PDA

مشاهده نسخه کامل : شهدا ( مجموعه اشعار ... )



Security
21-02-07, 12:31
بسم الرب الحسین (ع)

در این بخش اشعار زیبا در وصف شهدا و دفاع مقدس نگاشته می شود .

یا حق...

Security
22-02-07, 22:57
به یاد دوست عزیزم مرحوم ابوالفضل سپهر
-------------------------------------------------

اتل متل يه بابا
دلير و زار و بيمار
اتل متل يه مادر
يه مادر فداكار

اتل متل بچه‌ها
كه اونارو دوست دارن
آخه غير اون دوتا
هيچ كسي رو ندارن

مامان بابا رو مي‌خواد
بابا عاشق اونه
به غير بعضي وقتا
بابا چه مهربونه

وقتي كه از درد سر
دست مي‌ذاره رو گيجگاش
اون باباي مهربون
فحش مي‌ده به بچه‌هاش

همون وقتي كه هرچي
جلوش باشه مي‌شكنه
همون وقتي كه هرچي
پيشش باشه مي‌زنه

غير خدا و مادر
هيچ‌كسي رو نداره
اون وقتي كه باباجون
موجي مي‌شه دوباره

دويدم و دويدم
سر كوچه رسيدم
بند دلم پاره شد
از اون چيزي كه ديدم

بابام ميون كوچه
افتاده بود رو زمين
مامان هوار مي‌زد
شوهرمو بگيرين

مامان با شيون و داد
مي‌زد توي صورتش
قسم مي‌داد بابارو
به فاطمه ، به جدش

تو رو خدا مرتضي
زشته ميون كوچه
بچه داره مي‌بينه
تو رو به جون بچه

بابا رو كردن دوره
بچه‌هاي محله
بابا يه هو دويد و زد تو ديوار با كله

هي تند و تند سرش رو
بابا مي‌زد تو ديوار
قسم مي‌داد حاجي رو
حاجي گوشي رو بردار

نعره‌هاي بابا جون
پيچيد يه هو تو گوشم
الو الو كربلا
جواب بده به گوشم

مامان دويد و از پشت
گرفت سر بابا رو
بابا با گريه مي‌گفت
كشتند بچه‌هارو
بعد مامانو هلش داد
خودش خوابيد رو زمين
گفت كه مواظب باشين
خمپاره زد، بخوابين

الو الو كربلا
پس نخودا چي شدن؟
كمك مي‌خوايم حاجي جون
بچه‌ها قيچي شدن

تو سينه و سرش زد
هي سرشو تكون داد
رو به تماشاچيا
چشاشو بست و جون داد

بعضي تماشا كردن
بعضي فقط خنديدن
اونايي كه از بابام
فقط امروزو ديدن

سوي بابا دويدم
بالا سرش رسيدم
از درد غربت اون
هي به خودم پيچيدم

درد غربت بابا
غنيمت نبرده
شرافت و خون دل
نشونه‌هاي مرده

اي اونايي كه امروز
دارين بهش مي‌خندين
براي خنده‌هاتون
دردشو مي‌پسندين

امروزشو نبينين
بابام يه قهرمونه
يه‌روز به هم مي‌رسيم
بازي داره زمونه

موج بابام كليده
قفل در بهشته
درو كنه هر كسي
هر چيزي رو كه كشته

يه روز پشيمون مي‌شين
كه ديگه خيلي ديره
گريه‌هاي مادرم
يقه تونو مي‌گيره

بالا رفتيم ماسته
پايين اومديم دروغه
مرگ و معاد و عقبي
كي ميگه كه دروغه؟

Security
22-02-07, 22:58
به یاد دوست عزیزم مرحوم ابوالفضل سپهر
-------------------------------------------------

اتل متل يه بابا...

اتل متل يه بابا

كه اون قديم قديما

حسرتشو مى خوردن

تمومى بچه ها

اتل متل يه دختر

در دونه باباش بود

هر جا كه بابا مى رفت

دخترش هم باهاش بود

اون عاشق بابا بود

بابا عاشق اون بود

به گفته رفيقاش

بابا چه مهربون بود

يه روز آفتابى

بابا تنها گذاشتش

عازم جبهه ها شد

دخترُ جا گذاشتش

چه روزهاى سختى بود

اون روزهاى جدايى

چه سالهاى بدى بود

ايّام بى بابايى

چه لحظه سختى بود

اون لحظه رفتنش

ولى بدتر از اون بود

لحظه برگشتنش

هنوز يادش ترفته

نشون به اون نشونه

اونكه خودش رفته بود

آوردنش به خونه

رهرا به سلام كرد

بابا فقط نگاش كرد

اداى احترام كرد

بابا فقط نگاش كرد

خاك كفش بابارو

سرمه تو چشاش كرد

هى بابارو بغل كرد

بابا فقط نگاش كرد

زهرا براش زبون ريخت

دو صد دفعه صداش كرد

پيش چشاش ضجّه كرد

بابا فقط نگاش كرد

اتل متل يه بابا

يه مرد بى ادعا

مى خوان كه زود بميره

تموم خواستگارا

اتل متل يه دختر

كه بر عكس قديما

براش دل مى سوزونن

تمومى بچه ها

زهرا به فكر باباش

بابا به فكر زهرا

گاهى به فكر ديروز

گاهى به فكر فردا

يه روز مى گفت كه خيلى

براش آرزو داره

ولى حالا دخترش

زيرش لگن مى ذاره

يه مى گفت دوست دارم

عروسيتو ببينم

ولى حالا دخترش

ميگه به پات مى شينم

مى گفت برات بهترين

عروسى رو مى گيرم

ولى حالا مى شنوه

تا خوب نشى نميرم

وقت غذا كه مى شه

سرنگ ور مى داره

يه زرده تخم مرغ

توى سرنگ مى ذاره

گوشه لُپ باباش

سرنگ و مى فشاره

براى اشك چشماش

هى بهونه مياره

«غصه نخور بابا جون

اشكم مال پيازه»

بابا با چشماش مى گه

خدا برات بسازه

هر شب وقتى بابارو

مى خوابونه توى جاش

با كلى اندوه و غم

ميره سر كتاباش

حافظُ ور مى داره

راه گلوش مى گيره

قسم مى ده حافظُ


خواجه بابام نميره

دو چشمشُ مى بنده

خدا خدا مى كنه

با آهى از ته دل


حافظُ وا مى كنه

فالُ و شاهد فال

به يك نظر مى بينه

نمى خونه، چرا كه


هر شب جواب همينه

ديشب كه از خستگى

گرسنه خوابيده بود

نيمه شب چه خواب


قشنگى رو ديده بود

تو يك باغ پر از گل

پر از گل شقايق

ميون رودى بزرگ


نشسته بود تو قايق
يه خرده اون طرف‌تر
ميان دشت و صحرا
جايي از اين‌جا بهتر…

بابا سوار اسبه
مگه مي‌شه محاله…
بابا به آسمون رفت
تا پشت يک در رسيد...

Security
22-02-07, 22:59
به یاد دوست عزیزم مرحوم ابوالفضل سپهر
-------------------------------------------------

اتل متل يه بابا
دلير و زار و بيمار
اتل متل يه مادر
يه مادر فداكار

اتل متل بچه‌ها
كه اونارو دوست دارن
آخه غير اون دوتا
هيچ كسي رو ندارن

مامان بابا رو مي‌خواد
بابا عاشق اونه
به غير بعضي وقتا
بابا چه مهربونه

وقتي كه از درد سر
دست مي‌ذاره رو گيجگاش
اون باباي مهربون
فحش مي‌ده به بچه‌هاش

همون وقتي كه هرچي
جلوش باشه مي‌شكنه
همون وقتي كه هرچي
پيشش باشه مي‌زنه

غير خدا و مادر
هيچ‌كسي رو نداره
اون وقتي كه باباجون
موجي مي‌شه دوباره

دويدم و دويدم
سر كوچه رسيدم
بند دلم پاره شد
از اون چيزي كه ديدم

بابام ميون كوچه
افتاده بود رو زمين
مامان هوار مي‌زد
شوهرمو بگيرين

مامان با شيون و داد
مي‌زد توي صورتش
قسم مي‌داد بابارو
به فاطمه ، به جدش

تو رو خدا مرتضي
زشته ميون كوچه
بچه داره مي‌بينه
تو رو به جون بچه

بابا رو كردن دوره
بچه‌هاي محله
بابا يه هو دويد و زد تو ديوار با كله

هي تند و تند سرش رو
بابا مي‌زد تو ديوار
قسم مي‌داد حاجي رو
حاجي گوشي رو بردار

نعره‌هاي بابا جون
پيچيد يه هو تو گوشم
الو الو كربلا
جواب بده به گوشم

مامان دويد و از پشت
گرفت سر بابا رو
بابا با گريه مي‌گفت
كشتند بچه‌هارو
بعد مامانو هلش داد
خودش خوابيد رو زمين
گفت كه مواظب باشين
خمپاره زد، بخوابين

الو الو كربلا
پس نخودا چي شدن؟
كمك مي‌خوايم حاجي جون
بچه‌ها قيچي شدن

تو سينه و سرش زد
هي سرشو تكون داد
رو به تماشاچيا
چشاشو بست و جون داد

بعضي تماشا كردن
بعضي فقط خنديدن
اونايي كه از بابام
فقط امروزو ديدن

سوي بابا دويدم
بالا سرش رسيدم
از درد غربت اون
هي به خودم پيچيدم

درد غربت بابا
غنيمت نبرده
شرافت و خون دل
نشونه‌هاي مرده

اي اونايي كه امروز
دارين بهش مي‌خندين
براي خنده‌هاتون
دردشو مي‌پسندين

امروزشو نبينين
بابام يه قهرمونه
يه‌روز به هم مي‌رسيم
بازي داره زمونه

موج بابام كليده
قفل در بهشته
درو كنه هر كسي
هر چيزي رو كه كشته

يه روز پشيمون مي‌شين
كه ديگه خيلي ديره
گريه‌هاي مادرم
يقه تونو مي‌گيره

بالا رفتيم ماسته
پايين اومديم دروغه
مرگ و معاد و عقبي
كي ميگه كه دروغه؟

Security
22-02-07, 23:02
به یاد دوست عزیزم مرحوم ابوالفضل سپهر
-------------------------------------------------

اتل‌ متل‌ يه‌ بابا
كه‌ اسم‌ او احمده‌
نمره‌ جانبازيهاش‌
هفتاد و پنج‌ درصده‌

اونكه‌ دلاوريهاش‌
تو جبهه‌ غوغا كرده‌
حالا بياين‌ ببينين‌
كلكسيون‌ درده‌

اونكه‌ تو ميدون‌ مين‌
هزار تا معبر زده‌
حالا توي‌ رختخواب‌
افتاده‌ حالش‌ بده‌

بابام‌ يادگاري‌ از
خون‌ و جنگ‌ و آتيشه‌
با ياد اون‌ موقعا
ذره‌ ذره‌ آب‌ ميشه‌

آهاي‌ آهاي‌ گوش‌ كنين‌
درد دل‌ بابارو
ميخواد بگه‌ چه‌ جوري‌
كشتند بچه‌هارو

«هيچ‌ ميدوني‌ يعني‌ چي‌
زخميهارو بياري‌
يكي‌ يكي‌ روبازو
تو آمبولانس‌ بذاري‌

درست‌ جلوي‌ چشمات‌
يه‌ خورده‌ او نطرفتر
با شليك‌ مستقيم‌
ماشين‌ بشه‌ خاكستر»

گفتن‌ اين‌ خاطره‌
بدجوري‌ ميسوزوندش‌
با بغض‌ و ناله‌ مي‌گفت‌
كاشكي‌ كه‌ پر نبودش‌

آي‌ قصه‌ قصه‌ قصه‌
نون‌ و پنير و پسته‌
هيچ‌ تا حالا شنيدي‌
تانكها بشن‌ قنّاصه‌؟

ميدوني‌ بعضي‌ وقتا
تانكا قناصه‌ بودن‌
تا سري‌ رو ميديدن‌
اون‌ سرو مي‌پروندن‌

سه‌ راه‌ شهادت‌ كجاست‌؟
ميدوني‌ دوشكا چيه‌؟
ميدوني‌ تانك‌ يعني‌ چي‌؟
يا آرپي‌جي‌ زن‌ كيه‌؟

آرپي‌جي‌ زن‌ بلند شد
«ومارميت‌» رو خوند
تانك‌ اونو زودتر زدش‌
يه‌ جفت‌ پوتين‌ ازش‌ موند

يه‌ بچه‌ بسيجي‌
اونور ميدون‌ مين‌
زير شينهاي‌ تانك‌
لِه‌ شده‌ بود رو زمين‌

خودم‌ تو ديده‌باني‌
با دوربين‌ قرارگاه‌
رفيقمو ميديدم‌
تو گودي‌ قتله‌گاه‌

آرپي‌جي‌ تو سرش‌ خورد
سرش‌ كه‌ از تن‌ پريد
خودم‌ ديدم‌ چند قدم‌
بدون‌ سر مي‌دويد

هيچ‌ مي‌دوني‌ يه‌ گردان‌
كه‌ اسمش‌ الحديده‌
هنوزم‌ كه‌ هنوزه‌
گم‌ شده‌ ناپديده‌

اتل‌ متل‌ توتوله‌
چشم‌ تو چشم‌ گلوله‌
اگر پاهات‌ نلرزيد
نترسيدي‌ قبوله‌

ديدم‌ كه‌ يك‌ بسيجي‌
نلرزيد اصلاً پاهاش‌
جلو گلوله‌ وايستاد
زُل‌ زده‌ بود تو چشاش‌

گلوله‌ هم‌ اومدو
از دو چشم‌ مردونه‌
گذشت‌ و يك‌ بوسه‌ زد
بوسه‌اي‌ عاشقونه‌

عاشقي‌ يعني‌ اينكه‌
چشمهايي‌ كه‌ تا ديروز
هزار تا مشتري‌ داشت‌
چندش‌ مياره‌ امروز

اما غمي‌ نداره‌
چون‌ عاشق‌ خداشه‌
بجاي‌ مردم‌ خدا
مشتري‌ چشماشه‌

يه‌ شب‌ كنار سنگر
زير سقف‌ آسمون‌
مياي‌ پيش‌ رفيقت‌
تو اون‌ گلوله‌ بارون‌

با اينكه‌ زخمي‌ شده‌
برات‌ خالي‌ مي‌بنده‌
ميگه‌ من‌ كه‌ چيزيم‌ نيست‌
درد ميكشه‌ مي‌خنده‌

چفيه‌ رو ور ميداري‌
زخم‌ اونو مي‌بندي‌
با چشماي‌ پر از اشك‌
تو هم‌ به‌ اون‌ مي‌خندي‌

انگاري‌ كه‌ ميدوني‌
ديگه‌ داره‌ مي‌پّره‌
دلت‌ ميگه‌ كه‌ گلچين‌
داره‌ اونو مي‌بره‌

زُل‌ ميزني‌ تو چشماش‌
با سوز و آه‌ و با شرم‌
بهش‌ ميگي‌ داداش‌ جون‌
فدات‌ بشم‌ دمت‌ گرم‌

ميزني‌ زير گريه‌
اونم‌ تو آغوشته‌
تو حلقه‌ دستاته‌
سرش‌ روي‌ دوشته‌

چون‌ اجل‌ معلق‌
يه‌ دفعه‌ يك‌ خمپاره‌
هزار تا بذر تركش‌
توي‌ تنش‌ ميكاره‌

يهو جلو چشماتو
شره‌ خون‌ مي‌ گيره‌
برادر صيغه‌ايت‌
توبغلت‌ ميميره‌

هيچ‌ مي‌دوني‌ چه‌ جوري‌
يواش‌ يواش‌ و كم‌كم‌
راوي‌ يك‌ خبرشي‌
يك‌ خبر پراز غم‌

به‌ همسفر رفقيت‌
كه‌ صاحب‌ پسر شد
بري‌ بگي‌ كه‌ بچه‌
يتيم‌ و بي‌پدر شد

اول‌ ميگي‌ نترسين‌
پاهاش‌ گلوله‌ خورده‌
افتاده‌ بيمارستان‌
زخمي‌ شده‌، نمرده‌

زُل‌ ميزنه‌ تو چشمات‌
قلبتو مي‌سوزونه‌
يتيمي‌ بچه‌ شو
از تو چشات‌ ميخونه‌

درست‌ سال‌ شصت‌ و دو
لحظة‌ تحويل‌ سال‌
رفته‌ بوديم‌ تو سنگر
رفته‌ بوديم‌ عشق‌ و حال‌

تو اون‌ شلوغ‌ پلوغي‌
همه‌ چشارو بستم‌
دستهاتوي‌ دست‌ هم‌
دورسفره‌ نشستيم‌

مقلب‌ القوب‌ رو
با همديگر مي‌خونديم‌
زوركي‌ نقل‌ ونبات‌
تو كام‌ هم‌ چپونديم‌

همديگر و بوسيديم‌
قربون‌ هم‌ ميرفتيم‌
بعدش‌ برا همديگر
جشن‌ پتو گرفتيم‌

علي‌ بود و عقيلي‌
من‌ بودم‌ و مرتضي‌
سيد بود و اباالفضل‌
اميرحسين‌ و رضا

حالا ازاون‌ بچه‌ ها
فقط‌ مرتضي‌ مونده‌
همونكه‌ گازخردل‌
صورتشو سوزونده‌

آهاي‌ آهاي‌ بچه‌ ها
مگه‌ قرار نذاشتيم‌
هميشه‌ با هم‌ باشيم‌
نداشتيما، نداشتيم‌

بياين‌ برا مرتضي‌
كه‌ شيميايي‌ شده‌
جشن‌ پتو بگيريم‌
خيلي‌ هوايي‌ شده‌

مي‌سوزه‌ و مي‌خنده‌
خيلي‌ خيلي‌ آرومه‌
به‌ من‌ ميگه‌ داداش‌ جون‌
كار منو تمومه‌

مرتضي‌ منم‌ ببر
يا نرو، پيشم‌ بمون‌
ميزنه‌ تو صورتش‌
داد ميزنم‌ مامان‌ جون‌

مامان‌ مياد ودست‌
بابا جون‌ و ميگره‌
بابام‌ با اين‌ خاطرات‌
روزي‌ يه‌ بار ميميره‌

فقط‌ خاطره‌ نيست‌ كه‌
قلب‌ اونو سوزونده‌
مصلحت‌ بعضي‌ها
پشت‌ اونو شكونده‌

برا بعضي‌ آدما
بنده‌هاي‌ آب‌ و نون‌
قبول‌ كنين‌ به‌ خدا
بابام‌ شده‌ نردبون‌

Security
09-04-07, 09:31
به یاد دوست عزیزم مرحوم ابوالفضل سپهر
-------------------------------------------------

اتل متل يه جعبه

پر از مداد رنگى

اتل متل يه بچه

چه بچه زرنگى



با يك مداد هاش ـ ب

توى اتاق نشسته

فكر مى كنه به باباش

جفت چشاشو بسته

قربون برم بابامو

الان اگه زنده بود

صورت مهربونش

حتماً پر از خنده بود



با قهوه اى كمرنگ

دهان و لب رو كشيد

صورتشو عقب برد

قشنگ نگاه كرد و ديد


قهوه اى رو گذاشته

مداد حنايى برداشت

رو صورت بابا جون

ريش قشنگى رو كاشت



بعد با مداد هاش ـ ب

چشمى كشيد و بعدش

با يك مداد هاش ـ ب

چشمارو مشكى كردش



پيشونى رَم كشيدش

بعد هم موهايى بلند

بعد با مداد سبزش

براش كشيد يه سربند



بعد با مداد زدش

رو سربند سبز اون

گنبدى از طلا زد

زيرش نوشت «بابا جون»



بينى رو هم كشيدش

دو چشم و ابرو گذاشت

براى رنگ صورت

سفيد و زرد و برداشت



با زرد و با سفيدش

صورتو رنگ كردش

بابا چه نورانيه

چشمها رو تنگ كردش


يواش يواش و كم كرد

از توى چشم تنگش

بارون چكيد بروى

نقاشى قشنگش



مداد سرخو برداشت

رو سر بلند بابا جون

يه خال قرمز كشيد

خيره شد به خال اون



لب رو گذاشت رو خالش

سرخى لبهاى اون

حالشو سرختر كرد

سرختر از رنگ خون



يه كمى فكر كردش

يه دفعه بغضش گرفت

بعد مى دونيد چيكار كرد؟


يه كارى كرد بس شگفت



با اون مداد سرخش

بابا رو سرخ كردش

عكس رو قلبش گذاشت

با اون دودست سردش



بس كه بابا بابا گفت

ناله زد و غصه خورد

كنار عكس بابا

خسته شد و خوابش برد



خواب ديدش توى يك باغ

تو يك باغ پر از گل

نشسته رو درختى

بدل شده به بلبل



ناز غريبونه كرد

چَه چَهِ مستونه زد

يه وقت ديد از آسمون

نور اومد و نور اومد

ديد كه تو تختى از نور

بابا جونش نشسته

هزار ملك دور اون

جمع شده حلقه بسته



پريدو رفتش نشست

رو شونه بابا جون

بابا نوازشش كرد

بوسه زد به روى اون



زد زير گريه و گفت:

ميگن ديگه نمياى!

منو گذاشتى رفتى؟

بابا منو نمى خواى؟

بابا اونو بوسيدش

توى بغل گرفتش

اشك چشاشو پاك كرد

نيگاش كردش و گفتش:

اگه نرفته بودم

يه غول بى شاخ و دُم

اومده بود تو خونه

تا زور بگه به مردم

با هرچى كه ما داشتيم


مى خواست تجارت كنه

ما رو اسير بگيره

خونه رو غارت كنه

رفتم باهاش جنگيدم

تا كه بره به خونش

اگه باور ندارى

بيا اينم نشونش

دسترو گذاشت رو خالش

همون خال پيشونيش

همون خال قشنگش

خال قرمز و خونيش



لب رو گذاشت رو خالِ

بابا جون و بوسيدش

بعد صورت و عقب برد

قشنگ بابا رو ديدش



يهو پريدش از خواب

ديد كه وقت اذونه

بوى تن بابا جون

پيچيده بود تو خونه




دنبال نقاشيش گشت

ديد كه روى متكّاس

يعنى چى مگه مى شه؟

اين خط كه خط باباس

ديد كه زير نقاشيش

به خط نازِ بابا

نه تنها امضا شده

داده يه بيست زيبا

M A H R A D
09-04-07, 13:59
زیباست ... Only the registered members can see the link

Security
14-06-07, 11:43
به یاد دوست عزیزم مرحوم ابوالفضل سپهر
-------------------------------------------------
اتل متل راحله ...
اتل متل راحله
اخموي بي حوصله
مامان چرا گفت بگير
از پدرت فاصله

دلش هزار تا راه رفت
بابا خسته كاره ؟
مامان چرا اينو گفت ؟
بابا دوستش نداره ؟

بايد اينو بپرسه
اگه خسته كاره
پس چرا بعضي وقتا
تا نيمه شب بيداره ؟

نشونه بيداريش
سرفه هاي بلنده
شش ماه پيش تا حالا
بغض مي كنه ، مي خنده

شايد اونو نمي خواد
اگه دوستش نداره
پس چرا روي تختش
عكس اونو ميذاره ؟

با چشماي مريضش
عكس و نگاه ميكنه
قربون قدش ميره
بابا ، بابا مي كنه

با دست پر تاولش
آلبومي رو كه داره
از كنار پنجره
ور مي داره مي آره

با ديده پر از اشك
آلبومو وا مي كنه
رفيقاي جبهه رو
همش صدا مي كنه

آلبوم عكس بابا
پر از عكس دوستاشه
عكسي هم از راحله ست
تو بغل باباشه

با ديدن اون عكسا
زنده مي شه،ميميره
با ياد اون قديما
بابا زبون ميگيره

قربون اون موقعا
قربون اون صفاتون
دست منم بگيرين
دلم تنگه براتون

از اون وقتي كه بابا
دچار اين مرض شد
مامان چقدر پير شده
بابا چقدر عوض شد

مامان گفته تو نماز
براي بابات دعا كن
دستا تو بالا ببر
تقاضاي شفا كن

ديشب توي نمازش
واسه باباش دعا كرد
دستاشو بالا برد و
تقاضاي شفا كرد

نماز چون تموم شد
دعا به آخر رسيد
صداي گريه هاي
مامان تو خونه پيچيد

دختركم كجايي؟
عمر بابا سر اومد
وقت يتيم داري و
غربت مادر اومد

دختركم كجايي؟
بابات شفا گرفته
رفيقاشو ديده و
ما رو گذاشته رفته

آي قصه قصه قصه
يه دستمال نشسته
خون سرفه بابا
رو اين پارچه نشسته

بعد شهادت او
پارچه مال راحله است
دختري كه در پي
شكستن فاصله است

كنار اسم بابا
زائركربلايي
يه چيز ديگه نوشتن
شهيد شيميايي

Wink
22-06-07, 12:38
دوست عزیز
واقا تشکر میکنم که یاد شهدا رو زنده می کنید.

Security
23-08-07, 11:13
به یاد دوست عزیزم مرحوم ابوالفضل سپهر
-------------------------------------------------
دويدم و دويدم
سر کوچه رسيدم
بند دلم پاره شد
از اون چيزي که ديدم

بابا ميون کوچه
افتاده بود رو زمين
مامان هوار مي‌زد
شوهرمو بگيرين

مامان با شيون و داد
مي‌زد توي صورتش
قسم مي‌داد بابا رو
به فاطمه به جدش

تو رو خدا مرتضي
زشته ميون کوچه
بچه داره مي‌بينه
تو رو به جون بچه

بابا رو دوره کردن
بچه‌هاي محله
بابا يهو دويدو
زد تو ديوار با کله

هي تند و تند سرشو
بابا مي‌زد به ديوار
قسم مي‌داد حاجي‌و
حاجي گوشي‌و بردار

نعره‌هاي بابا جون
يه هو پيچيد تو گوشم
الو الو کربلا
جواب بده به گوشم

مامان دويدو از پشت
گرفت سر بابا رو
بابا با گريه مي‌گفت
کشتند بچه‌هارو

بعد مامان‌و هولش داد
خودش خوابيد رو زمين
گفت که: مواظب باشيد
خمپاره زد بخوابيد

الو الو کربلا
کمک مي‌خوام
حاجي جون
بچه‌ها قيچي شدن

تو سينه و سرش زد
هي سرشو تکون داد
رو به تماشاچيا
چشماشو بست و جون داد

بعضي تماشا کردن
بعضي فقط خنديدن
اونايي که از بابا
فقط امروزو ديدن

جلو بابا دويدم
بالا سرش رسيدم
از درد غربتِ اون
هي به خودم پيچيدم

درد غربت بابا
نشونه‌هاي درده
درد غربت بابا
غنيمت از نبرده

شرافت و خون و دل
نشونه‌هاي مرده
اي اونايي که هنوز
داريد بهش مي‌خنديد

براي خنده‌هاتون
دردشو مي‌پسنديد
امروزشو نبينيد
بابام يه قهرمونه

يه روز به هم مي‌رسيم
بازي داره زمونه
موج بابا کليده
قفل دره بهشته

يه روز پشيمون مي‌شيد
که ديگه خيلي ديره
گريه‌هاي مادرم
يقتونو مي‌گيره

Security
23-08-07, 11:15
به یاد دوست عزیزم مرحوم ابوالفضل سپهر
-------------------------------------------------
اسم خدای رحمان
اول قصّه ی ماست
قصّه ی قصّه گوی
قصّه های غصّه هاست
_
اتل متل یه شاعر،
پر از شوره و احساس
قصّه می گه ز نرگس
قصّه ای از گل یاس
_
اتل متل یه شاعر
مهربون و با صفا
همیشه می نویسه
اون برای بچه ها
_
اتل متل یه شاعر
که درد جبهه داره
اتل متل می خونه
قصّه داره دوباره
_
اتل متل یه شاعر
ضد ثموده و عاد
راوی یک حماسه
مثل حضرت سجاد
_
همون که شام و کوفه
شور و غوغا به پا کرد
با خطبه هاش اون جاها
عالمو کربلا کرد
_
شاعر قصه ی ما
اون شاعر_ شهیدا
پرستو شده حالا
جماعت بچه ها
_
چن ماه پیش می گفتن
بستری و بیماره
مدتیه شاعرِ
ما کلیه نداره
_
شاعر قصه ی ما
ابوالفضل سپهره
همونی که بانی
اتل متل تو شعره
_
اتل متل یه بابا...
اتل متل راحله...
اتل متل یه مادر...
اتل متل یه جعبه...

یه موقعی با شعراش
شور و غوغا به پا کرد
یاد هزار تا مجروح
یادی ز لاله ها کرد
_
یاد اونا که رفتن
تو ذهن بچه ها کرد
ناله ز بی مهریِ
مردم و با اون ها کرد
_
شور توی دل ها انداخت
با لحن بچه گونه
به یاد ما ها انداخت
بی مهری زمونه
_
هزار هزار شیمیایی
هزار مجروح اعصاب
هزار شهید گمنام
هزار تا آدم خواب
_
هزار هزاران‌ پدر
هزار هزار تا مادر
هزار تا دیده به راه
هزار هزار تا همسر
_
هزار هزار پرستو
هزار هزار شقایق
هزار هزار پرنده
هزار هزار تا عاشق
_
هزار هزار ناسپاس
هزار هزار باصفا
هزار تا زخم زبون
هزار تا مهر و وفا
_
شاعر قصه ی ما
با اون قلب شکسته
قلبی که مشکل داره
تو آی سی یو نشسته
_
چنت ماه پیش شنیدم
شاعر ما _بیماره
به کمک و دعای
ما ها نیاز داره
_
تا این که بیرون بیاد
شعر بخونه دوباره
بازم برای ما ها
اتل متل بیاره

اتل متل یه شاعر
می گف شفا می گیرم
من از حضرت زهرا(سلام الله علیها)
یه روز دوا می گیرم
_
اتل متل یه شاعر
که دیگه بین ما نیست
توی درس محبت
نمره ی اون شده بیست
_
آقا می گفت_ که کم نیست
این از کار شهیدا
گسی زنده بداره
نام و یادی از اون ها
_
اتل متل یه شاعر
که سکته کرد و جون داد
با حرفی که آقا گفت
کی خوام بگم که خون داد
_
اتل متل یه شاعر
اون که شفا گرفته
از سه نفر یه باره
همون شفا گرفته
_
اتل متل یه شاعر
با ذکر نرگس و یاس
رسید به وصل جسین(علیه السلام)
رسی به وصل عباس(علیه السلام)
_
ولادت حسین(علیه السلام) بود
بسته شد اون چشم پاک
ولادت سقا بود
دفن شدش زیر خاک
_
گر چه سپهر ماها
دیگه شعر نمی خونه
می خوام بگم که راهش
بازم زنده می مونه
_
اتل متل یه دنیا پر
از زشتی و فحشا
یه سیدی از خمین
کرد اون و شهر گل ها
_
اتل متل جوونا
که مثل پروانه ها
دور شمع وجودش
پر می زدن اون روزا

Security
28-11-07, 11:45
به یاد دوست عزیزم مرحوم ابوالفضل سپهر
-------------------------------------------------
جُمجُمَك‌ برگ‌ خزون‌
مادرم‌ زينب‌ خاتون‌
قامتش‌ عين‌ كمون‌
از كمون‌ خميده‌ تر
روزبه‌ روز تكيده‌ تر
غصه‌ داره‌ غصه‌ دار
بي‌ قراره‌ بي‌ قرار
ميگه‌ مرتضي‌ مياد
ميگه‌ مرتضي‌ مياد

جمجمك‌ برگ‌ خزون‌
بي‌بي‌ جون‌ و آقا جون‌
جفتشون‌ وقت‌ اذون‌
دست‌ُ بالامي‌ برن‌
از بابا بي‌خبرن‌
پس‌ چي‌ شد بچة‌ ما
كِي‌ خبر ازش‌ مياد؟
كِي‌ خبر ازش‌ مياد؟


جمجمك‌ برگ‌ خزون‌
باباجونش‌ باباجون‌
سروصورت‌ پرخون‌
توي‌ كربلاي‌ پنچ‌
خاك‌ شده‌ عين‌ يه‌ گنج‌
گولّه‌ خورد توي‌ سرش‌
توي‌ خاك‌ سنگرش‌
گم‌ شده‌ ديگه‌ نمياد
پسرش‌ بابا مي‌خواد

جمجمك‌ برگ‌ خزون‌
يه‌ پلاك‌ يه‌ استخون‌
از تو خاك‌ اومد برون‌
دو كيلو كُل‌ِّ بدن‌
به‌ مامان‌ نشون‌ دادن‌
مامانم‌ جيغ‌ زدش‌
بابا رو بغل‌ زدش‌
هي‌ زدش‌ ناله‌ و داد
«راضي‌اَم‌ هر چي‌ بخواد
راضي‌اَم‌ هر چي‌ بخواد»

جمجمك‌ برگ‌ خزون‌
آدما، پير و جوون‌
دلشون‌ يه‌ آسمون‌
تو سر و سينه‌ زدن‌
دست‌ به‌ دست‌ هم‌ دادن‌
تا مشايعت‌ كنن‌
همه‌ بيعت‌ بكنن‌
«ياعلي‌ قلب‌ توشاد
ما مُريد و تو مراد
ما مُريد و تو مراد.