PDA

مشاهده نسخه کامل : زندگی نامه ی کوتاهی از اشخاص ادبی ایرانی



Eshghe_door
19-02-08, 16:29
سلام
اینجا میخوام هر کسی زندگی نامه ی شاعران ببزرگ تاریخ رو داره بذاره
تا بقیه هم ازش استفاده کنن
اولیشو خودم میذارم!
شما هم کمک کنین
ممنونOnly the registered members can see the link

Eshghe_door
19-02-08, 16:29
ابوالقاسم فردوسی در روستای باژ در اطراف توس به دنیا آمد.سال تولد او را 329 هجری نوشته اند.
نام پدرش مولانا فخرالدین احمد بود.
فردوسی از آغاز جوانی شروع به سرودن داستان های ملی کرد.
قبل از فردوسی شاعر دیگری به نام دقیقی شروع به سرودن افسانه ها و حماسه های ملی ایران کرده بود که متاسفانه به دست غلامش کشته می شود و کار او ناتمام می ماند.
وقتی فردوسی از کار و سرنوشت دقیقی آگاه شد علاقه پیدا کرد که خود این کار را انجام دهد.
یکی از دوستان فردوسی کتابی به نام شاهنامه ی ابومنصوری به او می دهد و فردوسی از روی این کتاب ،قصه های آن را به شعر درمی آورد.
فردوسی در این زمان 36 سال داشت.
زمانی که فردوسی شاهنامه را تمام کرد به او پیشنهاد دادند که کتاب خود را به سلطان محمود غزنوی ،شاه ایران اهدا کند.
فردوسی نیز کتابش را به محمود غزنوی اهدا می کند.
اما چون مذهب سلطان محمود سنی بود و فردوسی شیعه مذهب بود این امر باعث ناراحتی سلطان محمود از فردوسی شد.
هم چنین بعضی از شاعران به فردوسی حسادت و نزد شاه از او بدگویی می کردند.
شاه فردوسی را به مرگ محکوم کرد و فردوسی از خراسان به مازندران رفت.
فردوسی به هر کجا که می رفت همه را دوست خود می یافت چون او حماسه ی ملی ایران را سروده بود و همه او را دوست داشتند.
فردوسی بعد از مدتی به توس بازگشت و سلطان محمود نیز برای عذر خواهی و قدر دانی از او هدیه ای فرستاد.
اما زمانی که هدیه ی سلطان محمود را آوردند فردوسی فوت کرده بود و دخترش با آن هدیه کاروانسرائی ساخت تا نام فردوسی زنده بماند.
قبر فردوسی در شهر توس قرار دارد.
فردوسی در سال 411 هجری و در 83 سالگی درگذشت!

Eshghe_door
19-02-08, 16:30
علي اسفندياري، مردي كه بعدها به «نيما يوشيج» معروف شد، در بيست‌ويكم آبان‌ماه سال ۱۲۷۶ مصادف با ۱۱ نوامبر ۱۸۹۷ در يكي از مناطق كوه البرز در منطقه‌اي به‌نام يوش، از توابع نور مازندران، ديده به جهان گشود
او ۶۲ سال زندگي كرد و اگرچه سراسر عمرش در سايه‌ي مرگ مداوم و سختي سپري شد؛ اما توانست معيارهاي هزارساله‌ي شعر فارسي را كه تغييرناپذير و مقدس و ابدي مي‌نمود، با شعرها و راي‌هاي محكم و مستدلش، تحول بخشد.
پدر نيما سواركاري‌ شجاع‌ و آتشين‌ مزاج‌ موسوم‌ به‌ ابراهيم‌خان‌ اعظام‌ السلطنه‌ از دودمان‌هاي‌ قديمي‌ مازندران‌ بود و به‌ گله‌داري‌ و كشاورزي‌ اشتغال داشت. وي از هنر موسيقي‌ و خطاطي‌ نيز بهره‌مند بود. مادرش‌ نيز زني‌ با ذوق‌ و فرهيخته‌ بود.

Only the registered members can see the link (Only the registered members can see the link)
نيما دوران طفوليت را در دامان طبيعت و در ميان شبانان و «ايلخي بانان» گذراند كه به هواي چراگاه، به نقاط دور، ييلاق و قشلاق مي كنند و شب بالاي كوه ها به دور هم جمع مي شوند و آتش مي افروزند.
وي در زندگي‌نامه‌ي خود نوشته ، زندگي بدوي من در بين شبانان و ايلخانان گذشت كه به هواي چراگاه به نقاط دور ييلاق قشلاق مي‌كردند وشب‌ها بالاي كوه‌ها ساعت‌هاي طولاني دور هم جمع مي‌شدند .
از تمام دوره‌ي بچگي خود من به جز زد و خوردهاي وحشيانه و چيزهاي مربوط به زندگي كوچ‌نشيني و تفريحات ساده‌ي آنها در آرامش يكنواخت و كور و بي‌خبر از همه جا چيزي به خاطر ندارم.
نيما در دنباله زندگي‌نامه خود مي‌افزايد: در همان دهكده كه من متولد شدم خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده ياد گرفتم . او مرا در كوچه دنبال مي‌كرد و به باد ***جه مي‌گرفت ، پاهاي نازك مرا به درخت‌هاي ريشه و گزنه‌دار مي‌بست و با تركه مي‌زد و مرا به ازبر كردن نامه‌هايي كه معمولا اهل خانواده‌ي دهاتي به هم مي نوشتند وادار مي‌كرد.اما يك سال كه به شهر آمده بودم اقوام نزديك من مرا به همپاي برادر از خود كوچكترم «لادبن» به يك مدرسه كاتوليك واداشتند.
نيما تا ۱۲ سالگي در «يوش» بود و بعد از آن به تهران آمد و روبه‌روي مسجد شاه كه يكي از مراكز فعاليت مشروطه‌خواهان بوده است؛ در خانه‌اي استيجاري، مجاور مدرسه‌ي دارالشفاء مسكن مي‌گزيند. پدر علي شب‌ها به وي «سياق» مي‌آموخت و مادرش كه حكاياتي از «هفت پيكر» نظامي و غزلياتي از حافظ حفظ داشت را به وي مي‌آموخت .او ابتدا به دبستان «حيات جاويد» مي‌رود و پس از چندي، به يك مدرسه‌ي كاتوليك كه آن وقت در تهران به مدرسه‌ي «سن‌لويي» شهرت داشته، فرستاده مي‌شود بعدها در مدرسه، مراقبت و تشويق يك معلم خوش‌رفتار كه «نظام وفا» ـ شاعر بنام امروز ـ باشد، او را به شعر گفتن مي اندازد. و نظام وفا استادي است كه نيما، شعر بلند «افسانه» كه به‌قولي، سنگ بناي شعر نو در زبان فارسي است را به او تقديم كرده است.
نيما تابستانها به زادگاه خود مي رفت و اين كاري بود كه بعد ها هم ترك نكرد و تا آخر عمر ادامه داد
او نخستين شعرش را در ۲۳ سالگي مي‌نويسد؛ يعني همان مثنوي بلند «قصه‌ي رنگ ‌پريده» كه خودش آن‌را يك اثر بچگانه معرفي كرده است و مي گويد: «من پيش از آن شعري در دست ندارم». اين قصه را نيما در سال ۱۲۹۹ هجري شمسي سروده و يك سال بعد انتشار داده و بعد قسمتهايي از آن به نام «دلهاي خونين» در منتخبات آثار، تأليف محمد ضياء هشترودي، نقل شده است.
نيما در سپيده ‌دم جواني به دختري دل باخت و اين دلباختگي طليعه‌ي حيات شاعرانه‌ي وي گشت . بعد از شكست در اين عشق به سوي زندگي خانوادگي شتافت و عاشق صفوراي چادرنشين شد و منظومه‌ي جاودانه «افسانه»‌ را پديد آورد.
پدر نيما از ازدواج وي با صفورا راضي بود اما صفورا حاضر به آمدن به شهر نشد و ناگزير از هم جدا شدند و دومين شكست او را از پاي درآورد.

Eshghe_door
19-02-08, 16:31
به نام حق

به نام آنكه دوستي را آفريد، عشق را ، رنگ را ...

به نام آنكه كلمه را آفريد.
و كلمه چه بزرگ بود در كلام او و چه كوچك شد آن زمان كه ميخواستم
از او بگويم.
كه هر چه بود، پيش از هر كلامي، خودش گفته بود.
بايد اين واژه هاي كوچك را شست


سهراب سپهري نقاش و شاعر، 15 مهرماه سال 1307 در كاشان متولد شد.
خود سهراب ميگويد :
... مادرم ميداند كه من روز چهاردهم مهر به دنيا آمده ام. درست سر ساعت 12. مادرم صداي اذان را ميشنديده است...
پدر سهراب، اسدالله سپهري، كارمند اداره پست و تلگراف كاشان، اهل ذوق و هنر.
وقتي سهراب خردسال بود، پدر به بيماري فلج مبتلا شد.
... كوچك بودم كه پدرم بيمار شد و تا پايان زندگي بيمار ماند. پدرم تلگرافچي بود. در طراحي دست داشت. خوش خط بود. تار مينواخت. او مرا به نقاشي عادت داد... درگذشت پدر در سال 1341
مادر سهراب، ماه جبين، اهل شعر و ادب كه در خرداد سال 1373 درگذشت.
تنها برادر سهراب، منوچهر در سال 1369 درگذشت. خواهران سهراب : همايوندخت، پريدخت و پروانه.
محل تولد سهراب باغ بزرگي در محله دروازه عطا بود.

سهراب از معلم كلاس اولش چنين ميگويد :
... آدمي بي رويا بود. پيدا بود كه زنجره را نميفهمد. در پيش او خيالات من چروك ميخورد...

خرداد سال 1319 ، پايان دوره شش ساله ابتدايي.
... دبستان را كه تمام كردم، تابستان را در كارخانه ريسندگي كاشان كار گرفتم. يكي دو ماه كارگر كارخانه شدم . نميدانم تابستان چه سالي، ملخ به شهر ما هجوم آورد . زيانها رساند . من مامور مبارزه با ملخ در يكي از آباديها شدم. راستش، حتي براي كشتن يك ملخ نقشه نكشيدم. اگر محصول را ميخوردند، پيدا بود كه گرسنه اند. وقتي ميان مزارع راه ميرفتم، سعي ميكردم پا روي ملخها نگذارم....

مهرماه همان سال، آغاز تحصيل در دوره متوسطه در دبيرستان پهلوي كاشان.
... در دبيرستان، نقاشي كار جدي تري شد. زنگ نقاشي، نقطه روشني در تاريكي هفته بود...
سال 1320، سهراب و خانواده به خانه اي در محله سرپله كاشان نقل مكان كردند.
سال 1322، پس از پايان دوره اول متوسطه، به تهران آمد و در دانشسراي مقدماتي شبانه روزي تهران ثبت نام كرد.
... در چنين شهري [كاشان]، ما به آگاهي نميرسيديم. اهل سنجش نميشديم. در حساسيت خود شناور بوديم. دل ميباختيم. شيفته ميشديم و آنچه مياندوختيم، پيروزي تجربه بود. آمدم تهران و رفتم دانشسراي مقدماتي. به شهر بزرگي آمده بودم. اما امكان رشد چندان نبود...

سال 1324 دوره دوساله دانشسراي مقدماتي به پايان رسيد و سهراب به كاشان بازگشت.
... دوران دگرگوني آغاز ميشد. سال 1945 بود. فراغت در كف بود. فرصت تامل به دست آمده بود. زمينه براي تكانهاي دلپذير فراهم ميشد...

آذرماه سال 1325 به پيشنهاد مشفق كاشاني در اداره فرهنگ كاشان استخدام شد.
... شعرهاي مشفق را خوانده بودم ولي خودش را نديده بودم. مشفق دست مرا گرفت و به راه نوشتن كشيد. الفباي شاعري را او به من آموخت...
سال 1326 و در سن نوزده سالگي، منظومه اي عاشقانه و لطيف از سهراب، با نام "در كنار چمن يا آرامگاه عشق" در 26 صفحه منتشر شد.

سال 1327، هنگامي كه سهراب در تپه هاي اطراف قمصر مشغول نقاشي بود، با منصور شيباني كه در آن سالها دانشجوي نقاشي دانشكده هنرهاي زيبا بود، آشنا شد. اين برخورد، سهراب را دگرگون كرد.
... آنروز، شيباني چيرها گفت. از هنر حرفها زد. ون گوگ را نشان داد. من در گيجي دلپذيري بودم. هرچه ميشنيدم، تازه بود و هرچه ميديدم غرابت داشت.
شب كه به خانه بر ميگشتم، من آدمي ديگر بودم. طعم يك استحاله را تا انتهاي خواب در دهان داشتم...
شهريور ماه همان سال، استعفا از اداره فرهنگ كاشان.
مهرماه، به همراه خانواده جهت تحصيل در دانشكده هنرهاي زيبا در رشته نقاشي به تهران ميايد.
در خلال اين سالها، سهراب بارها به ديدار نميا يوشيج ميرفت.

در سال 1330 مجموعه شعر "مرگ رنگ" منتشر گرديد. برخي از اشعار موجود در اين مجموعه بعدها با تغييراتي در "هشت كتاب" تجديد چاپ شد.
بخشهايي حذف شده از " مرگ رنگ " :
... جهان آسوده خوابيده است،
فروبسته است وحشت در به روي هر تكان، هر بانگ
چنان كه من به روي خويش ...

سال 1332، پايان دوره نقاشي دانشكده هنرهاي زيبا و دريافت مدرك ليسانس و دريافت مدال درجه اول فرهنگ از شاه.
... در كاخ مرمر شاه از او پرسيد : به نظر شما نقاشي هاي اين اتاق خوب است ؟
سهراب جواب داد : خير قربان
و شاه زير لب گفت : خودم حدس ميزدم. ...

اواخر سال 1332، دومين مجموعه شعر سهراب با عنوان "زندگي خوابها" با طراحي جلد خود او و با كاغذي ارزان قيمت در 63 صفحه منتشر شد.

تا سال 1336، چندين شعر سهراب و ترجمه هايي از اشعار شاعران خارجي در نشريات آن زمان به چاپ رسيد.
در مردادماه 1336 از راه زميني به پاريس و لندن جهت نام نويسي در مدرسه هنرهاي زيباي پاريس در رشته ليتوگرافي سفر ميكند.

فروردين ماه سال 1337، شركت در نخستين بي ينال تهران
خرداد همان سال شركت در بي ينال ونيز و پس از دو ماه اقامت در ايتاليا به ايران باز ميگردد.

در سال 1339، ضمن شركت در دومين بي ينال تهران، موفق به دريافت جايزه اول هنرهاي زيبا گرديد.
در همين سال، شخصي علاقه مند به نقاشيهاي سهراب، همه تابلوهايش را يكجا خريد تا مقدمات سفر سهراب به ژاپن فراهم شود.
مرداد اين سال، سهراب به توكيو سفر ميكند و درآنجا فنون حكاكي روي چوب را مياموزد.

در آخرين روزهاي اسفند سال 1339 به دهلي سفر ميكند.
پس از اقامتي دوهفته اي در هند به تهران باز ميگردد.
در اواخر اين سال، سهراب و خانواده اش به خانه اي در خيابان گيشا، خيابان بيست و چهارم نقل مكان ميكند.
در همين سال در ساخت يك فيلم كوتاه تبليغاتي انيميشن، با فروغ فرخزاد همكاري نمود.
تيرماه سال 1341، فوت پدر سهراب
... وقتي كه پدرم مرد، نوشتم : پاسبانها همه شاعر بودند.
حضور فاجعه، آني دنيا را تلطيف كرده بود. فاجعه آن طرف سكه بود وگرنه من ميدانستم و ميدانم كه پاسبانها شاعر نيستند. در تاريكي آنقدر مانده ام كه از روشني حرف بزنم ...

تا سال 1343 تعدادي از آثار نقاشي سهراب در كشورهاي ايران، فرانسه، سوئيس، فلسطين و برزيل به نمايش درآمد.
فروردين سال 1343، سفر به هند و ديدار از دهلي و كشمير و در راه بازگشت در پاكستان، بازديد از لاهور و پيشاور و در افغانستان، بازديد از كابل.
در آبانماه اين سال، پس از بازگشت به ايران طراحي صحنه يك نمايش به كارگرداني خانم خجسته كيا را انجام داد.
منظومه "صداي پاي آب" در تابستان همين سال در روستاي چنار آفريده ميشود.

تا سال 1348 ضمن سفر به كشورهاي آلمان، انگليس، فرانسه، هلند، ايتاليا و اتريش، آثار نقاشي او در نمايشگاههاي متعددي به نمايش درآمد.
سال 1349، سفر به آمريكا و اقامت در لانگ آيلند و پس از 7 ماه اقامت در نيويورك، به ايران باز ميگردد.
سال 1351 برگذاري نمايشگاههاي متعدد در پاريس و ايران.

تا سال 1357، چندين نمايشگاه از آثار نقاشي سهراب در سوئيس، مصر و يونان برگذار گرديد.

سال 1358، آغاز ناراحتي جسمي و آشكار شدن علائم سرطان خون.
ديماه همان سال جهت درمان به انگلستان سفر ميكند و اسفندماه به ايران باز ميگردد.

سال 1359... اول ارديبهشت... ساعت 6 بعد ازظهر، بيمارستان پارس تهران ...
فرداي آن روز با همراهي چند تن از اقوام و دوستش محمود فيلسوفي، صحن امامزاده سلطان علي، روستاي مشهد اردهال واقع در اطراف كاشان مييزبان ابدي سهراب گرديد.
آرامگاهش در ابتدا با قطعه آجر فيروزه اي رنگ مشخص بود و سپس سنگ نبشته اي از هنرمند معاصر، رضا مافي با قطعه شعري از سهراب جايگزين شد:
به سراغ من اگر مياييد
نرم و آهسته بياييد
مبادا كه ترك بردارد
چيني نازك تنهايي من

... كاشان تنها جايي است كه به من آرامش ميدهد و ميدانم كه سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد...

Eshghe_door
19-02-08, 16:32
سعدی شیرازی : سعدی در شیراز دیده به جهان گشود. خانواده‌اش از دین‌آموختگان بودند و پدرش در دستگاه دیوانی اتابک سعد بن زنگی، فرمانروای فارس شاغل بود. پس از درگذشت پدر، سعدی که هنوز نوجوان بود، به توصیه اتابک برای ادامه تحصیل عازم بغداد شد و در مدرسه مشهور نظامیه و دیگر حوزه‌های علمی آن شهر به دانش‌آموزی پرداخت. تا ۶۲۳ (هجری قمری) (۱۲۲۶ (میلادی)) سعدی به عنوان طالب علم در بغداد ماند و از محضر استادانی چون شیخ ابوالفرج جوزی و شیخ شهاب‌الدین سهروردی بهره برد. پس از دانش‌آموختگی تصمیم به ترک بغداد گرفت ولی چون ایالت فارس ناامن و محل تاخت و تاز مغولان بود، به شیراز بازنگشت و برای حج گزاردن و جهانگردی یک رشته سفرهای طولانی را در پیش گرفت.پس از حدود سی سال جهانگردی، وقتی سعدی به زادگاه خود بازگشت، مردی کهنسال بود (۱۲۵۵ (میلادی)) و ابوبکر بن سعد بن زنگی بر فارس حکومت می‌کرد. سال‌های باقیمانده عمر سعدی به موعظه و نگارش گذشت. با استفاده از تجربه‌ها و آموخته‌هایش کتاب بوستان را در سال ۶۵۵ (هجری قمری) (۱۲۵۷ (میلادی)) به نظم، و گلستان را در سال ۶۵۶ (هجری قمری) (۱۲۵۸ (میلادی)) به نظم و نثر نگاشت

Eshghe_door
19-02-08, 16:32
سال و محل تولّد: 1313 خورشیدی تهرانسال و محلوفات: 1345 خورشیدی تهران
Only the registered members can see the link
فروغ‌ فرخزاد شاعر‌ معاصر در سال‌ 1313 شمسي‌ در تهران‌به‌ دنيا آمد. فروغ‌ پس‌از پايان‌ كلاس‌ سوم‌ دبيرستان‌ به‌ هنرستان‌ بانوان‌رفت‌ . خياطي‌ و نقاشي‌ ياد گرفت‌. درشانزده‌ سالگي‌ به‌ پرويز شاپور يكي‌ ازبستگان‌ مادرش‌ كه‌ پانزده‌ سال‌ از او بزرگتر بود دل‌ باخت‌ و عليرغم‌ مخالفت‌خانواده‌ با او ازدواج‌ كرد و به‌ اهواز رفت‌; ولي‌ كمتر از دو سال‌بعد از همسرش‌طلاق‌ گرفت و به‌تهران‌ بازگشت‌ .
Only the registered members can see the link
فروغ‌ شاعري‌ را از هفت‌ سالگي‌ آغاز كرد ونخستين‌ مجموعه‌ شعر او در سال‌ 1331چاپ‌ شد. دومين‌ مجموعه‌ شعر فروغ‌ (ديوار) دربيست‌ و يك‌ سالگي‌ اين‌ شاعر چاپ‌ شد و بدليل‌ برخي‌ گستاخي‌ها و سنت‌ ***ي‌ هامورد نقد و سرزنش‌ ادیبان قرار گرفت‌. فروغ‌ فرخزاد يك‌ سال‌ بعد عليرغم‌ ملامت‌شخصيتهاي‌ ادبي‌، سومين‌ مجموعه‌ شعر خود بنام‌ عصيان‌ را چاپ‌ كرد; اين‌ سه‌مجموعه‌ شعر اشعاري‌ بودند زنانه‌ ، سركش‌، رومانتيك‌ وبحث‌ انگيز.
فروغ‌ سپس‌ جذب‌فعاليتهای‌ سينمائی‌ شد و در سال‌ 1338 براي‌ مطالعه‌ و تجربه‌ سينما به‌ انگلستان‌رفت‌. وي‌ پس‌ از بازگشت‌ در سال‌ 1341 فيلم‌ مستندي‌ از جذاميان‌ تبريز بنام‌ ( خانه‌ سياه‌ است‌) تهيه‌ كرد كه‌ اين‌ فيلم‌ در سال‌ 1342 برنده‌ جايزه‌ بهترين‌فيلم‌ مستند فستيوال‌ اوبرهاوزن‌ ايتاليا شد. مطالعات‌ عميق‌ فروغ‌ فرخزاد درزمينه‌ سينما و فيلمبرداري‌ و آشنائي‌ با نويسندگان‌معاصر سبب‌ شد كه‌ وی‌ در اواخرعمر كوتاه‌ خود نگرش‌ ديگريی نسبت‌ به‌ هنر، شعر وجامعه‌ پيدا كند. اين‌ تحول‌فكری‌ به‌ اندازه‌اي‌ بود كه‌ شاعر‌ چهارمين‌ مجموعه‌ شعر خودرا (تولدي‌ ديگر) نام‌نهاد كه‌ داراي‌ روح‌ و حالتی‌ متفاوت‌ از قبل‌ و مملو از اشعار اجتماعی‌ وانتقاديی بود. مجموعه‌ تولدي‌ ديگر دنيای‌ تفكرات‌ اين‌ شاعر‌ جوان‌ را به‌گونه‌ای‌ نوين‌نشان‌ می داد و فروغ‌ پس‌ از چاپ‌ اين‌ مجموعه‌، از آثار شعری‌گذشته‌ خود اظهار تأسف‌ كرد و اين‌ اشعار را بيان‌ ساده‌ای از جهان‌ بيرون‌ خودناميد. فروغ‌ فرخزاد در سال‌ 1343 به‌ ايتاليا،آلمان‌ و فرانسه‌ سفر كرد و در اين‌ايام‌ كه‌ در داخل‌ و خارج‌ از ايران‌ به‌ شهرت‌ خاصی‌دست‌ يافته‌ بود، سازمان‌فرهنگي‌ يونسكو فيلم‌ نيم‌ ساعته‌ای از زندگي‌ او تهيه‌ كرد. فروغ‌ در روز دوشنبه‌ 24 بهمن‌ 1345 دراثر سانحه‌ تصادف‌ رانندگي‌ در سن‌ سی ودو سالگی در گذشت‌Only the registered members can see the link