ببخشید من متن رو میفرستم خودتون تنظیم کنید
زندگی نامه فريدون مشيری
(۱۳۷۹ - ۱۳۰۵)
فريدون مشيری در سیام شهريور ۱۳۰۵ در تهران به دنيا آمد. جد پدریاش بواسطه ماموريت اداری به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادر شاه بود. پدرش ابراهيم مشيري افشار فرزند محمود در سال ۱۲۷۵ شمسي در همدان متولد شد و در ايام جواني به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گرديد. او نيز از علاقهمندان به شعر بود و در خانوده او هميشه زمزمه اشعار حافظ و سعدي و فردوسي به گوش ميرسيد. مشيري سالهاي اول و دوم تحصيلات ابتدايي را در تهران بود و سپس به علت ماموريت اداري پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبيرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبيرستان اديب رفت.
به گفته خودش: ” در سال ۱۳۲۰ كه ايران دچار آشفتگيهايي بود و نيروهاي متفقين از شمال و جنوب به كشور حمله كرده و در ايران بودند ما دوباره به تهران آمديم و من به ادامه تحصيل مشغول شدم. دبيرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اينكه در همه دوران كودكيام به دليل اينكه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگي كارمندي پرهيز داشتم ولي مشكلات خانوادگي و بيماري مادرم و مسائل ديگر سبب شد كه من در سن ۱۸ سالگي در وزارت پست و تلگراف مشغول به كار شوم و اين كار ۳۳ سال ادامه يافت. در همين زمينه شعري هم دارم با عنوان عمر ويران “ . مادرش اعظم السلطنه ملقب به خورشيد به شعر و ادبيات علاقهمند بوده و گاهي شعر می گفته، و پدر مادرش، ميرزا جواد خان مؤتمنالممالك نیز شعر ميگفته و نجم تخلص ميكرده و ديوان شعری دارد كه چاپ نشده است.
مشيري همزمان با تحصيل در سال آخر دبيرستان، در اداره پست و تلگراف مشغول به كار شد، و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگي درگذشت كه اثري عميق در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فني وزارت پست مشغول تحصيل گرديد. روزها به كار میپرداخت و شبها به تحصيل ادامه میداد. از همان زمان به مطبوعات روي آورد و در روزنامهها و مجلات كارهايي از قبيل خبرنگاري و نويسندگي را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبيات فارسي دانشگاه تهران به تحصيل ادامه داد. اما كار اداري از يك سو و كارهاي مطبوعاتي از سوي ديگر، در ادامه تحصيلش مشكلاتي ايجاد ميكرد .
مشيري اما كار در مطبوعات را رها نكرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفكر بود. اين صفحات كه بعدها به نام هفت تار چنگ ناميده شد، به تمام زمينههاي ادبي و فرهنگي از جمله نقد كتاب، فيلم، تئاتر، نقاشي و شعر ميپرداخت. بسياري از شاعران مشهور معاصر، اولين بار با چاپ شعرهايشان در اين صفحات معرفي شدند. مشيري در سالهاي پس از آن نيز تنظيم صفحه شعر و ادبي مجله سپيد و سياه و زن روز را بر عهده داشت .
فريدون مشيري در سال ۱۳۳۳ ازدواج كرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوي رشته نقاشي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصيل را ادامه نداد و به كار مشغول شد. فرزندان فريدون مشيري، بهار ( متولد ۱۳۳۴) و بابك (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماري در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و دانشكده معماري دانشگاه ملي ايران تحصيل كردهاند.
مشيري سرودن شعر را از نوجواني و تقريباً از پانزده سالگي شروع كرد. سرودههاي نوجواني او تحت تاثير شاهنامهخوانيهاي پدرش شکل گرفته كه از آن جمله، اين شعر مربوط به پانزده سالگي اوست :
چرا كشور ما شده زيردست
چرا رشته ملك از هم گسست
چرا هر كه آيد ز بيگانگان
پي قتل ايران ببندد ميان
چرا جان ايرانيان شد عزيز
چرا بر ندارد كسي تيغ تيز
برانيد دشمن ز ايران زمين
كه دنيا بود حلقه، ايران نگين
چو از خاتمي اين نگين كم شود
همه ديدهها پر ز شبنم شود
انگيزه سرودن اين شعر واقعه شهريور ۱۳۲۰ بوده است. اولين مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگي با مقدمه محمدحسين شهريار و علي دشتي به چاپ رسيد (نوروز سال ۱۳۳۴). خود او در باره این مجموعه ميگويد: ” چهارپارههايي بود كه گاهي سه مصرع مساوي با يك قطعه كوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافيه و هم معنا. آن زمان چندين نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سايه)، سياوش كسرايي، اخوان ثالث و محمد زهري بودند كه به همين سبك شعر ميگفتند و همه از شاعران نامدار شدند، زيرا به شعر گذشته ما بياعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قديم احاطه كامل داشتيم، يعني آثار سعدي، حافظ، رودكي، فردوسي و ... را خوانده بوديم، در مورد آنها بحث ميكرديم و بر آن تكيه ميكرديم. “
مشيری توجه خاصی به موسيقي ايراني داشت و در پيهمين دلبستگي طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضويت در شوراي موسيقي و شعر راديو را پذيرفت، و در كنار هوشنگ ابتهاج، سيمين بهبهاني و عماد خراساني سهمي بسزا در پيوند دادن شعر با موسيقي، و غني ساختن برنامه گلهاي تازه راديو ايران در آن سالها داشت. ” علاقهبه موسيقي در مشيري به گونهاي بوده است كه هر بار سازي نواخته ميشده مايه آن را ميگفته، مايهشناسياش را ميدانسته، بلكه ميگفته از چه رديفي است و چه گوشهاي، و آن گوشه را بسط ميداده و بارها شنيده شده كه تشخيص او در مورد برجستهترين قطعات موسيقي ايران كاملاً درست و همراه با دقت تخصصي ويژهای همراه بوده است. اين آشنايي از سالهاي خيلي دور از طريق خانواده مادري با موسيقي وتئاتر ايران مربوط بوده است. فضلالله بايگان دايي ايشان در تئاتر بازي ميكرد و منزل او در خيابان لالهزار (كوچهاي كه تماشاخانه تهران يا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و درآن سالهايي كه از مشهد به تهران ميآمدند هر شب موسيقي گوش ميكردند . مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نيز با فضلالله بايگان دوست بودند و شبها به نواختن سهتار يا ويولون ميپرداختند، و مشيري كه در آن زمان ۱۴-۱۵ سال داشت مشتاقانه به شنيدن اين موسيقي دل ميداد.“
فريدون مشيری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و امريکا سفر کرد، و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، ليمبورگ و فرانکفورت و همچنين در ۲۴ ايالت امريکا از جمله در دانشگاههای برکلی و نيوجرسی به طور بیسابقهای مورد توجه دوستداران ادبيات ايران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعرخوانی در چندين شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.
================================================== =======================
س صبحدمان
(کليات اشعار)
چاپ اول ۱۳۷۹، چاپ دوم ۱۳۸۱ نشر چشمه
مجموعه ها
از دریچه ماه
چاپ اول ۱۳۸۴ نشر چشمه
فهرست اشعار
نوایی هماهنگ باران
چاپ اول ۱۳۸۴ نشر چشمه
فهرست اشعار
تا صبح تابناک اهورايی
چاپ اول ۱۳۷۹، چاپ سوم ۱۳۸۲ نشر چشمه
فهرست اشعار
آواز آن پرنده غمگين
چاپ اول ۱۳۷۸، چاپ سوم ۱۳۸۲ نشر چشمه
فهرست اشعار
لحظهها و احساس
چاپ اول ۱۳۷۴، چاپ چهارم ۱۳۸۱ انتشارات سخن
فهرست اشعار
با پنج سخنسرا
چاپ اول ۱۳۷۲، چاپ دوم ۱۳۸۲ نشر آثار
فهرست اشعار
از ديار آشتی
چاپ اول ۱۳۷۱، چاپ هشتم ۱۳۸۲ نشر چشمه
فهرست اشعار
سه دفتر
( گناه دريا، ابر و کوچه، بهار را باور کن )
چاپ اول ۱۳۶۷، چاپ شانزدهم ۱۳۸۲ نشر چشمه
آه باران
چاپ اول ۱۳۶۷، چاپ هشتم ۱۳۸۲ نشر چشمه
فهرست اشعار
مرواريد مهر
چاپ اول ۱۳۶۵، چاپ يازدهم ۱۳۸۲ نشر چشمه
فهرست اشعار
گزينه اشعار(ریشه در خاک)
چاپ اول ۱۳۶۴، چاپ دوازدهم ۱۳۷۸
ويرايش جديد با عنوان ريشه در خاک، چاپ اول ۱۳۸۰، چاپ چهارم ۱۳۸۴ انتشارات مرواريد
فهرست اشعار
از خاموشی
چاپ اول ۱۳۵۶ انتشارات زمان، چاپ پنجم ۱۳۸۱ انتشارات سخن
فهرست اشعار
بهار را باور کن
چاپ اول ۱۳۴۶ کتاب زمان، چاپ جديد ۱۳۸۲ نشر چشمه
فهرست اشعار
ابر و کوچه
چاپ اول ۱۳۴۱ انتشارات نيل، چاپ جديد ۱۳۸۲ نشر چشمه
فهرست اشعار
گناه دريا
چاپ اول ۱۳۳۵، چاپ جديد ۱۳۸۲ نشر چشمه
فهرست اشعار
تشنه طوفان
چاپ اول نوروز ۱۳۳۴ انتشارات صفیعلیشاه، چاپ جديد ۱۳۸۱ انتشارات سخن
فهرست اشعار
برگزيدهها
نايافته
۱۳۳۵
پرواز با خورشيد
چاپ اول ۱۳۴۷، چاپ نوزدهم ۱۳۸۲ انتشارات صفیعليشاه
برگزيده اشعار
چاپ اول ۱۳۴۸ انتشارات بامداد، چاپ جدید ۱۳۸۱ انتشارات نگاه
دلاويزترين
چاپ اول ۱۳۷۶، چاپ سوم ۱۳۸۲ نشر چشمه
زيبای جاودانه
چاپ اول ۱۳۷۷، چاپ ششم ۱۳۸۲ انتشارات سخن
================================================== =======================
زندگی و شعر فريدون مشيری
دكتر محمد امين رياحی
يكي از خوشبختیهاي من در زندگی شناختن شاعر عزيز، انسان والا، دوست نازنين فريدون مشيری بوده است. چهل سال از شعر او لذت بردهام و سی سال دوستی نزديك با او داشته ام و بيست سال با او همسايه ديوار به ديوار بودهايم. سفرها با هم رفتيم و روزهای تلخ و شيرين را با هم گذرانديم. نه تنها هرچه در هر جا از او چاپ شده خواندهام بخت اين را داشته ام كه از تمام آثار چاپنشده او هم سرمستیها يافتهام. از همه اينها گذشته به مدت سی سال انس و الفت با او چشم و گوشم از شعرهای ناسروده او كه در سراسر وجودش موج مي زند لذتها برده است . وجود نازنين او شعر محض است. رفتار و گفتارش لطف نغزترين شعرها را دارد .
فريدون فرشتهاي است كه تار و پود وجودش از شعر و هنر و زيبايی و نيكی و مهربانی سرشته است. در معاشرت با او انسان خود را در عالم شاعرانهای می يابد كه همه چيز در آن شعر است. در محضر گرم او گذشت زمان احساس نمیشود. حافظه نيرومند او گنجينه بيكرانی از لطيفترين و برگزيدهترين اشعار هزار سال ادب فارسي است و به هر مناسبت تكبيتهای لطيفی میخواند و نيز به هر مناسبت نكتهها و لطيفههايی به زبان ميآورد كه بيشتر آنها آفريده ذهن و ذوق خلاق خود اوست و به نقل از او بر سر زبانها میافتد.
من در همه عمر نديدم كه او از كسی بدگويی كند . در جايی هم كه همه از كسی بد میگويند تنها سكوت آميخته به وقار او نشانه تاييد است. گاهی هم با طنز لطيفی اعتقاد خود را بيان میكند و راه گفتگوها را میبندد.
استاد بزرگ ما ملكالشعرای بهار مقالهای تحت عنوان «شعر خوب» در مجله دانشكده خود نوشته و ضمن آن عبارتی نزديك به اين معنی دارد كه «فقط كسی میتواند شعر خوب بگويد كه خود انسانی خوب باشد». من آن مقاله را سالها پيش خواندهام و مفهوم آن در دلم نشسته و مصداق آن را هميشه در وجود فريدون و شعر او يافتهام .
فريدون عاشق زيبايیهاست از طبيعت و شعر و موسيقی و نقاشی و خط زيبا. ستايشگر خوبی و پاكی و زيبايی و نيكی و مهربانی و فضيلت و طبيعت است. با نگاه ژرفبين و تازهياب خود زيبايیها را میيابد و میستايد :
«شكوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود»
«به پرستو ، به گل ، به سبزه درود ! »
«ما عاشقان نور و بهار و پرندهايم
شب، بوسه میفرستيم
مهتاب نازنين را
با صبح میستاييم
مهر گلآفرين را»
من دل به زيبايی بهخوبی میسپارم، دينم اين است
من مهربانی را ستايش میكنم، آيينم اين است
انسان و باران و چمن را میستايم
انسان و باران و چمن را میسرايم
او نه تنها زيباييها را میستايد ، در ميان آنها درس مهر و دوستی و مهربانی به ما میدهد.
در اين گذرگاه
بگذار خود را گم كنم در عشق
بگذار از ره بگذرم با دوست، با دوست
ای همه مردم، در اين جهان به چه كاريد؟
عمر گرانمايه را چگونه گذرانيد؟
هر چه به عالم بود اگر به كف آريد
هيچ نداريد اگر كه عشق نداريد
وای شما دل به عشق اگر نسپاريد
گر به ثريا رسيد هيچ نيرزيد
عشق بورزيد
دوست بداريد !
فريدون زبان طبيعت را خوب میداند و پيام مهر مظاهر طبيعت را میگيرد و به لطيفترين و طبيعیترين زبان به گوش آدميان میرساند.
سرخوشانند ستايشگر خورشيد و زمين
همه مهر است و محبت نه جدال است و نه كين
اشك میجوشد در چشمه چشمم ناگاه
بغض میپيچد در سينه سوزانم، آه
پس چرا ما نتوانيم كه اين سان باشيم
به خود آييم و بخواهيم كه:
انسان باشيم
اين سطور را وقتي مینويسم كه فضای تهران از دود و غبار آكنده است و نفس در سينهها تنگي میكند. رسماً اعلام شده كه آلودگی هوای پايتخت به شش برابر حد مجاز رسيده است. مدارس را بستهاند . رفت و آمد ماشين ها را در شهر محدود كردهاند و . . . روشن است كه راه حل آسانی هم دستياب نيست. مشيری از سالها پيش با روشنبينی خود از اين تيرگیها و آلودگیها ناليده و چنين روزی را پيشبينی كرده و همه را به ستايش طبيعت صاف و پاك فراخوانده است.
مشيری، راهی را كه رفته و پيامی را كه در شعر خود داشته در قطعه «نسيمی از ديار آشتی» بيان كرده است:
باری اگر روزی كسی از من بپرسد
«چندی كه در روی زمين بودی چه كردی؟»
من، میگشايم پيش رويش دفترم را
گريان و خندان، بر ميافرازم سرم را
آنگاه میگويم كه: بذری نو فشانده است
تا بشكفد، تا بر دهد، بسيار مانده است
در زير اين نيلی سپهر بیكرانه
چندان كه يارا داشتم در هر ترانه
نام بلند عشق را تكرار كردم
با اين صدای خسته شايد خفته ای را
در چار سوی اين جهان بيدار كردم
من مهربانی را ستودم
من با بدی پيكار كردم
«پژمردن يك شاخه گل» را رنج بردم
«مرگ قناری در قفس» را غصه خوردم
وز غصه مردم، شبی صد بار مردم
شرمنده از خود نيستم گر چو مسيحا
آنجا كه فرياد از جگر بايد كشيدن
من، با صبوری، بر جگر دندان فشردم
اما اگر پيكار با نابخردان را
شمشير بايد میگرفتم
بر من نگيری، من به راه مهر رفتم
در چشم من، شمشير در مشت
يعنی كسی را می توان كشت!
در راه باريكی كه از آن میگذشتم
تاريكی بیدانشي بيداد میكرد
ايمان به انسان، شبچراغ راه من بود
شمشير دست اهرمن بود
تنها سلاح من درين ميدان سخن بود
شب های بیپايان نخفتم
پيغام انسان را به انسان بازگفتم
حرفم نسيمی از ديار آشتی بود.
ازديار آشتی، صفحه
فريدون مشيری در اين قطعه راز پرهيز خود را از فعاليتها و مبارزات تند و پرشور سياسی كه راه و رسم نسل او بوده است بيان كرده و میگويد در «تاريكی بی دانشی» و در «پيكار با نابخردان» و در برابر «شمشير دست اهرمن» سلاح او سخن بوده است.
آری، فريدون هرگز شمشير به دست به جنگ نابكاران و نابخردان نرفته، اما با شعر نرم و نافذ خود هميشه با دروغ و بيداد و همه نمودهای اهريمنی پيكار كرده است. اين در شعرهای چاپ شده اوست. اما آنچه هنوز انتشار نيافته و انتظار چاپ آنها را بايد داشت روح شاعر روشنتر چهره میگشايد. آنجاست كه درد و رنج مردم زمانه خود را بیپرده و صريح بازگفته است.
شعر پرشكوه فريدون لبريز از عشق به ايران و مردم ايران و فرهنگ ايرانی است. كيست كه «ريشه در خاك» او را نخوانده باشد؟ و كيست كه تحت تاثير اوج پایبندی او به اين آب و خاك و مردم بلاكش آن قرار نگرفته باشد؟ در پيشانی آن شعر نوشته است: «در پاسخ دوستی آزادیخواه و ايراندوست كه در سال 1352 از اين سرزمين كوچ كرد و مرا نيز تشويق به رفتن نمود». «ريشه در خاك» هميشه زبان حال اهل خرد و دانايی در اين سرزمين بوده و بر دلها نشسته و ورد زبانها شده و من بند آخر آن را بارها از بسيار كسان شنيدهام:
من اينجا ريشه در خاكم،
من اينجا عاشق اين خاك از آلودگی پاكم
من اينجا تا نفس باقی است می مانم
من از اينجا چه می خواهم؟ نمی دانم
اميد روشنايی گرچه در اين تيرگیها نيست
من اينجا باز در اين دشت خشك تشنه میرانم
من اينجا روزی آخر از دل اين خاك، با دست تهی
گل بر میافشانم .
«نيايش» را، كه هنوز چاپ نشده و نسخه ای از آن را در نوروز 1361 به خط زيبای خود نوشته و به من هديه داده و از آن روز هميشه روي ميز كار من و پيش چشم من بوده است، خطاب به ايران چنين به پايان میبرد :
نفسم را پر پرواز از توست
به دماوند تو سوگند، كه گر بگشايند
بندم از بند ، ببينند كه آواز از توست
هم اجزايم، با مهر تو آميخته است
همه ذراتم با خاك تو آميخته باد
خون پاكم كه در آن عشق تو میجوشد و بس
تا تو آزاد بمانی، به زمين ريخته باد
«خروش فردوسی» او، چكيده همه داستانهای شاهنامه، حكايت پيوستگي جان او با جان فردوسي و تموج فرهنگ ايراني در سراسر عمر بر سراسر وجود اوست. «خروش فردوسی خروش ايران بود». هيچ كس پيام فردوسی را با آنهمه دقت و تماميت درنيافته و با اينهمه لطف و دلاويزی به زبان نياورده است. آن شعر را با خطاب به فردوسی چنين تمام میكند:
بزرگ مردا همچون تو رستمی بايد
كه هفت خوان زمان را طلسم بگشايد
مگر دوباره جهان را به نور مهر و خرد
هم آنچنان كه تو ميخواستی بيارايد
مجموعه «آه، باران» كه بيشتر اشعار آن در سالهای حمله دشمن خونخوار به ايران و به نام «قادسيه دوم» و پايداری و جانفشانی آزادگان اين سرزمين برای حفظ وطن خويش سروده شده، يادگار جاودانهای از اشك و آه مردم زمانه ما برای نسلهای آينده خواهد بود. برای نمونه «شبهای كارون»، «آوايی از سنگر»، «آه، باران»، «ايثار»، «يك نفس تازه» را در آن مجموعه بايد خواند.
در اينجا كه سخن از عشق شاعر به ايران و فرهنگ ايرانی است اگر از قطعه «كشمير» او ياد نكنيم سخن ناتمام خواهد بود.
مشيری شاعر بزرگ روزگار ماست. وقتي مجموعه آثار اورا در نظر میگيريم میبينيم كه او سبك مشخص خود را يافته و بسياری از سروده های او در گنجينه جاويدان شعر فارسی هميشه جايگاه خاص خود را خواهد داشت.
بعد از يك قرن جدال كهنه و نو، شعر مشيری همان است كه شاعر روزگار ما بايد بسرايد. و اقبال نسل امروز به آثار او مؤيد اين نظر است. شعر او بركنار از كهنگي و پوسيدگي نظم بعضي مقلدان چشم و گوش بسته شعر پيشينيان، و بيراهي و خامي گفتههاي بعضي جوانان مدعي نوپردازي است.
به ياد ندارم كه مشيري در جدال كهنه و نو شركت كرده باشد. و با اينكه سخن او شعر نو و امروزي شناخته ميشود در گرمبازار ستيز كهنه و نو بارها ديدم كه استادان سنتگرا شعر او را ستايش ميكردند. شعر مشيري در عين حال كه از پشتوانه شاهكارهاي هزار ساله شعر و ادب اين سرزمين برخوردار است بيان زندگي ايراني امروز و با ديد و انديشه امروزي و به زبان ايراني امروز است.
در مجموعه «پنج سخنسرا» شناخت عميق او را از ظرايف و دقايق شعر فردوسي، خيام، نظامي، سعدي و حافظ مي بينيم. زبان شعر او هم به همان سادگي و رواني است كه حرف ميزند و حرف ميزنيم و به اصطلاح اديبان «سهل و ممتنع» است. او به راهي رفته است كه سعدي در روزگار خود ميرفت.
يك نمونه سادگي و دلاويزي سخن او را در شعر «كوچه» ميبينيم كه لطيفترين شعر عاشقانه عصر ما شناخته شده و در حافظه بسيار كسان جاي گرفته كه گاه و بيگاه زمزمه ميكنند، با اينكه به خاطر سپردن شعري كه از چهار چوب وزن و قافيه سنتي آزاد باشد دشوار است. اين را هم بگويم كه در ژرفاي شعر ساده و روان مشيري، اندوهي لطيف و حكيمانه از آن سان كه در سخن فردوسي و خيام و حافط هست، احساس ميشود. سخن را به دو بيت خطاب به او تمام ميكنم كه خطاب به نظامي سروده است.
شعر تو بهار بيخزان است
گلزار تو جاودان جوان است
چون بال به بال عشق بستي
تا هست جهان، هميشه هستي
مشيري و قلمروي زبان فارسي
================================================== =======================
گفته ای دیگران
کاميار عابدی
مهدي حميدي شيرازي ( ۱۲۹۳ – ۱۳۶۵) در شيوه سنتي هم شاعر توانايي بود هم شعرشناس قابلي. او در يكي از آثارش، كه نقد و منتخب شعر فارسي از سده سوم تا ششم هجري قمري (يعني از حنظله بادغيسي تا نظاميگنجوي) است، از جمله در باره خاقاني شرواني، شاعر برجسته و بلندآوازه سده ششم اين تعبير را به كار ميبرد: « نهنگي است كه در بركهاي افتاده». دليل او چيست؟ شايد بتوان استدلال كرد كه خاقاني، اگر نه در همه سرودهها، دستكم در بخش عمدهاي از قصيدههايش لفظ را بر لفظ ميچرخاند و به دنبال صورتآفرينيهايغريب ميرود. ممكن است گروهي بس خاص از شعرخوانان از چنين نكتهسنجيها و مويشكافيها لذت برند و به گونه حتم هم چنين است. اما جريان اصلي ذوق و پسند شعر فارسي به طور عام، تنها توانايي پذيرش بخش كوچكي از «نكتهسنجيها و مويشكافيها»ي خاقاني را دارد. چه اين جريان با تكيه به شيوه خراساني شعر شكل يافته باشد (مانند ذوق و پسند حميديشيرازي)، چه با تاكيد بر سبك عراقي (مانند شعرخوانان و شعردوستان ايراني در دوره اخير) و چه به تلفيق متعادلي از هر دو (مانند بسياري از ادبيات دانشگاهي معاصر). در اينجا بحث با اشاره به خاقاني و تعبير يك شاعر و اديب دوره جديد در باره او آغاز شد، زيرا شاعر مورد بحث ما، درست در نقطه مقابل خاقاني، يعني « در جريان اصلي ذوق و پسند شعر فارسي» در روزگار كنوني قرار دارد.
سخن از فريدون مشيري است . هرچند بايد گفت كه در ديدگاههايي بر بنياد ادبيت متن، سرودههاي وي، درخور سنجش و نقد است و البته، اين نكته سخن ناگفته و تازهاي نيست. تصور ميكنم با آنچه گفته شد، ميتوانيم دو وجه دروني و بيروني را در شناسايي دامنه تاثير و نفوذ شعر مورد دقت قرار داد. در وجه دروني، شاعر زبان را در درون مجموعهاي كه در اصطلاح، ادبيات ميناميم، به غنا و پالايش و زيبايي ميرساند. به تعبير ديگر، شاعر زبان را ميشكوفاند. اين همان كاري است كه اغلب گويندگان مهم انجام دادهاند، از رودكي و فردوسي و خاقاني و نظامي گرفته تا سعدي و مولانا و حافظ و (حتي اگر منتقدان فرهيخته سبك هندي دلگير نشوند) صائب و بيدل. البته مراتب دارد.
اما در وجه بيروني، قلمرويي كه شاعر به لحاظ اجتماعي و جغرافيايي با كلام خود آن را در مينوردد، مورد نظر است، يعني سرودههاي هر شاعر، تا چه حد و اندازهاي توانسته بخشها و لايههاي گونهگون جامعهاي كه در درون آن زبان پرورده شده (زبان اول) يا در مقام زبان رسمي و ادبي و ملي آموخته (زبان دوم) بپيمايد. ترديد نيست كه برخي از گويندگان در هر دو وجه دروني و بيروني به اوج كمال رسيدهاند. آشكار است كه نظر عموم به سعدي و حافظ (سدههاي هفتم و هشتم هجري قمري) معطوف خواهد شد و كمتر از اين دو، به ديگران. زيرا آفرينش شاعرانه سعدي و حافظ در زبان، هم شعرشناسان را به تحسين واداشته، و هم در قلمروي فرهنگي ايران و زبان فارسي با وسعت به دلها و ذهنها ره يافته است. اما گذشته از موردهاي استثنا اغلب، تنها شعرهايي خاص از شاعران پرآوازه و كمنام و گمنام از بايستگيها و شايستگيهاي لازم و كافي در وجه دروني و بيروني بهرهمند است.
داوري در بارة شعر ادوار گذشته آسان است . اما داوري در بارة شعر معاصر، چنين نيست. زيرا به نظر ميآيد كه اغلب اديبان و منتقدان نميتوانند به آساني و سادگي زمانه خود را در نظر بگيرند و به داوري منصفانهاي رسند. جز آن «اغلب اديبان و منتقدان» معاصر، يا شاعرند و يا دستي در شعرگويي دارند. با اين همه، شايد در باره دو شاعر عصرمان در شيوه سنتي و سبك نو، بتوانيم بگوييم كه دستكم، از منظر اجتماعي و جغرافيايي به قلمروهاي فراختري نسبت به شاعران ديگر گام نهادهاند. هر چند ممكن است (و بلكه يقين است) كه خوانندگان خاص، در آفرينش زباني ايشان كاستيها و دشواريهايي ببينند و ميبينند. نام اين دو شاعر، سيد محمدحسين شهريار (۱۲۸۳-۱۳۶۷) و فريدون مشيري (۱۳۰۵-۱۳۷۹) است. شك نيست كه هر دوي آنان با آسانگويي و توجه به زبان گفتار (و نه نوشتار) و با تكيه بر جهانبيني خاص خويش توانستهاند در گسترش جغرافيايي و اجتماعي زبان فارسي در دوره معاصر توفيق فراواني به دست آورند و اين توفيق به لحاظ آن كه در سرزمينهايي كه داراي پيشينه فرهنگي ايراني هستند چيز كمي نيست.
چرا چنين توفيقي اهميت دارد؟ نخستين دليل، آن است: نفس ره پيدا كردن به لايههاي مختلف اجتماعي و گسترههاي متفاوت جغرافيايي با زباني كه كم و بيش و به نسبت، غنا و پالايش و زيبايي يافته، در خور توجه هم پارسيگويان و پارسيخوانان است. سطح سواد متعارف نيز در كشور ما نسبت به كشورهاي پيشرفتة معاصر جهان هنوز پايين است. از اين رو شعر گويندگاني مانند شهريار و مشيري در دامنهوري زبان فارسي و لاجرم، حفظ وحدت ملي ايران اهميت فراواني دارد.
از چشمانداز ديگري هم ميتوان به موضوع نگريست. رشد و شكلگيري مكتبهاي ادبي نوين اروپا (مانند سمبوليسم و سورئاليسم) در سدههاي نوزدهم و بيستم ميلادي و نفوذ «ايدههاي مدرن» و البته در اغلب مواقع، انتزاعي در شعر فرنگي، شعر شاعران معاصر ايران را بهويژه پس از نيمايوشيج (۱۲۷۶- ۱۳۳۸) از خود متاثر كرد. در اين كه چنين رويدادي سبب عمق انديشه شعري شد، شكي راه ندارد. اما انتزاع، در هر مرحلهاي كه باشد، سبب كاسته شدن گروههايي از مخاطبان ميشود. از اين رو شاعري مانند مشيري (و گويندگان مثل او) سبب ميشوند كه علاقهمندان عامتر شعر، در معرض وزش زبان شعري روزگارشان قرار گيرند. به ويژه آنكه درونمايه سرودههاي مشيري نيز اغلب، خاص خود اوست و بيآنكه به ورطههاي ايدئولوژيك نزديك شود، در پيوند يافتن با آن «علاقهمندان عامتر» از خويش توانايي و چابكي فراواني نشان ميدهد همانند: آسمان كبود (بهارم دخترم از خواب برخيز)، خوش به حال غنچههاي نيمهباز (بوي باران بوي سبزه بوي خاك)، كوچه ( بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم)، آخرين جرعه اين جام ( همه ميپرسند چيست در زمزمه مبهم آب)، غبار آبي (چندين هزار قرن از سرگذشت عالم و آدم گذشته است)، كوچ (بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد)، بهار را باور كن (باز كن پنجرهها را كه نسيم، روز ميلاد اقاقيها را جشن ميگيرد)، جادوي بياثر ( پركن پياله را) و مانند آنها.
بدين ترتيب، حتي شايد بتوان گفت كه شعرهاي مشيري، به دليل گزيدن واژگان گفتاري و امروزينش برای آموزش زبان ادبی معاصر به بیگانگان و دورافتادگان آن هم در مرحله آغازین بسيار مناسب است . زيرا از پيچيدگيهاي لفظي و معنوي به كلي تهي است و اين آموزندگان، به آساني از راه سرودههاي او ميتوانند به مجموعه ادبي معاصر راه يابند و پس از آن در مراتب زباني شاعران ديگر قرار گيرند. البته چه براي مخاطبان ايراني خاص او و چه براي مخاطبان خاص خارجي جنبههاي موسيقيايي وسيع شعر مشيري در كنار سادگي زباني او جاذبههايي درخور اهميت پديد ميآورد و سخنش را به آساني، به درون لايههاي گسترده و دور فارسيگويان و فارسيدوستان ميبرد. فخرالدين گرگاني شاعر ايراني نيز، هزار سال پيش در اين معني چنين گفته است:
« سخن بايد كه چون از كام شاعر بيايد در جهان گردد مسافر
نه زان گونه كه در خانه بماند به جز قايل مرو را كس نخواند»
يادداشتها و مراجع:
۱- بهشت سخن(مهدي حميدي شيرازي،ج ۲- ۱،پاژنگ، ۱۳۶۶، ص ۴۷۱).
۲- پيش از سال ۱۳۵۷ مقالههايي چند در نقد و تحليل شعر مشيري نوشته شد. اما علميترين و منصفانهترين داوري، از آن محمدرضا شفيعيكدكني بود. متن كامل نوشته او در مجله سخن (دوره ۱۸، ش ۲، تير ۱۳۴۷، ص ۲۱۱ – ۲۰۸) نشر يافته. نيز سنجيده شود با: در روشني بارانها (تحليل و بررسي شعرهاي م.سرشك، كاميار عابدي، كتاب نادر، ۱۳۸۱، ص ۲۷۹- ۲۷۸). پس از سال ۱۳۵۷ به ويژه بعد از دوره جنگ، سرودههاي مشيري مورد توجه بيشتري قرار گرفت. زيرا مهر و سبكي و شادي كلام او با وضعيت فرهنگي جامعه همخواني وسيعتري داشت. توجه شاعر به ميراث فرهنگي و ملي ايرانيان نيز نبايد در اين ميان به فراموشي سپرده شود. از جمله آثاري كه به صورت كتاب در باره او نشر يافته بايد اشاره كرد به:
- چهل سال شاعري (مهشيد مشيري، البرز، ۱۳۷۵ )
- به نرمي باران (جشننامه مشيري، به كوشش علي دهباشي، علمي و شهاب ثاقب، ۱۳۷۸)
- مشيري شاعر كوچه خاطرهها ( به كوشش بهروز صاحباختياري و حميدرضا باقرزاده، هيرمند، ۱۳۸۰)
- ترانه آبي زندگي ( بررسي زندگي اجتماعي و ادبي مشيري، محمدرضا آملي، نگاه، ۱۳۸۲)
- آسمانيتر از نام خورشيد ( زندگي و شعر مشيري، محمدعلي شاكري يكتا، نشر ثالث، در دست انتشار)
من نيز مقالهاي در سنجش و نقد سرودههاي مشيري از منظر ادبي صرف نوشتهام كه در تكميل نوشته حاضر ميتواند مورد مطالعه قرار گيرد: جهان كتاب(س۵، ش ۱۸-۱۷، آذر ۱۳۷۹، ص ۲۴-۲۳) تجديد چاپ در: در جستجوي شعر ( برگزيدة بررسيهاي ادبي، كاميار عابدي، نغمه زندگي، ۱۳۸۱، ص ۳۷۷-۳۶۹)
۳ – فهرست كامل، يا به نسبت كامل دفترهاي شعر مشيري از اين قرار است : تشنه توفان ( عنوان ديگر: نايافته، با مقدمههاي سيدمحمدحسين شهريار و علي دشتي، ۱۳۳۴)، گناه دريا (۱۳۳۵)، ابر (عنوان ديگر: ابر و كوچه، ۱۳۴۰)، بهار را باور كن (۱۳۴۷)، از خاموشي ( ۱۳۶۵)، مرواريد مهر (۱۳۶۵)، آه باران (۱۳۶۷)، از ديار آشتي (۱۳۷۱)، با پنج سخنسرا (۱۳۷۲)، لحظهها و احساس (۱۳۶۷)، آواز آن پرنده غمگين (۱۳۷۷)، تا صبح تابناك اهورايي (۱۳۷۹)، براساس دفترهاي ياد شده، مجموعهها و منتخبهايي نيز از اين گوينده نشر يافته: پرواز با خورشيد (۱۳۴۷)، برگزيده شعرها (۱۳۴۹)، گزينه اشعار (۱۳۶۴)، سه دفتر (۱۳۶۹)، يك آسمان پرنده (۱۳۷۶)، زيباي جاودانه (۱۳۷۶)، دلاويزترين (۱۳۷۶)، گزيده ادبيات معاصر: فريدون مشيري (۱۳۷۸)، ريشه در خاك (۱۳۸۱)، با تمام اشكهايم ( با ترجمة انگليسي اسماعيل سلامي،۱۳۸۱)، ونيز كليات اشعار (بازتاب نفس صبحدمان ۱۳۸۰)، نيز دو كتاب يکسو نگريستن ويکسان نگريستن (منتخب اسرارالتوحيد، با مقدمه جواد نوربخش، ۱۳۴۵) و شكفتنها و رستنها (منتخب شعر مشروطه و معاصر، ۲ج، ۱۳۷۸) از وي در خور يادآوري است. ۴ - ويس و رامين (فخرالدين اسعد گرگاني، به كوشش محمد روشن، صداي معاصر، ۱۳۷۷، ص ۳۸).
================================================== ========================
شاعر كلمات مهربان
سيروس الهامي
ده سال پيش با شعر مشيري آشنا شدم و حدود شش هفت سال پيش ، با خودش. همكاري نزديك من و مشيري در مجله روشنفكر ، و همزباني و درد دل ها و شعر خواندن هامان براي يكديگر ، بين ما نوعي همدلي و پيوستگي عميق به وجود آورده كه بي شك ، بر عقيده و نظر من در مورد شعر مشيري ، نيز سايه انداخته است . اعتراف مي كنم : دوستي و همدلي من و مشيري به پايه اي رسيده كه هر وقت مي خواهم از شعر مشيري حرف بزنم نمي توانم داور بي طرفي باشم . من ، مشيري و صفا و صداقت او را دوست دارم و چون او را از نزديك مي شناسم ، هر بار شعرش را مي خوانم ،همه آن چيزهايي را كه در مشيري سراغ دارم ، در شعرش مي يابم . و اين خصوصيتي است كه در مشيري ، بيش از همه مي پسندم.
فريدون ، هرگز در شعرش و به شعرش دروغ نمي گويد . شعر او ، آئينه وجود خود او است . او به راستي وقتي از دوراني كه به علت ماموريت پدرش در شهر مشهد به سر برده ، حرف مي زند ، با يادها و يادآوري هايش از آن دوران درست همان احساسي را در آدمي بيدار مي كند ، كه با شعر “ سوقات ياد “ ش . وقتي از آنچه در دنياي ما مي گذرد ، حرف مي زند و از “مرگ انسانيت“ و “اشك يتيمان ويتنامي “ و سرنوشت بشري كه سرانجام بايد به “كوه ها وغارها پناه ببرد“ شكوه مي كند ، همان مشيري صميمي و حساسي است كه در “اشكي در گذرگاه تاريخ ““خوشه اشك“ و “كوچ“ چهره مي نمايد .
اما مشيري ، هميشه شاعر اين شعرها نيست ، و اصلا“ كمتر شاعر شعرهايي از اين دست است . چون او شاعر است ، نه “شعرساز“ واين است كه شعر ، بي اراده و اختيار او ، در وجودش جوانه مي زند، شكوفه مي دهد و يك وقت مي بيني عطر شعر ، باغ جان فريدون را مست كرده است . اين ديگر فريدون ، فريدون زندگي عادي ، فريدوني كه خانه و زندگي دارد ، سوار اتومبيل مي شود ، به اداره مي رود و سرماه حقوق مي گيرد ، نيست . اصلا“ فريدون نيست . آئينه اي صاف و روشن است كه مي خواهد بازتاب روشنايي صميمانه اي باشد كه ما از آن بي خبريم . اگر آفتابي نيست ، دست كم چراغي ، يا حتي شمعي ...
اين نكته هم گفتني است كه فريدون ، شاعر كلمات مهربان ، كلمات پاك و نازنين است در تمام عمرش از فريادهاي (عربده هاي ؟) متشاعرانه به دور بوده . او حتي وقتي دردي جهاني را در شعرش مطرح مي كند ، فرياد نمي كشد ، با همان كلمات نازنين خود ، گلايه مي كند . چون او نه از جنگ افروزان آتش ريز است ، نه فرياد او درمان دردي است . اين را مشيري خوب مي داند و از اين رو هرگز نه خواسته پيرواني داشته باشد ، نه شعرش را وجه المصالحه زور و زر قرار داده . اگر شعر “كوچه“ را ساخته ، براي اين است كه در لحظه آفرينش “كوچه“ نمي خواسته به خود دروغ بگويد ، و اگر در شعرهاي اخيرش ، گلايه هايي از دردهاي همه گير كرده نمي خواسته اداي “شاعران وطني“ را درآورد. اينست راز شعر مشيري ، رازي كه ما را وا مي دارد تا به هنگام خواندن اشعار مشيري ، با او ، بيش از بسياري ديگر از شاعران احساس صميميت كنيم ، يا – حتي گاه – گمان كنيم كه اين شعر را خودمان گفته ايم ، يا خودمان بايد مي گفتيم ....
================================================== =======================
گفته ها
يادداشتی در باره شعر نو
سروصدايي كه اين روزها در اطراف شعر فارسي برخاسته است بزرگترين دليل اهميت موضوع است . مردم اين مملكت نميتوانند به سرنوشت شعر پارسي بيعلاقه باشند و به همين دليل حق دارند بيش از اينها در اطراف آن گفتگو كنند، هنگامي كه به تاريخ گذشته اين سرزمين نظر ميافكنيم با وجود پادشاهان كشورگشا و سرداران لشكر شكن، چهرههاي درخشان و تابناك شعراي بزرگ است كه بر پيشاني اعصار و قرون ميدرخشد و گوشههاي تاريك روزگاران كهن را روشن ميكند .
وجود اين ستارههاي درخشان است كه اين ملت از ديرزمان شعر را دوست ميدارد و به شعر عشق ميورزد وگاهي اين عشق ورزي به آنجا ميرسد كه معشوق تا اعماق روح عاشق نفوذ ميكند و جزيي از وجود او ميشود . در اين عصر، موافق احتياجات زمان، شعر پارسي نيازمند تحول بود و اين تحول را شعراي هنرمند در كمال مهارت انجام دادند و شعر وارد مرحله نويني شدو داراي افق وسيعتري، آن چنانكه بايد،گرديد.
اين كار،كار آساني نبود . ايراني پس از آنكه برق به بازار آمد چراغ نفتي را فراموش كرد، راديو را زود پذيرفت و از آن استقبال كرد، اگر چند روز ديگر دستگاهي به جاي راديو اختراع شود، ميتواند راديو را فراموش كند . ولي شعر را نميتوان ناگهان از او گرفت و لاطائلاتي بي سروته بنام شعر تحويلش داد و او را وادار كرد همچنان كه غزلهاي شيرين سعدي و حافظ را دوست ميداشته آنها را هم دوست بدارد . بايد تحولي را كه در شعر ايجاد شده است تا مدتي با ملايمت و مهرباني حفظ كرد، و جلو رفت . به نظر اينجانب فعلا“ تجاوز از حدود معيني، دشمني با شعر و مبارزه با اين تحول است . تجديد نظر در قالبها و اختراع قالبهاي جديد با همه ضرورتي كه دارد در درجه دوم اهميت است . آنچه فعلا“ بايد مورد توجه هنرمندان و شعرا قرار گيرد موضوع روح شعر و به اصطلاح مضمون تازه است .
شراب خوب را چه در جام عقيق، چه در ليوان بلور و چه در فنجان طلا حتي اگر در كف دست بريزيم و بنوشيم مستي ميدهد. شعر خوب حكم همين شراب را دارد. در هر قالبي كه بيان شود در روح تاثير ميكند. ولي اگر آب را در جام عقيق يا هر ظرف ديگري به نام شراب و به اميد مست شدن بنوشيم، خودمان را فريب دادهايم . قطعاتي كه در اين مجموعه از نظر خواننده گرامي ميگذرد قسمتي از اشعاري است كه در نخستين سالهاي جواني سرودهام، اكثر اين قطعات بيان احساس و چكيده آلام و رنجهايي است كه در عرصه زندگي مرا در آغوش گرفته است و به همين دليل جنبه حزن و اندوه آن بيشتر است.
فريدون مشيري ۱۳۳۴
================================================== =====================
فن شعر نيمايي
در مورد قالب هاي نيمايي ببينيد نيما چه كرد . نيما آمد گفت به جاي تساوي مصرعها كه شصت هزار بيت شاهنامه همه فعولن فعولن فعولن فعول فعولن فعولن فعولن فعول باشد ، اگر ايجاب كند و فضاي شعر عوض شود يعني همهاش حماسه رزم نباشد ديگر لازم نيست فعولن فعولن فعولن باشد . نيما چند تا حرف داشت كه من هنوز معتقدم بسياري از كساني كه از نيما حرف ميزنند به اين حرفها توجهي نداشتهاند، يا نفهميدهاند يا ساده گذشتهاند. فكر كردهاند نيما گفته آقاجان شعر نو يعني اينجا كه نشد كوتاهش كن ، آنجا كه نشد اين خط را درازش كن در حاليكه در صحبتهايي كه ما با نيما داشتيم خودش راجع به پايان بندي مصرعها خيلي حرف داشت يعني ميگفت اگر من ميگويم ”ميتراود مهتاب “ ” ميدرخشد شب تاب “ اين دو مصرع به اين دوحالت در زير هم قشنگ است . بعد ميآيم سر سطر و ميگويم :
” نيست يكدم شكند خواب به چشم كس وليك
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم ميشكند “
اين قالب را نيما عرضه داشت و اينجايي را هم كه شكسته ، ركن عروضي را شكسته يعني فعلاتن فعلات . و ديگر به همين بسنده كرده چون اگر اين را بخواهند ادامه بدهند ميشود فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات . يا در جايي ميشود بازهم بيشتر بشود ولي در فرهنگ شعري ما از چهار بار بيشتر نگفتهاند. مثلا“ چهار بار گفتهاند مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن . ميشود شش تا ديگر هم به آن اضافه كرد . ” اي ساربان آهسته ران ، كارام جانم ميرود “ و امثال اين زياد است .
نيما آمد گفت ركن عروضي را تا آنجا كه حرفمان بسنده است كافي است حتي بعضي جاها را هم حضوري شاهد ميآورد . مثلا“ در شاهنامه گفته شده كه
نشستند و گفتند و برخاستند پي مصلحت مجلس آراستند
نيما ميگويد اگر مصرع دوم نباشد هيچ لطمهاي به شعر نميخورد. ” پي مصلحت مجلس آراستند“ همين . شايد هم راست ميگفت ولي فردوسي نميتوانست آنجا را لنگ بگذارد . فردوسي ناچار بود اين را بگويد .
حالا برگرديم به صحبتي كه داريم . نيما يك قالب تازه پيشنهاد كرد . يك نگاه تازه به دوروبرمان . يك نگاه تازه به همه چيز ، به زندگي ” قوقولي قوقو خروس ميخواند“ هيچ وقت همچين كلامي در شعر قديم ما ميبينيد ؟ نه حافظ ، نه سعدي ، نه فردوسي و اينگونه كلمات در شعر قديم معدودند . ولي نيما يك حرفش اين بود كه نگاه ما به تمام حوادث اتفاقات زندگي ، رويدادها ميتواند بيان تازهاي در شعر نو ايجاد كند .
شعري دارد به نام ” كار شب پا “ اين شعر واقعا“ شنيدني است . يك بابايي شب در مزرعه بايد بيدار بنشيند كه گرازي چيزي نيايد و پشه دارد پدر اين را در ميآورد و اين با چه وصفي ميگويد كه آقا پشه دارد مرا ميخورد، چيزي است كه هيچ وقت اين حالتها را ، اين احساسها رادر شعر نميگفتند و نيما از نظر مضامين نيز اين كار را كرد ، نيما ميخواست اين نگاه را به ما ياد بدهد . و به عبارتي زندگي را در شعر آورد . شهر را مردمي كرد با تمام اجزايش . نگاهي به زندگي و بيان آن احساس ، آن دريافت در قالبي كه خودش پيشنهاد ميكرد كوتاه و بلند . ديگران آمدند چه كردند ؟
نيما جز وزن عروضي شعر فارسي چيزي نميگفت و در كتاب هزار صفحهايش كه آقاي طاهباز چاپ كرده شما شعر پيدا نميكنيد كه بيرون از اوزان عروضي باشد يعني همان وزني است كه فردوسي و سعدي و حافظ و ديگران هم گفتهاند منتها آن ها به شكل خودشان گفتهاند و ايشان به شكل آزاد گفته . با شكستن عروضي ، احساس درست ، زيبا ، اين گونه بود نيما . بنابراين ميشود گفت قالب نيمايي يعني قالبي كه مصرعهايش كوتاه و بلند است يعني حساب شده است و بدانيم كه اين كلمه كجا بايد تمام شود.
همچنين گفتم كلماتي هم كه رسم نبوده در شعر قديم وارد شود ميتوانند آزادانه وارد شعر بشوند منتها البته هنر شاعر اين است كه اين كلمه شعر را سست نكند و به اصطلاح شعر لق نشود . ( و در جايي اضافه ميكند ) من به چند چيز پايبندم . يكي وزن . من شعر بدون وزن يا غير موزون را شعر نميدانم ، كه نثر بسيار زيبايي ميدانم . سر اين هم جنگ و بحثي ندارم . اين را بارها گفتم اين سه سطر را ، يك جواني سالها پيش براي من فرستاد در مجله روشنفكر چاپش كردم . نميدانم شما اسمش را شنيدهايد ، علي اشعري ميگويد :
ستارهاي از دور
مرا به وسعت پرواز خويش ميخواند
ستاره پنجره را بسته نميداند
خودم در شعري به نام چكاوك گفتهام :
ميتوان كاسه آن تار شكست
ميتوان رشته اين چنگ گسست
ميتوان فرمان داد : هان اي طبل گران زين پس خاموش بمان
به چكاوك اما
نتوان گفت مخوان
اين را من سعي كردم و باز از شما عذر ميخواهم كه يكي از حرفهاي نيما را نزدم و آن اين است كه نيما ميگفت شعر را بايد به طبيعت زبان ، به طبيعت زبان صحبت نزديك كنيم . از نيروي موسيقي زياد كمك نگيريم يعني :
نسيم خلد ميوزد مگر ز جويبارها كه بوي مشك ميدهد هواي مرغزارها
نيما ميگفت هرچه شعر به طبيعت كلام گفتاري نزديك تر باشد شعر است . و وقتي من ميگويم ” ميتوان كاسه اين تار شكست “ اين وزن هم دارد . همين با تمام كساني كه شعر بي وزن ميگويند اين اختلاف سليقه را دارم كه راه زيادي نيست كه شما اين وزن را بپذيريد . احتمال دارد يك مقدار به نظرتان سخت بيايد ، اين طور نيست . از ساده شروع كنيد ، هم لذت بخشتر است و هم در ذهن همه ميماند و مردم به خاطر وزنش آن را به ياد ميآورند .
Bookmarks