نیمه شب آواره و بی حس و حال
در سرم سودای جامی بی زوال
پرسه ای آغاز کردیم در خیال
دل بیاد آورد ایام وصال
از جدایی چندی می گذشت
چندی از عمر رفت و برنگشت
دل بیاد آورد اول بار را
خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اسرار را
آن دو چشم مست آهو وار را
همچو رازی مبهم و سر بسته بود
چون من از تکرار، او هم خسته بود
آمد و هم آشیان شد با من او
هم نشین و هم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او
ناتوان بود و توان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی
این چنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر
وای از آن عمری که با او شد به سر
مست او بودم ز دنیا بی خبر
دم به دم این عشق میشد بیشتر
آمد و در خلوتم دمساز شد
گفتگو ها بین ما آغاز شد
گفتمش در عشق پا بر جاست دل
گر گشایی چشم دل زیباست دل
گر تو زورق بان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل ز عشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور، خمارم بدان
با تو شادی میشود غمهای من
با تو زیبا میشود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل ز جادوی رخت افسون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیباییت، مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره ی آفاق بود
در نجابت در نکوهی پاک بود
روزگار، روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
با که گویم او که همخون من است
خصم جان و تشنه ی خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد، تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه ی او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم، کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا، پر پروانه را
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را مبر
خاطراتم را تو بیرون کن ز سر
دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخر این یکبار از من بشنو پند
بر من و بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین گسسته تار و پود
گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما ... مرده بود
بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او، یاد تو ، ما را بس است
nima_hl
07-01-10, 10:46
هر کاری کردم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم که آف تاپیک نیام :lol:
ایول امید جان بسیار زیبا بود بسی حال کردم :1. (5)::wink:
از این کارا بازم بکن :give_rose:
AMD>INTEL
07-01-10, 11:05
گاهی هم به جای سخت افزار و منطق و علم بذاریم دل هم حرکتی بکنه
Trance
07-01-10, 13:51
زندگي زيباست,انسان زيباست,ارتباطات انساني و عشق ورزي زيباست.صميميت و محبت زيباست. ولي در اين راه آرزوها و خواسته ها و کمبود ها و عقده ها سنت ها و بي مهري ها ظلم ها و هر چيز که به گذشته و آينده وابسته است, موانع بزرگي هستند و ما را دچار حالت مستي و خواب سنگيني مي کند.پديده هاي زندگي نبايد ما را از ياد خود غافل کنند.زندگي و تمام پديده هاي خوب و بدش، نبايد ما را از عشق و انسانيت و پاکي غافل کنند.تمام پديده ها بهانه اند.وسيله اند.به عشق فکر کنيد.با عشق روح خود را پاک تر و پاک تر کنيد.وجودتان مهم ترين است.زندگي و ارتباطاتتان و مسائل جانبي اهميت زيادي ندارند.راستي را از ياد مبريد.زندگي و تمام پديده هاي آن را به چشم وسيله ببينيد.وسيله اي براي به دست آوردن معصوميت از دست رفته.براي درک هر چه بيشتر عشق و رهايي و زندگي در آغوش عشق…رسيدن به شادي ي ملکوتي و جاويدان…
mohsen_star
07-01-10, 14:18
چند روزه میبینم حالت امیدخان زده ناراحت
ما هم ناراحت میشیم
بابا خوش باش استاد
حدیث عشق من وتو .... حدیث ابر بهاریست
تو از قبیله لبخند .... من از قبیله اندوه
فضای فاصله صد آه .... فضای فاصله صد کوه
تو از سپیده و نوری .... من از شقایق گلگون
AMD>INTEL
08-01-10, 20:24
رفتی
آخر دل مارا تو فنا کردی و رفتی
بيهوده مرا چشم براه کردی و رفتی
آن کاخ اميدی که بنا کردم از عشقت
خاکستری از آن تو بپا کردی و رفتی
تو که دانی همه ترس من از هجر تو بود
پس چرا شهر دلم را تو رها کردی و رفتی
در توانم نبود دوری و هجر تو عزيز
گو که خواب است که اينگونه جفا کردی و رفتی
AMD>INTEL
10-01-10, 09:10
خالی ِ بی پایان
آه !
زیبای سوگوار !
عشق !
بر پهنه ی تیره و بی بهار دل
روشنای نگاهت
- گویی - خاموش
گشته است .
افسرده گلواژه ی نامت
در فصل های کتاب کهنه ی محراب
زیبای سوگوار !
بر کرانه ی شکسته ی قلبم
جلوه ای کن
تا خورشید و ماه
در طلوعی ساحرانه ببالند
نیستی
آه
من و این خالی ِ بی پایان
mohsen_star
10-01-10, 10:18
رفتی
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشم هایم بی تو بارانیست حرفش را نزن
آرزو داری که دیگر برنگردم پیش تو
راهمان با اینکه طولانیست حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن
خورده ای سوگند روزی عهد ما را بشکنی
این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نزن
حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
AMD>INTEL
14-01-10, 20:54
خاطرات
گوشه چشمی از هوای بازگشت.
تکّه هایی از زمانی دور
در قعرِ وجودم :
خاطراتم.
خاطراتی پُر ز اُلفت
خاطراتی شاد.
خاطراتی پُر ز غربت
خاطراتی تار.
هر یک آبستنِ چیزی
حاصلِ همخوابیِ حسّ و حافظه
... در زمانِ حال.
... در زمانِ حالِ دیروز.
... در زمانِ حالِ امروز.
..........................................
و شاید
میهمان باشند
خاطراتِ تلخ و شیرین
در فضای دورِ فرداها ...
... و در آن ثانیه ی گم شده در آینده
می شکند : زمان
و می روید : احساس
و می خوابد : با حافظه
و می زاید : خاطراتی نو و کهنه
هر یک آبستنِ چیزی
حاصلِ همخوابیِ حسّ و حافظه
... در زمانِ حال.
... در زمانِ حالِ فرداها.
خاطراتی فارغ از بُعد :
... بعد ِ مکان ... بعد ِ جسم ... بعد ِ زمان.
خاطراتی در زمانِ حال :
... حالِ دیروز ... حالِ امروز ... حالِ فرداها.
mohsen_star
20-01-10, 20:58
غصه تو براي من شادي من براي تو
دلت گرفت بگو خودم گريه کنم به جاي تو
روزاي خوب براي تو شباي بد براي من
نتهاي رنگي مال تو شعر غم انگيز مال من
بهار و عطرش مال تو برگاي پاييز مال من
قصه اول مال تو حرفاي اخر مال من
شوق سفر براي تو درد سفر براي من
رسيدناش براي تو فکر خطر براي من
لذت خنده مال تو بارون گريه مال من
اتيش عشقم مال تو کتاب سوختن مال من
AMD>INTEL
28-01-10, 11:45
با حکمِ تو یک بازی نو می سازم
با شاه و تکِ خاج و دلِ سربازم!
ای بی بی بیرحم تمام دوران!
با لشکری از دل به تو من می بازم
Labyrinth
28-01-10, 16:59
گاه در چشمان اسمان نگاهی انداز تا دوباره شعر بودن را برات بخواند و به تو ثابت کند آنچه نمیتوانی بپذیری :1. (35):
AMD>INTEL
10-03-10, 09:10
چه کسي مي داند....
که تو در پيله تنهايي خود تنهايي
چه کسي مي داند....
که تو در حسرت يک روزنه در فردايي
پيله ات را بگشا
تو به اندازه يک پروانه زيبايي....
Labyrinth
10-03-10, 09:36
دوست دارم آنچه باشم برایت که دوست دارم باشم و آنچه نباشم که دیگران میخواهند
اکنون از من میپرسی چه دلیل است که آنچه تو دوست داری نباشم
و من به تو میگویم وقتی آنچه باشم که تو میخواهی آنچه خود میخواهم نیستم و وقتی اینگونه نباشم آنچه دیگران نیز میخواهند نیستم
حال برای بودن انچه هستم با تو خداحافظی میکنم
خداحافظ ای ...
:1. (35):
AMD>INTEL
10-03-10, 09:42
در این درگه که گه گه که که و که که شود ناگه / مشو غره به امروزت که از فردا نهی آگه
Agne
10-03-10, 22:23
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار
خسته از این زندگی با غصه های بی شمار . . .
بالاخره درست میشه...
AMD>INTEL
10-03-10, 22:24
عالي بود رفيق
تنها نشسته ای
و چای می نوشی
و سیگار می کشی
هیچ کس تو را به یاد نمی آورد
این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی
و تو
حتی
آرزوی یکی نبودی !
AMD>INTEL
05-04-10, 15:56
مستم و سرمست توام ،
سوخته از دست توام،
سوز مرا ، ساز مرا ،
ساخته ی دست توام
شیفته روی توام ،
روی نما ای صنما
روی تو و قبله من ،
سوخته ای در طربم
مسجد و بتخانه من ،
معبد و میخانه من
دین من و قبله من ،
هاتف رندان توام
مهر تویی ، داد تویی،
حضرت دادار تویی
چیست منم ؟کیست منم؟
محو تماشای توام
کفر نگویم بر تو،
این سخن عشق بود
خالق من ، خدای من،
بنده درگاه توام
AMD>INTEL
05-04-10, 21:09
بگو در راه عشق ما چه باشد نقطه پایان
نه وصل ما بود ممکن نه دل کندن بود آسان
به امید چه بنشینیم که هر چه پیش رو بینیم
سراب است و میان آن رهی دشوار و بی پایان
فلک بر ما همی تازد جهان با ما نمیسازد
دگر ما بر چه دل بندیم بگو دیگر عزیز جان
مرا دردیست ازعشقت که بر اغیار نشد عنوان
همان بهتر بسوزم زان غمت در خلوت پنهان
بیا تا بشکنیم زنجیر سرد بیکسی ها را
رها گردیم از این دوران سخت غربت هجران
ز یک دست نازنین من صدایی برنمیخیزد
بده دستی به دست من که بگریزیم از این زندان
AMD>INTEL
06-04-10, 21:51
میتوان راحت از این دنیای فانی دل گسست
میتوان چشم را بر این دنیای بی مقدار بست
میتوان در آن جهان در انتظار تو نشست
آری ای زیبای من
ای حسرت فردای من
میتوان با عشق تو از جاده های شب گذشت
میتوان جای غمت با یاد تو همخانه گشت
میتوان مانند مجنون سر نهاد بر کوه و دشت
میتوان ای جان من
ای نیمه پنهان من
AMD>INTEL
06-04-10, 21:52
وفا کیمیاست !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
در این زمانه که وفا چو کیمیاست نازنین
سراسر وجود تو پر از وفاست نازنین
اگر چه قلبهای ما به عشق هم تپد ولی
ببین چگونه راه ما زهم جداست نازنین
چرا به هم نمی رسند دو قلب نا امید ما
چرا زمین و آسمان به ضد ماست نازنین
خدا برای هر کسی نهاده قسمتی ولی
ببین برای ما خدا چگونه خواست نازنین
اگر چه ما در این جهان به هم نمیرسیم بدان
که عاقبت وصال ما در آن سراست نازنین
AMD>INTEL
09-04-10, 22:19
در خود نگاه می کنم که ببینم خطا کجاست
بعد از کمی تامل و قدری سکوت......
پی می برم آنجا که خالی ازخداست خطاست
AMD>INTEL
14-04-10, 11:20
کاش مــی رفتم به جنگ سرنوشت
می گرفتـــم بــــــــاز پس عشق تو را
بـــــار دیــــگر مال من بودی , اگر
می شکــــستم غـــــــــلها , زنجیرها
کاش تنهــــا یک خــــــطِ تقدیر را
می نوشتــــم من کمی با دست خود
چشمهـــــایت را بـــــه نامم می زدم
از میــــان هست هـــا و نیست هـــا
کاش می شـــد روی بـــوم عاشقی
طرح لبخند تـــو را تـــــرسیم کرد
رنگ دریا را بـــه چشمانت کشید
قــــلب پاکت را کمــی تقسیم کرد
کاش می شد بار دیـگر حس کنم
دستهایــت شانه ات مــال من است
بـــــــارها افسوس فقط رویاست این
چاره اش تنها فقط خوابیدن است
کاش این من , این منِ حـــــالا نبود
نــــاامید و خسته از دنیـــــــا نبود
کاش این مــن بــــار دیگر من شود
تـــــــــــا بسازد زندگی را بــــــــارها
کاش می شد آخــــر هر جمله ای
نقطه ای باشد بـــــرای هر شروع
تـــــــا کنیم آغاز یک بــــــــار دگر
قــصه ای از رازهـــا از رمزهـــــا
AMD>INTEL
17-04-10, 16:05
یک عمر به دنبال جوابی دیگر
هر روز کشیده ام عذابی دیگر
هر شب به هوای دیدنت از خوابی
آسیمه دویده ام به خوابی دیگر
AMD>INTEL
19-04-10, 00:00
بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند
گرفته کولبار ِ زاد ِ ره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پُر گوی و گه خاموش
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند
ما هم راه خود را می کنیم آغاز
سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر
حدیثی که ش نمی خوانی بر آن دیگر
نخستین : راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته ، اما رو به شهر و باغ و آبادی
دو دیگر : راه نیمش ننگ ، نیمش نام
اگر سر بر کنی غوغا ، و گر دم در کشی آرام
سه دیگر : راه بی برگشت ، بی فرجام
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا ایا همین رنگ است ؟
تو دانی کاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست
سوی بهرام ، این جاوید خون آشام
سوی ناهید ، این بد بیوه گرگ قحبه ی بی غم
که می زد جام شومش را به جام حافظ و خیام
و می رقصید دست افشان و پاکوبان بسان دختر کولی
و اکنون می زند با ساغر "مک نیس" یا "نیما"
و فردا نیز خواهد زد به جام هر که بعد از ما
سوی اینها و آنها نیست
به سوی پهندشت بی خداوندی ست
که با هر جنبش نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاک افتند
بهل کاین آسمان پاک
چرا گاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد
که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبان
پدرشان کیست ؟
و یا سود و ثمرشان چیست ؟
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
به سوی سرزمینهایی که دیدارش
بسان شعله ی آتش
دواند در رگم خون نشیط زنده ی بیدار
نه این خونی که دارم ، پیر و سرد و تیره و بیمار
چو کرم نیمه جانی بی سر و بی دم
که از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگهایم
کشاند خویشتن را ، همچو مستان دست بر دیوار
به سوی قلب من ، این غرفه ی با پرده های تار
و می پرسد ، صدایش ناله ای بی نور
"کسی اینجاست ؟
هلا ! من با شمایم ، های ! ... می پرسم کسی اینجاست ؟
کسی اینجا پیام آورد ؟
نگاهی ، یا که لبخندی ؟
فشار گرم دست دوست مانندی ؟"
و می بیند صدایی نیست ، نور آشنایی نیست ، حتی از نگاه
مرده ای هم رد پایی نیست
صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
ملول و با سحر نزدیک و دستش گرم کار مرگ
وز آن سو می رود بیرون ، به سوی غرفه ای دیگر
به امیدی که نوشد از هوای تازه ی آزاد
ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است - از اعطای درویشی که می خواند
جهان پیر است و بی بنیاد ، ازین فرهادکش فریاد
وز آنجا می رود بیرون ، به سوی جمله ساحلها
پس از گشتی کسالت بار
بدان سان باز می پرسد سر اندر غرفه ی با پرده های تار
"کسی اینجاست ؟"
و می بیند همان شمع و همان نجواست
که می گویند بمان اینجا ؟
که پرسی همچو آن پیر به درد آلوده ی مهجور
خدایا "به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را ؟"
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
کجا ؟ هر جا که پیش اید
بدانجایی که می گویند خورشید غروب ما
زند بر پرده ی شبگیرشان تصویر
بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید : زود
وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد دیر
کجا ؟ هر جا که پیش اید
به آنجایی که می گویند
چوگل روییده شهری روشن از دریای تر دامان
و در آن چشمه هایی هست
که دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن
و می نوشد از آن مردی که می گوید
"چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی
کز آن گل کاغذین روید ؟"
به آنجایی که می گویند روزی دختری بوده ست
که مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا
نه چون مرگ من و تو ، مرگ پاک دیگری بوده ست
کجا ؟ هر جا که اینجا نیست
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی زن ، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم
درین تصویر
عُمَر با سوط ِ بی رحم خشایَرشا
زند دیوانه وار ، اما نه بر دریا
به گرده ی من ، به رگهای فسرده ی من
به زنده ی تو ، به مرده ی من
بیا تا راه بسپاریم
به سوی سبزه زارانی که نه کس کشته ، ندروده
به سوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی بکر و دوشیزه ست
و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده
که چونین پاک و پاکیزه ست
به سوی آفتاب شاد صحرایی
که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی
و ما بر بیکران سبز و مخمل گونه ی دریا
می اندازیم زورقهای خود را چون کل بادام
و مرغان سپید بادبانها را می آموزیم
که باد شرطه را آغوش بگشایند
و می رانیم گاهی تند ، گاه آرام
بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی فرجام بگذاریم
Niloofar.g
19-04-10, 23:23
ایول منم اخوان ثالث دوست میدارم! Only the registered members can see the link
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
كسی سر بر نیارد كرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
كه ره تاریك و لغزان است
وگر دست محبت سوی كسی یازی
به اكراه آورد دست از بغل بیرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریك
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس كاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیك ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چركین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه می گویی كه بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یكسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسكلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
AMD>INTEL
21-04-10, 23:28
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقام بود.
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من درد مشترکام
مرا فریاد کن.
درخت با جنگل سخنمیگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخنمیگویم
نامات را به من بگو
دستات را به من بده
حرفات را به من بگو
قلبات را به من بده
من ریشههای تو را دریافتهام
با لبانات برای همه لبها سخن گفتهام
و دستهایات با دستان من آشناست.
در خلوت روشن با تو گریستهام
برای خاطر زندهگان،
و در گورستان تاریک با تو خواندهام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردهگان این سال
عاشقترین زندهگان بودهاند.
دستات را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخنمیگویم
بهسان ابر که با توفان
بهسان علف که با صحرا
بهسان باران که با دریا
بهسان پرنده که با بهار
بهسان درخت که با جنگل سخنمیگوید
زیرا که من
ریشههای تو را دریافتهام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
AMD>INTEL
07-06-10, 10:49
Ain't it funny how some feelings you just can't deny
And you can't move on even though you try
Ain't it strange when you're feeling things you shouldn't feel
Oh, I wish this could be real
این خنده دار نیست که بعضی از احساسات رو نمیشه انکار کرد ؟
یا اینکه نتونی یه رابطه ی جدید رو شروع کنی , با وجود اینکه سعی میکنی
عجیب نیست که چیزایی رو احساس میکنی که هیچوقت نباید احساس میکردی ؟
آه , ایکاش اینا واقعی بود
AMD>INTEL
07-06-10, 22:08
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود ما را ز منع عقل مترسان و می بیار از چشم خود بپرس که ما را که میکشد او را به چشم پاک توان دید چون هلال فرصت شمر طریقه رندی که این نشان نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
AMD>INTEL
14-06-10, 16:41
بين ما ديوار صد تا گلـــــه هست
نمي دوني چـَـقَدَر فاصله هـــست
مي خوام اينجا پيش تو گريه كنم
مگه توي دل كمي حوصله هست
ديگه آهنـــگ صــــدام تكــــراريه
ديدنـــــم برات مثـــــل بيـــــماريه
چه روزايي بود و مرده بينــــمون
عشق من همه اش برات اصراريه
تو خيــــال دل برات ناز مي كنم
عشقم و تو كوچـــه آواز مي كنم
ديگه تنـــــها شدم اينجا حاليــــته
تا تو گوش تو كمي راز مي كنم
مي دوني عـــشق من و تو بازيه
هميــــــشه تكرار يك لجـــــبازيه
مي ميرم امّا به من مي گه اميــد
به خدا اون كه به مرگت راضيه
AMD>INTEL
20-06-10, 14:41
تو را به دوستی
تو را به هر چه غم در این جهان نهفته است
من خراب را درست کن
وبند بند این وجود خسته را تو سست کن
که این دل شکسته ام
به دست های مهربان تو امید بسته است
و در هوای غم گرفته زمین
به آسمان بی کران تو امید بسته است
تو را به عشق
تو را به این شراب تلخ زندگی
مرا در این جهان رها نکن
بیا و با همان دو چشم مهربان خود
به حال زار و بی قرار من نظاره کن
تو را به سادگی
تو را قسم به پاکی فرشته ها
مرا ببر
مراببر
مرا از این جهان زور و زر خلاص کن
و مرغ روح عاشق مرا
برای خود که عشق این دلی
برای دفع چشم زخم ناکسان
ذبح کن
تورا قسم مرا به خود رسان
تورا قسم مرا به خود رسان
AMD>INTEL
21-06-10, 10:38
به چه دل مي بنديم؟!
به جهاني كه درآن ظلم بازيچه دست بشر است؟!
يا به عشقي كه به ناگاه به تنفر بدل است؟!
به چه دل مي بنديم؟!
به تماشاي رخ مهرويي
كه گذرگاه زمان پير وفرسوده كند سيمايش؟!
يا به ثروت كه چو آبي گذران در گذر است؟!
به چه دل مي بنديم؟!
به زميني كه درآن
قتل از خوردن يك ليوان اب
و دروغ وتهمت،همچو شيريني يك لحظه خواب
سهل و شيرين باشد؟!
يا به علم بشري
كه شررهاي وجودش به جهان شعله ور است؟!
به چه دل مي بنديم؟!
به محبت كه بود ريشه اش در خشكي؟!
يا جهاني كه در آن بازي هر كودك
كشتن گنجشكي است؟!
به چه دل مي بنديم؟!
به نگه داشتن مرغ عشق در درون قفس دلتنگي؟!
يا به زهد پوچي كه فقط ظاهر آن يك رنگي است؟!
به چه دل مي بنديم؟!
به صداقت،به رفاقت،به رفيق؟!
كه وجودش با توست
ولي آن باطن شومش به كجا مي نگرد
گفتنش آسان نيست
به چه دل مي بنديم؟!
به دمي كه شايد گر فرو رفت دگر بازنيايد هرگز؟!
يا به عمري كه تمامش به دم و بازدمي وابسته است؟!
به چه دل مي بنديم؟!
به سكوت شب و آرامش آن
كه به آواز و نوايي خاموش در هم شكند؟!
يا به زيبايي و نوراني روز
كه بود تيره و سرد
آن زماني كه دلي افسرده است؟!
و در اين پهنه گيتي
چه فراوان دل غمگين
و چه بسيار نوايي كه به زير ستم و ظلم تكيده است
به چه دل مي بنديم؟!
به جهاني كه سراسر رنگ است؟!
ليك سهم هركس قايقي بيرنگ است
بادبان قايق حيله و نيرنگ است
مي برد قايق را رو بسوي جايي
انتهاي اين راه،آبشار تنهايي است
به چه دل مي بنديم؟!
به چه دل مي بنديم؟!
به چه دل مي بنديم؟!
.......
اين جهان با همه سختي ها
و تمام بدي و بد بختي ها
حكمتي از پس اوست
درك اين حكمت و راز در يد قدرت اوست
پس بياييد همه تا به او دل بنديم
AMD>INTEL
26-06-10, 01:16
خون من چون باده گلگون بنوش
تا بگوید بند بندم نوش نــــــوش
عاشق گستاخ را کشتن سزاست
کشتنم را هر چه بتوانی بکوش
چون دلم را بر سر آتش نشاند
مهر رویت چند میگویی بجوش
ای بلای عاشقان بالای تو
وی خم زلفت کمند عقل و هوش
سر فرود آورده ام در پای عشق
بار ننگ عقل افکندم ز دوش
AMD>INTEL
28-06-10, 11:16
دُم به کله می کوبد و شقیقه اش دو شِقه می شود
بی آنکه بداند
حلقه ی آتش را خواب دیده است
عقرب عاشق
AMD>INTEL
04-07-10, 01:26
دل من بی کس و تنها.دل من رفیق غمها....................................دل من یه دنیا غربت.توی تنهایی شب ها
دل من قصه تموم شد.بازم اون روزها رسیده..............................توی جاده های غربت.کی به داده تو رسیده
دل من تنهایی سر کن.او غریبی آشنا بود.....................................در عبور لحظه هایت.او طبیبی بی دوا بود
اونی که یه روز واسه تو.بهترین شد توی دنیا............................دل و زد به بی وفایی.رفت و موندی تک و تنها
نمی دونم که چرا اون.تورو تو بیراهه ول کرد................................با تموم بی وفاییش.تورو عاشق خودش کرد
با توام با تو که با دل.مثل یه غریبه هستی......................................با توام با توی تنها.که دل منو شکستی
تو که زندگی رو از نو.به دل دیوونه دادی.....................................چر دست این دل من.این همه بهونه دادی
---------- Post added at 22:26 ---------- Previous post was at 22:26 ----------
دل من بی کس و تنها.دل من رفیق غمها....................................دل من یه دنیا غربت.توی تنهایی شب ها
دل من قصه تموم شد.بازم اون روزها رسیده..............................توی جاده های غربت.کی به داده تو رسیده
دل من تنهایی سر کن.او غریبی آشنا بود.....................................در عبور لحظه هایت.او طبیبی بی دوا بود
اونی که یه روز واسه تو.بهترین شد توی دنیا............................دل و زد به بی وفایی.رفت و موندی تک و تنها
نمی دونم که چرا اون.تورو تو بیراهه ول کرد................................با تموم بی وفاییش.تورو عاشق خودش کرد
با توام با تو که با دل.مثل یه غریبه هستی......................................با توام با توی تنها.که دل منو شکستی
تو که زندگی رو از نو.به دل دیوونه دادی.....................................چر دست این دل من.این همه بهونه دادی
AMD>INTEL
04-07-10, 11:16
پشت این پنجره ها دل می گیره
غم و غصه ی دل رو تو می دونی
وقتی از بخت خودم حرف می زنم
چشام اشک بارون می شه تو می دونی
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره تو می دونی
هرچی بهش می گم تو آزادی دیگه
می گه من دوست دارم تو می دونی
می خوام امشب با خدا شکوه کنم
شکوه های دلم رو تو می دونی
بگم ای خدا چرا بختم سیاهست
چرا بخت من سیاهست تو می دونی
پنجره بسته بشه ، شب می رسه
چشام آروم نداره تو می دونی
اگه امشب بگذره ، فردا می شه
مگه فردا چی می شه تو می دونی
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره تو می دونی
هر چی بهش می گم تو آزادی دیگه
می گه من دوست دارم تو می دونی
پشت این پنجره ها دل می گیره
غم و غصه ی دل رو تو می دونی
وقتی از بخت خودم حرف می زنم
چشام اشک بارون می شه تو می دونی
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره تو می دونی
هر چی بهش می گم تو آزادی دیگه
می گه من دوست دارم تو می دونی
AMD>INTEL
04-07-10, 15:58
چه كسی میگوید كه گرانی اینجاست؟
دوره ارزانی است!
چه شرافت ارزان
تن عریان ارزان
و دروغ از همه چیز ارزانتر
آبرو قیمت یك تكه نان
و چه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان!
AMD>INTEL
13-07-10, 11:56
سال ها پیش که کودک بودم....
سر هر کوچه کسی بود که چینی ها را بند می زد با عشق...
و من آن روز به خود می گفتم ...
آخر این هم شد کار؟؟؟؟
ولی امروز که دیگر خبری از او نیست...
نقش یک کلک به روی چینی است...
ترکی دارد این دل...
در بدر... کوه به کوه...
در پی بند زنی میگردم....
AMD>INTEL
16-07-10, 21:07
سوته دلان
وقتی عقربه ها، خسته و دلمرده ثانیه های سنگین نیمه شب را طی می کنند ...
و شب، آرام و پاورچین دشت سیاه و ساکت آسمان را در می نوردد ...
من می مانم و ستاره و شب!!! ... من می مانم و خلوتم با تو!! ...
من می مانم و سکوت و عطر یاد تو!! ...
تو ... راز زیبایی ... راز عشق ...
دوست دارم آرام کنار گوشت نجوا کنم ... دست های خسته ام را بگیری ...
کاش به خوابم می آمدی مهر بی بهانه! ...
خوب من!! ... سرزنشم نکن اگر خورشید را در هزار توی دروغ گم کرده ام!! ...
سرزنشم نکن اگر بال فرشته ی رویاهایم شکسته!! ...
من، فرسنگ ها از خود دور افتاده ام!! ... سال هاست نمی توانم
خودم را در هیچ آیینه ای پیدا کنم!! ...
کمی به من نگاه کن! ... می شنوی؟؟ ... هنوز هم ترانه هایم صدای باران دارند!! ...
برای از تو نوشتن بهانه می خواهم!! ...
واژه کم نیست!! ... بهانه را تو دستم بده محبوب بی همتا!! ...
نگذار پشت آوار احساس، بمانم _ سر در گم _ ... نگذار نگاهم در جستجوی
یک نشان از تو، پرسه زن هر کوی و برزن بی روزنی باشد!! ...
کجایی مهربان یگانه!! ... کجایی هم آوای دلتنگی!! ...
کجایی ساقی عشق!! ... کجایی خوب مطلق!! ...
تنهایم گذاشته ای همراه؟؟ ... مگر قول نداده بودی از رفتن نگویی؟؟ ...
صبور در برابر تمام بدی هایم!! ... صدایم کن ...
من خسته تر از آنم که بی بهانه گام بردارم!! ... بهانه ام باش!! ...
دست هایم سال هاست رو به آسمان باز مانده و مرغ آمین گذر نمی کند!!
معبود من!! ... گم شده ام!! ... راه بازگشت را نشانم نمی دهی؟؟ ...
مرا ببخش نازنینم! ... من که عاشقانه می پرستمت!! ...
بودنت را از میان نبض های تند و عاشقم دریغ مکن!! ...
تمام زندگی ام پر است از خاطره هایی که با تو عاشقی کرده ام !!
اما نمی دانم باز کجا گمت کردم!! ... نوازش دستان گرم تو را گم کرده ام!! ...
من که با تو بودم مهربان!! ... همه جا ... همیشه ...
تنهایم می گذاری خوب من؟؟ ...
بعد از آن همه عاشقی ... آن همه دلبستگی ...
عذابم می دهی؟؟ ... عذابم می دهی محبوب بی همتا ؟؟ ...
بیا مهربان! ... بیا تا بغض مدفون شده ی سال و ماه را در آغوشت بگریم!! ...
بیا و روشن کن هزار توی تاریک زندگی را ... که تنها روزن امید تویی!! ...
تنهایم نگذار، میان عذاب گذشته و تردید حال و هراس آینده!! ...