DOOM999 (20-11-16)
DOOM999 (20-11-16)
تنهاییام را
به کدام پنجره بگویم
که فردا صبح
چشم در چشم آفتاب رسوایم نکند!
دوست داشتنم را
به کدامین خیال گره بزنم
تا طناب دار بی کسی را دور گردنم نبافد!
و از دردهایم
برای کدام ابر بگویم
تا آبروی یک مرد را چند فصل نگه دارد!
خودت بگو
یک دریا چند
سال می تواند بغضش را
نگاه دارد
تا خوابش پریشان نشود
و یک شاعر چند شعر می تواند
دوام آورد
تا عشق
از آستین شعرهایش بیرون نزند!
"اشکان پارسا"
DOOM999 (20-11-16), M A H R A D (29-11-16)
کریم آنچه بیارد به دست، می بخشدهرآنچه بود و هر آنچه که هست می بخشدز پا فتادی اگر یا حسن بگو بنگرچگونه رتبه شاهی به پست می بخشدبه تشنگان برادر حسن دهد روزیشراب ناب حسینی به مست می بخشدقیامت است ظهورش , به عشق روی حسینهر آنکسی که حسینی شد است می بخشدگمان مبر که حسن بی ضریح و بی حرم استکریم آل عبا هر چه هست می بخشــد
موسی علیمرادی
AMD>INTEL (27-11-16)
در میان من و تو فاصله هاستگاه می اندیشممی توانی تو به لبخندی این فاصله را برداریتو توانایی بخشش داریدستهای تو توانایی آن را داردکه مرا زندگانی بخشدچشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستیو تو چون مصرع شعری زیباسطر برجسته ای از زندگی من هستیدفتر عمر مرا با وجود توشکوهی دیگررونقی دیگر هستمی توانی تو به من زندگانی بخشییا بگیری از من آنچه را می بخشیمن به بی سامانی ، باد را می مانممن به سرگردانی ، ابر را می مانممن به آراسته گی خندیدممنه ژولیده به آراسته گی خندیدمسنگ طفلی اماخواب نوشین کبوتر ها را در لانه می آشفتقصه ی بی سر و سامانی منباد با برگ درختان می گفتباد با من می گفت :" چه تهی دستی مرد ! "ابر باور می کردمن در آئینه رُخ خود دیدمو به تو حق دادمآه ... می بینم ، میبینمتو به اندازه ی تنهایی من خوشبختیمن به اندازه زیبایی تو غمگینمچه امید عبثیمن چه دارم که تو را در خور ؟!هیچ !من چه دارم که سزاوار تو ؟!هیچ !تو همه هستی منهستی منتو همه زندگی من هستیتو چه داری ؟! .... همه چیزتو چه کم داری ؟! ...هیچ !بی تو در می یابمچون چناران کهناز درون تلخی واریزم راکاهش جان من ، این شعر من استآرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشیراستی .... شعر مرا می خوانی ؟!باورم نیست که خواننده ی شعرم باشینه .... دریغا ، هرگزکاشکی شعر مرا می خواندی !!!«حمید مصدق»
AMD>INTEL (05-12-16), M A H R A D (07-12-16)
iranch (10-12-16)
مگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا
چون شدم صید تو بر گیر و نگهدار مرا
اگرم زار کشی میکش و بیزار مشو
زاریم بین و ازین بیش میازار مرا
چون در افتادهام از پای و ندارم سر خویش
دست من گیر و دل خسته بدست آر مرا
بی گل روی تو بس خار که در پای منست
کیست کز پای برون آورد این خار مرا
برو ای بلبل شوریده که بی گلروئی
نکشد گوشهٔ خاطر سوی گلزار مرا
هر که خواهد که بیک جرعه مرا دریابد
گو طلب کن بدر خانهٔ خمار مرا
تا شوم فاش بدیوانگی و سرمستی
مست وآشفته برآرید ببازار مرا
چند پندم دهی ای زاهد و وعظم گوئی
دلق و تسبیح ترا خرقه و زنار مرا
ز استانم ز چه بیرون فکنی چون خواجو
خاک را هم ز سرم بگذر و بگذار مرا
خواجوی کرمانی
DOOM999 (17-12-16)
والا پیام دار محمد
گفتی که یک دیار هرگز به ظلم و جور نمی ماند
بر پا و استوار هرگز! هرگز!
والا پیام دار محمد
آنگاه تمثیل وار کشیدی عبای وحدت بر سر پاکان روزگار
والا پیام دار محمد
آآآ در تنگ پر تبرک آن نازنین عبا دیرینه ای محمد جا هست
بیش و کم آزاده را که تیغ کشیده است بر ستم
والا پیام دار محمد
گفتی که یک دیار هرگز به ظلم و جور نمی ماند
بر پا و استوار هرگز! هرگز!
والا پیام دار محمد
والا پیام دار محمد
آنگاه تمثیل وار کشیدی عبای وحدت بر سر پاکان روزگار
در تنگ پر تبرک آن نازنین عبا دیرینه ای محمد جا هست
بیش و کم آزاده را که تیغ کشیده است بر ستم
والا پیام دار محمد
سیاوش کسرایی
AMD>INTEL (17-12-16), M A H R A D (19-12-16)
به خاک من گذری کن ، چو در وفای تو میرم
که زنده گردم و بار دگر ، برای تو میرم
نهادم از سر خود یک به یک هوی و هوس را
همین بود هوس من که ، در هوای تو میرم
دل از جفای تو خون شد ، روا مدار که عمری
دم از وفا زنم و آخر ، از جفای تو میرم
تویی که جان جهانی ، فزاید از لب لعلت
منم که هر نفس از ، لعل جانفزای تو میرم
به حال مرگم و سوی تو آمدن نتوانم
تو بر سرم قدمی نه ، که زیر پای تو میرم
رو ای رقیب ز سر کویش ، که ترک جان نتوانی
تو جای خویش به من ده ، که من به جای تو میرم
مرا به خواری ازین در مران به سان هلالی
گذار تا چو سگان ، بر در سرای تو میرم
هلالی جغتایی
DOOM999 (18-12-16), M A H R A D (19-12-16)
|
4 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 4 میهمان)
Bookmarks