amir123
04-01-09, 15:29
با سلام و عرض ادب
نظر دوستان را در مورد این مطالب می خواستم آیا درست و کامل هستش با توجه به منابعی که اشاره شده یا نه ؟
سرزمین ایران با توجه به قدمت تاریخی و باستانی که دارد، دارای تاریخی کهن و متنوع میباشد که مهد انواع احزاب و گروهها و تمدنها بوده است که در این موضوع نویسندگان شرق و غرب کتابهای قطور و زیادی نوشتهاند. اما آنچه بیش از همه بررسی آن مورد نیاز است، تحقیق و تفحص تاریخ ایران بعد از اسلام میباشد، زیرا ظهور اسلام در دنیا، به عنوان میزان سنجش احزاب، گروهها و تفکرها در هر جامعهای قرار گرفت.
ایران نیز بعد از ظهور اسلام و برافراشته شدن پرچم اسلام در آن، شاهد فراز و نشیبهایی بوده است، انواع خوبیها را دیده و با انواع مشکلات دست و پنجه نرم کرده است.
یکی از موارد و ادواری که ایران و ایرانیان بعد از اسلام، آن را تجربه کرده و با آن مواجه بودهاند، دوران حکومت صفویه میباشد.
درباره پیدایش صفویه و تأثیری که این سلسله بر مذهب و ملیت ایرانیان برجای گذاشت تحقیقات فراوانی صورت گرفته و قضاوتهای متفاوتی شده است. گروهی از نویسندگان و مؤرخین ظهور حکومت صفوی را به عنوان نقطه عطفی در تاریخ ایران دانسته، از آن به عنوان اوج اقتدار ملی ایران یاد میکنند، اما در مقابل افرادی همچون احمد کسروی ظهور این سلسله راهم بر مذهب و هم بر زبان فارسی و ملیت ایرانی ویرانگر میدانند، همچنین نویسندگانی مانند "ادوارد براون" و"ذبیح الله صفا" این دوره را دوره انحطاط ادبی به حساب میآورند و دکتر شریعتی نیز در رد صفویه سخنان تندی داشته و ظهورآنها را بر فرهنگ و تمدن ایران فاجعهای بزرگ عنوان میکند.
به طور کلی آنچه از مطالب و کتب نوشته شده در این موضوع برداشت میشود این است که صفویه به محض به قدرت رسیدن عمداً به محو شواهدی در مورد منشأ خود پرداختند تا مبادا دسترسی به حقیقت و اصل و ریشه آنها باعث ضعف حکومت و ایدئولوژی آنها شده و مبنای آن را زیر سؤال ببرد.
اما باز هم مطالبی به طور جسته و گریخته در بعضی کتابها در مورد اصل سلسله صفوی و تغییر و تحولاتی که در این سلسله به وجود آمده، به رشته تحریر درآمده است که خلاصه همه آنها به این شرح است:
«صفویان منسوب به جد بزرگشان "شیخ صفی الدین اردبیلی" میباشند. خاندان صفوی در اوایل، مسلک تصوفی داشتند و بنیانگذار آن شیخ صفی الدین است. شیخ صفی الدین از عرفای مشهور زمان خود بود. وی مرید شیخ تاج الدین زاهد گیلانی بود». حمدالله مستوفی در کتاب "نزهة القلوب" مینویسد: «شیخ صفی، شافعی مذهب است و اکثر مردم اردبیل مذهب شافعی را دارند و مرید شیخ صفی میباشند». ابن بزّار در نسخه اصلی کتاب "صفوة الصفا" که در موزه ایاصوفیه استامبول موجود است مینویسد: «در اردبیل به غیر از اهلسنت و جماعت، مذاهبی مانند اشعریه، معتزله، قدریه، مشبهه و ... هرگز نبوده است». این طریقت تا اوایل قرن دهم هجری قمری بر منهج شیخ صفی بود و منصب ارشاد در این مکتب، ارثی بود که بعد از پدر، به یکی از فرزندان میرسید.
ظهور تغییرات در مکتب شیخ صفی الدین
همان طور که قبلا به نقل از "نزهة القلوب" گفتیم، شیخ صفی الدین، اهلسنت و شافعی مذهب بوده است، اما به مرور زمان تغییر و تحولاتی در بین فرزندان و نوادگان وی رخ داد که این تحولات به طور کامل باعث تغییر مشرب و مسلک خاندان او شد، اما با وجود همه این دگرگونیها بازهم خاندان او باتوجه به نام "صفی الدین" با لقب "صفوی" معروف شدند. شاید هم آنها میخواستند با نسبت دادن خود به شیخ صفی الدین در بین مردم اعتبار و جایگاهی کسب کرده و از این طریق سریعتر در جامعه نفوذ کنند.
اما در مورد بزرگترین تحول در سلسله صفویه یعنی تغییر یافتن مذهب آنان از اهلسنت به مذهب تشیع آن هم از نوع افراطی و متعصب آن، در بعضی کتب این گونه آمده است: «درشخصیت شیخ جنید - یکی از نوادگان شیخ صفی الدین- در هشت سال اقامت در آناضول (اناتولی) دو تغییر عمده رخ داد: یکی آن که در میان تاتارهای ترک زبان میزیست و عموم مریدانش تاتار بودند، لذا به خاطر دلخوشی مریدانش، زبان آذری که زبان نژادیش بود را رها کرده و زبان ترکی را اختیار کرد. دیگر آن که: مذهب "اهل حق" که قایل به الوهیت حضرت علی بودند را اتخاذ نمود. تغییر مورد اول (تغییر زبان) او را از نظر شخصیتی، به یکی از تاتارها تبدیل کرد و در نتیجه تغییر مورد دوم (تغییر آئین و مذهب)، به عنوان یکی از رهبران تشیع که خود را "اهل حق" مینامیدند در آمد و تا مقام الوهیت بالا رفت، مریدانش عملاًٌ در سلک بندگان او درآمدند که چشم و گوش بسته تحت فرمانش بودند. او درپایان این هشت سال، از همه احکام دین دست شسته و به طور کامل "اباحی مذهب" شده بود و خود و مریدانش را از انجام فرایض دین معاف میدانست».
به این ترتیب نوادگان و خاندان شیخ صفی الدین اردبیلی سَُنّی مذهب، تبدیل به یک خاندان تشیع افراطی شدند و از یک حرکت مذهبی و تصوفی، به یک حرکت سیاسی - مذهبی تغییر هویت داد.
یکی دیگر از مکرها و حیلههای صفویه، اثبات سیادت دروغین در حق خودشان بود، آنها برای اینکه بتوانند در ایران حکومت کرده و خود را مسلمانان راستین معرفی نمایند، شیخ صفی الدین را از نسل امام علی و از نوادگان امام موسی کاظم قلمداد کردند و بعد از این نسب دروغین و تحریف تاریخی، همواره با همین حربه در بین مردم حکومت میکردند و به نام محبت با اهل بیت انواع ظلم و تجاوز را در حق انسانیت، روا میداشتند. البته این تنها موردی نبود که صفویه دست به تحریف و نسبت دادن دروغین زدند بلکه آنها بزرگانی از اهلسنت ایران مانند: مولوی، سعدی و جامی که عمر خود را درنشر مذهب اهلسنت سپری نمودند را به مذهب تشیع منسوب کردند تا به این طریق بتوانند، گوشهای از کمبودهای فراوان خود در زمینه قحط الرجال را جبران نمایند، اما به راستی! «عجب دلاور است دزدی که درکف چراغ دارد!».
خلاصه اینکه در نتیجه همه این تغییر و تحولات، سلسله صفوی، به عنوان یک حکومت و سلطنت درآمد که پادشاهان در آن به طور موروثی یکی بعد از دیگری بر کرسی قدرت مینشستند.
شاه در قاموس صفویان
در قانون صفویه، شاه در رأس کل ساختار اجرایی قرار داشت و از جنبه نظری، قدرت مطلق به شمار میرفت. مردم او را تجلی زنده الوهیت و سایه خدا بر زمین میدانستند. فرمانروا و والی در نزد آنان، منصوب مستقیم خدا تلقی میشد و زیردستان او ملزم به اطاعت از دستورات او- خواه عادلانه یا غیر عادلانه- بودند. هیچ کس حق اعتراض نداشت بلکه نوعی تقدیس و اعزاز غلّوآمیز نسبت به مقام اول حکومت، وجود داشت. شاه خود را نماینده مهدی میدانست و ادعا میکرد که از سایر مردم به سرچشمه حقیقت مطلق، نزدیکتر است. پیروانش نیز عقیده داشتند که کاستیها و کمبودهای حاکم و قائد، براعتبار او به عنوان نائب خدا، خلیفه پیامبر، جانشین امامان و نماینده مهدی در طول غیبتش، خدشهای وارد نمیسازد.
صفویه در ایران
شاه اسماعیل صفوی که یکی از نوادگان شیخ صفی الدین اردبیلی و نواده شیخ جنید میباشد بنیانگذار اصلی سلسله صفوی به عنوان یک حکومت سیاسی به شمار میرود و در واقع باید این حکومت را به جای حکومت صفوی، حکومت اسماعیلی نامگذاری کرد. زیرا شاه اسماعیل بود که حکومت صفوی را بر مبنای تشیع افراطی پایهگذاری و اداره کرد. وی با سیاست گذاریهای شوم خود در ایران سعی بر تضییع مجاهدتهای صحابه و ارمغانهای آنها برای مردم ایران نمود.
زمانی که صفویه ایران را اشغال کردند به جز فرقههای معدودی، بقیه جمعیت ایران که آن را تا چهل میلیون نوشتهاند، اهلسنت بودند. علامه فضلالله بن روزبهان خنجی در مقدمه "تارخ عالم آرای امینی" مینویسد: «گروهی از بدعت گذاران، این سرزمین را اشغال کردند و نظریات رافضی و فرقهگرایی را توسعه دادند. این مسأله باعث شد که من، سرزمین پدری خود، اصفهان را ترک گویم و پس از وداع با عزیزان و یاران، به کاشان بروم و در آنجا ساکن شوم، یعنی جایی که نظریات اهلسنت و جماعت گسترده بود و از فرقهگرایی و الحاد خبری نبود».
جنایات شاه اسماعیل
چنان که دربالا ذکر شد، شاه اسماعیل به عنوان پایه گذار حکومت صفوی به عنوان یک حرکت سیاسی شناخته میشود که صفویان و طرفداران صفویه، تمام قدرت و شوکت و گسترش حکومت صفوی را مدیون او بوده از او به عنوان یک شخصیت مبارز و حتی مقدس یاد میکنند.
شاه اسماعیل فرزند شیخ حیدر از نوادگان شیخ صفی الدین است. شاه اسماعیل در نزد طرفداران و سربازان خود دارای مقام و منزلت بسیار بالایی بود. آنان به اسماعیل، با دیدگاه کاملاً مقدس مآبانه مینگریستند و او را اسطورهای فنا ناپذیر میدانستند.
یکی از بازرگانان ونیزی که از نزدیک با کاروان صفویان همراه بوده است درباره عقیده سربازان صفویه نسبت به شاه اسماعیل این گونه مینویسد: «صفویان، نام خدا را در سراسر ایران فرمواش کرده و فقط نام اسماعیل را به خاطر سپردهاند. اگر کسی هنگام سواری از اسب بر زمین بیفتند یا از اسب پیاده شود، خدای دیگری جز شیخ (اسماعیل) را به یاری نمیطلبد، مسلمانان میگویند: "لا اله إلا الله محمد رسول الله" اما ایرانیان (صفویان) میگویند: "لا اله الاالله، اسماعیل ولی الله"». یکی دیگر از بازرگانان همعصر صفویه مینویسد: «اسماعیل برای صفویان، هم خدا است و هم پیامبر است و هم ولی امر و هم شیخ طریقت». همچنین "کاترینوزنو" در سفرنامه ونیزیان مینویسد:
«سپاهیان، اسماعیل را مانند خدا تعظیم میکنند، بسیاری از آنان بدون زره به جنگ میروند و انتظار دارند که اسماعیل نگهدارشان باشد، آنها با سینههای برهنه به پیش میروند و فریاد میزنند، شیخ! شیخ!. نام خدا را فراموش کرده و فقط نام اسماعیل را به خاطر سپردهاند.»
اما آنچه صفحات دیگر تاریخ بیانگر آن است این است که شاه اسماعیل انسانی سفاک و خونریز و به شدت متعصب بوده است. او از همان ابتدا بنیاد سلطنت صفویه را بر خون ریزی بنا کرد و این خوی خون آشامی چهره کریه خود را به گونههای متفاوت ظاهر کرده است. گاه در پوشش دین و منتشر کردن مذهب، گاه در جامه سیاست و اداره مملکت و گاهی هم برای تفریح و خوشگذرانی .او جنایاتی مانند: سر بریدن، دست و پا قطع کردن، مثله کردن، پوست کندن، کور کردن و در آتش انداختن و انواع شکنجهها را برای ارضای فطرت پست و ددمنشانه خود مرتکب میشد. هنگامی که به تبریز وارد شد با وجود اینکه با هیچ گونه مقاومتی مواجه نشد اما بسیاری از مردم شهر را قتل عام کرده مأمورانش زنان باردار را با جنینهایی که در شکم داشتند به قتل رساندند.
شاه اسماعیل بعد از اینکه تبریز را تصرف کرد، مذهب شیعه اثنی عشری (دوازده امامی) را به عنوان مذهب رسمی اعلام کرد. این اعلام هنگامی صورت گرفت که بیش از 3/2جمعیت تبریز،
اهلسنت بودند. هنگامی که یکی از بزرگان آذربایجان به نزد شاه اسماعیل رفت و به او پیشنهاد داد که اگر بخواهد مردم تبریز را مجبور کند که مذهب خودشان را رها کرده و شیعه شوند، شورش خواهند کرد، شاه اسماعیل در جواب او گفت: «خدای عالم و ائمه معصومین همراه من هستند. من از هیچ کس باکی ندارم. اگر رعیت حرفی بگویند شمشیر میکشم و یک نفر را زنده
نمیگذارم.» در همین دوران بود که شاه اسماعیل در خلال چند هفته، بیش از شش هزار نفر از مردم تبریز را به جرم سُنی بودن قتل عام کرد و مساجد تبریز را تبدیل به طویله نمود. در اردبیل نیز که همه مردم آن اهلسنت بودند، هرکس نمیخواست شیعه بشود، خانهاش را برروی زن و فرزندش به آتش میکشید. در مورد کشتار دسته جمعی شهر طبس توسط شاه اسماعیل چنین آمده است که سواران و نظامیان صفوی به محض ورود به شهر طبس، همه را از دم تیغ گذراندند. و بعد از آنکه هفت تا هشت هزار نفر را کشتند تا حدودی آتش حقد و کینه شاه اسماعیل فرو نشست.
یکی دیگر از صحنههای جنایات شاه اسماعیل در هرات - که آن زمان جزو ایران بود - میباشد. شاه اسماعیل دستور داد تا قبر "جامی" شاعر نامدار اهلسنت ایران را تخریب کنند. او عده زیادی از فقهای هرات را قتل عام کرد و مولانا تفتازانی که بزرگترین فقیه جهان اسلام بود را به قتل رساند. هنگام تصرف بغداد نیز دستور تخریب مقبره امام ابوحنیفه و شیخ عبدالقادر گیلانی که هر دو از بزرگان و ائمه اهلسنت هستند را صادر کرد. وی در کازرون و فیروزآباد نیز عده زیادی را به جرم سنی بودن قتل عام کرد.
خلاصه اینکه این پادشاه جلاد، برای ترویج مذهب تشیع و براندازی اهلسنت، چنان جنایاتی را مرتکب شد که در تاریخ حکومتها و مذاهب در نوع خود، بینظیر است.
صفویه و لعن بر صحابه
در ایام اولیه دولت صفوی و حکومت شاه اسماعیل، لعنت کردن سه خلیفه (ابوبکر و عمر و عثمان رضیاللهعنهم) جزء قوانین و اجرائات الزامی آن به شمار میرفت. طرفداران صفویه که به نام تبرّائیان- کسانی که به بهانه محبت آل علی از بقیه صحابه اظهار بیزاری میکنند - شناخته میشدند در کوچه و بازار راه میافتادند و نه تنها سه خلیفه راشده، بلکه به طور کلی اهلسنت را لعن میکردند و هر کس در جواب آنان نمیگفت: "بیش باد و کم مباد" بلافاصله خونش را میریختند.
تنگ نظری در حق اهلسنت
در حکومت و دولت صفوی که بر مبنای ترویج تشیع آن هم از نوع افراط گونهاش پایه گذاری شده بود، اکثرمذاهب و ادیان به طور آزادانه مشغول انجام اعمال مذهبی و حتی تبلیغ مذهب خود بودند به جز اهلسنت که همواره به عنوان دشمن اصلی و خار چشمی از جانب صفویه به شمار میرفت. به عنوان مثال وقتی اصفهان در تصرف صفویه درآمد عده زیادی از اروپائیان و کشیشان مسیحی و راهبان یهودی به این شهر آمدند، سفرایی از اسپانیا، پرتغال و انگلستان، نمایندگانی از فرقههای رهبانی غیرمسلمان و .... همه آنها اجازه تبلیغ آئین خود و تأسیس صومعه در ایران را داشتند در حالی که اهلسنت مسلمان، نه تنها اجازه احداث مراکز مذهبی و انجام اعمال دینی خود را نداشتند بلکه همواره توسط صفویان سرکوب میشدند.
جنگ چالدران
جنگ چالدران درسال 920هـ بین دولت صفوی و خلافت عثمانی رخ داد. قبل از تشریح واقعه چالدران لازم است مختصری در مورد خلافت عثمانی و موقعیت آن در نزد صفویه توضیح داده شود.
خلافت عثمانی که توسط یکی از ترکان به نام "عثمان" بنیان گذاری شد، یکی از بزرگترین و مقتدرترین خلافتهای اسلامی بعد از دوران خلفای راشدین به شمار میرفت.
این خلافت، در طول دوران حکومت خود خدمات شایان ذکری به جامعه اسلامی کرده است. خلافت مقتدرعثمانی توانست در مدت زمان کوتاهی، مسیحیان روم را به زانو درآورده و از بلندای کلیساهای آنها، بانگ الله اکبر و ندای اسلام را طنین انداز نماید.
خلاصه اینکه هر انسان منصف و با وجدانی اگر تاریخ خلافت عثمانی را مورد مطالعه قرار دهد، یقیناً به این نتیجه میرسد که آن تکریم و تعظیمی که نسبت به شعایر دینی و تمسک به دعوت نبوی در دوران خلافت عثمانی رایج بود، به استثنای دوران خلفای راشدین، در هیچ برهه از تاریخ اسلام، مشاهده نشده است.
خلافت عثمانی با وجود اینکه توسط آل عثمان و اقوام ترک پایهگذاری و اداره میشد، اما هرگز در آن، تعصب قومی و نژادی دیده نمیشد، بلکه چنان خدمتی به امت اسلامی نمودند که عموم مسلمانان را شیفته خود نمودند به طوری که همه به لیاقت و شایستگی آن اعتراف کرده و در زیر پرچم آنها درآمدند، مگر جامعه مسیحیت اروپا و گروهی از به ظاهر مسلمانان هم مسلک مسیحیان.
شاه اسماعیل صفوی بعد از اینکه بر ایران مسلط شد، مذهب تشیع را رسمیت داد. او به این مقدار اکتفاء نکرد بلکه مردم اهلسنت سرزمینهای مختلف را مجبور به تغییر مذهب کرد و آنها را با انواع تهدیدها و شکنجهها در خفقان کامل قرار داد. شاه اسماعیل صفوی درنظر داشت تا مذهب تشیع را به وسیله زور و قدرت، ترویج داده و اهلسنت را از بین ببرد. اینجا بود که خلافت عثمانی احساس مسئولیت کرده و برای جلوگیری از این فتنه تفرقهانگیز، اقدام نمود. جنگ چالدران هم در نتیجه همین اقدام خلافت عثمانی رخ داد.
از یک طرف شاه اسماعیل با پادشاه مجارستان و حکومت ممالیک مصر متحد شده و فکر حمله به عثمانی را در سر میپرورانید و از طرف دیگر "شه قلی" خلیفه شاه اسماعیل در آسیای صغیر،
بیش از پانزده هزار نفر از اهلسنت آن مناطق را قتل عام کرده و اموال آنها را به تاراج برد، لذا سلطان سلیم اول یکی از سلاطین عثمانی، با سپاه صفوی که خود شاه اسماعیل هم در آن معرکه حضور داشت در محلی به نام "چالدران" درگیر شد که بعد از مبارزهای شدید، سلطان سلیم، توانست لشکر صفوی را شکست بدهد. از نتایج این جنگ میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
1- غرور و تعصب شاه اسماعیل شکسته شد و رؤیای شکست ناپذیری و حس تقدس گرایانه طرفدارانش نسبت به وی از بین رفت.
2- قتل عام و کشتار اهلسنت توسط شاه اسماعیل تا حد قابل ملاحظهای کاهش یافت.
3- بسیاری از مردم شهرهای اهلسنت مانند بغداد و هرات بعد از جنگ چالدران به مذهب اولیه خود باز گشتند.
از شاه طهماسب تا شاه عباس (930-996هـ ق)
بعد از مرگ شاه اسماعیل، پسرش طهماسب به حکومت رسید. در حکومت پنجاه ساله او بیشتر مناطق ایران در شرق و غرب بین صفویه، ازبکها و عثمانیها دست به دست میشد. در سال 962هـ صلح نامهای بین سلطان سلیمان عثمانی و شاه طهماسب به امضا رسید. طبق این پیمان لعن سه خلیفه راشد از طرف صفویها ممنوع شد. بعد از این پیمان نامه نیز، شاه طهماسب سیاست تغییر مذهب را در داخل ایران در مناطقی مانند لرستان و کهگیلویه و بویراحمد با فرستادن دستههای تبلیغی ادامه داد.
بعد از شاه طهماسب، پسرش شاه اسماعیل دوم به حکومت رسید. این شاه جوان که توسط معلمی اهلسنت از هرات تربیت یافته بود، با متعصبان و تجاوزگران به مال و جان مردم به شدت برخورد کرد و کسانی را که به صحابه پیامبر توهین میکردند تنبیه نمود.
شاه طهماسب اول، سعی کرد تا از مبالغات مذهبی شیعه بکاهد و دستگاههای دولتی را از دست آخوندهای تندرو شیعه درآورد، اما طولی نکشید که بعد از دوران کوتاه حکومت خود، به طرز مشکوکی به قتل رسید و بعد از او برادرش سلطان محمد میرزا ملقب به "خدا بنده" به حکومت رسید اما بعد از یک سال ، شاه عباس صفوی با راه اندازی کودتایی بر سر کار آمد و پدرش (محمد خدا بنده) را از تخت سلطنت کنار زد.
سلطنت شاه عباس اول
شاه عباس اول در سال 996هـ بعد از کودتایی بر سرکار آمد. دوران چهل ودوساله حکومت او نیز همچون جدش شاه اسماعیل، مملو از ظلم و جنایت و ایجاد رعب و وحشت در بین مردم بود. او اگر چه مانند شاه اسماعیل تعصب مذهبی نداشت اما برای ماندن بر سر کرسی سلطنت از هیچ ظلم و جنایتی دریغ نمیورزید. نصرالله فلسفی که یکی از مؤرخین است مینویسد: «وی (شاه عباس) در طریق پیشرفت کار سلطنت و برای مرعوب ساختن مدعیان خویش بدون هیچ گونه ملاحظه و ترحمی، هر کس را که به حقیقت یا به گمان مانع فرمانروایی خود میدید، از میان بر میداشت.»
بله! شاه عباس صفوی که بعضی از هواداران دولت از او به عنوان پادشاهی نیک سیرت یاد میکنند، چنان تشنه و دیوانه قدرت بود که پسر بزرگ خود "صفی میرزا" را از ترس اینکه مبادا بر علیه او قیام کند به قتل رساند و دو فرزند دیگر خود به نامهای " محمد میرزا" و "امام قلی میرزا"را کور کرد.
اسیر کردن کودکان و زنان قلعه "اندخود"، کشتار مردم گیلان و قبیله مکری از مراغه تا میاندوآب، شکنجه و آزار مردم سمنان به خصوص بریدن گوش و بینی علمای اهلسنت ناحیه سرخه سمنان، کشتار و اذیت همدانیها، شهید کردن محمود دباغ پیشوای اهلسنت آن دیار و قتل عام اهلسنت بغداد، گوشهای دیگر از جنایات شاه عباس صفوی میباشد.
شاه عباس و دوستی با مسیحیان
چنان که قبلاً گفته شد، خلافت عثمانی میکوشید تا جلوی تبعیضات و بیعدالتیهای حکومت صفوی را بگیرد و حکومت صفوی هم، خلافت عثمانی را مهمترین دشمن خود میدانست. لذا شاه عباس صفوی به خاطر دشمنی شدیدی که با اهلسنت داشت، برای سرکوب کردن خلافت
عثمانی، به سوی مسیحیان و پادشاهان روم، دست همکاری و مؤدت دراز کرد. زیرا اروپائیان نیز خلافت عثمانی را به عنوان مانعی بزرگ جهت ترویج مذهب خود میدانستند و بارها قصد براندازی آن را داشتند که هر بار با ناکامی مواجه میشدند.
روابط شاه عباس و اروپا در نتیجه اشتراکات فکری و سیاسیای که داشتند و به منظور از میان برداشتن خلافت عثمانی، بسیار دوستانه و نزدیک شد. شاه عباس کاملاً عکس آن معامله و رفتاری را که با اهلسنت ایران داشت با مسیحیان بیگانه و اروپایی نشان داد. فعالیت مسیحیان و گروههای تبشیری به صورت علنی در ایران صورت میگرفت، خود شاه عباس اروپائیان را به معامله و تجارت با بازرگانان ایرانی تشویق میکرد. این تسامح تا حدی پیش رفت که شاه عباس در سال 1007هـ ، علناً به مردم دستور داد که هیچ کس حق هیچ نوع تعرض و مخالفتی با اروپائیان را ندارد و اروپاییان با آزادی کامل میتوانند در حکومت صفوی زندگی کنند.
متن زیر قسمتی از قطعنامهای است که شاه عباس آن را به تمام ایرانیان ابلاغ کرد:
«از امروزه هموطنان مسیحی و کسانی که متدین به دین مسیحیت هستند اجازه اقامت در کلیه اماکن و بلاد کشور را دارند و هیچ فردی در هیچ موقعیتی اجازه اهانت و تعرض به آنها را ندارد. با توجه به روابط دوستانه و مشترکاتی که با پادشاهان مسیحی داریم، تاجران مسیحی میتوانند در همه نقاط ایران تردد کرده و به معامله و تجارت بپردازند و هیچ کس اعم از حاکم، امیر، خان و مأمور و غیره حق هیچگونه مخالفت و برخوردی با آنها را ندارد. تمام اموال تجاری آنها از پرداخت مالیات معاف هستند و هیچ کس مزاحم آنها نشود. علما و رجال مذهبی نیز در هر مقام و مرتبهای که باشند حق تعرض و مباحثه و مجادله با آنها مخصوصاً در زمینه مسایل مذهبی را ندارند.»
پادشاه صفوی در مراسم و محافل با مسیحیان به شراب نوشی و عیاشی میپرداخت؛ اجازه تبلیغ مسیحیت به طور علنی صادر شد. مسیحیان میتوانستند در شهرهای بزرگ ایران کلیسا و مراکز مذهبی احداث نمایند و حتی از جانب حکومت همکاریهایی هم با آنها میشد. همه این همکاریها و محبتها با جامعه مسیحی فقط به خاطر مخالفت با خلافت عثمانی و اهلسنت صورت میگرفت اما شاید این بهانهای بیش نبود واحتمال تفاهمات و تقریبات مذهبی و عقیدتی در بین این دو گروه کاملاً ممکن است.
محتوای فرمانهای ملوکانه شاه عباس نه تنها آزمندی و حیلهگری بیگانگان مخصوصاً انگلیسیها را نشان میدهد بلکه بیانگر آن است که شاه عباس و دیگر شاهان صفوی برای مردم کشور خود، هیچگونه اعتبار و اهمیتی قایل نبودند و آنها را به بیگانگان میفروختند.
با ایجاد اتحاد و مودت بین اروپا و مسیحیان، خلافت اسلامی عثمانی مجبور بود با چهار دشمن لهستان، جبهه امپراطوری مجارستان، جبهه روسیه تزار و جبهه صفوی (ایران) مقابله کند.
در نتیجه این تراکم جبهات، قسمتی از متصرفات عثمانی برای مدت کوتاهی به تصرف صفویان درآمد. در طول جنگهای صفویه با عثمانیها، شاه عباس دوم هدایای زیادی را از هم مسلکان اروپایی خود دریافت نمود.
اما این پیروزیهای شاه عباس در جبهههای متعدد، زیاد طول نکشید و سلطان مراد چهارم، بعد از سرو سامان دادن به اوضاع داخلی، دوباره مناطق تحت تصرف شاه عباس از جمله بغداد را پس گرفت و بعد از آن قرار داد صلح قصر شیرین بین عثمانی و صفویه به امضا رسید و جانشینان شاه عباس نیز حوزه اقتدارشان همان مناطق تحت تصرف شاه عباس بعد از معاهده قصر شیرین بود و بعد از آن تا دوران سلطنت شاه سلطان حسین صفوی تغییر چندانی در وضعیت صفوی مشاهده نشد.
تنها مناطقی که صفویه نتوانست در آنجا نفوذ کرده و قتل عام به راه بیندازد، سیستان و بلوچستان و ماوراءالنهر بود. بلوچها در زمان قدرت یافتن صفویه به رهبری ملک سلطان محمود کاملاً متحد بودند و این امر باعث شد که صفویه فکر تغییر مذهب در آن دیار را از سر بیرون کند. البته سیستان و بلوچستان در آن زمان وسیعتر از حال بود وشامل هرمزگان و استان هرات میشد، حتی شاه عباس اول به علت موقعیت بلوچستان و اتحاد مردم آن دیار، ترجیح داد که حاکمی از صفویه قزلباشی را به آن سرزمین نفرستد و فرد مورد نظر مردم آنجا را حاکم کند.
حکومت شاه سلطان حسین و ملا باقر مجلسی
شاه سلطان حسین در واقع جزو آخرین پادشاهان صفوی به شمار میرود که بعد از شاه سلیمان فرزند شاه عباس دوم به حکومت رسید. سلطان حسین انسانی خوشگذاران بود و به مسایل حکومت توجه چندانی نداشت. وی اکثر اوقات خود را در حرمسرا و عیاشی با زنان و دختران سپری میکرد.
در دوران سلطنت شاه سلطان حسین در حقیقت زمام مملکت در دست یکی از روحانیان اهلتشیع به نام "ملا باقر مجلسی" بود. ملا محمد باقر مجلسی - صاحب کتاب بحارالانوار- بیش از همه در احیای مذهب تشیع در اواخر دولت صفوی فعالیت میکرد. وی با پشتیبانی تهدیدات و فشارهای دستگاه حکومتی حدود هفتاد هزار نفر را جبراً به آیین تشیع درآورد. ملا محمد باقر مجلسی در تألیفات پر حجم خود ضمن اینکه به اصحاب پیامبر انواع اتهامات و توهینها را روا داشت، به بنیادیترین اصول تصوف حمله کرد، او اعمال اهل تصوف را مردود دانست و روزه گرفتن درغیر رمضان را ناجایز خواند. خلاصه اینکه مجلسی تا جایی پیش رفت که علناً اعلام کرد که از دیدگاه
مکتب تشیع، همه گروههای صوفیه باید تکفیر شوند و اذکار آنها زندقه و انحرافی معرفی شوند. علت تمام این مخالفتها و اعلام انزجارها این بود که بسیاری از صوفیان و عارفان معروف، از اهلسنت بودند.
مبارزه مذهبی که توسط ملامحمد باقر مجلسی آغاز و به وسیله نوه او "میرمحمد حسین" ادامه یافت به صورت زجر و تعقیب کسانی درآمد که با عقاید آنها موافق نبودند. لذا این مبارزه که در ایران به صورت فراگیر انجام شد باعث بروز ناآرامیها و گرفتاریهایی برای ایران وایرانیان شد.
شاه سلطان حسین در اوایل حکومت خود، شاه نوازخان گرجی ملقب به گرگین خان و خسروخان را که از مریدان مجلسی بودند به حکومت افغانستان منصوب کرد. گرگین خان حاکم قندهار شد و علمای صفویه به رهبری ملا باقر مجلسی، فتوی دادند که اهلسنت کافر محسوب شده و تجاوز به جان ومال و ناموس آنها حلال میباشد. این فتوا باعث شد تا گماشتگان سلطان حسین و مریدان
مجلسی، تجاوز را در حق اهلسنت از حد بگذرانند.
بعد از شاه سلطان حسین، دو پادشاه دیگر به نامهای شاه طهماسب دوم و شاه عباس سوم از سال 1135 تا 1148هـ ق حکومت صفوی را در دست داشتند که در نتیجه سه قیام بزرگ و تقریباً هم زمان در بلوچستان، کردستان و قندهار که البته بیشترین نقش را قیام قندهار به رهبری محمود افغان ایفاء کرده، باعث شد حکومت صفوی بعد از دو و نیم قرن قتل و خونریزی و تحریف مذاهب اسلامی سقوط نماید. سقوط حکومت صفوی باعث شد تا مردم از کشتار و ظلم و تعدی فقر و پریشانی نجات یابند. لازم به ذکر است که هزینه سفر شاه سلطان حسین به همراه شصت هزار نفر در سال 1117هـ.ق به قم و مشهد به قدری گزاف بود که نه فقط موجب خالی شدن خزانه مملکت گردید بلکه شهرهایی که شاه از آن عبور می کرد، دچار شکست سخت اقتصادی شدند.
بررسی اوضاع علمی فرهنگی دوران صفوی
مناسب است بعد از بررسی تاریخی و سیاسی دولت صفوی، مختصری در مورد ابعاد علمی- فرهنگی آن نیز گفته شود. زیرا میزان توجه به علم و سطح فرهنگ مردم جامعه، بیانگر ضعف یا اقتدار حکومت و قدرت مدیریت و عقلمندی دولتمردان میباشد.
علم در دوران صفوی
صفویه که تنها راه پیشبرد مذهب و حکومت خود را، توسل به قتل و غارت مردم و ترور شخصیتهای آگاه جامعه میدیدند، شدیداً باعلم و علما مبارزه میکردند. حکومت صفوی در همان ابتدای تسلط خود دانشمندان بزرگواری همچون قاضی میبدی را به شهادت رساند و رعب و وحشتی را در جامعه ایجاد نمود. این امر باعث شد تا گروه کثیری از دانشمندان به ممالک هند و عثمانی و ازبکستان پناهنده شوند و این گونه کانون گرم علم و ادب در ایران به سردی بگراید. دانشمندان، شاعران و ادیبان جامعه به اندازهای در جو هولناک متعصبان سلسله صفوی محو و نابود شدهاند که از بیشتر آنها هیچ اثری به جای نمانده است. دکتر ولیالله مظفری در کتابی که در آن به بررسی ادبیات فارسی در عهد صفوی پرداخته، مینویسد: «به دست آوردن آثار زندانی و حبس سخنوران هیچ دورهای مانند عصر صفوی موجب زحمت نشد... در هیچ یک از تذکرهها اعم از خطی و چاپی، نه اشارهای به حبس و بند سخنوران شده و نه اثری از زندان نامههایی ایشان وجود دارد. ولی این را میدانم که اکثر آنها به واسطه خفقان محیط به هندوستان گریختهاند».
بدیهی است که در این چنین جامعه بستهای، هیچ جایی برای پیشرفت و علم پروری وجود نخواهد داشت. این قسمتی از وضعیت علمی دوران صفوی و میزان توجه عنایت پادشاهان آن به علم و دانش بوده است.
فساد و فحشا در دولت صفوی
برای آگاهی از میزان فساد و فحشا در دوران صفوی به نوشته بعضی از نویسندگان دوران صفوی که از نزدیک اوضاع را مشاهده کردهاند، اکتفا میشود.
یکی از نویسندگان معاصر صفویه مینویسد: «با آنکه قوانین اسلام، با امکان داشتن چند زن (چهار زن) میکوشد تا میزان فحشا را کاهش دهد، ولی در این دوره، مردان صفوی به علت اشتهای
سیری ناپذیرشان از روسپیان (زنان فاحشه) نیز استفاده میکردند! اسناد به جای مانده نشان میدهد که روسپیان مورد حمایت شاه و مأموران دولتی بودهاند. زیرا آنها باعث رونق مجالس شده و جزو منابع سود و منفعت دربار محسوب میشدند.»
"اولیاریوس" یکی دیگر از نویسندگان عصر صفوی در خاطرات سفرش به ایران مینویسد: «همیشه در ضیافتها و میهمانیهای دربار از زنان فاحشه استفاده میشد و آنها را در اختیار میهمانانی که میل داشتند قرار میدادند.» او در ادامه میافزاید: «با وجود این که زنان روسپی مورد حمایت شاه و درباریان بودند، اما از پذیرفتن آنها در همسایگی خود خودداری میکردند، بنابراین آنها نیز به طور دسته جمعی محلهای را برای خود اختصاص داده بودند، دراین محلهها به دستور دستگاه حکومتی، خانه هایی به نام "روسپی خانه" ساخته شد. گفته میشود این اماکن پس از تشکیل حکومتهای مستقل برای حفظ امنیت دختران و زنان معمولی!!! به وجود آمدند، با این پیشزمینه که اگر مکانی برای وقتگذرانی و تفریح مردان نباشد به دختران پاکدامن روی میآوردند. در دوره صفویه محلهای ویژه روسپیها ایجاد شد.» در "رستم التواریخ" آمده است که: «به دستور شاه، مراکزی برای روسپیها و تفریح مردان ساختند و نام آن مراکز را "خیل" گذاشتند.»
این بود وضعیت ایران در دوران حکومت صفوی که اگر در هر یک از ابعاد جامعه آن زمان نگریسته شود، غیر از ظلم و چپاول و فحشا و بیحیایی و خیانت چیز دیگری به چشم نمیخورد. آیا آنانی که دوران حکومت صفویه در ایران را به عنوان دوران اقتدار و استقلال ملی میدانند و با کمال افتخار از آن یاد میکنند، به کدام برنامه و سیاست حکومت صفوی، دل خوش کردهاند؟!
حقا که فقط کسانی میتوانند این حکومت را قبول کرده و از آن به عنوان یک حکومت نمونه یاد کرده و به آن افتخار کنند که خود شیفته سیاست ظلم، قتل و تعصب بوده و خواهان ترویج فساد و فحشا در جامعه آن هم برای راضی نگه داشتن مردم و حفظ مقام و کرسی خود باشند. که البته سرانجام چنین حکومتهایی بر مبنای چنین افکاری، غیر از رسوایی و انحطاط جامعه بشری، چیز دیگری را در پی نخواهد داشت. «الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم» حکومت کافر امکان دوام دارد اما حکومت ظالم هرگز!
حکومت صفوی اگر چه در سال 1148هـ.ق سقوط کرد اما بعد از هفتاد و پنج سال، دوباره توسط انگلیسیها ، بازسازی شده و با همان سیاست تعصب و ترور شخصیتها و سرکوب کردن اقشار بیدار جامعه روی کار آمد که اثرات آن تاکنون در بعضی نقاط و ممالک دنیا مشاهده میشود.
----------------------------------------------------------
منابع:
1- ایران درعصر صفوی (راجر سیوری / مترجم: کامبیز عزیزی)
2- تاریخ ایران (ژنرال سرپرسی سایکس / مترجم سید محمد تقی فخر)
3- تاریخ کامل ایران (دکتر عبدالله رازی)
4- تاریخ مختصر ایران از آغاز اسلام تا آغاز پهلوی (پل هورن/ مترجم: صادق رضا زاده شفق)
5- الدولة العثمانیة (دکتر صلابی)
6- لغتنامه دهخدا
7- الموسوعة العربیة العالمیة
8- موسوعة الأدیان
9- روزگاران (دکتر عبدالحسین زرین کوب)
10- تاریخ ایران بعد از اسلام (فریدون اسلام نیا)
نظر دوستان را در مورد این مطالب می خواستم آیا درست و کامل هستش با توجه به منابعی که اشاره شده یا نه ؟
سرزمین ایران با توجه به قدمت تاریخی و باستانی که دارد، دارای تاریخی کهن و متنوع میباشد که مهد انواع احزاب و گروهها و تمدنها بوده است که در این موضوع نویسندگان شرق و غرب کتابهای قطور و زیادی نوشتهاند. اما آنچه بیش از همه بررسی آن مورد نیاز است، تحقیق و تفحص تاریخ ایران بعد از اسلام میباشد، زیرا ظهور اسلام در دنیا، به عنوان میزان سنجش احزاب، گروهها و تفکرها در هر جامعهای قرار گرفت.
ایران نیز بعد از ظهور اسلام و برافراشته شدن پرچم اسلام در آن، شاهد فراز و نشیبهایی بوده است، انواع خوبیها را دیده و با انواع مشکلات دست و پنجه نرم کرده است.
یکی از موارد و ادواری که ایران و ایرانیان بعد از اسلام، آن را تجربه کرده و با آن مواجه بودهاند، دوران حکومت صفویه میباشد.
درباره پیدایش صفویه و تأثیری که این سلسله بر مذهب و ملیت ایرانیان برجای گذاشت تحقیقات فراوانی صورت گرفته و قضاوتهای متفاوتی شده است. گروهی از نویسندگان و مؤرخین ظهور حکومت صفوی را به عنوان نقطه عطفی در تاریخ ایران دانسته، از آن به عنوان اوج اقتدار ملی ایران یاد میکنند، اما در مقابل افرادی همچون احمد کسروی ظهور این سلسله راهم بر مذهب و هم بر زبان فارسی و ملیت ایرانی ویرانگر میدانند، همچنین نویسندگانی مانند "ادوارد براون" و"ذبیح الله صفا" این دوره را دوره انحطاط ادبی به حساب میآورند و دکتر شریعتی نیز در رد صفویه سخنان تندی داشته و ظهورآنها را بر فرهنگ و تمدن ایران فاجعهای بزرگ عنوان میکند.
به طور کلی آنچه از مطالب و کتب نوشته شده در این موضوع برداشت میشود این است که صفویه به محض به قدرت رسیدن عمداً به محو شواهدی در مورد منشأ خود پرداختند تا مبادا دسترسی به حقیقت و اصل و ریشه آنها باعث ضعف حکومت و ایدئولوژی آنها شده و مبنای آن را زیر سؤال ببرد.
اما باز هم مطالبی به طور جسته و گریخته در بعضی کتابها در مورد اصل سلسله صفوی و تغییر و تحولاتی که در این سلسله به وجود آمده، به رشته تحریر درآمده است که خلاصه همه آنها به این شرح است:
«صفویان منسوب به جد بزرگشان "شیخ صفی الدین اردبیلی" میباشند. خاندان صفوی در اوایل، مسلک تصوفی داشتند و بنیانگذار آن شیخ صفی الدین است. شیخ صفی الدین از عرفای مشهور زمان خود بود. وی مرید شیخ تاج الدین زاهد گیلانی بود». حمدالله مستوفی در کتاب "نزهة القلوب" مینویسد: «شیخ صفی، شافعی مذهب است و اکثر مردم اردبیل مذهب شافعی را دارند و مرید شیخ صفی میباشند». ابن بزّار در نسخه اصلی کتاب "صفوة الصفا" که در موزه ایاصوفیه استامبول موجود است مینویسد: «در اردبیل به غیر از اهلسنت و جماعت، مذاهبی مانند اشعریه، معتزله، قدریه، مشبهه و ... هرگز نبوده است». این طریقت تا اوایل قرن دهم هجری قمری بر منهج شیخ صفی بود و منصب ارشاد در این مکتب، ارثی بود که بعد از پدر، به یکی از فرزندان میرسید.
ظهور تغییرات در مکتب شیخ صفی الدین
همان طور که قبلا به نقل از "نزهة القلوب" گفتیم، شیخ صفی الدین، اهلسنت و شافعی مذهب بوده است، اما به مرور زمان تغییر و تحولاتی در بین فرزندان و نوادگان وی رخ داد که این تحولات به طور کامل باعث تغییر مشرب و مسلک خاندان او شد، اما با وجود همه این دگرگونیها بازهم خاندان او باتوجه به نام "صفی الدین" با لقب "صفوی" معروف شدند. شاید هم آنها میخواستند با نسبت دادن خود به شیخ صفی الدین در بین مردم اعتبار و جایگاهی کسب کرده و از این طریق سریعتر در جامعه نفوذ کنند.
اما در مورد بزرگترین تحول در سلسله صفویه یعنی تغییر یافتن مذهب آنان از اهلسنت به مذهب تشیع آن هم از نوع افراطی و متعصب آن، در بعضی کتب این گونه آمده است: «درشخصیت شیخ جنید - یکی از نوادگان شیخ صفی الدین- در هشت سال اقامت در آناضول (اناتولی) دو تغییر عمده رخ داد: یکی آن که در میان تاتارهای ترک زبان میزیست و عموم مریدانش تاتار بودند، لذا به خاطر دلخوشی مریدانش، زبان آذری که زبان نژادیش بود را رها کرده و زبان ترکی را اختیار کرد. دیگر آن که: مذهب "اهل حق" که قایل به الوهیت حضرت علی بودند را اتخاذ نمود. تغییر مورد اول (تغییر زبان) او را از نظر شخصیتی، به یکی از تاتارها تبدیل کرد و در نتیجه تغییر مورد دوم (تغییر آئین و مذهب)، به عنوان یکی از رهبران تشیع که خود را "اهل حق" مینامیدند در آمد و تا مقام الوهیت بالا رفت، مریدانش عملاًٌ در سلک بندگان او درآمدند که چشم و گوش بسته تحت فرمانش بودند. او درپایان این هشت سال، از همه احکام دین دست شسته و به طور کامل "اباحی مذهب" شده بود و خود و مریدانش را از انجام فرایض دین معاف میدانست».
به این ترتیب نوادگان و خاندان شیخ صفی الدین اردبیلی سَُنّی مذهب، تبدیل به یک خاندان تشیع افراطی شدند و از یک حرکت مذهبی و تصوفی، به یک حرکت سیاسی - مذهبی تغییر هویت داد.
یکی دیگر از مکرها و حیلههای صفویه، اثبات سیادت دروغین در حق خودشان بود، آنها برای اینکه بتوانند در ایران حکومت کرده و خود را مسلمانان راستین معرفی نمایند، شیخ صفی الدین را از نسل امام علی و از نوادگان امام موسی کاظم قلمداد کردند و بعد از این نسب دروغین و تحریف تاریخی، همواره با همین حربه در بین مردم حکومت میکردند و به نام محبت با اهل بیت انواع ظلم و تجاوز را در حق انسانیت، روا میداشتند. البته این تنها موردی نبود که صفویه دست به تحریف و نسبت دادن دروغین زدند بلکه آنها بزرگانی از اهلسنت ایران مانند: مولوی، سعدی و جامی که عمر خود را درنشر مذهب اهلسنت سپری نمودند را به مذهب تشیع منسوب کردند تا به این طریق بتوانند، گوشهای از کمبودهای فراوان خود در زمینه قحط الرجال را جبران نمایند، اما به راستی! «عجب دلاور است دزدی که درکف چراغ دارد!».
خلاصه اینکه در نتیجه همه این تغییر و تحولات، سلسله صفوی، به عنوان یک حکومت و سلطنت درآمد که پادشاهان در آن به طور موروثی یکی بعد از دیگری بر کرسی قدرت مینشستند.
شاه در قاموس صفویان
در قانون صفویه، شاه در رأس کل ساختار اجرایی قرار داشت و از جنبه نظری، قدرت مطلق به شمار میرفت. مردم او را تجلی زنده الوهیت و سایه خدا بر زمین میدانستند. فرمانروا و والی در نزد آنان، منصوب مستقیم خدا تلقی میشد و زیردستان او ملزم به اطاعت از دستورات او- خواه عادلانه یا غیر عادلانه- بودند. هیچ کس حق اعتراض نداشت بلکه نوعی تقدیس و اعزاز غلّوآمیز نسبت به مقام اول حکومت، وجود داشت. شاه خود را نماینده مهدی میدانست و ادعا میکرد که از سایر مردم به سرچشمه حقیقت مطلق، نزدیکتر است. پیروانش نیز عقیده داشتند که کاستیها و کمبودهای حاکم و قائد، براعتبار او به عنوان نائب خدا، خلیفه پیامبر، جانشین امامان و نماینده مهدی در طول غیبتش، خدشهای وارد نمیسازد.
صفویه در ایران
شاه اسماعیل صفوی که یکی از نوادگان شیخ صفی الدین اردبیلی و نواده شیخ جنید میباشد بنیانگذار اصلی سلسله صفوی به عنوان یک حکومت سیاسی به شمار میرود و در واقع باید این حکومت را به جای حکومت صفوی، حکومت اسماعیلی نامگذاری کرد. زیرا شاه اسماعیل بود که حکومت صفوی را بر مبنای تشیع افراطی پایهگذاری و اداره کرد. وی با سیاست گذاریهای شوم خود در ایران سعی بر تضییع مجاهدتهای صحابه و ارمغانهای آنها برای مردم ایران نمود.
زمانی که صفویه ایران را اشغال کردند به جز فرقههای معدودی، بقیه جمعیت ایران که آن را تا چهل میلیون نوشتهاند، اهلسنت بودند. علامه فضلالله بن روزبهان خنجی در مقدمه "تارخ عالم آرای امینی" مینویسد: «گروهی از بدعت گذاران، این سرزمین را اشغال کردند و نظریات رافضی و فرقهگرایی را توسعه دادند. این مسأله باعث شد که من، سرزمین پدری خود، اصفهان را ترک گویم و پس از وداع با عزیزان و یاران، به کاشان بروم و در آنجا ساکن شوم، یعنی جایی که نظریات اهلسنت و جماعت گسترده بود و از فرقهگرایی و الحاد خبری نبود».
جنایات شاه اسماعیل
چنان که دربالا ذکر شد، شاه اسماعیل به عنوان پایه گذار حکومت صفوی به عنوان یک حرکت سیاسی شناخته میشود که صفویان و طرفداران صفویه، تمام قدرت و شوکت و گسترش حکومت صفوی را مدیون او بوده از او به عنوان یک شخصیت مبارز و حتی مقدس یاد میکنند.
شاه اسماعیل فرزند شیخ حیدر از نوادگان شیخ صفی الدین است. شاه اسماعیل در نزد طرفداران و سربازان خود دارای مقام و منزلت بسیار بالایی بود. آنان به اسماعیل، با دیدگاه کاملاً مقدس مآبانه مینگریستند و او را اسطورهای فنا ناپذیر میدانستند.
یکی از بازرگانان ونیزی که از نزدیک با کاروان صفویان همراه بوده است درباره عقیده سربازان صفویه نسبت به شاه اسماعیل این گونه مینویسد: «صفویان، نام خدا را در سراسر ایران فرمواش کرده و فقط نام اسماعیل را به خاطر سپردهاند. اگر کسی هنگام سواری از اسب بر زمین بیفتند یا از اسب پیاده شود، خدای دیگری جز شیخ (اسماعیل) را به یاری نمیطلبد، مسلمانان میگویند: "لا اله إلا الله محمد رسول الله" اما ایرانیان (صفویان) میگویند: "لا اله الاالله، اسماعیل ولی الله"». یکی دیگر از بازرگانان همعصر صفویه مینویسد: «اسماعیل برای صفویان، هم خدا است و هم پیامبر است و هم ولی امر و هم شیخ طریقت». همچنین "کاترینوزنو" در سفرنامه ونیزیان مینویسد:
«سپاهیان، اسماعیل را مانند خدا تعظیم میکنند، بسیاری از آنان بدون زره به جنگ میروند و انتظار دارند که اسماعیل نگهدارشان باشد، آنها با سینههای برهنه به پیش میروند و فریاد میزنند، شیخ! شیخ!. نام خدا را فراموش کرده و فقط نام اسماعیل را به خاطر سپردهاند.»
اما آنچه صفحات دیگر تاریخ بیانگر آن است این است که شاه اسماعیل انسانی سفاک و خونریز و به شدت متعصب بوده است. او از همان ابتدا بنیاد سلطنت صفویه را بر خون ریزی بنا کرد و این خوی خون آشامی چهره کریه خود را به گونههای متفاوت ظاهر کرده است. گاه در پوشش دین و منتشر کردن مذهب، گاه در جامه سیاست و اداره مملکت و گاهی هم برای تفریح و خوشگذرانی .او جنایاتی مانند: سر بریدن، دست و پا قطع کردن، مثله کردن، پوست کندن، کور کردن و در آتش انداختن و انواع شکنجهها را برای ارضای فطرت پست و ددمنشانه خود مرتکب میشد. هنگامی که به تبریز وارد شد با وجود اینکه با هیچ گونه مقاومتی مواجه نشد اما بسیاری از مردم شهر را قتل عام کرده مأمورانش زنان باردار را با جنینهایی که در شکم داشتند به قتل رساندند.
شاه اسماعیل بعد از اینکه تبریز را تصرف کرد، مذهب شیعه اثنی عشری (دوازده امامی) را به عنوان مذهب رسمی اعلام کرد. این اعلام هنگامی صورت گرفت که بیش از 3/2جمعیت تبریز،
اهلسنت بودند. هنگامی که یکی از بزرگان آذربایجان به نزد شاه اسماعیل رفت و به او پیشنهاد داد که اگر بخواهد مردم تبریز را مجبور کند که مذهب خودشان را رها کرده و شیعه شوند، شورش خواهند کرد، شاه اسماعیل در جواب او گفت: «خدای عالم و ائمه معصومین همراه من هستند. من از هیچ کس باکی ندارم. اگر رعیت حرفی بگویند شمشیر میکشم و یک نفر را زنده
نمیگذارم.» در همین دوران بود که شاه اسماعیل در خلال چند هفته، بیش از شش هزار نفر از مردم تبریز را به جرم سُنی بودن قتل عام کرد و مساجد تبریز را تبدیل به طویله نمود. در اردبیل نیز که همه مردم آن اهلسنت بودند، هرکس نمیخواست شیعه بشود، خانهاش را برروی زن و فرزندش به آتش میکشید. در مورد کشتار دسته جمعی شهر طبس توسط شاه اسماعیل چنین آمده است که سواران و نظامیان صفوی به محض ورود به شهر طبس، همه را از دم تیغ گذراندند. و بعد از آنکه هفت تا هشت هزار نفر را کشتند تا حدودی آتش حقد و کینه شاه اسماعیل فرو نشست.
یکی دیگر از صحنههای جنایات شاه اسماعیل در هرات - که آن زمان جزو ایران بود - میباشد. شاه اسماعیل دستور داد تا قبر "جامی" شاعر نامدار اهلسنت ایران را تخریب کنند. او عده زیادی از فقهای هرات را قتل عام کرد و مولانا تفتازانی که بزرگترین فقیه جهان اسلام بود را به قتل رساند. هنگام تصرف بغداد نیز دستور تخریب مقبره امام ابوحنیفه و شیخ عبدالقادر گیلانی که هر دو از بزرگان و ائمه اهلسنت هستند را صادر کرد. وی در کازرون و فیروزآباد نیز عده زیادی را به جرم سنی بودن قتل عام کرد.
خلاصه اینکه این پادشاه جلاد، برای ترویج مذهب تشیع و براندازی اهلسنت، چنان جنایاتی را مرتکب شد که در تاریخ حکومتها و مذاهب در نوع خود، بینظیر است.
صفویه و لعن بر صحابه
در ایام اولیه دولت صفوی و حکومت شاه اسماعیل، لعنت کردن سه خلیفه (ابوبکر و عمر و عثمان رضیاللهعنهم) جزء قوانین و اجرائات الزامی آن به شمار میرفت. طرفداران صفویه که به نام تبرّائیان- کسانی که به بهانه محبت آل علی از بقیه صحابه اظهار بیزاری میکنند - شناخته میشدند در کوچه و بازار راه میافتادند و نه تنها سه خلیفه راشده، بلکه به طور کلی اهلسنت را لعن میکردند و هر کس در جواب آنان نمیگفت: "بیش باد و کم مباد" بلافاصله خونش را میریختند.
تنگ نظری در حق اهلسنت
در حکومت و دولت صفوی که بر مبنای ترویج تشیع آن هم از نوع افراط گونهاش پایه گذاری شده بود، اکثرمذاهب و ادیان به طور آزادانه مشغول انجام اعمال مذهبی و حتی تبلیغ مذهب خود بودند به جز اهلسنت که همواره به عنوان دشمن اصلی و خار چشمی از جانب صفویه به شمار میرفت. به عنوان مثال وقتی اصفهان در تصرف صفویه درآمد عده زیادی از اروپائیان و کشیشان مسیحی و راهبان یهودی به این شهر آمدند، سفرایی از اسپانیا، پرتغال و انگلستان، نمایندگانی از فرقههای رهبانی غیرمسلمان و .... همه آنها اجازه تبلیغ آئین خود و تأسیس صومعه در ایران را داشتند در حالی که اهلسنت مسلمان، نه تنها اجازه احداث مراکز مذهبی و انجام اعمال دینی خود را نداشتند بلکه همواره توسط صفویان سرکوب میشدند.
جنگ چالدران
جنگ چالدران درسال 920هـ بین دولت صفوی و خلافت عثمانی رخ داد. قبل از تشریح واقعه چالدران لازم است مختصری در مورد خلافت عثمانی و موقعیت آن در نزد صفویه توضیح داده شود.
خلافت عثمانی که توسط یکی از ترکان به نام "عثمان" بنیان گذاری شد، یکی از بزرگترین و مقتدرترین خلافتهای اسلامی بعد از دوران خلفای راشدین به شمار میرفت.
این خلافت، در طول دوران حکومت خود خدمات شایان ذکری به جامعه اسلامی کرده است. خلافت مقتدرعثمانی توانست در مدت زمان کوتاهی، مسیحیان روم را به زانو درآورده و از بلندای کلیساهای آنها، بانگ الله اکبر و ندای اسلام را طنین انداز نماید.
خلاصه اینکه هر انسان منصف و با وجدانی اگر تاریخ خلافت عثمانی را مورد مطالعه قرار دهد، یقیناً به این نتیجه میرسد که آن تکریم و تعظیمی که نسبت به شعایر دینی و تمسک به دعوت نبوی در دوران خلافت عثمانی رایج بود، به استثنای دوران خلفای راشدین، در هیچ برهه از تاریخ اسلام، مشاهده نشده است.
خلافت عثمانی با وجود اینکه توسط آل عثمان و اقوام ترک پایهگذاری و اداره میشد، اما هرگز در آن، تعصب قومی و نژادی دیده نمیشد، بلکه چنان خدمتی به امت اسلامی نمودند که عموم مسلمانان را شیفته خود نمودند به طوری که همه به لیاقت و شایستگی آن اعتراف کرده و در زیر پرچم آنها درآمدند، مگر جامعه مسیحیت اروپا و گروهی از به ظاهر مسلمانان هم مسلک مسیحیان.
شاه اسماعیل صفوی بعد از اینکه بر ایران مسلط شد، مذهب تشیع را رسمیت داد. او به این مقدار اکتفاء نکرد بلکه مردم اهلسنت سرزمینهای مختلف را مجبور به تغییر مذهب کرد و آنها را با انواع تهدیدها و شکنجهها در خفقان کامل قرار داد. شاه اسماعیل صفوی درنظر داشت تا مذهب تشیع را به وسیله زور و قدرت، ترویج داده و اهلسنت را از بین ببرد. اینجا بود که خلافت عثمانی احساس مسئولیت کرده و برای جلوگیری از این فتنه تفرقهانگیز، اقدام نمود. جنگ چالدران هم در نتیجه همین اقدام خلافت عثمانی رخ داد.
از یک طرف شاه اسماعیل با پادشاه مجارستان و حکومت ممالیک مصر متحد شده و فکر حمله به عثمانی را در سر میپرورانید و از طرف دیگر "شه قلی" خلیفه شاه اسماعیل در آسیای صغیر،
بیش از پانزده هزار نفر از اهلسنت آن مناطق را قتل عام کرده و اموال آنها را به تاراج برد، لذا سلطان سلیم اول یکی از سلاطین عثمانی، با سپاه صفوی که خود شاه اسماعیل هم در آن معرکه حضور داشت در محلی به نام "چالدران" درگیر شد که بعد از مبارزهای شدید، سلطان سلیم، توانست لشکر صفوی را شکست بدهد. از نتایج این جنگ میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
1- غرور و تعصب شاه اسماعیل شکسته شد و رؤیای شکست ناپذیری و حس تقدس گرایانه طرفدارانش نسبت به وی از بین رفت.
2- قتل عام و کشتار اهلسنت توسط شاه اسماعیل تا حد قابل ملاحظهای کاهش یافت.
3- بسیاری از مردم شهرهای اهلسنت مانند بغداد و هرات بعد از جنگ چالدران به مذهب اولیه خود باز گشتند.
از شاه طهماسب تا شاه عباس (930-996هـ ق)
بعد از مرگ شاه اسماعیل، پسرش طهماسب به حکومت رسید. در حکومت پنجاه ساله او بیشتر مناطق ایران در شرق و غرب بین صفویه، ازبکها و عثمانیها دست به دست میشد. در سال 962هـ صلح نامهای بین سلطان سلیمان عثمانی و شاه طهماسب به امضا رسید. طبق این پیمان لعن سه خلیفه راشد از طرف صفویها ممنوع شد. بعد از این پیمان نامه نیز، شاه طهماسب سیاست تغییر مذهب را در داخل ایران در مناطقی مانند لرستان و کهگیلویه و بویراحمد با فرستادن دستههای تبلیغی ادامه داد.
بعد از شاه طهماسب، پسرش شاه اسماعیل دوم به حکومت رسید. این شاه جوان که توسط معلمی اهلسنت از هرات تربیت یافته بود، با متعصبان و تجاوزگران به مال و جان مردم به شدت برخورد کرد و کسانی را که به صحابه پیامبر توهین میکردند تنبیه نمود.
شاه طهماسب اول، سعی کرد تا از مبالغات مذهبی شیعه بکاهد و دستگاههای دولتی را از دست آخوندهای تندرو شیعه درآورد، اما طولی نکشید که بعد از دوران کوتاه حکومت خود، به طرز مشکوکی به قتل رسید و بعد از او برادرش سلطان محمد میرزا ملقب به "خدا بنده" به حکومت رسید اما بعد از یک سال ، شاه عباس صفوی با راه اندازی کودتایی بر سر کار آمد و پدرش (محمد خدا بنده) را از تخت سلطنت کنار زد.
سلطنت شاه عباس اول
شاه عباس اول در سال 996هـ بعد از کودتایی بر سرکار آمد. دوران چهل ودوساله حکومت او نیز همچون جدش شاه اسماعیل، مملو از ظلم و جنایت و ایجاد رعب و وحشت در بین مردم بود. او اگر چه مانند شاه اسماعیل تعصب مذهبی نداشت اما برای ماندن بر سر کرسی سلطنت از هیچ ظلم و جنایتی دریغ نمیورزید. نصرالله فلسفی که یکی از مؤرخین است مینویسد: «وی (شاه عباس) در طریق پیشرفت کار سلطنت و برای مرعوب ساختن مدعیان خویش بدون هیچ گونه ملاحظه و ترحمی، هر کس را که به حقیقت یا به گمان مانع فرمانروایی خود میدید، از میان بر میداشت.»
بله! شاه عباس صفوی که بعضی از هواداران دولت از او به عنوان پادشاهی نیک سیرت یاد میکنند، چنان تشنه و دیوانه قدرت بود که پسر بزرگ خود "صفی میرزا" را از ترس اینکه مبادا بر علیه او قیام کند به قتل رساند و دو فرزند دیگر خود به نامهای " محمد میرزا" و "امام قلی میرزا"را کور کرد.
اسیر کردن کودکان و زنان قلعه "اندخود"، کشتار مردم گیلان و قبیله مکری از مراغه تا میاندوآب، شکنجه و آزار مردم سمنان به خصوص بریدن گوش و بینی علمای اهلسنت ناحیه سرخه سمنان، کشتار و اذیت همدانیها، شهید کردن محمود دباغ پیشوای اهلسنت آن دیار و قتل عام اهلسنت بغداد، گوشهای دیگر از جنایات شاه عباس صفوی میباشد.
شاه عباس و دوستی با مسیحیان
چنان که قبلاً گفته شد، خلافت عثمانی میکوشید تا جلوی تبعیضات و بیعدالتیهای حکومت صفوی را بگیرد و حکومت صفوی هم، خلافت عثمانی را مهمترین دشمن خود میدانست. لذا شاه عباس صفوی به خاطر دشمنی شدیدی که با اهلسنت داشت، برای سرکوب کردن خلافت
عثمانی، به سوی مسیحیان و پادشاهان روم، دست همکاری و مؤدت دراز کرد. زیرا اروپائیان نیز خلافت عثمانی را به عنوان مانعی بزرگ جهت ترویج مذهب خود میدانستند و بارها قصد براندازی آن را داشتند که هر بار با ناکامی مواجه میشدند.
روابط شاه عباس و اروپا در نتیجه اشتراکات فکری و سیاسیای که داشتند و به منظور از میان برداشتن خلافت عثمانی، بسیار دوستانه و نزدیک شد. شاه عباس کاملاً عکس آن معامله و رفتاری را که با اهلسنت ایران داشت با مسیحیان بیگانه و اروپایی نشان داد. فعالیت مسیحیان و گروههای تبشیری به صورت علنی در ایران صورت میگرفت، خود شاه عباس اروپائیان را به معامله و تجارت با بازرگانان ایرانی تشویق میکرد. این تسامح تا حدی پیش رفت که شاه عباس در سال 1007هـ ، علناً به مردم دستور داد که هیچ کس حق هیچ نوع تعرض و مخالفتی با اروپائیان را ندارد و اروپاییان با آزادی کامل میتوانند در حکومت صفوی زندگی کنند.
متن زیر قسمتی از قطعنامهای است که شاه عباس آن را به تمام ایرانیان ابلاغ کرد:
«از امروزه هموطنان مسیحی و کسانی که متدین به دین مسیحیت هستند اجازه اقامت در کلیه اماکن و بلاد کشور را دارند و هیچ فردی در هیچ موقعیتی اجازه اهانت و تعرض به آنها را ندارد. با توجه به روابط دوستانه و مشترکاتی که با پادشاهان مسیحی داریم، تاجران مسیحی میتوانند در همه نقاط ایران تردد کرده و به معامله و تجارت بپردازند و هیچ کس اعم از حاکم، امیر، خان و مأمور و غیره حق هیچگونه مخالفت و برخوردی با آنها را ندارد. تمام اموال تجاری آنها از پرداخت مالیات معاف هستند و هیچ کس مزاحم آنها نشود. علما و رجال مذهبی نیز در هر مقام و مرتبهای که باشند حق تعرض و مباحثه و مجادله با آنها مخصوصاً در زمینه مسایل مذهبی را ندارند.»
پادشاه صفوی در مراسم و محافل با مسیحیان به شراب نوشی و عیاشی میپرداخت؛ اجازه تبلیغ مسیحیت به طور علنی صادر شد. مسیحیان میتوانستند در شهرهای بزرگ ایران کلیسا و مراکز مذهبی احداث نمایند و حتی از جانب حکومت همکاریهایی هم با آنها میشد. همه این همکاریها و محبتها با جامعه مسیحی فقط به خاطر مخالفت با خلافت عثمانی و اهلسنت صورت میگرفت اما شاید این بهانهای بیش نبود واحتمال تفاهمات و تقریبات مذهبی و عقیدتی در بین این دو گروه کاملاً ممکن است.
محتوای فرمانهای ملوکانه شاه عباس نه تنها آزمندی و حیلهگری بیگانگان مخصوصاً انگلیسیها را نشان میدهد بلکه بیانگر آن است که شاه عباس و دیگر شاهان صفوی برای مردم کشور خود، هیچگونه اعتبار و اهمیتی قایل نبودند و آنها را به بیگانگان میفروختند.
با ایجاد اتحاد و مودت بین اروپا و مسیحیان، خلافت اسلامی عثمانی مجبور بود با چهار دشمن لهستان، جبهه امپراطوری مجارستان، جبهه روسیه تزار و جبهه صفوی (ایران) مقابله کند.
در نتیجه این تراکم جبهات، قسمتی از متصرفات عثمانی برای مدت کوتاهی به تصرف صفویان درآمد. در طول جنگهای صفویه با عثمانیها، شاه عباس دوم هدایای زیادی را از هم مسلکان اروپایی خود دریافت نمود.
اما این پیروزیهای شاه عباس در جبهههای متعدد، زیاد طول نکشید و سلطان مراد چهارم، بعد از سرو سامان دادن به اوضاع داخلی، دوباره مناطق تحت تصرف شاه عباس از جمله بغداد را پس گرفت و بعد از آن قرار داد صلح قصر شیرین بین عثمانی و صفویه به امضا رسید و جانشینان شاه عباس نیز حوزه اقتدارشان همان مناطق تحت تصرف شاه عباس بعد از معاهده قصر شیرین بود و بعد از آن تا دوران سلطنت شاه سلطان حسین صفوی تغییر چندانی در وضعیت صفوی مشاهده نشد.
تنها مناطقی که صفویه نتوانست در آنجا نفوذ کرده و قتل عام به راه بیندازد، سیستان و بلوچستان و ماوراءالنهر بود. بلوچها در زمان قدرت یافتن صفویه به رهبری ملک سلطان محمود کاملاً متحد بودند و این امر باعث شد که صفویه فکر تغییر مذهب در آن دیار را از سر بیرون کند. البته سیستان و بلوچستان در آن زمان وسیعتر از حال بود وشامل هرمزگان و استان هرات میشد، حتی شاه عباس اول به علت موقعیت بلوچستان و اتحاد مردم آن دیار، ترجیح داد که حاکمی از صفویه قزلباشی را به آن سرزمین نفرستد و فرد مورد نظر مردم آنجا را حاکم کند.
حکومت شاه سلطان حسین و ملا باقر مجلسی
شاه سلطان حسین در واقع جزو آخرین پادشاهان صفوی به شمار میرود که بعد از شاه سلیمان فرزند شاه عباس دوم به حکومت رسید. سلطان حسین انسانی خوشگذاران بود و به مسایل حکومت توجه چندانی نداشت. وی اکثر اوقات خود را در حرمسرا و عیاشی با زنان و دختران سپری میکرد.
در دوران سلطنت شاه سلطان حسین در حقیقت زمام مملکت در دست یکی از روحانیان اهلتشیع به نام "ملا باقر مجلسی" بود. ملا محمد باقر مجلسی - صاحب کتاب بحارالانوار- بیش از همه در احیای مذهب تشیع در اواخر دولت صفوی فعالیت میکرد. وی با پشتیبانی تهدیدات و فشارهای دستگاه حکومتی حدود هفتاد هزار نفر را جبراً به آیین تشیع درآورد. ملا محمد باقر مجلسی در تألیفات پر حجم خود ضمن اینکه به اصحاب پیامبر انواع اتهامات و توهینها را روا داشت، به بنیادیترین اصول تصوف حمله کرد، او اعمال اهل تصوف را مردود دانست و روزه گرفتن درغیر رمضان را ناجایز خواند. خلاصه اینکه مجلسی تا جایی پیش رفت که علناً اعلام کرد که از دیدگاه
مکتب تشیع، همه گروههای صوفیه باید تکفیر شوند و اذکار آنها زندقه و انحرافی معرفی شوند. علت تمام این مخالفتها و اعلام انزجارها این بود که بسیاری از صوفیان و عارفان معروف، از اهلسنت بودند.
مبارزه مذهبی که توسط ملامحمد باقر مجلسی آغاز و به وسیله نوه او "میرمحمد حسین" ادامه یافت به صورت زجر و تعقیب کسانی درآمد که با عقاید آنها موافق نبودند. لذا این مبارزه که در ایران به صورت فراگیر انجام شد باعث بروز ناآرامیها و گرفتاریهایی برای ایران وایرانیان شد.
شاه سلطان حسین در اوایل حکومت خود، شاه نوازخان گرجی ملقب به گرگین خان و خسروخان را که از مریدان مجلسی بودند به حکومت افغانستان منصوب کرد. گرگین خان حاکم قندهار شد و علمای صفویه به رهبری ملا باقر مجلسی، فتوی دادند که اهلسنت کافر محسوب شده و تجاوز به جان ومال و ناموس آنها حلال میباشد. این فتوا باعث شد تا گماشتگان سلطان حسین و مریدان
مجلسی، تجاوز را در حق اهلسنت از حد بگذرانند.
بعد از شاه سلطان حسین، دو پادشاه دیگر به نامهای شاه طهماسب دوم و شاه عباس سوم از سال 1135 تا 1148هـ ق حکومت صفوی را در دست داشتند که در نتیجه سه قیام بزرگ و تقریباً هم زمان در بلوچستان، کردستان و قندهار که البته بیشترین نقش را قیام قندهار به رهبری محمود افغان ایفاء کرده، باعث شد حکومت صفوی بعد از دو و نیم قرن قتل و خونریزی و تحریف مذاهب اسلامی سقوط نماید. سقوط حکومت صفوی باعث شد تا مردم از کشتار و ظلم و تعدی فقر و پریشانی نجات یابند. لازم به ذکر است که هزینه سفر شاه سلطان حسین به همراه شصت هزار نفر در سال 1117هـ.ق به قم و مشهد به قدری گزاف بود که نه فقط موجب خالی شدن خزانه مملکت گردید بلکه شهرهایی که شاه از آن عبور می کرد، دچار شکست سخت اقتصادی شدند.
بررسی اوضاع علمی فرهنگی دوران صفوی
مناسب است بعد از بررسی تاریخی و سیاسی دولت صفوی، مختصری در مورد ابعاد علمی- فرهنگی آن نیز گفته شود. زیرا میزان توجه به علم و سطح فرهنگ مردم جامعه، بیانگر ضعف یا اقتدار حکومت و قدرت مدیریت و عقلمندی دولتمردان میباشد.
علم در دوران صفوی
صفویه که تنها راه پیشبرد مذهب و حکومت خود را، توسل به قتل و غارت مردم و ترور شخصیتهای آگاه جامعه میدیدند، شدیداً باعلم و علما مبارزه میکردند. حکومت صفوی در همان ابتدای تسلط خود دانشمندان بزرگواری همچون قاضی میبدی را به شهادت رساند و رعب و وحشتی را در جامعه ایجاد نمود. این امر باعث شد تا گروه کثیری از دانشمندان به ممالک هند و عثمانی و ازبکستان پناهنده شوند و این گونه کانون گرم علم و ادب در ایران به سردی بگراید. دانشمندان، شاعران و ادیبان جامعه به اندازهای در جو هولناک متعصبان سلسله صفوی محو و نابود شدهاند که از بیشتر آنها هیچ اثری به جای نمانده است. دکتر ولیالله مظفری در کتابی که در آن به بررسی ادبیات فارسی در عهد صفوی پرداخته، مینویسد: «به دست آوردن آثار زندانی و حبس سخنوران هیچ دورهای مانند عصر صفوی موجب زحمت نشد... در هیچ یک از تذکرهها اعم از خطی و چاپی، نه اشارهای به حبس و بند سخنوران شده و نه اثری از زندان نامههایی ایشان وجود دارد. ولی این را میدانم که اکثر آنها به واسطه خفقان محیط به هندوستان گریختهاند».
بدیهی است که در این چنین جامعه بستهای، هیچ جایی برای پیشرفت و علم پروری وجود نخواهد داشت. این قسمتی از وضعیت علمی دوران صفوی و میزان توجه عنایت پادشاهان آن به علم و دانش بوده است.
فساد و فحشا در دولت صفوی
برای آگاهی از میزان فساد و فحشا در دوران صفوی به نوشته بعضی از نویسندگان دوران صفوی که از نزدیک اوضاع را مشاهده کردهاند، اکتفا میشود.
یکی از نویسندگان معاصر صفویه مینویسد: «با آنکه قوانین اسلام، با امکان داشتن چند زن (چهار زن) میکوشد تا میزان فحشا را کاهش دهد، ولی در این دوره، مردان صفوی به علت اشتهای
سیری ناپذیرشان از روسپیان (زنان فاحشه) نیز استفاده میکردند! اسناد به جای مانده نشان میدهد که روسپیان مورد حمایت شاه و مأموران دولتی بودهاند. زیرا آنها باعث رونق مجالس شده و جزو منابع سود و منفعت دربار محسوب میشدند.»
"اولیاریوس" یکی دیگر از نویسندگان عصر صفوی در خاطرات سفرش به ایران مینویسد: «همیشه در ضیافتها و میهمانیهای دربار از زنان فاحشه استفاده میشد و آنها را در اختیار میهمانانی که میل داشتند قرار میدادند.» او در ادامه میافزاید: «با وجود این که زنان روسپی مورد حمایت شاه و درباریان بودند، اما از پذیرفتن آنها در همسایگی خود خودداری میکردند، بنابراین آنها نیز به طور دسته جمعی محلهای را برای خود اختصاص داده بودند، دراین محلهها به دستور دستگاه حکومتی، خانه هایی به نام "روسپی خانه" ساخته شد. گفته میشود این اماکن پس از تشکیل حکومتهای مستقل برای حفظ امنیت دختران و زنان معمولی!!! به وجود آمدند، با این پیشزمینه که اگر مکانی برای وقتگذرانی و تفریح مردان نباشد به دختران پاکدامن روی میآوردند. در دوره صفویه محلهای ویژه روسپیها ایجاد شد.» در "رستم التواریخ" آمده است که: «به دستور شاه، مراکزی برای روسپیها و تفریح مردان ساختند و نام آن مراکز را "خیل" گذاشتند.»
این بود وضعیت ایران در دوران حکومت صفوی که اگر در هر یک از ابعاد جامعه آن زمان نگریسته شود، غیر از ظلم و چپاول و فحشا و بیحیایی و خیانت چیز دیگری به چشم نمیخورد. آیا آنانی که دوران حکومت صفویه در ایران را به عنوان دوران اقتدار و استقلال ملی میدانند و با کمال افتخار از آن یاد میکنند، به کدام برنامه و سیاست حکومت صفوی، دل خوش کردهاند؟!
حقا که فقط کسانی میتوانند این حکومت را قبول کرده و از آن به عنوان یک حکومت نمونه یاد کرده و به آن افتخار کنند که خود شیفته سیاست ظلم، قتل و تعصب بوده و خواهان ترویج فساد و فحشا در جامعه آن هم برای راضی نگه داشتن مردم و حفظ مقام و کرسی خود باشند. که البته سرانجام چنین حکومتهایی بر مبنای چنین افکاری، غیر از رسوایی و انحطاط جامعه بشری، چیز دیگری را در پی نخواهد داشت. «الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم» حکومت کافر امکان دوام دارد اما حکومت ظالم هرگز!
حکومت صفوی اگر چه در سال 1148هـ.ق سقوط کرد اما بعد از هفتاد و پنج سال، دوباره توسط انگلیسیها ، بازسازی شده و با همان سیاست تعصب و ترور شخصیتها و سرکوب کردن اقشار بیدار جامعه روی کار آمد که اثرات آن تاکنون در بعضی نقاط و ممالک دنیا مشاهده میشود.
----------------------------------------------------------
منابع:
1- ایران درعصر صفوی (راجر سیوری / مترجم: کامبیز عزیزی)
2- تاریخ ایران (ژنرال سرپرسی سایکس / مترجم سید محمد تقی فخر)
3- تاریخ کامل ایران (دکتر عبدالله رازی)
4- تاریخ مختصر ایران از آغاز اسلام تا آغاز پهلوی (پل هورن/ مترجم: صادق رضا زاده شفق)
5- الدولة العثمانیة (دکتر صلابی)
6- لغتنامه دهخدا
7- الموسوعة العربیة العالمیة
8- موسوعة الأدیان
9- روزگاران (دکتر عبدالحسین زرین کوب)
10- تاریخ ایران بعد از اسلام (فریدون اسلام نیا)