از اون وقتي كه بابا
دچار اين مرض شد
مامان چقدر پير شده
بابا چقدر عوض شد
مامان گفته تو نماز
براي بابات دعا كن
دستا تو بالا ببر
تقاضاي شفا كن
ديشب توي نمازش
واسه باباش دعا كرد
دستاشو بالا برد و
تقاضاي شفا كرد
نماز چون تموم شد
دعا به آخر رسيد
صداي گريه هاي
مامان تو خونه پيچيد
دختركم كجايي؟
عمر بابا سر اومد
وقت يتيم داري و
غربت مادر اومد
دختركم كجايي؟
بابات شفا گرفته
رفيقاشو ديده و
ما رو گذاشته رفته
آي قصه قصه قصه
يه دستمال نشسته
خون سرفه بابا
رو اين پارچه نشسته
بعد شهادت او
پارچه مال راحله است
دختري كه در پي
شكستن فاصله است
كنار اسم بابا
زائركربلايي
يه چيز ديگه نوشتن
شهيد شيميايي
Wink
22-06-07, 12:38
دوست عزیز
واقا تشکر میکنم که یاد شهدا رو زنده می کنید.
Security
23-08-07, 11:13
به یاد دوست عزیزم مرحوم ابوالفضل سپهر
-------------------------------------------------
دويدم و دويدم
سر کوچه رسيدم
بند دلم پاره شد
از اون چيزي که ديدم
بابا ميون کوچه
افتاده بود رو زمين
مامان هوار ميزد
شوهرمو بگيرين
مامان با شيون و داد
ميزد توي صورتش
قسم ميداد بابا رو
به فاطمه به جدش
تو رو خدا مرتضي
زشته ميون کوچه
بچه داره ميبينه
تو رو به جون بچه
بابا رو دوره کردن
بچههاي محله
بابا يهو دويدو
زد تو ديوار با کله
هي تند و تند سرشو
بابا ميزد به ديوار
قسم ميداد حاجيو
حاجي گوشيو بردار
نعرههاي بابا جون
يه هو پيچيد تو گوشم
الو الو کربلا
جواب بده به گوشم
مامان دويدو از پشت
گرفت سر بابا رو
بابا با گريه ميگفت
کشتند بچههارو
بعد مامانو هولش داد
خودش خوابيد رو زمين
گفت که: مواظب باشيد
خمپاره زد بخوابيد
الو الو کربلا
کمک ميخوام
حاجي جون
بچهها قيچي شدن
تو سينه و سرش زد
هي سرشو تکون داد
رو به تماشاچيا
چشماشو بست و جون داد
بعضي تماشا کردن
بعضي فقط خنديدن
اونايي که از بابا
فقط امروزو ديدن
جلو بابا دويدم
بالا سرش رسيدم
از درد غربتِ اون
هي به خودم پيچيدم
شرافت و خون و دل
نشونههاي مرده
اي اونايي که هنوز
داريد بهش ميخنديد
براي خندههاتون
دردشو ميپسنديد
امروزشو نبينيد
بابام يه قهرمونه
يه روز به هم ميرسيم
بازي داره زمونه
موج بابا کليده
قفل دره بهشته
يه روز پشيمون ميشيد
که ديگه خيلي ديره
گريههاي مادرم
يقتونو ميگيره
Security
23-08-07, 11:15
به یاد دوست عزیزم مرحوم ابوالفضل سپهر
-------------------------------------------------
اسم خدای رحمان
اول قصّه ی ماست
قصّه ی قصّه گوی
قصّه های غصّه هاست
_
اتل متل یه شاعر،
پر از شوره و احساس
قصّه می گه ز نرگس
قصّه ای از گل یاس
_
اتل متل یه شاعر
مهربون و با صفا
همیشه می نویسه
اون برای بچه ها
_
اتل متل یه شاعر
که درد جبهه داره
اتل متل می خونه
قصّه داره دوباره
_
اتل متل یه شاعر
ضد ثموده و عاد
راوی یک حماسه
مثل حضرت سجاد
_
همون که شام و کوفه
شور و غوغا به پا کرد
با خطبه هاش اون جاها
عالمو کربلا کرد
_
شاعر قصه ی ما
اون شاعر_ شهیدا
پرستو شده حالا
جماعت بچه ها
_
چن ماه پیش می گفتن
بستری و بیماره
مدتیه شاعرِ
ما کلیه نداره
_
شاعر قصه ی ما
ابوالفضل سپهره
همونی که بانی
اتل متل تو شعره
_
اتل متل یه بابا...
اتل متل راحله...
اتل متل یه مادر...
اتل متل یه جعبه...
یه موقعی با شعراش
شور و غوغا به پا کرد
یاد هزار تا مجروح
یادی ز لاله ها کرد
_
یاد اونا که رفتن
تو ذهن بچه ها کرد
ناله ز بی مهریِ
مردم و با اون ها کرد
_
شور توی دل ها انداخت
با لحن بچه گونه
به یاد ما ها انداخت
بی مهری زمونه
_
هزار هزار شیمیایی
هزار مجروح اعصاب
هزار شهید گمنام
هزار تا آدم خواب
_
هزار هزاران پدر
هزار هزار تا مادر
هزار تا دیده به راه
هزار هزار تا همسر
_
هزار هزار پرستو
هزار هزار شقایق
هزار هزار پرنده
هزار هزار تا عاشق
_
هزار هزار ناسپاس
هزار هزار باصفا
هزار تا زخم زبون
هزار تا مهر و وفا
_
شاعر قصه ی ما
با اون قلب شکسته
قلبی که مشکل داره
تو آی سی یو نشسته
_
چنت ماه پیش شنیدم
شاعر ما _بیماره
به کمک و دعای
ما ها نیاز داره
_
تا این که بیرون بیاد
شعر بخونه دوباره
بازم برای ما ها
اتل متل بیاره
اتل متل یه شاعر
می گف شفا می گیرم
من از حضرت زهرا(سلام الله علیها)
یه روز دوا می گیرم
_
اتل متل یه شاعر
که دیگه بین ما نیست
توی درس محبت
نمره ی اون شده بیست
_
آقا می گفت_ که کم نیست
این از کار شهیدا
گسی زنده بداره
نام و یادی از اون ها
_
اتل متل یه شاعر
که سکته کرد و جون داد
با حرفی که آقا گفت
کی خوام بگم که خون داد
_
اتل متل یه شاعر
اون که شفا گرفته
از سه نفر یه باره
همون شفا گرفته
_
اتل متل یه شاعر
با ذکر نرگس و یاس
رسید به وصل جسین(علیه السلام)
رسی به وصل عباس(علیه السلام)
_
ولادت حسین(علیه السلام) بود
بسته شد اون چشم پاک
ولادت سقا بود
دفن شدش زیر خاک
_
گر چه سپهر ماها
دیگه شعر نمی خونه
می خوام بگم که راهش
بازم زنده می مونه
_
اتل متل یه دنیا پر
از زشتی و فحشا
یه سیدی از خمین
کرد اون و شهر گل ها
_
اتل متل جوونا
که مثل پروانه ها
دور شمع وجودش
پر می زدن اون روزا
Security
28-11-07, 11:45
به یاد دوست عزیزم مرحوم ابوالفضل سپهر
-------------------------------------------------
جُمجُمَك برگ خزون
مادرم زينب خاتون
قامتش عين كمون
از كمون خميده تر
روزبه روز تكيده تر
غصه داره غصه دار
بي قراره بي قرار
ميگه مرتضي مياد
ميگه مرتضي مياد
جمجمك برگ خزون
بيبي جون و آقا جون
جفتشون وقت اذون
دستُ بالامي برن
از بابا بيخبرن
پس چي شد بچة ما
كِي خبر ازش مياد؟
كِي خبر ازش مياد؟
جمجمك برگ خزون
يه پلاك يه استخون
از تو خاك اومد برون
دو كيلو كُلِّ بدن
به مامان نشون دادن
مامانم جيغ زدش
بابا رو بغل زدش
هي زدش ناله و داد
«راضياَم هر چي بخواد
راضياَم هر چي بخواد»
جمجمك برگ خزون
آدما، پير و جوون
دلشون يه آسمون
تو سر و سينه زدن
دست به دست هم دادن
تا مشايعت كنن
همه بيعت بكنن
«ياعلي قلب توشاد
ما مُريد و تو مراد
ما مُريد و تو مراد.