (یادمه دست معلممون سوخت)
توی مدرسه روستا به بچه ها تغذیه ساندیس میدن همراه یک کلوچه . خوردنش چه لذتی داشت
تابستون ها رو اکثر بچه ها دارن میرن سر کار . بعضیاشون رفتن کار کردن و پول درآوردن و به خودشون میبالن

و................................................ ..


4631

4632

شما یادتون نمیاد ، از کی بپرسم..؟!

خدایش بیامرزاد...

+ پ.ن: تاپیک به انجمن گفتگوی آزاد منتقل شد.

خیلی دوست دارم این برنامه رو توی همون تلویزیون سیاه و سفید توشیبا دوباره ببینم ( خیلی دلم گرفت خدایش بیامرزد )
داره اشکم درمیاد
مهراد جان واقعا قشنگ بود
با تشکر . از طرف بچه های روستا

Extreme
08-09-10, 11:34
شما یادتون نمیاد ، صبح ها تا کارتون های شبکه 1 رو نمیدیدیم از خونه نمیرفتیم بیرون آخرشم هر روز دیر میرسیدیم .
شما یادتون نمیاد ، کمدی پر از کارت های صد آفرین تو دفتر ناظم که همیشه دوست داشتیم همش ماله خومون باشه .
شما یادتون نمیاد ، وقتی کارتون فوتبالستا تموم میشد همه وسایل خونه میشکست انقد توپ رو به درو دیوار میکوبیدیم .
شما یادتون نمیاد ، میکرو بازی میکردیم بچه های همسایه و فامیل رو بازی نمیدادیم . ( آی کیف میداد :دی )
شما یادتون نمیاد ، سر زنگ تفریح بچه های کلاس های بالا تر خواراکی بچه های کوچیکو به زور میگرفتن .
شما یادتون نمیاد ، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم .
شما یادتون نمیاد ، سرود ملی ساعت 12 که تلویزیون پخش میکرد و بعد صدای بوووووق .
شما یادتون نمیاد ، فیلم جک قول کش که بیش از 1000 بار اون رو توی ویدیو با تمام فکو فامیل دیدیم .
شما یادتون نمیاد ، شما یادتون نمیاد وقتی میشستیم روپولی بازی میکردیم خونه فکو فامیل آخرم انقد طول میکشد که شب مجبور بودیم همونجا بمونیم .
شما یادتون نمیاد ، ظهر از مدرسه برمیگشتیم اگه پولی برامون مونده بود همرو آلوچه و لواشک میخریدیم - آخرشم شب همش دل پیچه و .... .
شما یادتون نمیاد ، سیاهی کیستی ؟ منم پارسی کولا !!!
شما یادتون نمیاد !!!!

یادش بخیر !! چه روزایی بودن .

Extreme
08-09-10, 11:47
شما یادتون نمیاد ، وقتی شمشیر تیپو سلطان رو میدیدم با هر چی دمه دستمون بود میزدیم تو سرو کله خواهر برادر مون :دی

ashkan.h
13-09-10, 22:36
بچه ها من امروز خیلی پکر بودم.قبل ازینکه بیام تو این اشتراک(شما یادتون نمیاد)،رفتم تو اشتراکه درد ودل بچه های pc network ،هم با خووندنه مطالبه اونجا متأثر شدم و گریم گرفت.هم این نوشته هارو که دیدم!
حالا سعی میکنم چیزی یادم نیاد،چون کوچیک که بودم،آرزو داشتم زودتر بزرگ بشم،حالا که به اینجا رسیدم.میگم کاش اون آرزو رو نداشتمو قدر اون روزا رو میدونستم.میگم کاش بچه میموندم!
ولی الان یادم اومد دبستان که بودم،عاشقه این بودم که 50ریالی ببرم مدرسه و واسه خودمو آجیم شکلات شانسی بخرم.یا یخمک.

M A H R A D
13-09-10, 23:23
Only the registered members can see the link

شما یادتون نمیاد ، یه عصر جمعه بود و یه "قصه های مجید" و یه بی‌بی دوست داشتنی...


پی نوشت: فرق است میان فراموش کردن و فراموش شدن...

برای پروین دخت یزدانیان - مادربزرگ تمام کودک های دیروز - دعا کنید.

هشت سال است که آلزایمر دارد...

ViViD
14-09-10, 00:11
یادش بخیر 5 تومان میگرفتم با دوچرخه 16 که داشتم اون همه راه میرفتم مجله کودک مسلمان بلوچ میخریدم

یادش بخیر تو ماشین پیکان که داشتیم بعدازظهر که همه خواب بودند و من همیشه بیدار مینشستم و خیال رانندگی میکردم با سرعت گاز میدادم و هر وقت بابا میامد ماشین روشن نمیشد چون خفه کرده بود از بس گاز الکی داده بودم و چند فصل کتک نوش جان میکردم

با اینکه زیاد تنبیه شدم باز هم دوست دارم به همون موقع برگردم

یادش بخیر تمام خاطراتم خیلی زود گذشت واقعاً زود گذشت دریغا فرصتهای از دست رفته کاش زندگیمو میدادم دوباره بچه میشدم ای کاش ......

M A H R A D
03-06-11, 00:50
Only the registered members can see the link

وقتی بچه بودم عاشق این جینگیلای رنگی بودم
دوست داشتم یه روز انقدر پولدار شم تا بتونم
تمام پره های دوچرخمو پر از گلپر كنم!!

* وقتی آروم ركاب میزدیم انقدر صدای قشنگی داشتن. دیلینگ دیلینگ ...


از اینجا (Only the registered members can see the link)

SOHR@B
15-03-12, 21:48
سلام
شما یادتون میاد کارتون کانال دو میخواست شروع بشه
بیگ بیگ بیگ میگفت
بعد بامزی میداشت
ای خدا کجایی اون روزا:Love-PCN~!: