PDA

مشاهده نسخه کامل : » كارگاه شاعران شهر سخت افزار



Shahryar
10-04-08, 16:42
دوستان به گرامي انجمن هاي پي سي نتورك ... :love:

در اين تاپيك ضمن گفته هاي نكته هاي شعر گفتن كاربران پي سي نتورك آزاد هستند كه شعر هايي كه ميگند را در اينجا قرار بدند با موضوع نسبتا آزاد !!! فقط توجه داشته باشيد :‌

1- توهين يا كل كل به هيچ شخصي نبايد داخلش باشه
2- رعايت ادب حتما بايد وجود داشته باشه
3- در نقد شعر هاي ديگران دوستانه باشيد !!! :yes:

راستي قبل از شروع بگم من منتظرم استادان كمك كنند وگرنه بنده چيزي از شاعري و ... نميدونم اما ميشه در اين كارگاه در انجمن دوستانه پي سي نتورك اين استعداد را رشد داد .

موفق باشيد
شهريار :give_rose:

aMiR HosSeiN
10-04-08, 23:53
اولیش رو خودم میدم:

دیدمش

گفتمش

بوییدمش

ندید مرا

نشنید مرا

گذاشت و گذشت

2sib
11-04-08, 00:45
دوستان من هم بالاخره طبع شعرم گل کرد و دو بیت شعر گفتم
امیدوارم خوشتون بیاد

پرسیدم ز بلبلی حزینی ، چرا ای یار من ؟
گفت چه گویم که خون است دل زار من
بدیدم یار خوردرا در کنار دیگری شانه به شانه
افتاب عمر من مرد ، دگر تنها شدم در اشیانه

یا علی

Labyrinth
11-04-08, 06:09
در همه شب میخوانم

بازیگر نیستم بازی را دوست دارم

با گیتار وجودت تکنوازی را دوست دارم

من حضور سبز تو را خواهم خواند

در سراچه دلت یار خواهم ماند:whistle:

Eshghe_door
11-04-08, 09:43
تویی مرحم تموم دردام
تویی باعث تموم کارام
یاد و خاطرات و عشقت
میمونه همیشه باهام

Eshghe_door
11-04-08, 09:43
دلم تنها، دلم خستس، دلم غمگین غمگینه
توی این بغض تنهایی دل من بی تو میمیره

Eshghe_door
11-04-08, 09:44
یه بهونه ی قشنگی
واسه ی نبودن من
واسه دلتنگیه چشمات
واسه پر گشودن من

یاده تو مونده تو یادم
یادمه گفتی نمیشه
برو از دلم جدا شو
تنهام بذار تا همیشه

Eshghe_door
11-04-08, 09:44
دلم گرفته آسمون
بیا با هم گریه کنیم
داد بزنیم هوار هوار
عشقمونو هدیه کنیم

وقتی که هیشکی نمی خواد
من و تو رو چرا باشیم
بیا تو این سکوت سرد
از دلتنگی رها باشیم

بریم تو اوج آسمون
اون بالاها پیش خدا
شاید که اون دوا کنه
دردمونو با یه دعا

Eshghe_door
11-04-08, 09:45
چقد تنها شدم امروز



دلم می گیره دلتنگم



هوای چشمای نازت



یرود این دل تنگم





بیا ای مهربان بنشین



نرو رحمی به حالم کن



تو که می دانی تنهایم



بمان عاشقترینم کن





تو رویای منی ای گل



دلم کرده هوایت را



تو رفتی به سفر،من باز



شدم تنها ترین تنها

Shahryar
11-04-08, 10:17
بسيار خوب هست براي شروع . من خودم هم تازه كار هستم و خيلي نكته ها و ... بايد ياد بگيرم اما دوستان توجه كنند شعر نبايد سكته داشته باشه و روان باشه .

وز آمدن و رفتن من نام نبود
كز ديدن و رفتن من راز نبود
حال را عشق باشد اي دوست
تو نداني فردا كجا خواهي بود

Labyrinth
11-04-08, 14:31
شهریار جان اگر منظورت منم خودت بلد نیستی بخونیش که این رو میگی و اگر با من نیستی پس چرا تشکر نکردی ؟ :1. (27):

Feoris
11-04-08, 20:24
سلام امیدوارم از این مطلب خوشتون بیاد

در سایه پشت من ، حزن غریبی نشسته است

کاش میدانستی بدور از تو دلم شکسته است

ای کاش افتاب دیدگانت همیشگی بود

یا توانست از ان چشمان قصیده ای سرود

هرگز ندانستم رفتنت بهر چیست ؟

یا درون دل تکیده ات رد پای کیست

ای شک مزن بر ریشه دل من تبر

او خوب بود و رفت زپیش دلم خوبتر:give_rose:

Shahryar
12-04-08, 14:02
شهریار جان اگر منظورت منم خودت بلد نیستی بخونیش که این رو میگی و اگر با من نیستی پس چرا تشکر نکردی ؟ :1. (27):

چه نتيجه گيري منطقي مي كني امير جان !!! :1. (23):

1- من كجاي پستم عرض كردم منظورم شعر شما بوده ؟ يا حتي فرد ديگه اي ؟ بنده نكته اي را عرض كردم كه شما كاملا منطقي برخورد كرديد . در مورد خوندم شعر هم نظر لطفتون هست ! اما فكر كنم بتونم بخونم !

2- تشكر كردن در كل براي وقتي هست كه شما از پستي خوشتون بياد يا موافقت و ... داشته باشي اما در اين مورد من اون وقت اصلا حواسم نبود و اومدم فقط شعر را گذاشتم به دليل اينكه وقت تنگ بود و سپس اومدم شعر هاي ساير دوستان را خوندم . من ميتونم شعر نخونده از كسي تشكر كنم ؟! :1. (27):

لطفا كمي بيشتر درنگ كنيد ...

ممنون
شهريار :give_rose:

Shahryar
12-04-08, 15:37
اين شعر هم در وصف واقعيت با نام ساقي :

دهي جامي به هر كامي ، كامت نكنند جامي
گويي كه منم جامي ، جامت شكنند ساقي :yes:

تقديم به دوستان عزيز ...

نظرتون را بگيد اگه بده بگيد ، نقد كنيد كه كجا هاش بد هست تا اصلاح كنم.

ممنون
شهريار :give_rose:

Feoris
13-04-08, 09:53
دهی جامی به هر کامی ، به دست مطرب وساقی

در این غوغای بی فرجام خوشا یاد می و ساقی

Feoris
13-04-08, 09:55
اقا شهریار برای اول راه مصرع های اول غنی هستن ولی از لحاظ معنایی باهم تطابق ندارند

هر حرفی یک شاعر یا تصنیف سرا میکه معنی داره و شاید هم اهنگ

میتونی نو باشی حتی برای لحظه ای که کهنگی زمان دور و برت رو گرفته:11():

Feoris
13-04-08, 10:06
من غلام و درگه و بار تو ام ....... رعیتی از بهر دیدار تو ام

تو یه شاهی من غلامی مستمند ........... تو مکش این قلب من اخر به بند

قصه من قصه رعیت و شاه .............. من غلامی مانده ام در قعر چاه

گو کدامین مصر ی رعیت فروش ......... اورد این قلب من اخر بجوش

گو کجا این تن بباید سوختن ..................شعله عشق تو را افروختن

من ذلیخا هستم و غرق گناه ...............تو مکن روز مرا چون شب سیاه

با غم عشقت مرا ازاد کن ................ یادی از عشق خوش فرهاد کن

عشق من را تو پذیرا باش شاه .................. تا نمانم تا ابد در قعر چاه

حق کپی محقوظ است :lock:

3TARE:1. (33):

Feoris
13-04-08, 10:15
اهای اهالی جای ما خوب است ....... جای شما خای

حال من را گر بپرسی خوب است ........... هان یاد تان در دلمان محقوظ است

شهریارا شعر ها بازی نیست ............. در خزان زندگی رازی نیست

شعر باید غرق ابادی بود ............. در دل شاعر غم شادی بود

شعر معنای خود شاعر بود ............. این همان تک نکته اخر بود

مصرع اول غنی هست و وزین ........... بیت دوم را تو با دقت ببین


( در جواب شهریار و مخصوص این فرم ) :great:

Labyrinth
13-04-08, 10:48
ستاره جان میبینم دوباره غوغا کردی عزیز ( مثل همیشه عالی ) :1. (35):

Shahryar
13-04-08, 14:26
ستاره جان واقعا عالي هست و خوشحالم بالاخره كه اومديد :1. (40):

واقعا شعر هاتون پخته هست و عالي ...

در مورد اون شعر بنده شما كاملا منظور بنده را متوجه نشديد ...

حقيقت ساقي اين هست كه كسي جام همه را پر ميكنه با مي و در آخر خودش به خودش هيچ چيزي نميرسه و تلف ميشه . بنده هم دقيقا در همين بادي شعر گفتم .

در بيت اول گفتم كه جام همه را پر مي كني و كسي به تو مي نميده و در اما در مورد بيت دوم كه عرض كرديد ساقي مي درخواست ميكنه و به جاي مي جامش را ميشكنند .

خيلي خوب خوب هست در مورد شعر هاي همديگه نظر بديم و بحث كنيم اين باعث تقويت و پيشرفتمون ميشه ...

موفق باشيد
شهريار :give_rose:

Eshghe_door
15-04-08, 21:43
من اگه هر کاری کردم
فقط به خاطر تو بود

نه اینکه تو خیال کنی
دلم هوادار تو بود

گفتم که باورم کنی
که بودنم بهانه بود

سرود سرد عاشقا
نگاه عاشقانه بود

هوای خیس بارونی
غروب دلتنگی نبود

فقط برای عشق ما
اینهمه یکرنگی نبود

بودن که تا بودنشون
عشق رو برامون بیاره

نه اینکه فریاد بزنی
بگی که فایده نداره

2sib
17-04-08, 15:48
سلام ای اشنای دیرین
بیا و دل حزینم رو ببین
می دونم که تو برام یه مرهمی
تو شبای بی کسی تو فقط تو یادمی
.
.
.
ولی .... ولی اون دیگه بی وفا شده
دستش با دست غریبه اشنا شده
اشک توی چشمام مثل سیل جاری شده
گل های امیدم دیگه پژمرده شده


( کوچیک شما حسین )

Eshghe_door
19-04-08, 16:30
سلام ای اشنای دیرین
بیا و دل حزینم رو ببین
می دونم که تو برام یه مرهمی
تو شبای بی کسی تو فقط تو یادمی
.
.
.
ولی .... ولی اون دیگه بی وفا شده
دستش با دست غریبه اشنا شده
اشک توی چشمام مثل سیل جاری شده
گل های امیدم دیگه پژمرده شده


( کوچیک شما حسین )




اگه این دو تا با هم یه آهنگ داشتن خیلی بهتر میشد
ممنون:11():

Shahryar
19-04-08, 18:57
دوستان عزیز تاپیک مهم شد !

در پست های آینده یکسری مطالب برای خودم و سایر دوستان قرار میگیره تا بتونیم یک گام جلو تر بریم ... :love:

Shahryar
19-04-08, 18:59
قالب های شعر فارسی
مقدمه
منظور از قالب یک شعر، شکل آرایش مصرع ها و نظام قافیه آرایی آن است. شعر به مفهوم عام خود نه در تعریف می گنجد و نه در قالب، ولی شاعران و مخاطبان آنها، به مرور زمان به تفاهم هایی رسیده اند و شکلهایی خاص را در مصراع بندی و قافیه آرایی شعر به رسمیت شناخته اند.

به این ترتیب در طول تاریخ، چند قالب پدید آمده و ؛ شاعران کهن ما کمتر از محدوده این قالبها خارج شده اند. فقط در قرن اخیر، یک تحوّل جهش وار داشته ایم که اصول حاکم بر قالبهای شعر را تا حدّ زیادی دستخوش تغییر کرده است.


1- قالبهای کهن

در قالبهای کهن، شعر از تعدادی مصراع هموزن تشکیل می شود. موسیقی کناری نیز همواره وجود دارد و تابع نظم خاصی است.
هر قالب، فقط به وسیله نظام قافیه آرایی خویش مشخّص می شود و وزن در این میان نقش چندانی ندارد. از میان بی نهایت شکلی که می توان برای قافیه آرایی داشت، فقط حدود چهارده شکل باب طبع شاعران فارسی قرار گرفته و به این ترتیب، قالبهای شعری رایج را پدید آورده است :

قصیده

مثنوی

غزل

قطعه

ترجیع بند

ترکیب بند

مسمط

مستزاد

رباعی

دو بیتی

تصنیف

چهارپاره

مفرد

تضمین


2- قالبهای نوین


تا اوایل قرن حاضر هجری شمسی ،شاعران ما دو اصل کلی تساوی وزن مصراعهای شعر و نظم ثابت قافیه ها را رعایت کرده اند و اگر هم نوآوری در قالبهای شعر داشته اند، با حفظ این دو اصل بوده است. در آغاز این قرن، شاعرانی به این فکر افتادند که آن دو اصل کلّی را به کنار گذارندو نوآوری را فراتر از آن حدّ و مرز گسترش دهند. شعری که به این ترتیب سروده شد، شکلی بسیار متفاوت با شعرهای پیش از خود داشت.
در این گونه شعرها، شاعر مقیّد نیست مصراعها را وزنی یکسان ببخشد و در چیدن مصراعهای هم قافیه، نظامی ثابت را ـ چنان که مثلاً در غزل یا مثنوی بود ـ رعایت کند. طول مصراع، تابع طول جمله شاعر است و قافیه نیز هرگاه شاعر لازم بداند ظاهر می شود. در این جا آزادی عمل بیشتر است و البته از موسیقی شعر کهن بی بهره است.
پدیدآورنده جدی این قالبها را نیما یوشیج می شمارند،. البته پیش از نیما یوشیج نیز اندک نمونه هایی از این گونه شعر دیده شده است، ولی نه قوّت آن شعرها در حدّی بوده که چندان قابل اعتنا باشد و نه شاعران آنها با جدّیت این شیوه را ادامه داده اند.
نوگرایی نیما و پیروان او، فقط در قالبهای شعر نبود. آنها در همه عناصر شعر معتقد به یک خانه تکانی جدّی بودند و حتّی می توان گفت تحوّلی که به وسیله این افراد در عناصر خیال و زبان رخ داد، بسیار عمیق تر و کارسازتر از تحوّل در قالب شعر بود.
شاعران کهن سرا می کوشیدند نظام موسیقیایی را حفظ کنند هرچند در این میانه آسیبی هم به زبان و خیال وارد شود و شاعران نوگرا می کوشند آزادی عمل خویش در خیال و زبان را حفظ کنند هرچند آسیبی متوجه موسیقی شود. پس می توان گفت پیدایش شعر نو، ناشی از یک سبک و سنگین کردن مجدّد عناصر شعر و ایجاد توازنی نوین برای آنها بوده است.

قالب نیمایی

شعر آزاد

شعر سپید

اینک به اجمال به شرح و توضیح قالب های شعر فارسی می پردازیم. ابتدا به بیان قالب های سنتی می پردازیم :

قصيده

قصیده نوعی از شعر است که دو مصراع بیت اول و مصراع های دوم بقیه ی بیت های آن هم قافیه اند.
طول قصیده از 15 بیت تا 60 بیت می تواند باشد.

لحن و موضوع قصیده حماسی است و در آن از مدح و مفاخره و هجو و ذم و .... سخن می رود و مسائل دیگر از قبیل مسائل اخلاقی و دینی و وصف طبیعت در قصیده جنبه فرعی دارد.

هر چند قصاید شاعرانی چون ناصرخسرو به موضوعات مذهبی و فلسفی و منوچهری و خاقانی به وصف طبیعت و سنایی به عرفان و مسعود سعد به حسبیه معروفند اما مضمون اصلی قصیده مدح است و در قصاید عنصری و انوری نیز موضوع اصلی مدح کردن شاهان است.

قصیده قالب رایح شعر فارسی از اوایل قرن چهارم تا پایان قرن ششم است و از این تاریخ به بعد غزل اندک اندک جای آن را می گیرد اما اوج قصیده سرائی در قرون پنجم و ششم است.

در قرن ششم بر اثر تحولات سیاسی و اجتماعی که رخ می دهد (بر روی کار آمدن سلجوقیان) بازار مدح از رونق می افتد و تصوف رواج می یابد و قصیده که اصل موضوع آن ستایش ممدوح در پایان شعر است جای خود را به دیگر قالب های شعری می دهد هر چند از این دوره به بعد هم قصیده دیده می شود اما دیگر قالب رایج نیست و غزل حتی وظیفه اصلی قصیده که مدح باشد را نیز بر عهده می گیرد.

سرانجام در قرن هفتم سعدی در طی قصیده ای مرگ قصیده را رسماً اعلام می کند و ساختمان سنتی آن در هم می شکند.

بعضی قصیده را "حماسه دروغین" خوانده اند چرا که در ادبیات حماسی قهرمان اغلب یک موجود اساطیری است که کارهای عجیب و خارج از توان بشر معمولی انجام می دهد ولی در قصیده همه ی این صفات در مورد شخصی که کاملاً او ا می شناسیم و می دانیم هیچ یک از این کارها را نمی تواند بکند بکار می رود.

در قصیده هایی که در مدح سلطان محمد غزنوی سروده شده است به نمونه های خوبی از این اغراق ها بر می خوریم که حتی اندکی هم با واقعیت شخصیت او سازگار نبوده است.

نمونه ای از قصیده

قصیده "بهاریه" فرخی شامل صد و بیست و پنج بیت و در مدح سلطان محمود غزنوی است که برای نمونه ابیاتی از آن نقل می شود:

بهار تازه دمید، ای به روی رشک بهار
بیا و روز مرا خوش کن و نبید بیار
همی به روی تو ماند بهار دیبا روی
همی سلامت روی تو و بقای بهار
رخ تو باغ من است و تو باغبان منی
مده به هیچکس از باغ من، گلی، ز نهار!
به روز معرکه، بسیار دیده پشت ملوک
به وقت حمله، فراوان دریده صف سوار
همیشه عادت او بر کشیدن اسلام
همیشه همت او نیست کردن کفار
عطای تو به همه جایگه رسید و، رسد
بلند همت تو بر سپهر دایره وار
کجا تواند گفتن کس آنچه تو کردی
کجا رسد بر کردارهای تو گفتار؟
تو آن شهی که ترا هر کجا شوی، شب و روز
همی رود ظفر و فتح، بر یمین و یسار
خدایگان جهان باش، وز جهان برخور
به کام زی و جهان را به کام خویش گذار



غزل

"غزل" در لغت به معنی "حدیث عاشقی" است. در قرن ششم که قصیده در حال زوال بود "غزل" پا گرفت و در قرن هفتم رسما قصیده را عقب راند و به اوج رسید.

در قصیده موضوع اصلی آن است که در آخر شعر "مدح" کسی گفته شود و در واقع منظور اصلی "ممدوح" است اما در غزل "معشوق" مهم است و در آخر شعر شاعر اسم خود را می آورد و با معشوق سخن می گوید و راز و نیاز می کند.
این "معشوق" گاهی زمینی است اما پست و بازاری نیست و گاهی آسمانی است و عرفانی.

ابیات غزل بین 5 تا 10 ییت دارد و دو مصراع اولین بیت و مصراع دوم بقیه ابیات هم قافیه اند.

غزل را می توان به شکل زیر تصویر کرد:

......................الف///////// ...................... الف
...................... ب ////////// ...................... الف
...................... ج ////////// ...................... الف

موضوعات اصلی غزل بیان احساسات و ذکر معشوق و شکایت از بخت و روزگار است. البته موضوع غزل به این موضوعات محدود نمی شود و در ادب فارسی به غزل هایی بر می خوریم که شامل مطالب اخلاقی و حکیمانه هستند.

هر چند غزل فارسی تحت تأثیر ادبیات عرب بوجود آمد بدین معنی که در ادبیات عرب قصاید غنائی رواج یافت (در این زمان قصیده در ایران مدحی بود و غزل فقط در قسمت اول آن دیده می شود) و در قرن پنجم به تقلید از این قصاید غنایی غزل فارسی به عنوان نوع مستقلی از قصیده جدا شد، اما موضوعات غزل فارسی اصالت دارد و مثلاً غزل عرفانی به سبک شاعران ما در ادبیات عرب نادر است.



نمونه ای از غزل سعدی:

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوش
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

نمونه ای از غزل حافظ:

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

نمونه ای از غزل عراقی:

نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی در جام کردند
ز بهر صید دلهای جهانی
کمند زلف خوبان دام کردند
به گیتی هرکجا درد دلی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند
جمال خویشتن را جلوه دادند
به یک جلوه دو عالم رام کردند
دلی را تا به دست آرند، هر دم
سر زلفین خود را دام کردند
چو خود کردند راز خویشتن فاش
عراقی را چرا بدنام کردند؟



قطعه

"قطعه" شعری است که معمولاً مصراع های اولین بیت آن هم قافیه نیستند ولی مصراع دوم تمام ادبیات آن هم قافیه اند. طول قطعه دو بیت یا بیشتر است.

......................الف///////// ...................... ب
...................... ج ////////// ...................... ب
...................... د ////////// ...................... ب

قطعه را بیشتر در بیان مطالب اخلاقی و تعلیمی و مناظره و نامه نگاری بکار می برند.

قدیمی ترین قطعه ها مربوط به ابن یمین است و از بین شاعران معاصر پروین اعتصامی نیز بیشتر اشعارش را در قالب قطعه سروده است.

پروین اعتصامی مناظره های زیادی در قالب قطعه دارد از قبیل مناظره نخ و سوزن، سیر و پیاز و ......

شکل تصویری قطعه به شکل زیر است:



علت اسم گذاری قطعه این است که شعری با قالب قطعه مانند آن است که از وسط یک قصیده برداشته شده باشد و در واقع قطعه ای از یک قصیده است.

نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی ----- بررست و بردمید بر او بر، به روز بیست

پرسیدازچنار که توچند روزه ای؟ ----- گفتا چنار سال مرا بیشتر ز سی است

خندید پس بدو که من از تو به بیست روز ----- برتر شدم بگوی که این کاهلیت چیست؟

او را چنارگفت که امروز ای کدو ----- باتو مراهنوز نه هنگام داوری است

فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان ----- آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست!!!

(انوری)


مثنوی

واژه ی مثنوی از کلمه ی "مثنی" به معنی دوتائی گرفته شده است. زیرا در هر بیت دو قافیه آمده است که با قافیه بیت بعد فرق می کند.

از آنجا که مثنوی به لحاظ قافیه محدودیت ندارد بیشتر برای موضوعات طولانی به کار می رود.

خصوصیات مثنوی باعث شده است که داستان ها اغلب در قالب مثنوی سروده شوند. علاوه بر داستان سرایی، برای هر موضوعی که طولانی باشد هم از مثنوی استفاده می شود.

مثلاً در ادبیات آموزشی مثل آموزه های صوفیان هم از قالب مثنوی بهره می برده اند.

سرودن مثنوی از قرن سوم و چهارم هجری آغاز شده است که از بهترین مثنوی ها می توان به شاهنامه فردوسی، حدیقه سنایی، خمسه نظامی و مثنوی مولوی اشاره کرد.

قدیمی ترین مثنوی سروده شده- که اکنون به جز چند بیت چیزی از آن در دست نیست- مربوط به رودکی است که متن کلیله و دمنه را در قالب مثنوی به نظم در آورده بود.

نمونه ای از مثنوی از بوستان سعدی

حکایت

یکی گربه در خانه زال بود----- که برگشته ایام و بد حال بود
روان شد به مهمان سرای امیر----- غلامان سلطان زدند شر به تیر
چکان خونش از استخوان می دوید---همی گفت و از هول جان می دوید
اگر جستم از دست این تیر زن----- من و موش و ویرانه پیر زن



ترجيع بند

ترجیع بند از چند قطعه شعر تشکیل شده است که هر کدام از این قطعه شعرها دارای قافیه و وزن یکسان هستند و در آخر هر رشته شعر یک بیت یکسان با قافیه ای جداگانه تکرار می شود.

بهترین ترجیح بندهای مربوط به سعدی ، هاتف و فرخی است.

از ترجیع بندهای معروف ادبی فارسی ترجیع بند هاتف است که بیت ترجیع آن این است:


که نیکی هست و هیچ نیست جز او ----- وحده لا اله الا هو



نمونه ای از ترجیع بند از دیوان سعدی

دردا که به لب رسید جانم ----- آوخ که ز دست شد عنانم

کس دید چو من ضعیف هرگز ----- کز هستی خویش در گمانم

پروانه ام اوفتان و خیزان ----- یکبار بسوز و وارهانم

گر لطف کنی به جای اینم ----- ورجور کنی سرای آنم

بنشینم و صبر پیش گیرم ----- دنباله کار خویش گیرم

زان رفتن و آمدن چگویم ----- می آیی و می روم من از هوش

یاران به نصیحتم چه گویند ----- بنشین و صبور باش و مخروش

ای خام، من این چنین در آتش ----- عیبم مکن ار برآورم جوش

تا جهد بود به جان بکوشم ----- و آنگه به ضرورت از بن گوش

بنشینم و صبر پیش گیرم ----- دنباله ی کار خویش گیرم

ای بر تو قبای حسن چالاک ----- صد پیرهن از جدائیت چاک

پیشت به تواضع است گویی ----- افتادن آفتاب بر خاک

ما خاک شویم و هم نگردد ----- خاک درت از جبین ما پاک

مهر از تو توان برید هیهات ----- کس بر تو توان گزید حاشاک

بنشینم و صبر پیش گیرم ----- دنباله ی کار خویش گیرم

** توضیح: به علت طولانی بودن ترجیع بند تنها قسمتهایی از آن انتخاب شده است که نشان دهنده ساختار شعری ترجیع بند باشد.



ترکیب بند

ترکیب بند از لحاظ ساختار شعری مانند "ترجیع بند" است و تنها تفاوت آن این است که بیت تکرار شده در بین قطعه های شعر یکسان نیستند.

از ترکیب بندهای معروف ترکیب بند محتشم کاشانی در توصیف واقعه ی کربلاست.





نمونه ی ترکیب بند از وحشی بافقی


دوستان شرح پریشانی من گوش کنید ----- داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید ----- گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جانسوز نهفتن تا کی

سوختم سوختم این سوز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ----- ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانه رویی بودیم ----- بسته سلسله ی سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت -----سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت

این همه مشتری و گرمی بازار نداشت ----- یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم


** توضیح: به علت طولانی بودن، تنها قسمت هایی از ترکیب بند که نشان دهنده ی ساختار شعری آن باشد انتخاب شده است.



مسمط

مجموعه جدید مصراع همقافیه (بند مسمط) و یک مصراع که قافیه آن مستقل است. (رشته مسمط یا مصراع تسمیط) و این شکل چند بار با قافیه های متفاوت تکرار می شود.

و اما مصراع های جدا با هم قافیه دارند، بدین نحو: الف�الف�الف�ی� ب�ب�ب� ی � ح� ح�ج�ی به مسمط هایی که بند مسمط و رشته مسمط آنها مجموعه سه مصراع باشد مسمط مثلث به چهار مصراع مربع و به پنج مصراعی مخمس و به شش مصرایی مسدس گویند. مسمط حداقل مثلث و حداکثر (معمولاً) مسدس است و همه مسمطات منوچهری مسدس است.



مانند:

گویی بط سپید جامه به صابون زده است --- کبک دری ساق پای در قدح خون زده است

بر گل تر دلیب، گنج فریدون زده است --- لشگر چین در بهار، خیمه به هامون زده است

لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده است --- خیمه آن سبزگون خرگه این آتشین



باز مرا طبع شعر سخت به جوش آمده است � کم سخن عندلیب،دوش به گوش آمده است

از شغب مردمان لاله به جوش آمده است --- زیر به بانگ آمده است بم بخروش آمده است

نسترن مشکبوی، مشک فروش آمده است --- سیمش در گردن است، مشکش در آستین


مسمط معمولاً ساختمان قصیده را دارد اول آن تغزل است و بعد تخلص به مدح می پردازد. این نوع جدید مسمط است که به ابتکار منوچهری از مسمط قدیم ساخته شده است، مسمط قدیم بیتی است چند لختی که لخت های آن یک قافیه دارند (قافیه درونی) و لخت آخری آن با لخت های آخر ابیات دیگر هم قافیه است (قافیه بیرونی) او گاهی به این گونه اشعار شعر مسجع گویند و نمونه آن در اشعار مولانا زیاد است.


دیده سیرست مرا جان دلیرست مرا ----- زهره شیرست مرا، زهره تابیده شدم

شکر کند عاشق حق، کز همه بردیم سبق ---- بر زبر هفت طبق، اختر رخشنده شدم

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان----- کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم


این ابیات را می توان به شکل زیر (مسمط و مربع) نوشت:

دیده سیرت مرا ----- جان دلبراست مرا

زهره شیرست مرا ---- زهره تابنده شدم

که هر مصراع آن دو بار مفتعلن و به اصطلاح عروصی مربع است که در شعر فارسی مفعول نیست و ابیات فارسی معمولاً مسدس و یا مثمن هستند. از این رو منوچهری این پاره ها را طولانی تر کرد و به حد مصراع مفعول در شعر فارسی رساند.



مستزاد

مستزاد شعری است که در آخر مصراع های یک رباعی یا غزل یا قطعه، جمله ی کوتاهی از نثر آهنگین و مسجع اضافه می کنند که از لحاظ معنی به آن مصراع مربوط است ولی با وزن اصلی شعر هماهنگ نیست.

در واقع کلمه ی مستزاد به معنی "زیاد شده" هم همین معنی را می دهد و علت نام گذاری این نوع شعر هم قطعه اضافه شده در پایان هر مصراع است.




نمونه ی چند مستزاد

گیرم که ز مال و زر کسی قارون شد ---------- مرگ است زپی!

یا آن که به علم و دانش افلاطون شد ---------- کو حاصل وی؟

اندوخته ام ز کف همه بیرون شد ---------- کو ناله ی نی؟

ز اندیشه کونین دلم پرخون شد ---------- کو ساغر می؟
(مشتاق اصفهانی)

گر حاجت خود بری به درگاه خدا ---------- با صدق و صفا

حاجات ترا کند خداوند روا ---------- بی چون و چرا

ز نهار مبر حاجت خود در بر خلق ---------- با جامه ی دلق

کز خلق نیاید کرم وجود و عطا ---------- بی شرک و ریا
(سنا)




رباعي


"رباعی" از کلمه ی "رباع" به معنی "چهارتایی" گرفته شده است.

"رباعی" شعری است چهار مصراعی که بر وزن "لاحول و لاقوة الابالله" سروده می شود.

سه مصراع اول رباعی تقریباً مقدمه ای برای منظور شاعر هستند و حرف اصلی در مصراع چهارم گفته می شود.

رباعی در قدیم را از لحاظ موضوع می توان به سه دسته تقسیم کرد:

الف) رباعی عاشقانه: مثل رباعی های رودکی

ب) رباعی صوفیانه : مثل رباعی های ابوسعید ابوالخیر، عطار و مولوی

ج) رباعی فلسفی: مثل رباعی های خیام




شکل رباعی به صورت زیر است:

..................... الف ///////// ..................... الف

..................... ب ///////// ....................... الف

البته در زمانهای قدیم بعضی رباعی ها دارای چهار مصراع هم قافیه بودند.

نمونه هایی از رباعی:

جز من اگرت عاشق شیداست بگو ----- ور میل دلت به جانت ماست بگو

ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو ----- گر هست بگو، نیست بگو، راست بگو
(مولوی)

هر سبزه که بر کنار جویی رسته است ---- گویی زلب فرشته خویی رسته است

پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی ---- کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
(خیام)



دوبیتی

کلمه ی "دوبیتی" علاوه بر اینکه در مورد رباعی به کار می رود به معنی شعری است که دارای چهار مصراع است. دوبیتی شعری است که دارای چهار مصراع است و می تواند در هر وزنی سروده شود. رباعی نیز در واقع یک نوع دوبیتی است که وزن خاصی دارد. بیشتر دو بیتی های مربوط به بابا طاهر است.


نمونه هایی از دو بیتی های باباطاهر:

دل عاشق به پیغامی بسازد ----- خمارآلوده با جامی بسازد

مرا کیفیت چشم تو کافی است ----- ریاضت کش به بادامی بسازد

***

ز دست دیده و دل هر دو فریاد ----- هر آنچه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز فولاد-------------زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

***

جوونی هم بهاری بود و گذشت ----- به ما یک اعتباری بود و بگذشت

میون ما و تو یک الفتی بود. ------ که آن هم نوبهاری بود و گذشت



تصنیف

بوی جوی مولیان آید همی ------ یاد یار مهربان آید همی

این شعر منسوب به رودکی را که همراه با چنگ خوانده میشده شاید بتوان تصنیف دانست و از آن به بعد نیز عده ای از شاعران اشعار خویش را همراه با عود و چنگ می خوانده اند.

در قرن ششم و هفتم تصنیف سرائی معمول بوده چنانکه دولتشاه سمرقندی نوشته است عبدالقادر عودی برای ابن حسام هروی (متوفی به سال 737- ه � ق) تصنیفی سرود.

در روزگار صفویه نیز سرودن تصنیف معمول و متداول بوده است از جمله تصنیف سازان می توان به شاهمراد خوانساری اشاره کرد که تصنیف های متعددی را سرود.

در عهد زندیه تصنیف های زیادی درباره رشادت لطفعلی خان زند سروده شد.

در زمان ناصرالدین شاه قاجار نیز ترانه های زیادی دهان به دهان برگشت که می توان به تصنیف هائی که درباره ظل السلطان در دوران حکومتش در اصفهان و یا تصنیف درباره ی ماشین دودی شهر ری اشاره شد اما مشهورترین تصنیف ساز دوره قاجاریه میرزا علی اکبر خان شیدا بود که همراه با تصنیف، سه تار می زد.

عارف قزوینی تصنیف ساز و شاعر معروف اولین کسی بود که تصنیف را برای مقاصد سیاسی و میهنی سرود
ملک الشعرای بهار و رهی معیری نیز از تصنیف سازان معروف بودند.

نمونه ای از تصنیف های ملک الشعرای بهار که در دستگاه ماهور خوانده می شود:

زمن نگارم / خبر ندارد/ بحال زارم/ نظر ندارد

خبر ندارم / من از دل خود / دل من از من / خبر ندارد

کجا رود دل که دلبرش نیست/ کجا پرد مرغ / که پر ندارد

امان ازین عشق / فغان ازین عشق / که غیر خون / جگر ندارد

همه سیاهی/ همه تباهی / مگر شب ما / سحر ندارد

بهار مضطر مثال دیگر / که آه و زاری / اثر ندارد



چهارپاره


"چهارپاره" از قالب های جدیدی است که همزمان با رواج شعر نو بوجود آمده است.

"چهارپاره" مجموعه ای از دو بیتی هایی است که در کل یک شعر را می سازند.

دو بیتی های تشکیل دهنده چهارپاره از لحاظ قافیه با هم تفاوت دارند.

نمونه ای از چهارپاره:


فالگیر


کند وی آفتاب به پهلو فتاده بود ----- زنبورهای نور زگردش گریخته


در پشت سبزه های لگدکوب آسمان----- گلبرگ های سرخ شفق تازه ریخته


***


کف بین پیرد باد درآمد ز راه دور ----- پیچیده شال زرد خزان را به گردنش


آن روز میهمان درختان کوچه بود ----- تا بشنوند راز خود از فال روشنش



***



در هر قدم که رفت درختی سلام گفت----- هر شاخه دست خویش به سویش دراز کرد


او دست های یک یکشان را کنار زد ----- چون کولیان نوای غریبانه ساز کرد



***



آن قدر خواند که زاغان شامگاه ----- شب را ز لابلای درختان صدا زدند


از بیم آن صدا به زمین ریخت برگ ها----- گویی هزار چلچله را در هوا زدند



***



شب همچو آبی از سراین برگ ها گذشت ----- هر برگ همچو نیمه دستی بریده بود


هر چند نقشی از کف این دست ها نخواند ----- کف بین باد طالع هر برگ دیده بود

(نادر نادرپور)




مفردات


هر شعری حداقل یک بیت دارد.

"مفرد" شعری تک بیتی است که شاعر تمام مقصود خود را در همان یک بیت بیان می کند.

"مفرد" یا همان "تک بیت" اغلب برای بیان نکته های اخلاقی به کار می رود.

در "مفرد" گاهی دو مصراع هم قافیه هستند و گاهی دارای قافیه نیستند.


بعضی از شعرا دارای تک بیت های زیادی هستند، مانند سعدی که در پایان دیوانش به تعداد زیادی از این "مفرد" ها بر می خوریم که تحت عنوان "مفردات" تقسیم بندی شده اند.

بعضی گفته اند که "مفرد" در واقع همان ضرب المثل است که به شعر بیان شده است.

نمونه هایی از مفرد:

پای ملخی نزد سلیمان بردن ----- زشت است ولیکن هنر است از موری

***

مردی نه به قوت است و شمشیر زنی ----- آن است که جوری که توانی نکنی


تضمین

تضمین به طور کلی به این معنی است که قطعاتی از شعر شاعر دیگری را در داخل شعر خود بیاورند.

در بین شاعران قدیمی چون حافظ و سعدی و ... تضمین به این معنا بوده است که با ذکر اسم شاعر، مصراع یا بیتی از شعر او را در میان غزل یا قصیده خود بیاورند.

مثلاً سعدی غزلی دارد که این گونه شروع می شود:

من از آن روز که در بند تو ام آزادم ----- پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

و حافظ در غزلی مصراع اول این غزل را به این صورت تضمین کرده است.

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ----- ناز بنیاد مکن تا نَکَنی بنیادم


و در آخر، مصراع سعدی را تضمین می کند و می گوید:

حافظ از جو ر تو، حاشا که بگرداند روی ---- من از آن روز که در بند تو ام آزادم

اما تضمین در بین شعرای سده ی اخیر به این معنی است با شعری از شعرای قدیمی مسمط بسازند.

مثلاً غزلی از سعدی یا حافظ را تضمین می کنند و با اضافه کردن ابیاتی هم وزن و هم قافیه مصراع های اول آن شعر، شعری می سرایند که در قالب مسمط چهار یا پنج یا شش مصراعی است.

این نوع تضمین در قدیم مرسوم نبوده و در سالهای اخیر متداول شده است.

یکی از تضمین های معروف مربوط به ملک الشعرای بهار است ک غزلی از سعدی را تضمین کرده است.

قسمتی از این شعر در زیر آورده شده است:

ابیاتی که به رنگ نارنجی آورده شده است مربوط به غزلی از سعدی است که ملک الشعرای بهار آن را در بین شعر خود آورده است.


سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست؟ ----- یا چو شیرین سخنت نخل شکر باری هست؟

یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟----- هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست

مشنو ای دوست! که غیر از تو مرا یاری هست ----- یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست



لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هوس----- به هوس بال زد و گشت گرفتار قفس

پایبند تو ندارد سر دمسازی کس----- موسی اینجا بنهد رخت به امید قبس

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس----- که به هر حلقه‌ی زلف تو گرفتاری هست



بی‌گلستان تو در دست بجز خاری نیست----- به ز گفتار تو بی‌شائبه گفتاری نیست

فارغ از جلوه‌ی حسنت در و دیواری نیست----- ای که در دار ادب غیر تو دیاری نیست!

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست----- در و دیوار گواهی بدهد کاری هست



روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم----- شب نباشد که ثنای تو مکرر نکنم

منکر فضل تو را نهی ز منکر نکنم ----- نزد اعمی صفت مهر منور نکنم

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم؟----- همه دانند که در صحبت گل خاری هست

در پایان به شرح و توضیح مهمترین قالب های نو می پردازیم:

شکل نیمائی که به آن شعر آزاد گویند.

نیمایی شعری است با وزن عروضی منتها ارکان آن مانند شعر سنتی محدود به دو و سه و چهار رکن نیست و قافیه جای منظم و مشخصی ندارد. اشعار نیما و اخوان و فروغ و سپهری و بیشتر شاعران نو پرداز بدین شکل است.


نمونه ای از شعر نیمایی از فروغ فرخزاد:

"هدیه"

من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم

***

اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم


__________________________________________________ _____________________________________

سپید

شکل شاملوئی که بدان شعر سپید گویند. این نوع از شعر وزن و آهنگ دارد منتها عروضی نیست و قافیه در آن جای ثابتی ندارد. اغلب شعرهای احمد شاملو چنین است:

نمونه ای از شعر احمد شاملو:

"سرود برای مرد روشن که به سایه رفت"

قناعت وار
تکیده بود
باریک و بلند
چون پیامی دشوار
در لغتی
با چشمانی از سؤال و عسل
و رخساری بر تافته از حقیقت و باد
مردی با گردش آب
مردی مختصر
که خلاصه خود بود
خر خاکی های در جنازه ات به سوء ظن می نگرند

***

بیش از آن که خشم صاعقه خاکسترش کند
تسمه از گرده گاو توفان کشیده بود
آزمون ایمان های کهن را
بر قفل معجرهای عقیق
دندان فرسوده بود
بر پرت افتاده ترین راه ها
پو زار کشیده بود
رهگذری نا منتظر
که هر بیشه و هر پل آوازش را می شناخت

***

جاده ها با خاطره ی قدم های تو بیدار می مانند
که روز را پیشباز می رفتی
هر چند سپیده تو را
از آن پیشتر دمید
که خروسان بانگ سحر کنند
مرغی در بال هایش شکفت
باغی درد رختش
ماد رعتاب تو می شکوفیم
در شتابت
مادر کتاب تو می شکوفیم
در دفاع از لبخند تو
که یقین است و باور است
دریا به جرعه ای که تو از چاه خورده ای حسادت می کند

این شعر را احمد شاملو در رثای جلال آل احمد سروده است.

__________________________________________________ _____________________________________


موج نو

شعر موج نونه تنها وزن عروضی ندار بلکه آهنگ و موسیقی آن حتی مانند شعر سپید هم مشخص نیست و در حقیقت فرق آن با نثر در معنای آن است.

در شعر سپید تشبیهات و استعارات با زبان شعر بیان می شود و جز لطافت و تاثیرگذار معنوی، در ظاهر فرقی با نثر ندارد.

نمونه ی شعر موج از احمد رضا احمدی:

"قلب تو....."

قلب تو هوا را گرم کرد
در هوای گرم
عشق ما تعارف پذیر بود و
قناعت به نگاه در چاه آب

***

مردم که در گرما
از باران آمدند
گفتی از اطاق بروند
چراغ بگذارند
من ترا دوست دارم

***

ای تو
ای تو عادل
تو عادلانه غزل را
در خواب
در ظرف های شکسته
تنها نمی گذاری
در اطراف انفجار
یک شاخه له شده انگور است
قضاوت فقط از توست

***

شاخه ابریشم را از چهره ات بر می دارم
گفتم از توست
گفتی: نه باد آورده است

***

هنگام که در طنز خاکستری زمستان
زمین را تازیانه می زدی
خون شقایق از پوستم بر زمین ریخت


منبع : سارا پوئم .



موفق باشید
شهریار :love:

Eshghe_door
25-04-08, 09:42
یه روز نوشتم برات
برای اون خنده هات
نوشتم پیشم بمون
منم میمیرم برات

یادمه گفتی......شو
گفتی برو تموم شو
به پای داستان من
خواستی بمون حروم شو

حالا که هستی کنارم
دیگه هیچ غمی ندارم
چون حالا یه دلخوشی
برای موندن دارم

تو پیش من میمونی
داستانمو میخونی
اگه تنهام بذاری
منو تموم میدونی

-------
خیلی افتضاحه خودمم میدونم!
تازه یه تیکشم نتونستم بیارم!
اگه کمکم کنین خوشحال میشم
بیکار بودم نوشتم
دیدم فروم خوابیده گذاشتم اینجا
اگه انتقادی دارین بگین لطفا

ممنون

Feoris
19-05-08, 21:31
عقربک اهسته می پیچد به خود

اه اری باز صدایم میکند

از پس ان شیشه پر ز غبار

محو آن غوغای نابم میکند

با تمام خستگی پا میشوم

تا به سر محو تماشا میشوم

تو درون قاب عکس شیشه ای

بی درنگ بر من نگاه میکنی

این من تنهای بی الام را

محو آن چشمان ماه میکنی

چشم من بر قاب تو پل میزند

بوسه ای بر صورت گل میزند

یاد آن اخر وداع افتاده ام

یاد آن لحظه ی پر از غرور

می روی اهسته و پیوسته میدانم ولی

بی تو ای الام جان وامانده ام

از تو و آن قافله سالار دل جا مانده ام

یادتو در این دلم غوغای بی پایان بود

بعد تو ای روح بی پروای من

مرگ را بوسیدن رفتن همی آسان بود

Feoris
19-05-08, 21:45
شعر هایم همه را سوزاندند

دور آتش کده با شادی و شور

شعر بی مصرع غم را خواندند

شهریار آن شه انجمن سخت افزار

کرد عذر خواهی ، ببخشید حضار

من ندانستم چه شد شعرها آتش گرفت

چه کسی تقاص نبود مرا

از کمان و چله آرش گرفت

دلم شکسته بود ولی بخشیدمش

چون شه این انجمن را

بی گناه و بی تقلا دیدمش

شهریارا دل من سوخت ولی دقت کن

که دگر بار نگیرد آتش

انجمن شعر مرا

Feoris
19-05-08, 21:54
سلام ای اشنای دیرین
بیا و دل حزینم رو ببین
می دونم که تو برام یه مرهمی
تو شبای بی کسی واسه من یه همدمی
.
.
.
ولی .... ولی اون دیگه بی وفا شده
دستش با دست غریبه اشنا شده
ااشک چشمام مثل سیل جاری شده
گل های امید من ، گل بیزاری شده
اخه اون یاد دل من دیگه نیست
نمیدونم تو دلش هوای کیست
با چشاش بهم میگه دوستم داره
ولی دستاش دیگه مال دیگریست
میشه با گریه مرگ کنار اومد
ولیکن برای این دل شکسته ام
، مردن و رها شدن هم چاره نیست

"البته با اجازه حسین جان اصلاحش کردم"

Feoris
19-05-08, 22:07
قدیما ادما مهربون بودن

با تموم گلا و کبوترا مث یه همزبون بودن

حالا همه دودی شدن

عروسک کوکی شدن

داد میزنن جیغ میکشن

بروی هم تیغ میکشن

دلا رنگ قیر شده

همه دلا اسیر شده

اسیر دستای یه غول

غول سیاهی مث پول

پیرا همه جوون شدن

اسیر غول جون شدن

مرگ دیگه معنا نداره

کسی تو دل جا نداره

همه به دنبال هوس

پاکی رو انداختن قفس

دیگه دلی نا نداره

واسه خوبی جا نداره

خدا کنه بارون بیاد

دلا رو باز پاک بکنه

دیو سیاه و شیطونو

بباره و خاک بکنه

2sib
20-05-08, 15:01
سلام ای اشنای دیرین
بیا و دل حزینم رو ببین
می دونم که تو برام یه مرهمی
تو شبای بی کسی واسه من یه همدمی
.
.
.
ولی .... ولی اون دیگه بی وفا شده
دستش با دست غریبه اشنا شده
ااشک چشمام مثل سیل جاری شده
گل های امید من ، گل بیزاری شده
اخه اون یاد دل من دیگه نیست
نمیدونم تو دلش هوای کیست
با چشاش بهم میگه دوستم داره
ولی دستاش دیگه مال دیگریست
میشه با گریه مرگ کنار اومد
ولیکن برای این دل شکسته ام
، مردن و رها شدن هم چاره نیست

"البته با اجازه حسین جان اصلاحش کردم"



واقعا زیبا تکمیلش کردی
ممنون
خیلی عالی بود

Feoris
22-05-08, 03:07
امروز کنار صندوقچه دیروز دنبال لحظه ای می گشتم که سالیانیست در تکاپوی یافتن آنم و در این خرده های خاطره تو را یافتم که با تمام شکوهت بر قاب شیشه ای لحظه های من قدم میزدی و نا آرام ترین حادثه را رقم میزدی

درون صندوق قلبم بدنبال تو میگشتم

بدنبال صفای اولین روزها

و این گشتن مساوی بود با مرگ دقایقها

بروی صورتم قطره ای اشک لغزیدو بر زمین افتاد

دلم از فرط غم مانند چشمه ای جوشید

تو را دیدم درون سینه اما بی کس و تنها

ارام گام برداشتی درون کوچه فردا

تو گفتی قسمت ما اشنایی پس جدایی بود

نمیدانم که این قهر خدایی بود

میون خرده های کوچک صندوق

میان آن هیاهوی بی سرانجامی

دلم را یافتم تنها درون قاب خالی فردا

Feoris
22-05-08, 03:16
سرم پراست از باید ها و نبایدهای این عالم

نمیدانم چه شد که این شد حال و احوالم

کدامین دست قسمت کرد ارزویم را

میان مردمان خسته ی عالم

من اکنون پر ز رویایی اهورایی

شکستن را برای مردمان تعبیر میکردم

ولیکن غافل از این که

یکی اهسته میکوبد به درب خانه ی بی رحم کمراهی

غروری غرق میکرد ارزویم را

و من غافل ز دنیای پریشانی

به دست مردمان آب زلال می دادم

که ناگه پای خویش را دیدم

درون خاکستر امروز فرداهای رویای

نمیدانم چه شد روز و احوالم

که وامانده گشتم

در این دنیای پر از رویای اهورایی

Feoris
22-05-08, 03:34
مادرم ای افتاب روزگار من

تو هستی بهترین یارو قرار من

میان چین هر دستت

هزاران غصه پنهانست

نفسهای تو ای مادر

همان لالایی من است

درون گهواره ام مادر

حضور روشنت هرلحظه بامن بود

گر اکنون من بجایی می رسم

از عشق توست مادر

وگر نه بی تو دنیای من تنها

پر از خاکستر غم بود

گر آازردم تورا مادر

ندانسته ببخشایم

که من کمگشته ی امروز و فردایم

درون سینه با هر ضرب دل گویم

تو را ای مادر خوبم

دوست میدارم



روز مادر پیشاپیش مبارک

Feoris
22-05-08, 03:49
جوان یعنی غروری بیش از امروز

جوان یعنی گذشته نیست امروز

جوان یعنی عصای دست بابا

جوان یعنی بزرگ بودن چو آقا

جوان یعنی لباس عشق داماد

جوان یعنی بمردن مثل فرهاد

جوان یعنی شکوه ارزوها

جوان یعنی نوید عشق فردا

Feoris
28-05-08, 11:57
سالها گشتم و دیدم مردمان قلبهای پر طپش را بر کف دستان خود نهادند تا شاید رهگذری از سر لطف سکه ای از

محبت درون دستان خالی آنها بنهد



دلم را ربود ان یار بی مروت من

او به فکر تقاص گرفتن از وجود من بود

هنوز هم دوستش میدارم

اگر چه او بی خبر از حال من و دل خویشتن بود

ای کاش میدانست که هنوز

توی تک تک کوچه های قلبش

ردپای نفسهای من بود

Feoris
07-06-08, 02:06
کمک ای ساحل نشینان سرزمین افتاب

منم ان غریق راه گم کرده در اب

گویید چگونه راه را طی کنم

بدون دست و پا زدن در این مرداب

بازوان خسته و زانوانم بی توان

گر تو دستم را نگیری شکوه ارم بدرگاه دادیار بی کسان

Feoris
01-10-08, 17:32
دل را به دگران دادن دمادم بود گناه

ای کاش دل تو هم با من همراه بود

نمیدانم بهر چه سنگ دل شدی

یا چرا گریه های باران را ندیدی

بگو کدامین دل راه تو را تغییر داد

که مرا بی پناه راها کردی و رفتی

بازهم بعد رفتن تو ای بی وفا

یادم بماند که دلت از سنگ بود

Feoris
01-10-08, 17:37
هرشب پای درد و دل ستاره نشسته ام

که از غم هر روزه ی او

درون هجوم سیاه غم نشسته ام

راهی نیافتم بدو کمک کنم

تردید را هم بروی دلم راه بسته ام

رد پای امید را در راه دیده ام

اری بعد سیاهی سحر است

ای ستاره ی لب بسته ام

صبور باش صبور

من هم همچو تو دل به عدل خدا بسته ام

Eshghe_door
05-10-08, 22:28
قلبی که عاشق تو بود
تنهاش نذار که میمیره

اینو بدون که عشق اون
به روح پاکت اسیره

دلت میاد برنجونیش؟
قلبی که سخت دوست داره

بهش بگی نمیخوامت
گریش بگیره بباره؟

بیا تو قلبم جا بگیر
بشین بذار نگات کنم

میدونم با داشتن تو
دنیا میشه واسه خودم

بهم بگو دوسم داری
بگو تنهام نمیذاری

بگو که جفتم میمونی
پا رو دنیام نمیذاری

بخند که با خندیدنت
دنیا برام رنگی میشه

آخه تویی همه کسم
عشق و زندگی و نفسم

Feoris
06-10-08, 13:06
ای غایت از نظر به خدا می سپارمت

دل غرق مهر توست ، تورا دوست می دارمت

انگاه که میروی زدست دیده ای دوست

تو را درکنج قلبم نگاه میدارمت

با یاد باد بهاری و نسیم عشق

مثل گیتار مهر مینوازمت

بیا که ای یار دیرین و قدیمی

مانند گل سرخ در بغچه نظر میکارمت

بیا که دوباره به تو بگویم

به اندازه اوج افلاک دوست میدارمت

Feoris
07-10-08, 08:47
کسی نبود که شعر بگه برامون

دل مارو ببره تا آسمون

ببره مارو پیش رنگین کمون

تک تک رنگاشو به ما یاد بده

توی دلش دل مارو جا بده

کاشکی یکی بود شعرو آغاز میکرد

با شعر اون قلبمون پرواز میکرد

Feoris
11-11-08, 12:20
چي شده همه ساكت شدن

بياين دوباره شعر بگيم

چرا همه بي دل شدن

SOHR@B
11-11-08, 22:39
کاش هنوز بچه بودم
شبا کاسه میگرفتم دستم
میرفتم کنار حوض ماه و از اب میگرفتم
کاش یادمون نمیرفت
وقتی تنها میشیمو کسی رو جز خدا نداریم
تو شادیهامونم بازم خدا رو داریم؟
کاش هنوز تو کوچمون پروانه وجود داشت
دنبال اون بدو بدو کلی سرکارم میزاشت
باد بادکارو یادش بخیر
ظهر تابستونو یادش بخیر
قاچ هندونه قرمز مامان بزرگ
نخودچیا ی بابا بزرگ
کاش هنوز یچه بودم
کاش هنوز بچه بودم

soheyl
03-12-08, 01:19
خيره به آسمان غروب گور آفتاب شد در زمين سياهي وجودم را مي گيرد ديگر تاريكم نه مهتابي نه ابري

آسمان مثل من شد بي كس بي روشني مه تهي از ذرات نور و مهرباني
غرق راهم راهي غريب و قريب بي مقصد راهي بي پايان
در سفرم كوله بارم اندوه و ترديد
به خورشيد سپردمش رفت ... مثل من بي پروا
شب وقت سفر شد
همه ثانيه ها را شمردم بياد قلب عاشقت
چه زيبا بود اولين طلوع دي خنده ي خورشيد سپيد بود
در اولين آسمان هجرت بودم جويبار تنم بوي ياس ميداد
مرده بودم
بر من تابيد جاري شد در جاده هاي قلبم بقصد سرخي
در خود خويش را ديدم غريبه بودم
آشتيم داد طلسم سكوت را شكستم
ترسيدم از روز تاريكي اينبار تپيد بر من
روشني به من داد و سوخت
غروب كرد مثل امروز
مهر در مهر با مهر رفت ... با دست اهورايي جادويم كرد و در سياهي آسمان گم شد
به ظلمت بي مقصد و من رسيد به ستاره
هنوز مي روم ته شب كجاست؟
از چه مي گفت با كه بود؟ افق مرا فهماند كه پاسدار عشق با روح پيامدارش وداع را گريه كرد
وقتي شب شب سفر بود توي كوچه هاي وحشت وقتي هر سايه كسي بود واسه بردنم به ظلمت
وقتي هر ثانيه شب تپش هراس من بود وقتي زخم خنجر دوست بهترين لباس من بود
تو با دست مهربوني به تنم مرحم كشيدي برام از روشني گفتي پرده ي شبو دريدي
ياور هميشه مومن تو برو سفر سلامت غم من نخور كه دوري براي من شده عادت

منمو دنيا دنيا حرف نگفته
خدايا روز را نمي خواهم روشني پرده ي آسمانست
به پايان نينديشم اگر انديشه پاياني است
عجب بي پايانست راه بي مقصد! ميروم
ترانه ي برگ باد ...
مي شكنم آرامش سياه شب را
با توام نسيم زمين
با توام برگ سبز روز . بشكنيد سرخوشي را
خورشيد در غروب گم شد اي زنده ي بي جان تو ديگر سبز نيستي بي روشنيش
نسيم بنواز ! شب هجرت است نسيم طوفند شو وقت مرثيه است
مي روم باز مي روم .مژگانم شبنم زده قطره قطره مي چكد خون
ببار اي ابر ديده چشم من غم دارد امشب ...
چشمه ساريست آنجا ... چمنزار از لالاييش مرده
اشك زميني يا زمان ؟ تو اشك خدايي
گريان باش غزلواره ! تو بي رنگ بيرنگي دگر...
خداي آسمان مرد ... تاريكيو سياه
همسفري دارم همسفري روي قلبم ... عكس خيس روشني
قدمهاي زمين را مي شمارم چه سنگين است شب
آنجا چراغي روشن است ... كنار چشمه سار
معشوق كسي است ... تشنه لبان انتظارش مي كشند
دختري كوزه به دوش
افق به من مي نگرد ... دنبال ستاره ي شب مي گردي؟
افق مي خندد ... خنده اي سحر گونه
خنده اي نوراني
در خنده اش به جاي پايم مينگرم...
بدنبال چه آمده اي؟
خدايا من كه دست به سمتت بردم...
روز بي خورشيد كه روز نيست شب روشن است
خدايا چرا روشن شد آسمان چرا پوشاندي باز حقيقت را؟
بي خود از خود دوباره به افق مي نگرم
آفتاب
آفتاب
آفتاب !!!
خورشيد من كو؟
آفتاب با غروب طلوع كرد

Hamid65
04-12-08, 01:00
قاب عكس


چشمات تو چشمای منه تو عكس لبخند میزنـه ----- با هر نفس این گریه ها عكست تو چشمام میشكنه

دوریتـــو باور میـــكنم حتی اگه سهــمم غمـــه----- تا كی نگـــاهــم میكنی من طاقتــــم خیلی كمـــه

امشب باید پیـــدا بشم ایـــن مرز باید بشــكـنه ----- حتی اگــه پایــان شب فرجـــام ما دلكـــــــــند نـــه

میبوسمت ازپشت قاب با بوسه های من بخواب ----- ای كــاش میشد باورم این بوسـه های پشـت قاب

یك شب تو یك رویای سرد من قابو باور میكــنم----- لبخنــــد تو میــــمیـره و عكســـاتو پــرپــر میكنــــم

با گریــــه هـای آخرم قاب چشـــاتو میشكنـــم----- دلخســته از چشمای سرد از عكــس تو دل میكــنم



هر كي خوند نظر بده ممنون ميشم.:give_rose:

soheyl
04-12-08, 02:07
خیلی زیبا بود.
درباره شعر بالا سرت نظر بده.
بنظر من رویا پردازیت فوق العادس.
فضا سازیه شعرت هم خیلی عالیه.
می شه حس شعرو درک کرد.

soheyl
04-12-08, 02:09
مگه ناقد نداره این تاپیک؟
نقد کنید ببینیم ما کجای کاریم !!!!!!!!!

Hamid65
04-12-08, 02:30
خیلی زیبا بود.
درباره شعر بالا سرت نظر بده.
بنظر من رویا پردازیت فوق العادس.
فضا سازیه شعرت هم خیلی عالیه.
می شه حس شعرو درک کرد.
شرمنده كردي سهيل با اينهمه تعريف.خيلي خوشحالم كه يكي كه اهل شعره اينو ميگه.:merci:

soheyl
04-12-08, 08:19
خاك سرزمينم با توام
بپا خيز كه بد نامت كرده اند
جوانمردان ديندار حراجت كرده اند !!!!!!!!!
خاك من بين اراذل را
تشنگان سجده و سينه چاكان خدارا!!!!!!!!!!!!!
پر شد زمينت ز خون
سرخ شدي
جاي پاي شهقدرتان نابود شد زين سرخي
اقتدارت را نديد آن ديده ي كور
در پي رخسار ماه ديده بر گشوده دور
سينه را پر مي كنم از هوايت فرياد خواهم كشيد بر سرايت
نسازيد نابود سرفصل تاريخ را
نسوزانيد ريشه ي انساني شهسواران را
بزرگ مرد آريا نوشت نسوزانيدم
ذرات خاكي خواهم كه مي شود كشورم
همسنگران هم ميهنان آزاد كنيم موطنمان
روح كوروش در عذاب است
خشم آرش در كمين است
آه زرتشت گريبان گير ماست
رستاخيزي دگر در پيش ماست

Hamid65
04-12-08, 12:44
خاك سرزمينم با توام
بپا خيز كه بد نامت كرده اند
جوانمردان ديندار حراجت كرده اند !!!!!!!!!
خاك من بين اراذل را
تشنگان سجده و سينه چاكان خدارا!!!!!!!!!!!!!
پر شد زمينت ز خون
سرخ شدي
جاي پاي شهقدرتان نابود شد زين سرخي
اقتدارت را نديد آن ديده ي كور
در پي رخسار ماه ديده بر گشوده دور
سينه را پر مي كنم از هوايت فرياد خواهم كشيد بر سرايت
نسازيد نابود سرفصل تاريخ را
نسوزانيد ريشه ي انساني شهسواران را
بزرگ مرد آريا نوشت نسوزانيدم
ذرات خاكي خواهم كه مي شود كشورم
همسنگران هم ميهنان آزاد كنيم موطنمان
روح كوروش در عذاب است
خشم آرش در كمين است
آه زرتشت گريبان گير ماست
رستاخيزي دگر در پيش ماست

سهيل جان خوبيه شعرت اينه كه حرفي برا گفتن داري توش ولي يه مقدار گسسته. قالب شعري مشخص نيست.اگر وزن رو رعايت ميكني همه جا رعايت كن اگه نه وزننداره كه ميشه شعر سپيد و شعر سپيد خوب گفتن هم خيلي سخته.سعي كن از كليشه بياي بيرون حرف جديد بزن.البته همه جاش هم كليشه نبود.
"جوانمردان ديندار حراجت كرده اند" به نظر من خوب نيست وقتي از بديه كسي ميگي صفت خوب به كار ببري.

"بزرگ مرد آريا نوشت نسوزانيدم
ذرات خاكي خواهم كه مي شود كشورم" اين عبارت هم اگه كامل نقل قول نباشه قشنگه.

اينها فقط نظر من بود شايد حرفام درست نباشه.اگه اشتباه كردم به بزرگيتون ببخشيد.:11():

soheyl
09-12-08, 23:28
اولین روز

تكيه بر سرو زدم
چشم براه دوختم
بر نگاه آسمان برف بود و برف
هر ذره اش مي ساييد تنم
سرد بودو سرد ايستادم مثل تكيه گاهم
انتظاري مي كشيدم از سر رخسار يارم
هر لحظه تلنگري بود بر پيكرم
چه بي تاب بودم بي قرار مثل لحظه ي ميلادم
بر سر راه يار چشم انتظارم
لحظه ي ديدار نزديك بود
حبس نفس پيچش ضربان بر تن و جانم
خيس شرمم
از دور مي آيد انگار
گره خواهم زد طناب ديدگانش را به قلبم
نزديك نزديك است دگر چه نابسامانم
بيخود تر از بيخود شدم اين چه حسي است خدايم؟
سست تر از پيوند آب است قدمهايم
نا خواسته قدم از قدم بر مي دارم
فاصله قد تني است با نازنين نگارم
زبانم خاليست از حرف و كوشش بيانم
خدايا توان ده بيارايم سخن نداي قلبم
خداوندا بزرگي التماست مي كنم خاطر آور تو نهانم
جانم به لب آمد لال لالم
چشم مي دوزم بسمتش راه را باز بديدم
شيشه ي عمرم بدستش مي رود چه بي حالم
قيصر جانم بدزديدو برفت واي بر زندگانيم
لعنت بصبر آيد كه بي رحم است و ناجيم
نجاتم ده ز مستي بي رحم جان به جانم
پروردگارم زود شب و روز كن در انتظارم
سلام اي سرو بلند

soheyl
11-12-08, 01:38
بچه ها چرا کسی پست نمی دید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

saeed25
19-12-08, 15:40
با دروود
چشم به راه ایرانیان هستیم برای بزرگداشت آیین یلدا...

soheyl
20-12-08, 00:17
شب عشق و عطش
شب بیداری من و تو

شب مستی ، شب شوق
شب شکست سکوت

شب تنها شدن ، شب پیدا شدن
شب مرگ حزن و کینه

شب لالایی شنیدن
شب یلدا ، شب آواز نسیم

عاشق شدن
عاشق ماندن
عاشق مردن


اینو الان گفتم - شاید قشنگ نباشه ولی با تمام احساسمه !
خجسته باد شب یلداتان هموطنان

Hamid65
20-12-08, 00:32
شب عشق و عطش
شب بیداری من و تو

شب مستی ، شب شوق
شب شکست سکوت

شب تنها شدن ، شب پیدا شدن
شب مرگ حزن و کینه

شب لالایی شنیدن
شب یلدا ، شب آواز نسیم

عاشق شدن
عاشق ماندن
عاشق مردن


اینو الان گفتم - شاید قشنگ نباشه ولی با تمام احساسمه !
خجسته باد شب یلداتان هموطنان
زيبا بود سهيل جان:1. (10)::love:
تو خيلي فعالي تو شعر و ادبيات.ما وقت هيچ كاري نداريم.:1. (28):
در اولين فرست يكي از نوشته هامو كه ارزش خوندن داره تو پست ميزنم تا يكم به اين تايپيك انرژي بديم تا دوستان سخت افزاري نرم افزاري هم شعرشون بگيره!!!

Hamid65
20-12-08, 00:32
شب عشق و عطش
شب بیداری من و تو

شب مستی ، شب شوق
شب شکست سکوت

شب تنها شدن ، شب پیدا شدن
شب مرگ حزن و کینه

شب لالایی شنیدن
شب یلدا ، شب آواز نسیم

عاشق شدن
عاشق ماندن
عاشق مردن


اینو الان گفتم - شاید قشنگ نباشه ولی با تمام احساسمه !
خجسته باد شب یلداتان هموطنان
زيبا بود سهيل جان:1. (10)::love:
خيلي فعالي تو شعر و ادبيات.ما وقت هيچ كاري نداريم.:1. (28):
در اولين فرست يكي از نوشته هامو كه ارزش خوندن داره تو پست ميزنم تا يكم به اين تايپيك انرژي بديم تا دوستان سخت افزاري نرم افزاري هم شعرشون بگيره!!!

soheyl
20-12-08, 19:05
شب بی تو شب حسرت
شب یلدای بیداری

شب در خود فرو رفتن
شب از خویش بیزاری

شبی که ماه در خوابه
همه عالم سیه پوشه

ستاره ها فرو مردن
شبی بی روح و خاموشه

ببار ای آسمون امشب
ببار و سر کن آهنگی

بجز گریه گریزی نیست
از این زندون دلتنگی

بنال و گریه کن ای دل
که این غم با تو می مونه

حزین است قصه ی تلخم
شبا هنگی نمی خونه

سکوت در لحظه ها جاری
منو کابوس تنهایی

قلیل وحشت از خویشم
چه طوفانی چه دریایی

هنوز از من تو می رویی
در این شبهای پژمردن

هنوزم از تو می خونن
هزاران خاطره در من



شعر مال من نیست ! ولی مناسبت داره : دی

soheyl
22-12-08, 18:29
ای بچه های در سخوان !
بسه دیگه امتحان
پاشید بیاید شعر بگید
می دونم خسته شدید

جبر و حساب و شیمی
جغرافیا و دینی
هرگز نشد آب و نون
اونم تو ایرانمون

بیخود نگیر بهونه
پاشو بیا به خونه---------منظور پی سی نت ورک

Feoris
12-01-09, 16:04
جوانی ریشه غم را شکستن

کنار پنجره باتو نشستن

جوان یعنی لباس عشق داماد

جوان یعنی بمردن مثل فرهاد

جوان یعنی عصای دست بابا

جوان یعنی بزرگ بودن چو اقا

جوان یعنی سرود و ساز هستی

همون سازی که پایانش تو هستی

™Ali
30-10-09, 22:08
تو مو می بینی و من پیچش مو
تو ابرو من ولـــــــــیکن زیر ابــــرو

خوبه ؟ :1. (35):

ashkan.h
16-09-10, 11:29
من تا حالا شعرای زیادی گفتم،یکیشم واسه امضام نوشتمش،اینم فعلا مینویسم تا اینترنت قطع نشده:

باران استو تندی رگبار استو منه تنها.تنها به دور از همه من ها و همه ی تن ها.مینگرم بر کرم و رحمته آن باری باران زا.

™Ali
16-09-10, 17:17
این غزلواره (قالبش چیه دقیقا ؟ :دی ) که تو امضاتون گذاشتید قشنگه !

شاید احیانا امضاتون رو عوض کردید. پس میذارمش تا یادگاری بمونه :


من نه آبشارم که هردم سر به زیر آرم
من آن کوهم که دست آسمان در دست خویش دارم/
من نه آن ساقه ی خم گشته ی ژولیده ی یاسم
من همان سرو بلندم،لانه ها در قلب خویش دارم/
من نه آن جوی ضعیف کوچه هایم
آن خروشان بحر مواجم،بسی ناگفته ها در کام خویش دارم...
(اشکان)

ashkan.h
17-09-10, 13:06
باشه عزیز.
قالبش قصیدست.شکل قافیه های قصیده مثله غزله،و مصراعهای زوج هم قافیه اند(در قصیده)
البته همه ی شعرام اینطوری نیستن و سبکه خاصی رو انتخاب نکردم.

"عشقه من خوار کرد عاشقه لیلی را
اشکه سرشار کرد کوهه شیرین را
از بهر تو ای یاره افسون کاره من
قربان کنم بی درنگ این جانه خویش را "

ashkan.h
17-09-10, 15:07
ساز من نغمه ای جز نام تو را بر لب نیاورد
ناله ای جز غم تو فریاد نیاورد
ساز من راز مرا فریاد زد
راز من عشقه مرا داد زد.

ashkan.h
17-09-10, 15:10
سود من از عاشقی اینک چه بود؟
سوی چشمانه مرا این گریه ها از من ربود
چشم من از بهر تو ای یار من
من تو را با دیده ی دل بایدت دیدن نمود.

ashkan.h
17-09-10, 15:16
نام من از بهر من اشکان نبود
این همه اشک را یاره من باعث نمود
لیکن آن مادره ماهک نمای گل فروز
نام این عاشقه دل خسته را اشکان نمود.

ashkan.h
25-09-10, 16:09
نصیب من ز عاشقی، فقط فغان و حسرت است
سهم من از دلتنگی،سوز دلو ریاضت است

وفای من به یار من،توام با سخاوت است
ز سوی یار جواب من،دردو غمو شقاوت است

ashkan.h
25-09-10, 16:13
در آن کابوس تلخ وحشتزای دیروز
میان آن همه افکار مسموم

به داد این پریشان حاله مسلول
رسیدی ناجی دیروزو امروز؟

ashkan.h
25-09-10, 16:17
درین دنیا که عشقت را با عقل پاسخ می دهند
تو را از بهر احساس قشنگت،ساده و بی منطقو دیوانه نامت می نهند
خوشا بر حاله من که در دام مرگ،به زیر خاک پای دوست در خاکم می نهند.

ashkan.h
25-09-10, 16:23
دلم راضی به این فرجامه نافرجام نیست،ولی من نقش بازی میکنم
تنم شاکی ازین رنجو ملامت های بی پایان که نیست،ز سوز دیده ام با اشک خون بازی میکنم
دلیل آتشو آشوبه قلب بی کسم چیست؟دلم را روز و شب به بودنه این حسه تلخ راضی میکنم...

ashkan.h
25-09-10, 17:17
دیریست برق چشمان خورشیدکم را نمی بینم!
نمیدانم حسادته ماه است یا شقاوته ابرهای بی رحم

یا شاید این قلب تارک شب است که تاب دیدنه برق چشمانه خورشیدم را ندارد
شاید هم چشمان خورشیدم دیگر مرا نمی بیند

ashkan.h
25-09-10, 17:17
کسی حرف منو انگار نمی فهمه
مرده،زنده،خواب و بیدار نمی فهمه

کسی تنهاییمو از من نمی دزده
درده منو درو دیوار نمی فهمه

واسه تنهاییه خودم دلم می سوزه
قلب امروزه من،خالی تر از دیروزه

ashkan.h
25-09-10, 17:30
هربار که سپیده دم زد،دل من در پی تو پر می زند
در عبور از کوچه و پس کوچه ها،در هر خانه و میخانه زند...

ashkan.h
25-09-10, 17:30
بعد از گذره پیچ و خم راهه دور
در به در،شهر به شهر،کوه به کوه

آماده ام تا به تو ای شمس پر از عشق و نور
هم دهمت چشم و دل و هم دهمت جان و روح

تا برق نگاهت کندم کوره کور
راضیم از تو گر رسد،بار دگر طوفان نوح

ashkan.h
25-09-10, 17:31
آزمودن دوست بهر رفاقت خطاست
بهر رفاقت اندکی صداقت رواست

ور نه دگر بدون صدق و وفا
نه دوسته خوب،نه دوستی معنا نداشت

ashkan.h
05-10-10, 23:01
صد بار دُر من به چاه افتاد،صد بار به چاه رفتم و بیرونش کشیدم.میترسم دُر من در چاه در پی صدف باشد!

ashkan.h
05-10-10, 23:03
اگر از بهر تو شعری ساختم،یا به یادت غزلی آواختم.
همه را نزد تو پوچ و تهی یافتم.
کودکی کردمو یک بار دگر باختم.

Feoris
03-12-10, 10:27
شعر را ساختی از بهر او
دل را باختی از بهر او
نه تو اکنون برده ای ای جان من
چون که خود را ساختی از بهر او
او ندانست قدر ان شعر تو را
او همانا باخت از بهر تو

™Ali
26-08-11, 11:06
کاش لب وا کنی و مرا صدا کنی

کاش بخندی و جان ادعا کنی

کاش در هجوم سبز نگاهت

خلوت دل را خالی از انزوا کنی

Jagvar
01-09-11, 05:15
دل ديوانه را جه سان خوانم @ نه اين خوانم نه ان خوانم نه بتوانم كه دل خوانم
(خزولات شب هاي امتحان هستش :دي)

™Ali
27-07-13, 10:39
تا چه بازی کند این چرخ و چه حاصل باشد
زندگی جام عسل گاه هلاهل باشد


از من ای شمع شنو درد دل پروانه
آتش هجر نگارست که قاتل باشد


همچو آن موج ز بی مهری تو عاقبتم
خودکشی کردن دائم لب ساحل باشد


آن چنان رفته ای و برده ای از یاد مرا
باور بودنت ای یار چه مشکل باشد


عمق چشمان سیاهت به ندایی می گفت
هر دلی وصل بخواهد دل غافل باشد



پ.ن: نمی دونم چرا دیگه حس شعر گفتن نیست... :(

hamid3369
12-02-16, 20:23
ای یار بی وفا ناله هایم به گوشت نرسید اندوه غروب های پاییزی جگرم را خوناب کرده
قلبم اسیر این روح بی جان شده خواب و بیداری برام بی معنا شده چشم انتظارم هر لحظه برسد از تو پیامی
اهی ناله ای فغانی در عمق وجودم پدیدار نیست از بغض درون در حال جوش و خروشم بی تاب و قرارم
چه فایده گویم برایت از درد و تنهایی ان گوش هایی که هم رازش شدم سمعک داشت و ما بی خبر...
)شعری از خودم(