D J V A H I D
14-03-10, 08:37
Only the registered members can see the link
"" جعبه عبــــــــــــــــادت ""
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن كرده بود؛
فریب میفروخت.
مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میكردند و هول میزدندو بیشتر میخواستند.
(Only the registered members can see the link)
توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،دروغ و جنایت ، جاهطلبی و ...
هر كس چیزی میخرید و درازایش چیزی میداد.
بعضیها تكهای از قلبشان را میدادند و بعضی پارهای ازروحشان را.
بعضیها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگیشان را.
(Only the registered members can see the link)
شیطان میخندید و دهانش بوی گند جهنم میداد. حالم را به هم میزد.
دلم میخواست همه نفرتم را توی صورتش تف كنم.
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من كاری با كسی ندارم،
فقط گوشهای بساطم را پهن كردهام و آرام نجوا میكنم.
(Only the registered members can see the link)
نه قیل و قال میكنم و نه كسی را مجبور میكنم چیزی از من بخرد. میبینی!
آدمها خودشان دور من جمع شدهاند.
(Only the registered members can see the link)
جوابش راندادم. آن وقت سرش را نزدیكتر آورد و گفت:
البته تو با اینها فرق میكنی.
تو زیركیو مومن. زیركی و ایمان، آدم را نجات میدهد.
اینها سادهاند و گرسنه. به جای هرچیزی فریب میخورند.
(Only the registered members can see the link)
از شیطان بدممیآمد. حرفهایش اما شیرین بود. گذاشتم كه حرف بزند و
او هی گفت و گفت وگفت.
(Only the registered members can see the link)
ساعتها كناربساطش نشستم تا این كه چشمم به جعبهی عبادت افتاد
كه لا به لای چیزهای دیگر بود
دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
(Only the registered members can see the link)
با خودم گفتم: بگذار یك بار هم شده كسی، چیزی از شیطان بدزدد.
بگذار یك بار هم او فریب بخورد.
(Only the registered members can see the link)
به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم.
توی آن اما جز غرور چیزی نبود.
جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت.
(Only the registered members can see the link)
فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،نبود!
فهمیدم كه آن را كنار بساط شیطان جاگذاشتهام.
(Only the registered members can see the link)
تمام راه رادویدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم.
میخواستم یقه نامردش رابگیرم.
عبادت دروغیاش را توی سرش بكوبم و قلبم را پس بگیرم.
به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.
(Only the registered members can see the link)
آن وقت نشستم و های های گریه كردم. اشكهایم كه تمام شد،
بلند شدم تابیدلیام را با خودببرم كه صدایی شنیدم،
(Only the registered members can see the link)
صدای قلبم را
و همانجا بیاختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم.
به شكرانه ی قلبی كه پیدا شده بود.
(Only the registered members can see the link)
"" جعبه عبــــــــــــــــادت ""
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن كرده بود؛
فریب میفروخت.
مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میكردند و هول میزدندو بیشتر میخواستند.
(Only the registered members can see the link)
توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،دروغ و جنایت ، جاهطلبی و ...
هر كس چیزی میخرید و درازایش چیزی میداد.
بعضیها تكهای از قلبشان را میدادند و بعضی پارهای ازروحشان را.
بعضیها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگیشان را.
(Only the registered members can see the link)
شیطان میخندید و دهانش بوی گند جهنم میداد. حالم را به هم میزد.
دلم میخواست همه نفرتم را توی صورتش تف كنم.
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من كاری با كسی ندارم،
فقط گوشهای بساطم را پهن كردهام و آرام نجوا میكنم.
(Only the registered members can see the link)
نه قیل و قال میكنم و نه كسی را مجبور میكنم چیزی از من بخرد. میبینی!
آدمها خودشان دور من جمع شدهاند.
(Only the registered members can see the link)
جوابش راندادم. آن وقت سرش را نزدیكتر آورد و گفت:
البته تو با اینها فرق میكنی.
تو زیركیو مومن. زیركی و ایمان، آدم را نجات میدهد.
اینها سادهاند و گرسنه. به جای هرچیزی فریب میخورند.
(Only the registered members can see the link)
از شیطان بدممیآمد. حرفهایش اما شیرین بود. گذاشتم كه حرف بزند و
او هی گفت و گفت وگفت.
(Only the registered members can see the link)
ساعتها كناربساطش نشستم تا این كه چشمم به جعبهی عبادت افتاد
كه لا به لای چیزهای دیگر بود
دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
(Only the registered members can see the link)
با خودم گفتم: بگذار یك بار هم شده كسی، چیزی از شیطان بدزدد.
بگذار یك بار هم او فریب بخورد.
(Only the registered members can see the link)
به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم.
توی آن اما جز غرور چیزی نبود.
جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت.
(Only the registered members can see the link)
فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،نبود!
فهمیدم كه آن را كنار بساط شیطان جاگذاشتهام.
(Only the registered members can see the link)
تمام راه رادویدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم.
میخواستم یقه نامردش رابگیرم.
عبادت دروغیاش را توی سرش بكوبم و قلبم را پس بگیرم.
به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.
(Only the registered members can see the link)
آن وقت نشستم و های های گریه كردم. اشكهایم كه تمام شد،
بلند شدم تابیدلیام را با خودببرم كه صدایی شنیدم،
(Only the registered members can see the link)
صدای قلبم را
و همانجا بیاختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم.
به شكرانه ی قلبی كه پیدا شده بود.
(Only the registered members can see the link)