Trance
15-08-08, 00:19
دو دوست در بيابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا كردند.
يكي به ديگر سيلي زد، دوستي كه صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هيچ حرفي بر روي شن نوشت :
امروز بهترين دوستم مرا سيلي زد.
آنان به راهشان ادامه دادند تا به چشمه اي رسيدندو تصميم گرفتند حمام بگيرند.ناگهان دوست سيلي خورده، به حال غرق شدن افتاد.اما دوستش او را نجات داد. او بر روي سنگ نوشت،
امروز بهترين دوستم زندگيم را نجات داد.
دوستي كه او را سيلي زده و نجاتش داده بود، پرسيد، چرا موقعي كه سيلي ات زدم، بر روي شن و حالا بر روي سنگ نوشتي؟
دوستش پاسخ داد:
وقتي دوستي تو را ناراحت مي كند بايد آن را بر روي شن بنويسي تا بادهاي بخشش آن را پاك كند. و وقتيبه تو خوبي مي كند، بايد آن را روي سنگ حك كني تا هيچ بادي آن را پاك نكند
يكي به ديگر سيلي زد، دوستي كه صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هيچ حرفي بر روي شن نوشت :
امروز بهترين دوستم مرا سيلي زد.
آنان به راهشان ادامه دادند تا به چشمه اي رسيدندو تصميم گرفتند حمام بگيرند.ناگهان دوست سيلي خورده، به حال غرق شدن افتاد.اما دوستش او را نجات داد. او بر روي سنگ نوشت،
امروز بهترين دوستم زندگيم را نجات داد.
دوستي كه او را سيلي زده و نجاتش داده بود، پرسيد، چرا موقعي كه سيلي ات زدم، بر روي شن و حالا بر روي سنگ نوشتي؟
دوستش پاسخ داد:
وقتي دوستي تو را ناراحت مي كند بايد آن را بر روي شن بنويسي تا بادهاي بخشش آن را پاك كند. و وقتيبه تو خوبي مي كند، بايد آن را روي سنگ حك كني تا هيچ بادي آن را پاك نكند